دکتر سید پرویز جلیلی: دانشگاه بورس
52.7K subscribers
27.6K photos
355 videos
129 files
1.17K links
دکتری اقتصاد مالی دانشگاه اصفهان



مشاوره:
@Financial_Addmin
ادمین:
@Bourseuniversityadmin
تبادل
@BUtabadol

#DYOR #NFA
Download Telegram
🟠حکایتی از گلستان

یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب‌خیز و مولع زهد و پرهیز.

شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه‌ای گرد ما خفته.

پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه‌ای بگزارد. چنان خواب غفلت برده‌اند که گویی نخفته‌اند که مرده‌اند.

گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.

نبیند مدعی جز خویشتن را

که دارد پرده پندار در پیش

گرت چشم خدا بینی ببخشند

نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش

#سعدی
🔸 حکایت سعدی، گلستان، باب سوم، فضیلت قناعت

یکی از حکما پسر را نهی همی‌کرد از بسیار خوردن که سیری، مردم را رنجور کند.
گفت: ای پدر! گرسنگی خلق را بکشد، نشنیده‌ای که ظریفان گفته‌اند به سیری مردن، بِه که گرسنگی بردن.
گفت: اندازه نگهدار، کُلوا وَ اشرَبوا وَ لا تُسْرِفوا.

نه چندان بخور کز دهانت بر آید
نه چندان که از ضعف جانت بر آید

با آن که در وجود طعام است عیش نفس
رنج آورد طعام که بیش از قدر بود
گر گلشکر خوری به تکلف زیان کند
ور نان خشک دیر خوری گلشکر بود

رنجوری را گفتند: دلت چه می‌خواهد؟
گفت: آن که دلم چیزی نخواهد.

معده چو کج گشت و شکم درد خاست
سود ندارد همه اسباب راست

#سعدی
@BourseUniversity
حکایت ، گلستان سعدی، باب  دوم

یکی از بزرگان گفت پارسایی را: چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته‌اند؟
گفت: بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.

هر که را جامه پارسا بینی
پارسا دان و نیکمرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست
محتسب را درون خانه چه کار
 
#سعدی
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی

نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی

دل من نه مرد آنست که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی

نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی

دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی

#سعدی
🔸حکایتی از گلستان

مهمان پیری شدم در دیار بکر که مال فروان داشت و فرزندی خوب روی. شبی حکایت کرد که مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است، درختی درین وادی زیارتگاهست که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند، شبهای دراز در آن پای درخت بر حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است. شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی‌گفت چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی پدر بمردی.

سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنی سوی تربت پدرت

تو به جای پدر چه کردی خیر؟
تا همان چشم داری از پسرت!

#سعدی
صبح امــروز خدایا چه مبارڪـ بدمیـد
ڪه همی از نفسـش بوے عبیـر آید و عود

رحمت بار خدایی ڪه لطیفست وڪریم
ڪرم بنــده‌ نوازے ڪه رحیمست و ودود

#سعدی
منّت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می‌رود مُمِدّ حیات است و چون بر می‌آید مُفَرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

از دست و زبان که بر آید

کز عهدهٔ شکرش به در آید؟

#سعدی
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی

دودم به سر برآمد زین آتش نهانی


#سعدی
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست

#سعدی
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "سعــــدی"



روزی بغرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به پای گريوه ای سست مانده. پيرمردی ضعيف از پس كاروان همی آمد گفت چه نشينی كه نه جای خفتن است. گفتم چون روم كه نه پای رفتن است گفت اين نشنيدی كه صاحبدلان گفته اند رفتن و نشستن به كه دويدن و گسستن.

🔸ای كه مشتاق منزلى مشتاب
🔹پند من كار بند و صبر آموز
🔸اسب تازى دوتگ رود به شتاب
🔹اشتر آهسته مى رود شب و روز

#سعدی