بذرهای ماندگار
اکنون که صحنه را جلوی چشمانم مجسم میکنم، حسینی را میبینم که با آن رعشههای عصبی چهرهاش بعد از این که همه ساکت شده بودند او هنوز به خود فشار میآورد تا انبُر را در گوشت تنم فرو برد. دنبال نقطه ضعفی میگشتند. صندوقچهای آوردند که پر از مار بود. بعضیها حالت…
اکنون که صحنه را جلوی چشمانم مجسم میکنم، حسینی را میبینم که با آن رعشههای عصبی چهرهاش بعد از این که همه ساکت شده بودند او هنوز به خود فشار میآورد تا انبُر را در گوشت تنم فرو برد.
دنبال نقطه ضعفی میگشتند.
صندوقچهای آوردند که پر از مار بود. بعضیها حالت ترس به خود گرفته بودند. بدنشان را جمع میکردند و میگفتند: "وای من اصلا نمیتوانم صندوق را نگاه کنم". بعضیها با جملاتی میخواستند مار را چیزی بسیار وحشتناک و هراس انگیز جلوه دهند. در صندوق را کمی باز کردند و خودشان به گوشه اتاق پریدند. میترسیدند مارها بیرون بریزند. یکی از آنها از فاصله دو متری با چوبی درش را کمی بیشتر باز کرد. ماری بیرون خزید و زیر میز رفت. همگی دور اتاق با وحشت اینور و آنور میرفتند. نمایشی بود که بازیگرانش بسیار ناشی بودند. نگاهشان میکردم، به آن جانوران کثیف که شکل #انسان بودند ولی از کمترین خوی انسانی بهرهای نداشتند. هستیشان زمین را میآلود. احساس میکردم چقدر پست و حقیرند. بالاخره یکی از آنها که در صندوق را باز کرده بود و خود را مارگیر معرفی میکرد، ماری را گرفت و پیش من آورد. سر آنرا به گردنم نزدیک کرد. مار دور گردنم پیچید. آنها پی نقطه ضعفی میگشتند و من نمیخواستم عکس العملی نشان بدهم.
اگر تحلیل نمیکردم از میزان #حماقت و بلاهت آنها دچار شگفتی میشدم. حساب سادهای بود و آنها از درک یک حساب ساده ناتوان بودند.
آخر یعنی چه؟ مار چه کاری میتوانست با من بکند؟ پیش خود حساب کردم: این مارها یا زهر دارند و مرا میکشند و این چه اهمیتی دارد، من که خودم به دنبال وسیلهای برای خودکشی میگردم و یا بی زهرند که موضوع خود به خود منتفی است. یک جانور بی آزار با بدنم تماس میگیرد. آنها بیشک حساب کرده بودند که زنها از جانوران میترسند. زیرا زن را موجود ترسو و ضعیفی میپنداشتند. جز این چه تصوری میتوانستند از #زن داشته باشند. هیچ!
بخشی از کتاب #حماسه_مقاومت نوشتهی رفیق #اشرف_دهقانی
https://t.me/BazrhayeMandegar/5146
🚩 #مرگ_بر_جمهوری_اسلامی!
🚩 #تشکل_تسلیح_اتحاد_مبارزه_پیروزی!
🚩 #جمهوری_اسلامی_دشمن_زحمتکشان_نوکر_غارتگران_نابود_باید_گردد!
🚩 #نان_مسکن_کار_آزادی_استقلال!
🚩 #مرگ_بر_دیکتاتور!
🚩 #مرگ_بر_خامنه_ای!
🚩 #مرگ_بر_ستمگر_چه_شاه_باشه_چه_رهبر!
🚩 #نه_سلطنت_نه_رهبری_دموکراسی_برابری!
✔️ توییتر بذرهای ماندگار
www.twitter.com/BazrhayMandegar
✔️ اینستاگرام بذرهای ماندگار۲
www.instagram.com/bazrhayemandegar2
✔️ #سایت_سیاهکل
www.siahkal.com
✔️ سایت رفیق اشرف دهقانی
www.ashrafdehghani.com
✔️ تلگرام #چریکهای_فدایی_خلق_ایران
#بذرهای_ماندگار
t.me/BazrhayeMandegar
دنبال نقطه ضعفی میگشتند.
صندوقچهای آوردند که پر از مار بود. بعضیها حالت ترس به خود گرفته بودند. بدنشان را جمع میکردند و میگفتند: "وای من اصلا نمیتوانم صندوق را نگاه کنم". بعضیها با جملاتی میخواستند مار را چیزی بسیار وحشتناک و هراس انگیز جلوه دهند. در صندوق را کمی باز کردند و خودشان به گوشه اتاق پریدند. میترسیدند مارها بیرون بریزند. یکی از آنها از فاصله دو متری با چوبی درش را کمی بیشتر باز کرد. ماری بیرون خزید و زیر میز رفت. همگی دور اتاق با وحشت اینور و آنور میرفتند. نمایشی بود که بازیگرانش بسیار ناشی بودند. نگاهشان میکردم، به آن جانوران کثیف که شکل #انسان بودند ولی از کمترین خوی انسانی بهرهای نداشتند. هستیشان زمین را میآلود. احساس میکردم چقدر پست و حقیرند. بالاخره یکی از آنها که در صندوق را باز کرده بود و خود را مارگیر معرفی میکرد، ماری را گرفت و پیش من آورد. سر آنرا به گردنم نزدیک کرد. مار دور گردنم پیچید. آنها پی نقطه ضعفی میگشتند و من نمیخواستم عکس العملی نشان بدهم.
اگر تحلیل نمیکردم از میزان #حماقت و بلاهت آنها دچار شگفتی میشدم. حساب سادهای بود و آنها از درک یک حساب ساده ناتوان بودند.
آخر یعنی چه؟ مار چه کاری میتوانست با من بکند؟ پیش خود حساب کردم: این مارها یا زهر دارند و مرا میکشند و این چه اهمیتی دارد، من که خودم به دنبال وسیلهای برای خودکشی میگردم و یا بی زهرند که موضوع خود به خود منتفی است. یک جانور بی آزار با بدنم تماس میگیرد. آنها بیشک حساب کرده بودند که زنها از جانوران میترسند. زیرا زن را موجود ترسو و ضعیفی میپنداشتند. جز این چه تصوری میتوانستند از #زن داشته باشند. هیچ!
بخشی از کتاب #حماسه_مقاومت نوشتهی رفیق #اشرف_دهقانی
https://t.me/BazrhayeMandegar/5146
🚩 #مرگ_بر_جمهوری_اسلامی!
🚩 #تشکل_تسلیح_اتحاد_مبارزه_پیروزی!
🚩 #جمهوری_اسلامی_دشمن_زحمتکشان_نوکر_غارتگران_نابود_باید_گردد!
🚩 #نان_مسکن_کار_آزادی_استقلال!
🚩 #مرگ_بر_دیکتاتور!
🚩 #مرگ_بر_خامنه_ای!
🚩 #مرگ_بر_ستمگر_چه_شاه_باشه_چه_رهبر!
🚩 #نه_سلطنت_نه_رهبری_دموکراسی_برابری!
✔️ توییتر بذرهای ماندگار
www.twitter.com/BazrhayMandegar
✔️ اینستاگرام بذرهای ماندگار۲
www.instagram.com/bazrhayemandegar2
✔️ #سایت_سیاهکل
www.siahkal.com
✔️ سایت رفیق اشرف دهقانی
www.ashrafdehghani.com
✔️ تلگرام #چریکهای_فدایی_خلق_ایران
#بذرهای_ماندگار
t.me/BazrhayeMandegar
Telegram
بذرهای ماندگار
اکنون که صحنه را جلوی چشمانم مجسم میکنم، حسینی را میبینم که با آن رعشههای عصبی چهرهاش بعد از این که همه ساکت شده بودند او هنوز به خود فشار میآورد تا انبُر را در گوشت تنم فرو برد.
دنبال نقطه ضعفی میگشتند.
صندوقچهای آوردند که پر از مار بود. بعضیها…
دنبال نقطه ضعفی میگشتند.
صندوقچهای آوردند که پر از مار بود. بعضیها…
فروش تیشرت ساواک، حرکتی وقیحانه از سوی ضد خلق
در فضای مجازی با تصویری که میبینید یعنی تبلیغ فروش تیشرت با آرم “#ساواک” در “آمازون” و “رِد بابِل” _دو شرکت بزرگ تجاری اینترنتی_ مواجه شدم. با وجود آنکه امر عجیبی نبود و به تجربه دیده بودم که از #ساواکی جماعت هر کاری ساخته است اما فکر اینکه چقدر این جماعت، پررو شدهاند و تصور تاثیرات ناشی از این اقدام و احتمال ناآگاهی برخی به شکل خاصی “شوکه”ام کرد.
نمیدانستم بخندم یا گریه کنم، نمیدانستم با پرچم #حماقت چه باید کرد؟ آیا باید در عزای درک نازل #تاریخی عدهای زانوی غم به بغل بگیرم؟ نمیدانستم #فریاد بزنم یا صدای خود را در گلو خفه کنم. نمیدانستم و نمیدانم.
نمیتوان از شرکتهایی مانند “آمازون” و “رِد بابِل” که این “کالا”ها را عرضه میکنند انتظار بیشتری داشت؛ #سرمایه به دنبال سود هر چه بیشتر است و به فکر حقایق تاریخی و یا اصول #انسانیت نمیباشد. اما آیا میتوان از “انسانها” انتظار بیشتری داشت؟
نادر ثانی
متن کامل
siahkal.com/فروش-تیشرت-ساواک،-حرکتی-وقیحانه-از-س
اینستاگرام
bazrhayemandegar2
تلگرام #چریکهای_فدایی_خلق_ایران
#بذرهای_ماندگار
t.me/BazrhayeMandegar
در فضای مجازی با تصویری که میبینید یعنی تبلیغ فروش تیشرت با آرم “#ساواک” در “آمازون” و “رِد بابِل” _دو شرکت بزرگ تجاری اینترنتی_ مواجه شدم. با وجود آنکه امر عجیبی نبود و به تجربه دیده بودم که از #ساواکی جماعت هر کاری ساخته است اما فکر اینکه چقدر این جماعت، پررو شدهاند و تصور تاثیرات ناشی از این اقدام و احتمال ناآگاهی برخی به شکل خاصی “شوکه”ام کرد.
نمیدانستم بخندم یا گریه کنم، نمیدانستم با پرچم #حماقت چه باید کرد؟ آیا باید در عزای درک نازل #تاریخی عدهای زانوی غم به بغل بگیرم؟ نمیدانستم #فریاد بزنم یا صدای خود را در گلو خفه کنم. نمیدانستم و نمیدانم.
نمیتوان از شرکتهایی مانند “آمازون” و “رِد بابِل” که این “کالا”ها را عرضه میکنند انتظار بیشتری داشت؛ #سرمایه به دنبال سود هر چه بیشتر است و به فکر حقایق تاریخی و یا اصول #انسانیت نمیباشد. اما آیا میتوان از “انسانها” انتظار بیشتری داشت؟
نادر ثانی
متن کامل
siahkal.com/فروش-تیشرت-ساواک،-حرکتی-وقیحانه-از-س
اینستاگرام
bazrhayemandegar2
تلگرام #چریکهای_فدایی_خلق_ایران
#بذرهای_ماندگار
t.me/BazrhayeMandegar