#عشق_مطرود
بیرحمترین مافیای شهر یک نقطه ضعف داره: من.
هیچوقت زندگی که پدر و مادرم به من اجبار کردن رو نمیخواستم، به همین خاطر قسم خوردم هرگز با یک تبهکار ازدواج نکنم.
با اینحال الان اینجا هستم، در راهروی کلیسا به سمت تبهکارترین فرد قرن قدم برمیدارم تا خواهرم رو نجات بدم.
رافائل مِسِرو. سرد، بیرحم و به طرز آزاردهندهای زیبا.
البته برای من مهم نیست.
این ازدواج پایان تمام آرزوها و امیدهایم هستش.
و برای اون هم چیزی جز یک حرکت تجاری حساب شده نیست.
این چیزی بود که من فکر میکردم، تا اینکه رافائل به کشیش گفت عجله کنه تا بتونه من و ببوسه.
اون به عنوان پرنس یخی شناخته میشه، اما وقتی لبهاش روی لبهای من قرار میگیره، تنها چیزی که حس میکنم، آتشی سوزاننده است.
اون زمان میفهمم که تو دردسر جدی گیر افتادم.
برنامهام این بود که از رافائل دوری کنم اما اون اینطور نیست.
رافائل به من علاقه داره.
حالا که میدونم اون چی میخواد، عهد میکنم که هرگز اون رو بهش ندم.
مهم نیست شوهرم چقدر برای تسخیر من تلاش کنه، هیچوقت تسلیمش نمیشم.
https://t.me/+YB__wwbGYzwzNDc0
https://t.me/+YB__wwbGYzwzNDc0
بیرحمترین مافیای شهر یک نقطه ضعف داره: من.
هیچوقت زندگی که پدر و مادرم به من اجبار کردن رو نمیخواستم، به همین خاطر قسم خوردم هرگز با یک تبهکار ازدواج نکنم.
با اینحال الان اینجا هستم، در راهروی کلیسا به سمت تبهکارترین فرد قرن قدم برمیدارم تا خواهرم رو نجات بدم.
رافائل مِسِرو. سرد، بیرحم و به طرز آزاردهندهای زیبا.
البته برای من مهم نیست.
این ازدواج پایان تمام آرزوها و امیدهایم هستش.
و برای اون هم چیزی جز یک حرکت تجاری حساب شده نیست.
این چیزی بود که من فکر میکردم، تا اینکه رافائل به کشیش گفت عجله کنه تا بتونه من و ببوسه.
اون به عنوان پرنس یخی شناخته میشه، اما وقتی لبهاش روی لبهای من قرار میگیره، تنها چیزی که حس میکنم، آتشی سوزاننده است.
اون زمان میفهمم که تو دردسر جدی گیر افتادم.
برنامهام این بود که از رافائل دوری کنم اما اون اینطور نیست.
رافائل به من علاقه داره.
حالا که میدونم اون چی میخواد، عهد میکنم که هرگز اون رو بهش ندم.
مهم نیست شوهرم چقدر برای تسخیر من تلاش کنه، هیچوقت تسلیمش نمیشم.
https://t.me/+YB__wwbGYzwzNDc0
https://t.me/+YB__wwbGYzwzNDc0