کمپین بازگشت شاهزاده
28.2K subscribers
61.1K photos
57.5K videos
428 files
27.4K links
https://telegram.me/C_B_SHAHZADEH
کانال کمپین👆
https://t.me/joinchat/QGibi-Oc3jFYRx5E
ابرگروه کمپین👆

https://twitter.com/payandeiranam
توییتر

@azadi5555
ارتباط با ما
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خاطره #غلامحسین_ساعدی از #سیمین_دانشور در دیدار اعضای کانون نویسندگان با خمینی در مدرسه رفاه (همانجا که در پشت بامش، تیرباران دادگاه خلخالی برقرار بود)

سیمین دانشور: «کاش آقا من و صیغه کنه».

سیمین دانشور به ساعدی میگه: آقا آدم خوبیه و اوضاع سانسور اینگونه نمی‌مونه و بهتر میشه.

روابط #غلامحسین_ساعدی با سازمان چریک‌های فدایی خلق: پرداخت پول، تهیه اسلحه، خرید آمبولانس و داستان‌سرایی برای چریکهای کشته‌شده سازمان

توصیف ساعدی از یک چریک تروریست (پسری که خودش بزرگ کرده) به نام #فتحعلی_پناهیان (که همیشه مسلح بود و سیانور زیر زبانش): نرم بود، آدم حسابی بود.

@C_B_SHAHZADEH
🔴 آنان که ملت مارا به تباهی کشاندند.-( سیمین دانشور)

🔻یکی دیگر از روشنفکرانی که فریادش ازرژیم گذشته برآسمان بود و ازعوامل فراهم آوردن تباهی برای ملت ما بود ، بانویی به نام #سیمین_دانشور، بود که به گفته ی همفکرانش یک دل نه؛ بلکه صد دل عاشق و دلباخته ی رهبر انقلاب و رهنمودهای اوشده بود و به گفته ی غلامحسین ساعدی، با روسری در جلسات حاضر می شد ودر برابر پرسش دوستان گفته بود که خود را پیرو رهنمودهای امام خمینی می داند و حجاب را برای زنان لازم می شمُرد! و یکماه پس از دیدار با خمینی در یادداشتی به روزنامه ی کیهان نوشت:« من حضرت خمینی رهبر انقلاب مردم ایران را کلمۀ الحق می دانم که اینگونه برخود مُسلط و برخوردار از اعتمادبه نفس است و چنین مردی بارها و بارها گفته است که مسئول نسل آینده است و آرزویش نظام حکومتی است اسلامی و ایرانی که حافظ استقلال و دموکراسی باشد».! این خانم روشنفکرو تحصیلکرده ی میهن ما نمی دانست که اسلام دینی است جهان وطنی و خمینی، وطنی را به نام ایران نمی شناسد وبا دموکراسی کمترین آشنایی ندارد.

ایشان در ۲۷ بهمن ماه۱۳۵۷ همراه با جمعی از اعضای کانون نویسندگان ایران به دیدار خمینی می رود. غلامحسین ساعدی که از جمله دیدار کنندگان بود، می گوید:«سیمین دانشور بود، من بودم، سیاوش کسرایی،جوادمُجابی بود، باقرپرهام شانزده هفده نفربودیم [ به به، شمع و گل و پروانه و بلبل جمع آمده بودند، تا دوزانو دربرابر یک آخوند بنشینند و او را تقدیس کنند و مُدّعی روشنفکری هم باشند!]، تنها زنی هم که بین ما بود خانم دانشوربود، ایشان یک روسری داشتند و این شیخ مصطفی رهنما، هی می گفت که این روسری را یک کمی بکش بالا مثلاً صورتان را به پوشاند، خانم سیمین طفلی که سنّی ازش گذشته بود و اینها؛ می گفت چی چی را بکش بالا؟ خانم دانشور یک جور به خمینی شیفتگی پیدا کرده بود، او درآن جلسه با خمینی صحبت کرد و گفت: اجازه بدهید دست تان را ببوسم، خمینی گفت: حالا چه فایده دارد؟[ یعنی دیرآمدی ای نگارسرمست!] نبوسند برند در واقع مجال گفتگو نبود.

اسماعیل خویی، می گوید: ما پا شدیم که بریم،همینکه من داشتم می رفتم، دیدم که سیمین خانم دانشور، خم شد به سوی امام و گفت: حضرت امام اجازه می دهید دست تان را ببوسم؟ خمینی گفت: چرا می خواهی دست مرا ببوسی؟ بدبختانه من دیگر دم در رسیده بودم و از اتاق بیرون رفتم و بقیّۀ گفتگویی را که پیش آمد بین خانم دانشور و خمینی نشنیدم.
در مجموعۀ تاریخ شفاهی ایران توسط دانشگاه هاروارد، از قول ساعدی آمده است که :«چیز عجیب و غریبی که هیچوقت من یادم نمی رود آن حالت شیفتگی و این چیزها از خانم دانشور بود، او در جمعی در منزل ما گفته بود:« کاش اقا مرا صیغه بکند»، آن قدر من خندیدم و اینها و فلان».

آیا یک بانوی روشنفکر و فرهیخته صیغه را مُجاز می داند؟ دریغ که روشنفکران ما از چه قماش انسانهای تاریک ذهنی بوده اند!
عطاء الله مهاجرانی در مصاحبه ای با بی بی سی، می گوید:«خانم سیمین دانشور، می گفت وقتی امام را دیدم تحت تأثیر او قرار گرفتم، آن قدر این پیرمرد با شکوه،آرام و لطیف بود نمی توانستم دربرابر اشتیاقی که پیدا کردم مقاومتی کنم، خم شدم و عبای ایشان را بوسیدم»! ناگفته نماند که این مصاحبه در زمانی انجام شده بود که بسیاری از افسران شایسته ارتش و بلندپایگان رژیم پیشین به رأی قاضی بلخ بدون هر گونه ضوابط و آیین نامه های داوری و بدون حق انتخاب وکیل دعاوی وطی مراحل قانونی؛ اعدام شده بودند وبسیاری به زندان و به زیر شکنجه و تجاوزعوامل رژیم و مصادره ها از اموال متهمان بدون توجه به زندگی همسر و فرزند یا فرزندان آنان که نه سرپیاز بودند و نه تهِ پیاز،که در غیاب نان آور زندگی و مصادره شدن اموال شان به روزگارتباه افتاده بودند، ولی این روشنفکران را نه تنها غم آنان نبود، بلکه در سخنرانی ها ومصاحبه ها و نوشتارهای شان، آن اعدامها را تأیید می کردند و خواستار اعدام های بیشتری بودند!
این بانوی به اصطلاح روشنفکر همراه همسر معتاد به الکلُش ( جلال آل احمد ) بیشترین اتهامات و شایعه های دروغین را بر علیۀ شاه منتشر می کردند، با اینهمه حتی برای یک روز هم به زندان نرفتند، سهل است که خانم دانشور به مدت بیست سال (تا سال ۱۳۵۸ ) به کار تدریس در دانشگاه تهران مشغول بود و آثارش چاپ و منتشر می شد.

دریغ آن که در کشورما تا پیش از برپایی رژیم مذهبی؛ روشنفکربه کسی گفته می شد که به مصداق « خالف تُعرف» مخالفت کن تا مشهور بشوی، با شاه و دولت چه با نگارش وچه با شعر، با گوشه و کنایه ها زدن ابراز مخالفت می کردند، تاریک ذهن هایی که به روشنفکری مشهور شده بودند!

ک ــ هومان. ۲۴ آوریل۲۰۲۳

#بازگشت_به_مشروطه
#ننگ_بر_فتنه_۵۷
#انقلاب_ملی_ایران