کمپین بازگشت شاهزاده
28.8K subscribers
58.4K photos
55.3K videos
414 files
25.9K links
https://telegram.me/C_B_SHAHZADEH
کانال کمپین👆
https://t.me/joinchat/QGibi-Oc3jFYRx5E
ابرگروه کمپین👆

https://twitter.com/payandeiranam
توییتر

@azadi5555
ارتباط با ما
Download Telegram
#دلنوشته......

کل روز اوقاتش تلخ بود همیشه #اجبار، همیشه زورگویی. تن به اجباری میداد که قلبا باورش نداشت. که کل این سال ها فقط بازیچه بود و سودی بجز از دست دادن اعتبارش بین مردم نداشت.
#سرباز بود، از خانه دور بود، از #عشقش دور بود، از مردمش دور بود، از آرزوهایش... وسیله‌اش کردند برای اهداف #کثیف برای محافظت از مرز هایی که باید #کولبر را میزد اما برادران #قاچاقچی را نه!
#نظامی بود! مامور بود و معذور! خدمت این مدتش حرام بود وقتی کارش #ضدمردم بود! وقتی که تمام نانش به خونی آلوده بود که آرزوهای جوانیش را هم نابود کرده بود! وقتی که به جای #بازداشت آن بالا بالایی‌ها مردم عادی را میگرفت به جرم اعتراض به ظلمی که حقشان نبود و #حقی که ظلمشان شده بود.
هر دو را به اسارت گرفته بودند تا باغ پر از گلی را خراب کنند که وظیفه حفاظتش را داشت. تا کی در مقابل مردم بودن؟
قلبش پیش مردم بود. تمامِ تمامش خودِ مردم بود.
فقط چندین سال یادش رفته بود قهرمانان ملی آناهایی هستند که کنار مردمند نه رو در رویشان. امروز عزم میکرد که برای مردمش باشد. مگر زمینی ها دل آسمانی نداشتند؟ مگر آن زمان که نیروهای هوایی با مردم شدند، این زمینی ها نمیتوانستند؟ قلبش گرم میشد و نفسش گرمتر. طپش‌های قلبش رو هزار میرفت! از فکرِ کنارِ مردمش بودن! از #حصار شدن مقابل مردم برای دفاع از جانشان! پوتینش محکم میشد تا سال آینده کنار خانواده اش آغاز شود! شاید دِینش به وطن را هم کامل میکرد. اینبار بند پوتینش نه بر سر خون ملت بلکه برای هم قدم شدن با ملت محکم میشد. نگاهش به لباس فرمش میافتد! سالها بود که انگار درست استفاده نشده بود! مگر شجاعت در خونش نبود؟ مگر برای حفاظت از این مرز و بوم آموزش ندیده بود؟ مگر برادرش هم مال باخته نبود؟ مگر بساط همسایه اش را نریخته بودند روی زمین؟ مگر همین دیروز نشنید که فلانی فرزندش را چوب حراج زده؟ پس اینجا چه میکرد وقتی فقر بزرگترین نا امنی برای ملتش بود؟ وقتی میدید که پاداش‌هایش و مدال‌هایش برای ریختن خون این ملت بوده نه برای #حفاظتشان؟ بی شک آینده سر افکنده میشد اگر صدای قلبش را که جدا از تنش میتپید را نمیشنید. میرفت اینبار تا کنار مادرش ایران باشد که سالهاست کمر مردمش شکسته شده! از زور از #اختلاس از دزدی های بزرگ از زخم های بی امان چاقوی #ژن خوب ها که بر پیکر کشورش وارد میشد.

اینبار اما ....
#شجاعت واقعیش را رو میکرد!
بی شک #قهرمان_ملی میشد!

#ملودی

https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
#دلنوشته.......

سالهاست #ایران یا بوی خاک میدهد یا بوی دود همراه با خون
درست چهل سال است که آسمان کشورم را یا سیاه میبینم یا خاکی
درست چهل سال است که ایران روزهای خوشش رفته
چهل سال است که دیگر فرزندانش کودکی نمیکنند. زود بزرگ میشوند
#چهل سال است که ایرانی دیگر نه #پاسپورتش ارزش دارد و نه دیگر پولش. #نفتش هم گاه گاه میشود بلای جانش تا نان سفره اش
یا میشود پورشه و ویلاهای میلیاردی برای آنان که شعارشان نفت را سر سفره هایتان میاوریم یا میشود معمایی به بزرگی بیشتر از ۲۰۰ متر غرق در آتش بر روی آب به نام #سانچی
ایرانی سالهاست دارد خفه میشود زیر حجم سنگین اجبار زیر حجم سنگین خاک های همسایه که میگویند خاک کربلاست اما من میگویم خاک آن کشور ناهمسایه است که جان جوانانمان را گرفت تا خفه بمانیم تا حکومت به حیاطش ادامه دهد
هشت سال جانمان را گرفتند،و تجاوز کردند. چند سال هم خاکشان خون به جگر کرده ما را. دود هم #سینمارکس‌مان را نابود کرد #پلاسکو که نگویم خون گریه کردن هم کم است. سوختن قهرمانان #آتشنشانی که دستشان در جیب خودشان بود و جانمان در دستانشان. خودشان سوختند زیر آتشی که بوی فریب میداد. بوی پستی عده ای از خدا بی خبر....
خفه کردنمان زیر #باتوم! خفه کردنمان با زور! با زندان! سرکوب! سرکوب! #کهریزک ها! #اوین ها!
مدرک جنایاتشان همین دو جا دفن شدند. فریاد های حق طلبانه جوانانی که امید خانواده‌هایشان بودند را به دار زدند و آرزو هایی که یا سوختند یا غرق شدند تا ما حقمان را بگیریم. من آرزوهایم آرزو های کودکیم را کنار همون عروسک مو فرفری جا گذاشته ام. آرزو هایی که بسیاری از زنان و دختران کشورم داشتند . آرزوی آواز خواندن زن ایرانی را ممنوع کردند و پسرک‌هایی که الان حتی همان ماشین اسباب بازی را هم ندارند و شاید الان همان #گورخوابی باشند که سرمای یکی از همین شبا میشود بلای جانشان.
و یا دخترک ۱۰ ساله ای که آرزوهایش حتی به درجه فکر کردن هم نرسیدند چون مادرش توان تن فروشی را نداشت، توان نابودی آبرویش را نداشت، توان تحمل خفت را نداشت. آسمانی شدند سه تا از هموطنانم چون نان شبشان را برای ساخت #ضریح‌های طلای عراق برده بودند.
اینجا #ایران است همان کشور با تمدنی هزاران ساله! اینجا ایران است کشور ثروتمند خاورمیانه! اینجا ایران است کشور فرهنگ و هنر! اینجا ایران است کشور چهار فصل ها!

و اما اینجا ایران است! مردمش #سکوت نخواهند کرد. مردمی که مهر سکوت به لبانشان برای چپاول بیشتر زده بودند. مردمی که #حجاب را به اجبار سر ناموسشان کردند و ایران از آن حریر های شرقی چهل سال محروم شد. همان اجباری که مردانش را چشم چران میخواند! همان اجباری که #غیرت مرد ایرانی را زیر سوال میبرد!

همان مردان با غیرت امروز فریاد میکنند غیرتشان را. امروز مهر سکوت میزنند به این قسمت از تاریخ که نابودشان کرد. مهر سکوت میزنند به تمام کسانی که ایرانشان را #ویران کردند. به تمام آنهایی که جوی خون راه انداختند با قتل های دسته جمعی. تبرشان را میگیرند و به ریشه خودشان میزنند همان تبری که جوانان وطنم را پر پر کرد. امروز ایرانم بیدار است.
امروز روز #اعتصاب ما در براربر ظلمیست که شادی ایرانمان را ربودند.
من ایرانیم من دیگر #سکوت نمیکنم #حقم را میگیرم.

#ملودی

https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
#دلنوشته........ #ملودی

صبح شده بود آسمان ابری و سفیدی لبه پنجره خبر از یه برف زیبا میداد.
بلند میشوم به سمت پنجره میروم پنجره را باز میکنم خنکای دلپذیر هوای پاک این روز هارا مهمان ریه هایم میکنم .
چند سالی بود که دود کمتر شده بود دیگر باران و برف اسیدی نمیبارید.
از سرما لرز میکنم و پنجره را میبندم.
آبی به صورتم میزنم طبق معمول این روز ها یک خط چشم پشت چشمانم میکشم و رژ سرخی میزنم. و موهایم را بالای سرم گوجه ای میبندم و پالتو را میپوشم و شال را دور گردنم میپیچم .
مقصد امروزم آن برج معروف بود امشب کنسرتی داشتم آن هم در معروفترین برج کشور .
دلم از خوشی قنج میرود وقتی که دانه های برف روی موهایم میشینند،و چتری های اتو کشیده ام را فر میدهند .
خیابان و ادمهایش چند سالی بود که دیگر اخم نداشتند.
از خیابان میگذرم مگر میشود این روز برفی زیبا را که لبو های داغ خوش رنگ آن طرف پارک دلانگیزش کرده بود با را ماشین بروم.
برعکس خیلی سال قبل که پارک ها خالی بودند این روزهای سرد اما پر از خانواده هایی بودند که دیگر دغدغه نان شب نداشتند لااقل پدری که امروز دختر ۶ساله اش را در ادم برفی درست کردن همراهی میکرد و شاید اگر درست چند سال قبل بود هرگز این روز زیبا را در خانه کنار خانواده و دخترش نبود و شاید سال ها ادم برفی درست نمیکرد.
چشم از آن منظره زیبا میگیرم و راهم را به سمت پیرمرد لبو فروش میبرم که چندتا پلیس هم کنارش هستند ناخوداگاه ترس آن روز ها به دلم مینشیند اما این اینبار پلیس ها و پیرمرد هر دو بلند بلند میخندیدند و پیرمرد رو به آن ها میگفت پیر بشی جون این لبو هام از طرف من برای زحمت های شما .
چند قدم مانده را طی میکنم، تمام آن روز ها با وجود چندسال گذشتن اما ......
انگار اینجا دیگر آن کشور نبود نه ترسی بود در چشمان کسی نه بساطی روی زمین ریخته شده بودند . سلامی به پیرمرد میدهم .دست در کیف پولم میکنم پول های طرح جدید را در میاورم سمت پیر مرد میگیرم پیرمرد با خوش رویی جوابم را میدهد شالم را کمی ازاد میکنم تا هوایی تازه کنم.ظرف را پر میکند از لبو های داغ و چنگالی به آن میزند ظرف را میگیرم و خداحافظی میکنم .بقیه راه را ماشینی میگیرم و از پنجره ماشین شهری را تماشا میکنم که ماشین های نو این روز ها را دارد اما عجیب که مردم دیگر با این ماشین ها تلفات جاده ای آن روز هارا ندارند .
سر چهاره پشت چراغ قرمز نگه میدارد شهر با کودک هایی پر شده است که دستان گرم مادرشان جای خالی گل هایی را که خارج از فصل در دستشان قرار میگرفت پرکرده است .پسر بچه کوچولویی زبانک می اندازد شیرینیش عجیب به دلم مینشیند .
راننده غرق در صدای بانو گوگوش میشود من میروم به آن سالن بزرگ که قرار بود امشب کنسرتی داشته باشم و صدایم کل سالن را در بر بگیرد و مست شوم از حضور هم میهنانم.
آن خیابان بلند که در خاورمیانه مشهور بود را نگاه میکنم شاید اشتباه گفته اند شانزه لیزه خیابان عاشقان است در حالی که دختر و پسر ها و زن شوهر هایی را میدیدم که دست در دست هم این خیابان پر درخت از برف پوشیده شده را در آغوش هم طی میکنند.و رقص موهای دختران شرقی که خرماییش چهره زیبایشان را شیرین میکرد،و مردانی که دلشان برای دلبرشان میرفت فارغ از دنیا بودند و مست عشق.
آن طرفتر گروه موسیقی خیابانی را میبینم که چند جوان با شور مینواختند و مردم دورشان جمع شده بودن.کرایه را حساب میکنم تشکری میکنم.
برج زیبا را میبینم با قدم های آهسته به سمتش قدم بر میدارم زنان مو بلوند مرد های مو بلوندی را میبینم که بعد از هر توضیح از قسمتی عکس میگیرند و باشوق تماشا میکنند این همه زیبایی را از کی توریست ها این فصل سال را میامدند شاید درست از چند سال پیش اینجا توریست هایش برای خودش می آمدند همان کشور چهار فصل که ندیدنش در هر فصلی حسرتی بزرگ میشد انگار دیدن این خاک زیادی مقدس برای همه دل انگیز بوده و انگار سال ها بود که منتظر بودند در هایش باز شود.
لبخندی،به این همه نشاط و شادی میزنم و وارد میشوم و به سمت سالن قدم را هماهنگ میکنم. این روز ها و این سال ها عجیب مردمم فقط عشق برداشته بودند و شاید این حکایت حال همه ما بود.هر روز جای عزا جشن های ملی بر پا بود کشور غرق درشادی بود.
لباس آستین حریر شب رنگم را میپوشم و پله ها را بالا میروم شب شده بود لحظه ای که سال ها آرزویش را داشتم همه آمده بودند و همه در پشت صحنه شوق داشتند امروز روز من بود روز دختران سرزمینم روز صدای بانوان کشورم.پا به سن گذاشتم و سوت دست هایی که که مدام به یادم میاورد چند سال قبل چقدر خوابش را دیده بودم و در خیالم این لحظه را هر بار تکرار میکردم ولی امروز روز من بود روز زنان ایرانی .
روزی که نه #کودک_کاری بود و نه بساط ریخته شده در زمین .روزی که نه #حجابی بود و نه #اجباری، روزی که فرودگاهایش پر بود از بوسه های عاشقانه و آغوش های خالصانه

🔻 ادامه #دلنوشته
#دلنوشته..

آخرین روز های سال اخر دبیرستانش بود تمام نمراتش عالی بود اما این اخری ها ترسی به جانش ریخته بود ۱۸سال تمامش که میشد باید دل از همه آرزو هایش میکند ۲سال تمام ۲سال از عمرش که شاید بیشترین انرژی برای تحصیل در وجودش بود.
۲سال #اجبار به پیراهن سربازی و آن پتوی نفت خورده۲سال را عقب میماند از زندگی. تمام علاقه اش رشته ریاضی بود مهندسی اینکه ساعت ها در کتابخانه باشد و برای کنکور تست بزند .اجباری که او را مجبور به تحمل هر شرایطی میکرد در حالی که کمترین علاقه ای نداشت به نظامی بودن تازه اگر شانس میاورد #نقطه_صفرمرزی نمیافتاد .تازه اگر شانس میاورد تیرهایش جانی را هدف نمیگرفت نه روحیش را داشت و نه دلش را.
واکس میزند #پوتین چرم سربازیش را موهای مشکیش را مادرش با اشک تراشیده بود آن شبرنگ هایی که عشقش بی اندازه دوستش داشت.میگفتن باید میرفت چون اجبار بود باید به اجبار مرد میشد از خودش میپرسد مگر مردی به صبح زود بیدار شدن است مگر به تمرین های سخت طاقت فرساست مگر به زیر باران و برف ایستادن است مگر نمیشود در لباس پزشکی مرد شد مگر نمیشد به کشورش با علمش خدمت کند تمام روزهای خدمتش را باید یاد میگرفت چطور بجنگد مگر فقط،مرد باید بجنگد چرا نباید جانی نجات میداد شرافت فقط دفاع از خاک نیست شرافت آبادی خاک هم هست نجات جان هموطن هم هست. پوتین واکس خورده را نگاهی میکند و بند هایش را گره کوری میزند بلند میشود قامت راست میکند سر مادرش را میبوسد و در گوشش میگوید حواست باشد ۲سال فقط۲سال حواست به شیرینم باشد بعد از آن باید برایم آستین بالا بزنی مادرش لبخندی میزند و زمزمه گونه میگوید تو برگرد سروسامان دادنت با من.شاید دعا میکرد اشرار پسرکش را نکشند شاید دعا میکرد وقتی برمیگردد همان پسرک درسخوانش بماند شاید دعا میکرد شیرین پسرکش عقد نکند شاید.
جرمش چه بود که روحش دخترانه بود جسمش پسرانه ساعت ها کنج دیوار خانه در اغوش خواهرش گریه کرده بود ترس داشت وحشت از بودن در جایی که بی شک میدانست از انان نیست اگر بفهمند چه اگر از صدای نازکش مسخره اش کنند چه ،اگر تجاوزکنند چه کند بارها دوستانش ترسانده بودنش از آنجا اجبار ها میکشد آدم ها را از درون زره زره .
به خودش میگوید چرا پدرش راضی نشد به جراحیش چرا همه میخواهد مرد شود و مرد باشد مگر خودش خواسته بود ترنس باشد مگر روح دخترانه اش را میتوانست سرکوب کند یادش آمده بود که توی سایتی خوانده بود خواهری از بردارش گفته بود که ترنس بوده و خودکشی کرده.مرگ را انتخاب میکرد یا خفت کشیدن های بعدش را چند بار تیغ روی صورت نرمش میکشید تا شاید باور کنن مرد است چند ساعت تمرین صدا میکرد امان از اجباری که میکشد روح ادم ها را.
دستان یخ زده اش را با ها کردن میخواست گرم کند سنگر گرفته بود پشت سنگ های یک کوه برای دیدبانی آن هم در نقطه صفر مرزی کم کم داشت انرژیش تحلیل میرفت شب شده بود و ترس از تاریکیش در کل این دوسال خدمت هم کم نشده بود ماه های آخرش بود دیگر آن شور شوق قبل را برای ادامه گرداندن مغازه پدرش را هم نداشت چند ماهی شده بود که قلب مادرش هم بیشتر درد گرفته بود هیچکس نمیدانست خودش،که خوب فهمیده بود چقدر دوریش مادرش را عذاب میداد خیال خانه هم گرمش میکرد هم استرسش را زیاد میکرد دفترچه کوچکش را باز میکند خودکارش را برداشت نوشت از اینکه چند ماه دیگر بیشتر نمانده که چقدر اینجا جایش خوب است .پوزخندی میزند و مینویسد از علاقه اش به مغازه طراحی کاغذ دیواری پدرش از ذوقی که دوسال خدمت کورش کرده بود.صدای تیر امد و هیاهوی پایین پایش نشان از حمله اشرار بود دفترش از دستش افتاد و اسلحه اش را به سمت پایین پاییش نشانه گرفت اما دیر بود دیر شده بود سرش را نشانه رفته بودن مادرش مادرش.
مرد شدن نیازی به اجبار های ما نیست نیازی به اجبار سربازی .
اسلحه گاهی آدم ها را نامرد میکند گاهی همین اجبار مقدس جوانی را معتاد میکند.گاهی همین #اجبارمقدس آرزوهای یک جوان را در خودش غرق میکند .سربازی را اجباری کرده اند برای پسر محصلی که مخ بود برای پسری که آرزویش،زمین تا آسمان با آن محیط خشن فرق داشت .اجبار ها گاهی آدم را محکم نمیکند بلکه پراز عقده میکند جامعه ای که با اجبار مرد بسازد نابود میشود هزاران جوانی که نان اور خانواده هستن هرچند ۶برادر هم باشند اما تهیه جهیزیه کار ساده ای نیست داشتن مسکن ساده نیست بگذریم اما اجبار ها این نسل را میکشد این ۲سال اجبار که اوج جوانی را هدف میگیرد آینده سازان این مملکت را نابود میکند دل مرده میشوند پسران ایرانم وقتی که بر میگردند و هیچ چیز مثل سابق نیست.
اجبار ها مثل همان قهوه داغ و تلخ وسط گرمای تابستان است که جای نوشیدن یک شربت خنک داده میشود همانقدر نچسپ و همانقدر آزاردهنده .همه که قهوه تلخ دوست ندارند.
#اجبارها سالهاست جوانی این مردم را دزدیده سالهاست که مردمم اجبار کشیده اند .
#سربازی_مقدس_نیست
#ملودی
🔵 @c_b_shahzadeh
#دلنوشته...... #ملودی

ایران، ایران کشور فاجعه های انسانیست فاجعه های آتش آب خاک و تیر، فاجعه قتل های فجیع و گورهای دسته جمعی اینجا ایران است کشوری که زنانش به #حجاب اجبارند و مردانش به #سربازی .
فاجعست از لحاظ موقعیت سربازی و رفاه سربازان و حقوقشان اخرین باشیم فاجعست که در رده اخرین ها باشیم و هر ساله ۴۰۰۰۰۰سرباز داشته باشیم اما حقوقو مزایایشان هیچ باشد تمام کشور ها سربازی #اختیاری باشد و جانشان بیمه و سربازانشان خدمتشان قلبی باشد و سرباز ایرانی حتی مینی بوسشان هم خراب ، خدمتی که در کشور های اروپایی و همین آمریکای کفر هم شغل است و علاقه ولی دولت مردانشان و مردمشان آن را لطف و از جان گذشتگی جوانانشان میدانند اما در ایران نشان مرد شدن است و وظیفه .کدام مردی کدام مرد شدنی وقتی که ۲سال از عمرشان را هیچ چیز جز جنگ و جنگیدن یاد نمیگیرند وقتی که باید درس بخوانند باید پشت مرز ها مراقب کالای قاچاق #برادران قاچاقچی باشند و از حمله اشرار نیز در امان نباشند اینجا ایران است سربازانش وسیله ای برای مانور دادن این نظام میشود حقوقشان خرج یک ماه که نه یک هفته خودشان هم نمیشود.بودجه های در نظر گرفته هم که خرج خودشان نمیشود
اینجا ایران است کشور نمایش ها همه چیز نمایشی بوده و هست برای ملت .
۲سال میرود سربازی با روزی هزار بار تحقیر از انفرادی هایش نگویم از پارتی بازی ها که #ژن های خوب دارند نگویم از ساعت ها ایستادن روی برجک ها نگویم از هر بار خطا یکـماه اضافه خدمت هایش نگویم از آزار های جنسیشم هم که نگویم بهتر است دوسال تحمل تمام اینها ساده نیست اخرش هم که چه مرد شد به چه قیمت؟ به قیمت روحیه از دست رفته دو سال مرگ تدریجی و فقط وفقط فرمان شنیدن کجایش مردی داشت و مرد شدن داشت پسری که دو سال از زندگیش ارزو هایش هم بر باد رفت روحیه تحصیلش را باخت دوسال دویدن بی هدف وقتی که حتی پولی در جیبش نمیرفت که بعد از ان بگوید گور پدر ان دو سال #اجبار .
پسری که موقعیت های شغلیش یکی پس از دیگری نابود شده بود و مجبور بود بعد از اتمام سربازیش دست به دامان هر مرد و نامردی بشود .
پسری که تمام خانواده اش،به بودنش نیاز داشتند اما این دوسال خیلی چیزها برایشان عوض کرده بود مادرش پیرتر شده بود برادر عزیزش آن پسرک سرحال دیروز قبل از رفتنش حالا کمی لبش سیاه شده بود و گاهی چرت میرفت .مرد میشدند اما نامردی را هم یاد گرفته بودند اما سال ها تاوان و حسرت همان۲۲ماه خدمت خیلی چیز هارا عوض میکرد .همان ۲سالی که میتوانست وقتش را بگذارد برای کنکور چون آن روزها اشتیاق داشت انگیزه اما امروز چی فقط هیکلش مردانه تر شده بود اشتیاقهایش را وقتی که باید کنکور میداد اما به اجبار دستشویی های محل خدمتش،را طی میکشید کشتند ارزوهایش رنگ پیری گرفته بودند و سر تراشیده اش هم برایش عادی،شده بود دیگر حالتی مثل قبل برایش جذابیت نداشت .
بگذریم بهتر است خیلی چیز ها نگفته بماند مانند همان پسرکی که تجاوز سالها کنج مغزش نشسته بود تبدیل به کابوس های شبانه اش شد .بگذریم از پسری که صورتی لبهایش را رنگ پریده کرده بود سیگار یادگاری یکی از هم خدمتی هایش و حالا کل جانش را هم کوفته کرده بود آن تنبیه های همیشگی از آن #پارتی درشت های چاپلوس.
بگذریم از پسری که دختر مورد علاقه اش یک سال بود که ازدواج کرده بود حسرت داشتنش را باید به گور میبرد حالا باید فکر روز مرگی هاش میشد.
بگذریم از همه جوانانی که آرزوهایشان مرد در همان دو سال خدمت بگذریم از مادرانی که پسرانشان قربانی بی فکری و بی وجدانی این دولت شد و جانشان هر روز به یک دیلیل گرفته میشد.
مرد کردنشان را هم دیدیم اینطور مرد کردن نوبر است سربازان را مقابل مردم قرار دادن مقابل پدر و برادر و خواهر و مادر و ملتشان قرار دادن نوبر است مرد شدن بی شک وقتی که در #اعتراضات مقابل همان ملتی قرارشان دادید که وعده خدمت به مردم شد فریبی برای حفظ خودتان.
سربازی که شرمنده میشود از نفس کشیدنش وقتی که مجبور به اطاعت از فرمانده ای میشود که هر تخطی از فرمان یکـماه اضافه خدمت برایش داشت.
اینجا ایران است #سربازیش دلی نیست بلکه #اجبار است اجباری که میکشد روزهای جوانی را میکشد آرزوهای تازه جوانه زده را خفه میکند هوای جوانی را.
#اینجا_ایران_است .
تکان نخوری تکانت میدهند یا #زلزله یا #نفتکش یا #پلاسکو
اینجا سالهاست قتلگاه مردمانیست که مادرارن و پدرانشان #حماقت کرده اند.

https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
#دلنوشته..... #ملودی

مجازی با تمام خوبیهایش با تمام آدم های گاهی خوب گاهی بدش زیادی پیچیده و بزرگ است .
هر چند پشت تمام این گوشی ها و صفحات یک قلب تپنده وجود دارد.
هر قلب هم جنس خودش را دارد .سفید سیاه آبی سبز صورتی قرمز و قرمز خوشرنگ گاهی هم شکسته .اگر حواست نباشد به قلبت به باورهایت به خوبی های درونت رفته رفته سیاهش میکنن این مجازی ها ان هایی که قلبشان هم قلب نیست سیاهی مطلق است آن ها که کمین کرده اند برای دزدیدن اعتمادت برای یک شبه کشتن تمام خوش قلبی هایت .اینجا مجازی است و تو در واقعی گاهی تبعاتش را میبینی اینجا زیادی برایت خوش رنگ ظاهر میشوند تقصیر آن ها هم نیست بعضی از ما ادم ها زیادی خوش باوریم .
گاهی چشمانمان را میبندیم ندیده و نشناخته دل میدهیم .گاهی هم خواهرانه های دروغیشان را باور و گاهی هم جواب برادرانه های ناپاکشان را میدهیم.
اما مجازی منو توی مبارز کمی احتیاط کردنش واجبتر است چوب اعتمادمان سنگین روی تنمان فرود می اید تمام روزگارمان سیاه میشود،از یک اعتماد بیجا ،
اینجا مجازی است باورهایت که به مزاجشان خوش نیاید یا بلاکت میکنن یا ریپورت و یا بدتر دوستت میشوند،و تبر به دست به دنبال ریشه ات میگردند ریشه تو تمام اطلاعات توست و اعتماد تو تبر دست اوست همان مزدورانی که کارشان خفه کردن حق طلبیهای ماست .مجازی که باشی بی شک در واقعیت یک قلب داری و یک خانواده و یک ملت اما مراقب آدمکاهی پروفایل زیبای اطرافت باش همان هایی که دردل هایشان رفته رفته زیاد میشود همان هایی که سرک کشیدن هایشان اطراف واقعیت زیاد میشود همان هایی که باورت میشود عکسشان و اطلاعاتشان کاملا واقعیست اما ظاهر خوبشان واقعی،نیست . خیلی ها خوش شانس،نبوده اند که میان تمام ان سیاها گاهی نابترین مجازی هارا پیدا کنند انقدرخوش شانس نبودند که دوستان واقعی داشته باشند
مجازی آنقدر ها هم وحشنتاک نیست این خود ماییم که تبر به دست دیگران میدهیم با هر اعتماد بی جا با هر جابه جایی مرز ها و حدود ها با هر عکس و ویس با هر بار دل سوزاندن و دل دادن ما خودمان پیروزیمان را با هر فاش،کردن اطلاعاتمان به عقب میاندازیم ما خودمان واقعیمان را با همین دنیای مجازی نابود میگنیم .
دوست مجازیه من اینجا جایی برای پیش بردن خواسته های ملیمان هست جایی برای اطلاع رسانی مکانی برای باور های متفاوت اینجا امنترین جای ممکن برای مبارزست اگر خودمان حدود ها را حفظ کنیم.

#ملودی

https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
#دلنوشته...... #ملودی

پینه های دستش زیادی خش میانداخت روی پوست لطیف دختر فرشته گونه اش و با تمام خود داری دخترک باز هم گاهی چشمانش جم میشد .این روزها هم شرمنده و بود هم عصبی مگر پرنسسش دل نداشت که با وجود اینهمه کار کردن باز هم مجبور بود لباس های دست دوم برایش بگیرد و غر غر های ریزش را با ندارم های تند جواب بدهد و در دلش بگوید لعنت به جیب خالی و دست پینه بسته ای که صبح تا شب باید سنگ از دل کوه میکند اما ۱۰ماه حقوقش را ندهند انصاف نبود اینهمه دوری اخرش باز هم به حسرت های چشمان دخترش برسد گاهی از مشت کردن های دستانش خودش هم ذله میشد.آینده چندسال بعد دخترش و فرزندان در راه هم غمی روی دلش بود نمیدانست از که دلخور باشد از خودش که نمیرفت به خیابان ها تا حقش را بگیرد یا از پدر و مادرش و نسلشان که زندگی الانش را خراب کرده بودند.
پیرمرد گوشه خانه افتاده بود و نگاهش گاه پی آن عصای قدیمی کشیده میشد
که سالهاست هر روز یاداور روزهای رفته جوانیش را میکند همان روز هایی که گرانی نبود و زندگی نرمالشان هم هم سطح طبقه متوسط جامعه بود و اکثرا آبگوشتتشان در نداری هم به راه بود حالا بیشتر از یک ماه میشد که فقر زیادی کمر پسرش را خم کرده بود یاد همان سال هایی افتاد که خام آب برق مجانی شده بود که حالا نان از سفره شان گرفته بود آب و برق مجانیش که بماند این روز ها نمیدانست کی آبش قطع میشود کی برقش نانشان که یکی درمیان بود همان روزهایی که حماقتشان امروز گریبان خیلی ها را گرفته بود خبر هایی میشنید گاهی که شاید انقلاب شود و خیلی ها صبرشان به سر رسیده از اختلاس ها از اعدام ها از زمین خواری های دولتی ها از همان هایی که نسل خودش بانی آمدنشان بود حالا خودشان برای گرفتن حقوق بازنشستگی شان باید خواهش میکردن یادش میامد که آن روز ها مرگ شاه را میخواستند و از اموال برده شکایت داشتن اما الان چه از نان سفره خودشان هم نباید میپرسیدن.بلند میشود و لرزان لرزان به سمت آن تکه چوب پر از تلنگر میرود که این مدت شده بود خوره روحش و بلای اعصابش برش میدارد و میرود بیرون مگر چند وقت دیگر زنده بود برای جبران گذشته ای که جوانان دیروز آتش به روز های جوانی نسل بعدش زد.امروز روزی بود،که شاید هرچند به تنهایی اما میخواست جبران کند آن طمع هایی که بوی سیب حوا را میداد کل ایران را از بهشتش بیرون کردند .عصایش را محکم میگیرد باید بود کنار جوانانی که امروز خواهان آزادی بودند.
این روز ها حتی دختران هم جسارتشان بیشتر شده بود شاید زیادی خواسته های معقولشان در حبس این نظامی بود که از آن محروم بودند چهارشنبه هایی داشتند که محک میزد چشمان مردان سرزمینش را تا نشان دهد جز آن بسیجی ها مردان سرزمینش کاری به او نداشتند عده ای هم با تحسین شجاعتش را به تماشا نشسته بودند وقتش کی میرسید مگر امیدی هم به اصلاحات مانده بود کشوری که طوسی هایش آزاد بودند و تبرئه میشدند دختران لاک زده یا ،شالشان کمی عقب بود پرونده دار شده بودند مگر میشد اصلاح شود .شاید زیادی در خانه ماندن برایشان تنگ آمده بود.این روزها زن ها و مرد های کشورم صبرشان به سر رسیده .وقتش رسیده که ایران را پس بگیریم از کسانی که ایرانمان را ویران کرده اند .کمبود آب داریم و نفتی که رو به تمامیست تا چقدر غارت کنند بیدار میشوید.
#ملودی

https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
Forwarded from اتچ بات
#دلنوشته...... #ملودی
رج به رج خط به خط باور به باور روح من اسیر تمام شعر هاییست که داد میزدند امروز وطنم را.
علف های هرز این حکوت رشد کرده و تمام ایرانم را خفه در اعمال پوچشان کرده .
رنگ سیاهی زده اند به تمام رنگی های ایرانم عجیب این روز ها بعضی شعر ها حکایت امروز ماست همان شعر های ممنوعه را میگویم همان های که میگوید:
ترکه بی داد و ستم
مونده هنوز رو تن ما
ماندگاریش به کنار تازه بودنش و هر روز بودنش را کجای دلم بگذارم .
گربه مچاله شده در دل خاورمیانه را چه کار کنم جانش را زره زره میگیرند اگر دیر بجنبیم .
مادر زخم خورده ام ایران را چه کنم که هر روز شاهد بی عدالتی از سمت بیگانگان به مردمش هست نه آن بی گانه همسایه را نمیگویم همان هایی که کوچ کرده اند به قصد ویرانی خاکم به این خاک .
زخم های تنش قسمتی ویران شده اش چقدر تلخ اما واقعی خوابشان تعبیر شد همان شاعران آینده بین ممنوعه.
باید نجاتش داد وطن را باید درمان بود درمان کرد این زخم ها ر باید ویرانی های این خانه خراب کن ها را آباد کرد و باید پس گرفت خاکی را که سهم من و توست .
حک شده اسم من و تو
رو تن این تخته سیاه
این نظام سالهاست ثابت کرده هرزه تموم علفاش تموم آدماش.

کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه؟
آهای یار دبستانی من آهای هم نسل های شور های رفته به باد موهای حسر در شالهای استبداد آهای نسل های سوخته ایران منتظر ماست تا تن خسته اش را تیمار کنیم تا دست نوازشی پر مهر بر سر این گربه زیبا و اصیل بکشیم تا شیر ها باز هم در این بیشه نگهدار خاکمان شوند بیشیمان شغال دارد این روز ها نه شیر.
ایران غرق در خوابم روی بیدار میشود
شیرهای خفته در قفس آزاد میشود
ایران من آباد میشود ایرانم من ایوان میشود.
💚☁️❤️

https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
Forwarded from اتچ بات
اینجا #ایران است خاک مردمان غیور! خاک بزرگ مردان #فارس، #لر، #کرد، #گیلک و #مازنی، #ترک، #عرب، #بلوچ و......
اینجا سرزمین من ایران است. من یک ایرانیم تاوقتی که شناسنامه‌ام حدود این گربه زیبا هست؛ تا وقتی تنفس میکنم هوای این خاک را نمک گیر میکند این خاک مقدس مرمانش را. آن سر دنیا هم که باشی حتی از شنیدن اسمش خون در قلبت تندتر پمپاژ میشود.
ایرانی غیرت دارد! نژاد و قومیتش هم هیچ فرقی نمیکند.
کرد پان ندارد لر پان ندارد فارس پان ندارد ترک پان ندارد بلوچ پان ندارد... #غیرت دارد! #شرف و #غرور #ملی دارد!
لر که باشی کافیست نام ایران توی شناسنامه ات حک باشد. ناموس فارس هم میشود ناموس تو. فارس، ترک، عرب، لرد، کرد ناموسشان مشترک است. خاکشان یکی، هوایشان یکی.
ایران سرزمین فرش های هزار رنگ و فصل های هزار شگفتیست! ایران سرزمین قوم های #اصیل و #ناب است. هر کدام نقش و نگاری میشوند در فرش بافته به دست مادرم ایران.

آهای تویی که #پان شده ای!

تو نه ترکی نه ایرانی تو فقط و فقط یک پان هستی! یادت نرود دختران ترک دختران ایرانند! دختران آذربایجان، ارومیه و.... دختران تمام ایرانند! میلیون ها خواهر و میلیون ها برادر دارند! غیرت هیچ یک از مردان و زنان این خاک را حتی محک هم نزن! به باد میدهند هر کسی را که دخت ایران را حراج کند. به باد میدهند دودمان بی غیرتتان را!
یادتان نرود بی غیرتان! حتی کودکان ایرانی هم غیرت دارند قلبتان را نشانه میروند. حتی اگر نگاه هرزی به این خاک کنید.
اینجا ایران است! کشور #اتحاد! کشور یکپارچه خوش رنگ و نگار! اینجا وطنمان (کرد، فارس، لر، ترک، گیلک، مازنی، بلوچی، ارمنی، عرب) ایران است.

#دلنوشته...... #ملودی

#کمپین_بازگشت_شاهزاده
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
Forwarded from اتچ بات
#دلنوشته...... #ملودی

هیچ میدانی هموطن مرگ هایمان از کجا شروع شد ؟؟
مرگهایمان از همان روزی شروع شد که مرگ بر گفتنهایمان شروع شد .مرگ بر این مرگ بر آن .تمام آن مدت مرگ ها را برای امروز خودمان میخریدیم .
جای تمام درود ها جای تمام تشکر هایمان از داشتن زندگی آسوده و آزادی فقط مرگ فرستادیم و نمک خوردیم و نمکدان هارا شکستیم نسل من نبودند اما تاوان دیروز را سخت میدهیم.
سالهاست از بلند گوها برایمان پخشکردند یا خیابان یا مدرسه همان سروده هایی که فریاد میزند امروزمان را .
از ظلم امروزمان میگوید آن انقلاب ننگین و عده های پوچش.
هرچه گوش میدهم آن سروده های انقلابی را بیشتر پی به ممنوعه بودنش میبرم زیادی بوی فریب زیادی بوی خون میدهد زنان میخوانند در آن و همخوانیشان در هر آهنگ دیگری ممنوع میشود فریب چیست غیر از این.شاعران آن سروده ها این روز ها را به تماشا نشسته بودند و برایش میسرودند .

ستمگر ه نيرنگ و تزوير و زور
زده خيمه بر تار و پود جهان
بنا كرده كاخ ستم بر زمين
زده داغ غم بر جبين زمان
همه جنگ و خون ، آتش و دود و آه
همه ظلم و بيداد و روز سياه
به نظم نوين و حقوق بشر
كنون مي دهد نسل ها را فریب
تمام خیابان های شهرمان شاهد تمام این ظلمهاست.پیر و جوانش حسرت گذشته ای را میخوردند که به بادش دادند
سالهاست میبینیم ممنوعه هستن همان سروده هایی که شاعرانشان یا نیستن یا زیادی فرسوده اند تا بدانند چه سروده اند.
این بیشه سالهاست قریب به ۴۰سال دیگر حتی پرچمش هم شیر ندارد و خورشیدش دیگر طلوع نکرد مانده پشت همان کوهی به طمع آب و برق مجانی و آزادی نداشته مان گذاشتیم.
هرچند بیشتر شیر های این بیشه را بعد از همان مرگ بر هایتان یا در سال ۵۸در جبهه ها کشتن یا ۶۸دفنشان کردن آن هم دسته جمعی از ۸۸ هم که نگویم اینم از ۹۶بوی خون سالهاست ایرانم را گرفته.
اما من یقین دارم هنوز مرد وجود دارد میشود ایران را پس گرفت میشود خون های ریخته را پاس داشت و حرمتشان داد .
میشود فریاد زد اینبار اما زنده باد هایمان گوش دنیا را کر میکند چه برسد به این شغالان.
زنده باد آزادی زنده باد ایران و ایرانی زنده باد جوان مردی زنده باد شیر و خورشید.
مرگ بر گفتنهایمان هم برای همان هایی که ۴۰ سال ایرانم را کشتند
من ایرانیم ما همه ایرانی هستیم مالک این آب و این خاک پس میگیریم کشورمان را با اتحاد.اینبار اما به قصد آزادی از ظلم استبداد.

#کمپین_بازگشت_شاهزاده
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ