کمپین بازگشت شاهزاده
28.8K subscribers
58.4K photos
55.3K videos
414 files
25.9K links
https://telegram.me/C_B_SHAHZADEH
کانال کمپین👆
https://t.me/joinchat/QGibi-Oc3jFYRx5E
ابرگروه کمپین👆

https://twitter.com/payandeiranam
توییتر

@azadi5555
ارتباط با ما
Download Telegram
Forwarded from دستیار
#داستانکِ ( ظرفیتِ آسانسور )
بمناسبت ۱۷ اسفند ، #روززن

من کارمند #دادسرا هستم و تقریباً هر روز توی راهروهای #دادگاه ، با یه داستان جدید و جالب روبرو میشم .
این یکی از همون داستانهاست .

روی در #آسانسور #دادگاه_خانواده یه کاغذِ ( A 4 ) چسبونده بودن که روش نوشته بود :
ظرفیت چهار نفر
بعد هم با خودکار زیرش نوشته بودن :
در صورت عدم رعایت ، #مسئولیت هر گونه #حادثه با خود شماست.

امروز صبح به همراه دو تا آقا که یکیشون #آخوند بود و با خودم می‌شدیم سه تا، از طبقه پنجم میومدیم پایین...
طبقه سوم آسانسور وایساد و دو تا #خانم خواستن وارد شن و این یعنی ؛
ما با اونا میشدیم ۵ نفر ...

آخونده اعتراض کرد و گفت:
خانم ها ، ظرفیت آسانسور چهار نفره .

خانوما هم بدون توجه بحرف آخونده اومدن توی #کابینِ آسانسور .

آخونده در آسانسور رو باز نگهداشت و گفت ؛
خانم عزیز #خطر داره ، مگه نخوندی ؟
نوشته : ظرفیت آسانسور حداکثر ۴ نفر ...

ما ۳ تا ، شما هم دو تا ، میشیم ۵ تا
اگه آسانسور #سقوط کنه ، کی مقصره ؟

خانومی که جوونتر بود و دنبال موضوعی بود که با آخونده بحث کنه گفت :
حاجاقا ، غصه نخور ، ما الان ۵ نفر نیستیم ، چهار نفریم !!

آخونده که خیلی تعجب کرده بود بهش گفت :
بلدی از یک تا پنج بشمری ؟

خانمه گفت بله و شروع کرد ب شمارش ...

رو بمن کرد و گفت :
ایشون یک
دوست بغلی منم شمرد و گفت :
ایشونم دو
و رو به آخونده کرد و گفت :
شمام سه
بعد انگشتشو بطرف دوستش کرد و گفت :
دوستمم سه و نیم ، منم چهار

آخونده گفت:
یعنی چی خانم ؟ مسخره کردی مارو ؟

خانومه گفت :
مگه شما خودت بارها توی راًی هایی که صادر میکنی نمیگی :
#شهادت دوتا زن برابر یه مرده

یا در تقسیم #ارث میگی : سهم ارث #دختر نصف #پسره ...

یا در قوانینتون ، #دیه زن نصف مرده ...

پس تو قانونِ این دادگاه ، دوتا خانم ، باندازه یه آقا حساب میشن .....

آخونده که ظاهرا #آچمز شده بود در آسانسور رو ول کرد تا بسته شه و آسانسور هم بطرف پایین براه افتاد .

( بمناسبت ۱۷ اسفند ، #روززن و #مادر در #ایران )

#سیمرغ

ارسالی اعضاء #کمپین_بازگشت_شاهزاده_رضاپهلوی
#فرقه_تبهکار
#ایران_رو_پس_میگیریم
🔵 @c_b_shahzadeh
🔴 #داستانک

فقیری از کناردکان کبابی میگذشت. دید کبابی گوشت ها را در سیخ کرده و به روی آتش نهاده باد میزد و بوی کباب در بازار پیچیده بود.
فقیر گرسنه بود و سکه ای نداشت پس تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت.
به همین ترتیب چند تکه نان خورد و براه افتاد, کباب فروش که او را دیده بود به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت:
کجا؟ پول دود کبابی را که خورده ای بده. رندی آنجا حاضر بود و دید که فقیر التماس میکند دلش سوخت و جلو رفته به کبابی گفت:
این مرد را رها کن من پول دود کبابی را که او خورده میدهم. کباب فروش قبول کرد .
مرد کیسه پولش را در آورد و زیر گوش کبابی شروع به تکان دادن کرد و صدای جرینگ جرینگ سکه ها به گوش کبابی خورد و بعد به او گفت:
بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.
کباب فروش گفت: این چه پول دادن است؟
گفت: کسی که دود کباب را بفروشد باید صدای سکه را تحویل بگیرد....


🔺داستان اشنایی از ایران که دوجناح #اصلاحطلب_اصولگرا در رقابت چپاول از یکدیگر هستند و مردم نظاره گرهم روز به روز فقیرتر ....

#اعتصابات_سراسری
#اعتراضات_سراسری

@c_b_shahzad
#داستانک

⭕️‍ توصیف با شعف چگونگی اعدام #میرزا_رضای_کرمانی در خاطرات #قهرمان_میرزای_سالور ملقب به عین السلطنه(برادرزاده ناصرالدین شاه) :

خیلی دل و زهره داشت. دوبار طناب انداختند و باز پایین کشیدند. بار اول طناب را به گردنش انداختند به قدر نیم ذرع که بالا رفت نقصی در کار بود که پایین آوردند. طناب را باز کردند. با این حال خوب نگاه می کرد و خودش را اصلا نباخته بود. موقع جان دادن همینطور شکم و پایش تکان می خورد تا قبض روح شد. من خیلی نزدیک بودم، بعد از اعدام، پرسیدم :" بین دار زدن اول و دوم، چه گفت؟ گفتند:" به میرغضب گفته بود، طناب را همان طورِ اول محکم کن!". تماماً جرات بود. به هرجهت، موزیک خوب و دلکشی می زدند. بعدش رفتیم دفیله تماشا کردیم! یکبار دیگر به جهت تماشای نعش رفتم جمعیت زیادی به تماشا آمده بود. زنهای قشنگ، همه؛ خودی درست کرده و گرداگرد دار جمع شده بودند. تا سه روز نعش عبره الناظرین بود. بعضی زنها می ترسند شبها به خواب شان بیاید، منجمله اهل خانه ما که متصل گفتگوی قتل میرزا رضا بود. امروز گفتم بیا برو ببین واهمه کرد نرفت ...عکس زیادی برداشتند. از عکس ها باید خریداری نمود . کشتن به این شکل هیچ انزجاری نداشت و تعب هم ندید اقلا باید دست و پایش را قطع می کردند یا شقه می کردند که ساعاتی گرفتار رنج باشد.


💢کانال سهند ایرانمهر
https://t.me/C_B_SHAHZADEH/82523
#داستانک

🔻خانه‌ی کلنگی

هر چه زن و بچه‌های حاج‌کریم التماسش کردند، فایده‌ای نداشت. او چند روز پیش از مرگِ محتملش، تنها دارایی‌اش را که خانه‌ای کلنگی در محله‌ای قدیمی و نزدیکِ حرم بود، به حاج‌امین _دوست و همسایه‌ی دیوار به دیوارشان_ فروخت و قبری در صحن حرم گرفت. تمام عمر با این باور زندگی کرده بود که هرکس آن‌جا دفن شود، مستقیم به بهشت خواهد رفت. باقی پول را هم سپرد به حاج‌امین تا وقفِ زوّار حرم کند. بعد با خاطری آسوده نفس آخر را کشید.
در صحن حرم، حاج‌امین جلوتر از همه و زن و بچه‌هایش پشت سر دیگران برایش نماز خواندند. کمی بعد زن و بچه‌هایش به خانه‌ای اجاره‌ای در حاشیه‌ی شهر اسباب کشیدند ، حاج‌امین خانه‌ی خودش و حاج‌کریم را کوبید و یک هتل بزرگ ساخت. او هر سال مبلغی از درآمد هتل را به‌عنوان "سهمِ وقفِ حاج‌کریم" کنار می‌گذاشت و به دفتر اوقاف حرم می‌داد.
سال‌ها بعد، قبر حاج‌کریم را با کلنگ شکافتند و استخوان‌های پوسیده را بیرون آوردند. موعد قرارداد به‌سر رسیده، و نوبت نفر بعدی بود که مستقیم به بهشت برود. هیچ‌کس برای تحویل گرفتن استخوان‌های حاج‌کریم نیامد.

#م_سرخوش


@C_B_SHAHZADEH
#داستانک

🔻 #استاد!

خریداری برای خرید طوطی به پرنده فروشی رفت. قیمت طوطی را سؤال کرد. فروشنده گفت: " ۵ میلیون تومان!"
خریدار گفت:" چه خبره؟! چقدر گران!! مگر این طوطی چه می‌کند؟!"
جواب شنید که : "او دیوان حافظ را از حفظ دارد!"
خریدار گفت:" خوب آن طوطی دیگر چقدر
می‌ارزد؟ "
پاسخ شنید: " آن هم ده میلیون قیمت دارد، چون دیوان مولوی را حفظ کرده!"

خریدار که دیگر مأیوس شده بود از قیمت طوطی سوم سؤال کرد و پاسخ شنید : "۲۰ میلیون تومان!!!"
سؤال کرد : " این یکی، دیگر چه هنری دارد؟!"

پاسخ شنید: " این طوطی هیچ هنری ندارد! فقط دو طوطی دیگر به او می‌گویند استاد!!!!"

@C_B_SHAHZADEH
#داستانک

🔻دو سارق وارد یک ویلا شدند. و پس از جستجو ، گاوصندوق را پیدا کردند. بنابراین دزد بزرگ آن را با تجربه خود بدون نیاز به هیچ شکستگی باز کرد. پر از پول بود ...
دزد پول را بیرون آورد ، روی یکی از صندلی های دور میز نشست و به دزد کارآموز جوانتر گفت:
ورق را از جیب خود بیرون بیاور
سارق جوان حیرت زده گفت: بیا فرار کنیم. قبل از اینکه وجود ما را احساس کنند و اگر بخواهیم بازی کنیم در خانه بازی می کنیم.
سارق متخصص به شدت او را سرزنش کرد و گفت:
- من رهبر هستم..
همانطور که می گویم عمل کن ... و یخچال را باز کن و سه قوطی پپسی و سه لیوان بیاور!!!
مرد جوان با ترس ورق را بیرون آورد و آنها شروع به بازی و نوشیدن کردند ...
سارق متخصص گفت:
تلویزیون را روشن و صدای آن را تا انتها بالا ببر
مرد جوان تردید کرد و سارق متخصص او را شدیداً توبیخ کرد ، بنابراین سارق جوان در حالی که مات و مبهوت بود به حرف استادش عمل کرد و تصور کرد استادش دیوانه شده .. و از ترس می لرزید زیرا آنها را دستگیر کرده و در زندان خواهند انداخت. ..
صاحب قصر بیدار شد ، تپانچه ای در دست گرفت و گفت:
- چیکار میکنی دزدها؟ هیچ کس حرکت نکند ، وگرنه من شما را خواهم کشت ... دزد متخصص اهمیتی نمی داد ، اما به دوست جوانش گفت:
- بازی کن ، بازی کن..و به او توجه نکن.
صاحب قصر به پلیس زنگ زد.
پلیس آمد و صاحب قصر به آنها گفت: اینها دزد هستند و این پولی را که جلوی آنهاست از خانه من سرقت کردند !!!
سارق متخصص به پلیس گفت:
- این مرد دروغگو است .. او ما را دعوت کرد تا با او بازی کنیم .. در واقع بازی کردیم و او را بردیم .. وقتی تمام پول خود را از دست داد ، اسلحه خود را بیرون آورد و گفت: یا پول من را پس می دهی یا با پلیس تماس می گیرم و به آنها میگویم که شما دزد هستید !!!
افسر به سه قوطی پپسی و پولهای پراکنده روی میز نگاه کرد همچنین صدای بلند تلویزیون و به سارقانی در حال ورق بازی بودند نگاه کرد و به هیچ کس اهمیت نمی داند.
او به صاحب قصر گفت: شما در خانه خود قمار بازی می کردید. و وقتی شکست خوردی ، به ما زنگ زدی ! ..
اگر دوباره این موضوع را تکرار کنی ، من تو را به زندان خواهم انداخت !!!
سپس افسر به طرف در رفت تا بیرون برود.
سارق متخصص به او گفت:
- جناب سروان ...
اگر بیرون بروید و ما را اینجا بگذارید ، ممکن است ما را بکشد ...و این چنین شد که دو سارق با پول و تحت حفاظت پلیس از خانه خارج شدند !!!

بنابراین ، سارقان بزرگ نه تنها ثروت جهان را می ربایند...
بلکه تحت حمایت قانون این کار را انجام می‌دهند !!!!

@C_B_SHAHZADEH