Blackfishvoice (BFV)
7.44K subscribers
4.89K photos
3.79K videos
101 files
272 links
Download Telegram
به ما اطلاع داده شده که #دنیا_عبادی_پور از حدود ۴۰ روز پیش در شهر تهران توسط ماموران امنیتی ربوده شده و تاکنون هیچ اطلاعی از وی در دست نیست.
متاسفانه اطلاعات زیادی درباره‌ی دنیا در دسترس نیست و تا این‌جا توانستیم دریابیم که او کارگر یک کافه در تهران بوده و "گمان می‌رود" که در #زندان_قرچک محبوس باشد.
با توجه به خطرات گمنام ماندن زندانیان وظیفه داریم که خبر را منتشر کنیم و از دوستان و آشنایان او که ممکن است این خبر را مشاهده کنند درخواست‌ می‌کنیم در صورت داشتن اطلاعاتی از دنیا به ما اطلاع دهند.


#زندانیان_سیاسی_گمنام

@Blackfishvoice1
پنج زندانی سیاسی تالش اهل ماسال به نام‌های ‎#سجاد_رحمانی#محمدرضا_عاشری#میلاد_بیدریغ#صادق_صدیق و ‎#کامیار_بامداد توسط دادگاه انقلاب شهر #ماسال به محاربه و افساد فی‌الأرض متهم شده‌اند.

#جمهوری_اعدام
#قیام_علیه_اعدام #زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد #علیه_سکوت #زندانیان_سیاسی_گمنام

@Blackfishvoice1
" من مادر #سیدآرمان_اسکویی هستم. هیچکسی هم ندارم و مستاجر هستم. آرمان تک فرزند من هست متولد ١۴/٩/١٣٧۴.
در تاریخ ٢١/ مهر پسرمو گرفتن در زندان وکیل آباد مشهد هستش. خواهش میکنم صدای مارو فریاد بزنید."

#زندانیان_سیاسی_گمنام #نامشان_را_فریاد_بزنیم #علیه_سکوت #زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد

@Blackfishvoice1
#عهدیه_بردبار اهل ‎#رشت در تاریخ ۱۴ آذر توسط نیروهای امنیتی ربوده و به مکان نامعلومی منتقل شده است.

#زندانیان_سیاسی_گمنام #زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد

@Blackfishvoice1
Blackfishvoice (BFV)
Photo
مادر #امیرحسین_رحیمی کودک ۱۵ ساله می‌گوید: "یک ساچمه در سر، یک ساچمه در گردن و چندین ساچمه هم در سینه و شکم امیرحسین باقی مانده است. به دلیل عدم توانایی در تامین وثیقه پسرم همچنان در زندان است."
او همچنین گفته است: ن مادر مجرد هستم. دو فرزند دارم. يك دختر 18 ساله ديگر هم دارم. به بازپرس شعبه 7 كه فرد منعطفي بود، گفتم: آقاي بازپرس به من نگاه كن، من خودم نخوردم، نپوشيدم، بچه‌ام را فرستادم مدرسه، فرستادم ورزش، تلاش كرده‌ام بچه‌ام سمت مواد و بزهكاري و خلافكاري نرود. با چنگ و دندان بچه‌ام را بزرگ كرده‌ام. تا به امروز هم هيچ سازمان دولتي، هيچ كمكي به من به عنوان يك سرپرست خانوار نكرده است. يك بار نشده، انجمن زنان سرپرست خانوار به من بگويد، تو كه تنها و بدون حامي دو بچه را بزرگ مي‌كني، چطور زندگي مي‌كني؟ اين سازمان‌ها و انجمن‌هاي دولتي با اين همه بودجه‌هاي نجومي، هيچ ‌وقت كاري نكرده‌اند. باور كنيد آقا، من با سيلي صورتم را سرخ نگه مي‌دارم.
 
من هر چه كه داشتم، فروختم تا هزينه زندگي بچه‌هايم را بدهم. همه دارايي من يك ماشين بود، سال قبل آن را فروختم كه بتوانم، پول پيش خانه را جور كنم و سرپناهي براي بچه‌هايم مهيا كنم. يعني دولت نه تنها دردي از ما دوا نكرد، بلكه تورم را افزايش داده و هستي ما را براي داشتن يك سرپناه گرفته است. وقتي قاضي وثيقه ۵۰۰ ميليون توماني را صادر كرد، التماس كردم كه من چيزي ندارم، تو را به خدا وثيقه را كمتر كنيد تا بچه من در زندان نماند؛ ولي هيچ كس به داد ما نرسيد.

#جمهوری_کودک_کش_اسلامی #حکومت_کودک_کش #زندانیان_سیاسی_گمنام #زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد


@Blackfishvoice1
#زیبا_امیدی‌_فر خبرنگار خبرگزاری #کردپرس در #قروه یک هفته پس از بازداشت و انتقال به بازداشتگاه اطلاعات سپاه، صبح روز ۲۴ آذر توسط نیروهای سپاه به بیمارستان کوثر سنندج منتقل شده است.
امیدی‌فر در طی هفته گذشته مورد شکنجه و آزار و اذيت قرار گرفته و از شامگاه دیروز سطح هوشیاری او بشدت کاهش می‌یابد و نهایتا امروز به بیمارستان کوثر منتقل و در اورژانس بستری میشود.
نیروهای امنیتی از پرسنل بیمارستان خواسته‌اند که این خبرنگار را سریعا سرپا کنند تا او را مجددا به بازداشتگاه بازگردانند.

#علیه_سکوت #زندانیان_سیاسی_گمنام #زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد

@Blackfishvoice1
#پوریا_جواهری کارگر اهل #کامیاران که در تاریخ ۸ آذر پس از احضار به ستاد خبری سازمان اطلاعات سپاه پاسداران این شهر بازداشت شده بود به «محاربه» متهم شده است.
از زمان بازداشت تا کنون تنها یک بار موفق به تماس کوتاه تلفنی با خانواده‌اش شده است. وی در این تماس تلفنی از نگهداری خود در یک بازداشتگاه امنیتی در سنندج خبر داده و گفته که در حین بازجویی در اثر شکنجه یکی از دنده‌های قفسه سینه وی شکسته شده است. پس از صحبت‌های این شهروند در خصوص شکنجه، بازجویان امنیتی مانع از ادامه مکالمه او با خانواده‌اش شده‌اند.

در چند روز گذشته پس از پیگیری و مراجعه مداوم خانواده به نهادهای امنیتی و دادسرای عمومی و انقلاب کامیاران، دادستان این شهر اتهام پوریا جواهری را «محاربه» اعلام کرده است.

#زندانیان_سیاسی_گمنام #زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد #قیام_علیه_اعدام

@Blackfishvoice1
Blackfishvoice (BFV)
Photo
اومد و گفت تمام دردایی که رو تنم گذاشتن یه‌ طرف ولی این یکی رو نمیتونم باهاش کنار بیام.

‏-میخوای حرف بزنی؟ می‌تونی بگی چی شده؟

‏دو ماه بود که هر روز و هر شب بازجویی می‌شدم. یکی از اون روزا اومدن بردنم برای بازجویی، رفتارشون یکم عوض شده بود، عصبانیت توی لحن و رفتارشون نبود، بازجوم سیگار روشن کرد و بهم داد و گفت: ببین یه قسمتی از پرونده به دستای تو گره خورده که اگر همکاری نکنی حکمت اعدامه.
باید اعتراف می‌کردم روی کسایی که اصلا ندیده بودمشون و نمی‌شناختمشون، اشک می‌ریختم و می‌گفتم من اینها رو نمی‌شناسم.

گفتن اگر به ما اعتماد داری و فکر نامزد و مادرت هستی خودت رو نجات بده و بار پرونده‌ت رو سبک کن.
اعتراف نکردم، یه کاغذ گذاشت جلوم و گفت اگر حرفی یا نوشته‌ای داری بنویس برای خانواده‌ت.
گفتم چه حرفی چه نوشته‌ای؟!

با پوزخند گفت به هر حال آدم باید وصیتش همیشه زیر سرش باشه.
خیلی طول کشید تا تونستم برای خانواده‌م چند خطی بنویسم، و اشک چشمام رو جوری پر کرده بود که نمیدیدم چیا نوشتم.
‏گفت میخوای با خانواده‌ت تماس بگیری شاید این آخرین تماس‌ت باشه. یه گوشی موبایل ساده آورد و گفت اول خانواده‌ت یا نامزدت؟

باورم شده بود، گفتم فقط بهشون نگید که قراره اعدام بشم. گفت اون دست ما نیست دادگاه اعلام میکنه. با خانواده‌م صحبت کردم و اشک می‌ریختم و خانواده تعجب کرده بودن چرا من دارم اشک می‌ریزم چون مرتبه‌های قبل هیچ وقت اشک نریخته بودم، مرتب می‌پرسیدند چرا گریه می‌کنی؟ فقط جواب میدام دلتنگم.

منو به سلول انفرادی بردن و تنم یخ زده بود و تا چند ساعت لرز داشتم و کنج انفرادی لای پتو نشسته بودم. به خودم می‌گفتم یعنی تموم شدم؟ ینی اینجا نقطه پایان منه؟ سرنوشت خانواده‌م چی میشه؟ نامزدم چی؟ عزادری سر مزارم رو تصویر سازی می‌کردم.

‏یه نیم ساعتی از خستگی بیهوش شدم، با صدای هر قدمی تو راهروی بازداشتگاه من خودم رو به مرگ نزدیک‌ می‌دیدم، خواب و بیدار نزدیکای صبح بود دیدم در بازداشتگاه باز شد و جونم بالا اومد، وحشت کردم و میلرزیدم، گفت بیا بیرون.
پرسیدم کجا، گفت نمیدونم، منو تحویل یه نفر دیگه داد، یه بازجوی دیگه اومد که صداش برام غریب بود اصلا صداش رو نشنیده بودم، چندتا کاغذ رو از من امضا و اثر انگشت گرفتن، گفتن وسایلت رو تحویل خانواده‌ت می‌دیم. همه بدنم سر شده بود، اومدن بردنم رو چندتا پله و گفت همینجا رو چهار پایه وایسا، چشمام بسته بود.
یه نفر برام اتهاماتم رو خوند یه نفر برام قرآن خوند، یه نفر گفت حرفی نداری و من داشتم زار می‌زدم.
گفت تمام، زدن زیر صندلی من مردم و داشتم دست و پا می‌زدم، نمی‌دونم چند دقیقه بود، فکر می‌کردم دارم خفه میشم. یهو صدای خنده چند نفر توی گوشم پیچید و به خودم اومدم دیدم رو زمین هستم و دارم دست و پای الکی میزنم.
این بود روایت اعدام مصنوعی یک زندانی گمنام.

#زندانیان_سیاسی_گمنام #جمهوری_اعدام #زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد

@Blackfishvoice1
#بیتا_حقانی ۲۲ ساله بلاگر و دانشجوی گرافیک دانشگاه قدسیه #ساری در تاریخ ۲۶ مهر توسط نیروهای امنیتی ربوده و پس از گذراندن مراحل بازجویی، به زندان قائم‌شهر منتقل شده است.
بیتا دست‌کم ۲۰ روز در انفرادی بوده و سپس بدون تفهیم اتهام، تشکیل یک جلسه دادگاه و بدون حق داشتن وکیل تعیینی به افساد فی‌الارض متهم شده است.

#علیه_سکوت #زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد #زندانیان_سیاسی_گمنام #زن_زندگی_آزادی

@Blackfishvoice1