Blackfishvoice (BFV)
Photo
۱۲ آبان از #حصارک و #کمالشهر تا #بهشت_سکینه، غوغایی آخرالزمانی برپا بود. مردمانی که نا گاه شانهبهشانه هم از پس خاکریزهای حاشیه اتوبان، با چهرههای برافروخته و آمیختهای از خاک و خون و خشم و دود در افق پدیدار میشدند، به هر طرف میرفتی، انبوه آدمها بود و شرارههایی که سر خاموشی نداشتند.
یک جا در کوچههای شهرک صنعتی #هلجرد که چسبیده به بهشت سکینه است، جمعی از مردم در محاصره گیرافتادند، ساچمهها به سمت صورت مردم شلیک شده بود. از ساچمه خوردن به صورت یک پیرمرد و به چشمان یک زن جوان و یک پسر نوجوان خبر دارم.
اما از همه چیز مشهودتر، باور به پیروزی و اراده رسیدن به آن بود.
سه زنی که در مسیر بازگشت از پشت شهرک صنعتی به سمت پیشاهنگی، همراهمان شدند، وقتی به خیابانهای امنتر رسیدیم، به خانواده زنگ زدند، دو نفرشان حدودا هم سن خودمان به نظر میآمدند، یکی گفت به خرید آمده، آن دیگری گفت خانه دوستش است و آن که از همه کوچکتر بود و میگفت دهه هفتادی است، فقط اطلاع داد سالم است. گفت دیگر پدر و مادرم میدانند برای اعتراضات میآیم و بهشان گفتهام مانعم نشوید.
از همین زنها تا مردم سنگر گرفته در کوچهها تا آنها که در اتوبان مسدود شده از داخل ماشین شعار میدادند، درباره اینکه این بار شکستی در کار نیست.
و کار تمام میشود، چنان باور و امیدی داشتند که حتی فکر اینکه ممکن است این بار هم به نتیجه نرسد، آنجا احمقانه به نظر میآمد.
وقتی از آن سه زن جدا شدیم و به سمت محلههای خودشان رفتند، گفتم: به امید جشن پیروزی.
یکیشان گفت:
"دلم مانده پیش اون دختر و پسری که ساچمه به چشمشان خورد. من دیگر تحمل زندگی در این وضعیت را ندارم. ما یا میمیریم، یا پیروز میشویم. دعا کن روز پیروزی زنده باشیم."
بترسید از مردمی که مرگ را هم پذیرفتهاند، اما پیروز نشدن در پایان این مسیر را، نه.
از حساب توئیتر مهدی قدیمی
#زن_زندگی_آزادی #مبارزه_ادامه_دارد #علیه_سکوت #انقلاب_ژینا #مهسا_امینی #حدیث_نجفی
@Blackfishvoice1
یک جا در کوچههای شهرک صنعتی #هلجرد که چسبیده به بهشت سکینه است، جمعی از مردم در محاصره گیرافتادند، ساچمهها به سمت صورت مردم شلیک شده بود. از ساچمه خوردن به صورت یک پیرمرد و به چشمان یک زن جوان و یک پسر نوجوان خبر دارم.
اما از همه چیز مشهودتر، باور به پیروزی و اراده رسیدن به آن بود.
سه زنی که در مسیر بازگشت از پشت شهرک صنعتی به سمت پیشاهنگی، همراهمان شدند، وقتی به خیابانهای امنتر رسیدیم، به خانواده زنگ زدند، دو نفرشان حدودا هم سن خودمان به نظر میآمدند، یکی گفت به خرید آمده، آن دیگری گفت خانه دوستش است و آن که از همه کوچکتر بود و میگفت دهه هفتادی است، فقط اطلاع داد سالم است. گفت دیگر پدر و مادرم میدانند برای اعتراضات میآیم و بهشان گفتهام مانعم نشوید.
از همین زنها تا مردم سنگر گرفته در کوچهها تا آنها که در اتوبان مسدود شده از داخل ماشین شعار میدادند، درباره اینکه این بار شکستی در کار نیست.
و کار تمام میشود، چنان باور و امیدی داشتند که حتی فکر اینکه ممکن است این بار هم به نتیجه نرسد، آنجا احمقانه به نظر میآمد.
وقتی از آن سه زن جدا شدیم و به سمت محلههای خودشان رفتند، گفتم: به امید جشن پیروزی.
یکیشان گفت:
"دلم مانده پیش اون دختر و پسری که ساچمه به چشمشان خورد. من دیگر تحمل زندگی در این وضعیت را ندارم. ما یا میمیریم، یا پیروز میشویم. دعا کن روز پیروزی زنده باشیم."
بترسید از مردمی که مرگ را هم پذیرفتهاند، اما پیروز نشدن در پایان این مسیر را، نه.
از حساب توئیتر مهدی قدیمی
#زن_زندگی_آزادی #مبارزه_ادامه_دارد #علیه_سکوت #انقلاب_ژینا #مهسا_امینی #حدیث_نجفی
@Blackfishvoice1