کمپین بازگشت شاهزاده
28.8K subscribers
58.4K photos
55.3K videos
415 files
25.9K links
https://telegram.me/C_B_SHAHZADEH
کانال کمپین👆
https://t.me/joinchat/QGibi-Oc3jFYRx5E
ابرگروه کمپین👆

https://twitter.com/payandeiranam
توییتر

@azadi5555
ارتباط با ما
Download Telegram
#دلنوشته..

آخرین روز های سال اخر دبیرستانش بود تمام نمراتش عالی بود اما این اخری ها ترسی به جانش ریخته بود ۱۸سال تمامش که میشد باید دل از همه آرزو هایش میکند ۲سال تمام ۲سال از عمرش که شاید بیشترین انرژی برای تحصیل در وجودش بود.
۲سال #اجبار به پیراهن سربازی و آن پتوی نفت خورده۲سال را عقب میماند از زندگی. تمام علاقه اش رشته ریاضی بود مهندسی اینکه ساعت ها در کتابخانه باشد و برای کنکور تست بزند .اجباری که او را مجبور به تحمل هر شرایطی میکرد در حالی که کمترین علاقه ای نداشت به نظامی بودن تازه اگر شانس میاورد #نقطه_صفرمرزی نمیافتاد .تازه اگر شانس میاورد تیرهایش جانی را هدف نمیگرفت نه روحیش را داشت و نه دلش را.
واکس میزند #پوتین چرم سربازیش را موهای مشکیش را مادرش با اشک تراشیده بود آن شبرنگ هایی که عشقش بی اندازه دوستش داشت.میگفتن باید میرفت چون اجبار بود باید به اجبار مرد میشد از خودش میپرسد مگر مردی به صبح زود بیدار شدن است مگر به تمرین های سخت طاقت فرساست مگر به زیر باران و برف ایستادن است مگر نمیشود در لباس پزشکی مرد شد مگر نمیشد به کشورش با علمش خدمت کند تمام روزهای خدمتش را باید یاد میگرفت چطور بجنگد مگر فقط،مرد باید بجنگد چرا نباید جانی نجات میداد شرافت فقط دفاع از خاک نیست شرافت آبادی خاک هم هست نجات جان هموطن هم هست. پوتین واکس خورده را نگاهی میکند و بند هایش را گره کوری میزند بلند میشود قامت راست میکند سر مادرش را میبوسد و در گوشش میگوید حواست باشد ۲سال فقط۲سال حواست به شیرینم باشد بعد از آن باید برایم آستین بالا بزنی مادرش لبخندی میزند و زمزمه گونه میگوید تو برگرد سروسامان دادنت با من.شاید دعا میکرد اشرار پسرکش را نکشند شاید دعا میکرد وقتی برمیگردد همان پسرک درسخوانش بماند شاید دعا میکرد شیرین پسرکش عقد نکند شاید.
جرمش چه بود که روحش دخترانه بود جسمش پسرانه ساعت ها کنج دیوار خانه در اغوش خواهرش گریه کرده بود ترس داشت وحشت از بودن در جایی که بی شک میدانست از انان نیست اگر بفهمند چه اگر از صدای نازکش مسخره اش کنند چه ،اگر تجاوزکنند چه کند بارها دوستانش ترسانده بودنش از آنجا اجبار ها میکشد آدم ها را از درون زره زره .
به خودش میگوید چرا پدرش راضی نشد به جراحیش چرا همه میخواهد مرد شود و مرد باشد مگر خودش خواسته بود ترنس باشد مگر روح دخترانه اش را میتوانست سرکوب کند یادش آمده بود که توی سایتی خوانده بود خواهری از بردارش گفته بود که ترنس بوده و خودکشی کرده.مرگ را انتخاب میکرد یا خفت کشیدن های بعدش را چند بار تیغ روی صورت نرمش میکشید تا شاید باور کنن مرد است چند ساعت تمرین صدا میکرد امان از اجباری که میکشد روح ادم ها را.
دستان یخ زده اش را با ها کردن میخواست گرم کند سنگر گرفته بود پشت سنگ های یک کوه برای دیدبانی آن هم در نقطه صفر مرزی کم کم داشت انرژیش تحلیل میرفت شب شده بود و ترس از تاریکیش در کل این دوسال خدمت هم کم نشده بود ماه های آخرش بود دیگر آن شور شوق قبل را برای ادامه گرداندن مغازه پدرش را هم نداشت چند ماهی شده بود که قلب مادرش هم بیشتر درد گرفته بود هیچکس نمیدانست خودش،که خوب فهمیده بود چقدر دوریش مادرش را عذاب میداد خیال خانه هم گرمش میکرد هم استرسش را زیاد میکرد دفترچه کوچکش را باز میکند خودکارش را برداشت نوشت از اینکه چند ماه دیگر بیشتر نمانده که چقدر اینجا جایش خوب است .پوزخندی میزند و مینویسد از علاقه اش به مغازه طراحی کاغذ دیواری پدرش از ذوقی که دوسال خدمت کورش کرده بود.صدای تیر امد و هیاهوی پایین پایش نشان از حمله اشرار بود دفترش از دستش افتاد و اسلحه اش را به سمت پایین پاییش نشانه گرفت اما دیر بود دیر شده بود سرش را نشانه رفته بودن مادرش مادرش.
مرد شدن نیازی به اجبار های ما نیست نیازی به اجبار سربازی .
اسلحه گاهی آدم ها را نامرد میکند گاهی همین اجبار مقدس جوانی را معتاد میکند.گاهی همین #اجبارمقدس آرزوهای یک جوان را در خودش غرق میکند .سربازی را اجباری کرده اند برای پسر محصلی که مخ بود برای پسری که آرزویش،زمین تا آسمان با آن محیط خشن فرق داشت .اجبار ها گاهی آدم را محکم نمیکند بلکه پراز عقده میکند جامعه ای که با اجبار مرد بسازد نابود میشود هزاران جوانی که نان اور خانواده هستن هرچند ۶برادر هم باشند اما تهیه جهیزیه کار ساده ای نیست داشتن مسکن ساده نیست بگذریم اما اجبار ها این نسل را میکشد این ۲سال اجبار که اوج جوانی را هدف میگیرد آینده سازان این مملکت را نابود میکند دل مرده میشوند پسران ایرانم وقتی که بر میگردند و هیچ چیز مثل سابق نیست.
اجبار ها مثل همان قهوه داغ و تلخ وسط گرمای تابستان است که جای نوشیدن یک شربت خنک داده میشود همانقدر نچسپ و همانقدر آزاردهنده .همه که قهوه تلخ دوست ندارند.
#اجبارها سالهاست جوانی این مردم را دزدیده سالهاست که مردمم اجبار کشیده اند .
#سربازی_مقدس_نیست
#ملودی
🔵 @c_b_shahzadeh