بارو
3.76K subscribers
159 photos
1 video
4 files
461 links
֎ مجلهٔ «بارو» گاهنامه‌ای‌ست که هر فصل دو یا سه‌بار منتشر می‌شود. در «بارو» هر نویسنده‌ای مسئول مطالب ستون خودش است.

֎ وب‌سایت بارو:

www.baru.ir

֎ اینستاگرام:

instagram.com/baru.ir

֎ تلگرام بارو:

@Baruwiki

֎ برای ارسال اثر پیغام دهید:

@Beditor
Download Telegram
روایت‌های عهد عتیق از سبکی ادبی بهره می‌گیرند که مشخصاً با سبک روایت‌های اسطوره‌ای این دوره در فرهنگ‌های دیگر فرق می‌کند. در تقابل با خدایان جان‌گرای ناموجودی که مردم در زمان عهد عتیق می‌پرستیدند، یکی از هدف‌های کلیدی روایت‌های عهد عتیق نشان دادن این مطلب است که خدای اسرائیل خدایی واقعی است، وجود دارد و در تاریخ حرکت می‌کند.

[از متن کتاب مقدس عهد عتیق، نوشتۀ عباس مخبر]

متن کامل را اینجا بخوانید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Telegram
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ژن خودخواه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمدرضا معمارصادقی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از اقتراحیۀ
سوم، دفتر دوازدهم

در تابستانی که گذشت کتاب ژن خودخواه نوشته ریچارد داکینز به ترجمه خانم دکتر شهلا باقری، نشر اختران، را با گروهی از علاقه‌مندان همخوانی کردیم. این کتاب ترجمه دیگری هم به قلم آقای دکتر سلطانی دارد (نشر مازیار) که معروف‌تر است اما اشتباهاتش کم نیست و این بنده به خواست خود مترجم ویرایش علمی‌اش را در قالب یک کارگاه آنلاین و رایگان در دست دارد.

کتاب ژن خودخواه از مهم‌ترین و معروف‌ترین کتابهای علمی جهان است. در یک نظرسنجی فرهنگستان علوم انگلستان از کتابخوانان بریتانیایی در سال ۲۰۱۷ کتاب ژن خودخواه لقب “تأثیرگذارترین کتاب علمی طول تاریخ” را از آن خود کرد، یعنی حتی تأثیرگذارتر از کتاب‌های داروین و نیوتن. هرچند شاید اگر این نظرسنجی امروز تکرار می‌شد کتاب انسان خردمند از ژن خودخواه پیشی می‌گرفت.

کتاب‌های علمی معمولاً یا برای عموم مردم نوشته می‌شوند یا برای متخصصین و کتابهای علمی‌ای که همزمان هم برای عموم مردم نوشته می‌شوند و هم برای متخصصین نادر‌اند. کتاب ژن خودخواه یکی از آن کتاب‌هاست، همانطور که منشأ انواع داروین بود.

این کتاب برخلاف آنچه ممکن است نامش القا کند نه در مورد خودخواهی است و نه در مورد چاره‌ناپذیری سلطه ژن بر سرنوشت ماست. این کتاب در مورد تکامل است و می‌کوشد دیدگاه داروین در این‌باره را کامل کند. توضیح آنکه داروین چیزی در مورد ژن‌ها نمی‌دانست و به همین دلیل نظریه‌اش کمبودهایی داشت. با کشف ژن‌ها در قرن بیستم و تلفیق آن با نظریه تکامل داروین راه برای ارائه نظریه‌ای کامل‌تر باز شد اما هنوز میان زیست‌شناسان بر سر میزان اهمیت ژن‌ها اختلاف بود و اختلاف هست. اصل اساسی تکامل داروین انتخاب طبیعی است اما پرسش این است که واحد این انتخاب چیست؟ یا به بیان دیگر دقیقا چه چیزی انتخاب می‌شود؟ فرد جاندار؟ گروه جانداران؟ گونه؟ یا ژن‌ها؟ داکینز از جمله زیست‌شناسانی است که به جِد طرفدار انتخاب ژن‌-محور است و در کتاب ژن خودخواه، همزمان که تلاش می‌کند تا عموم خوانندگان را با این دیدگاه ژن‌-محور از تکامل آشنا کند سعی می‌کند تا از این دیدگاه در برابر دیدگاه‌های رقیب سایر زیست‌شناسان نیز دفاع کند.

کلیک کنید: ادامهٔ متن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Baru Website | Telegram | Instagram
نهانگرایی و رازآشنایی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آرش فرزاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از اقتراحیۀ
سوم، دفتر دوازدهم

در جست‌‌وجوی نمونه‌‌های چشمگیرِ نثرِ فارسی در میانِ آثارِ نویسندگان و مترجمانِ معاصر، خواندنِ نوشته‌‌های تألیفیِ آقای میرجلال‌‌الدینِ کزازی برای من تجربه‌‌‌‌ای بوده است بی‌‌مانند و پُرکشش. خوانشِ آثارِ برجستۀ ادبیاتِ فارسیِ کهن برای هر کس که به‌‌گونه‌‌ای با نوشتن سر‑و‑کار دارد البته تکلیفی است بایسته و بسیار سودمند. کنارِ آن، خوانشِ نوشته‌‌های کسانی جای می‌‌تواند گرفت که خود از پسِ سال‌‌ها کهن‌‌خوانی و قلم‌‌فرسایی به نگارشی شیوا و روشن و استوار رسیده‌‌اند. تفاوتِ نوشته‌‌های این گروهِ دوم با آثارِ کهن در آن است که اینان در روزگارِ ما می‌‌نویسند و دید‑و‑گفتِ‌‌شان متوجه انسانِ امروزی است و این ناگزیرشان می‌‌دارد که در بازنمودِ پدیده‌‌های امروز، در نوشتارِ خود ترکیباتی نو را به یاریِ گنجینۀ زبانیِ خویش بسازند و پیش بگذارند. حاصلْ آفرینشِ متونی است که -در این هنگامۀ بدآهنگِ انبوهِ نوشته‌‌ها و گفته‌‌های زبان‌‌پریشیدۀ روزگارِ ما- روشنیِ چشم‌‌اند و نویدِ آن که زبانِ فارسی و اندیشۀ فارسی‌‌زبان را برای رهیدن از این گودالِ تیره‌‌گویی و تاریک‌‌اندیشی راهی و امیدی هست هنوز.

کنجکاویِ ابتداییِ من در خواندنِ نوشته‌‌های آقای کزازی تنها برای واژه‌‌یابی بود و بهره‌‌گیریِ زبانی. می‌‌خواستم هم از ترکیب‌‌های نویی که برساخته است بهره بگیرم و هم فوت‑و‑فنِ آن را بسنجم. (حقیقت، امکانِ ترکیب‌‌سازی در فارسی بی‌‌کران است و بسیاری از تنگناهای زبانیِ کنونی را بی‌‌گمان با همین توان و امکان می‌‌توان گشود.) ولی دیری نشد که دانستم چیره‌‌دستیِ آقای کزازی تنها در بیانِ زیبا نیست و خوب پیداست که روشنیِ زبانش راست به روشنیِ اندیشه انجامیده است -یا چه‌‌بسا از آن مایه برگرفته است. در میانِ نوشته‌‌های تألیفیِ آقای کزازی که بسیاری‌‌شان دربارۀ آثارِ ادبیاتِ کهنِ فارسی یا ویراستی از آنهایند و بسیاری نیز مجموعه نوشتارهایی‌‌اند دربارۀ فرهنگ و ادبِ ایران، یکی هست که به گفتۀ وی «شاید شگفتی‌‌انگیزترین و هنگامه‌‌سازترین و چالش‌‌خیزترین کتابی باشد» که تاکنون نوشته است. کتابِ دمی بی خویشتن، با خویشتن: گذر و نگری بر نهانگرایی و رازآشنایی جُستاری است دربارۀ جهانِ نهان و آیین‌‌های رازآموز و گذارهایی که برای راه بردن به نهانِ جهان باید پیمود.


کلیک کنید: ادامهٔ متن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Baru Website | Telegram | Instagram

بهاریه به‌رغم وحشت

چیزی شعله انداخته بر پنجره
تا زبانِ سرخِ گنجشک باشد بر سَرِ سیم
یا حرفِ معلقِ باد
که هزاران شب،
فروردین
زمزمه می‌کند در گوشِ غنچه‌ها

غنچه هم می‌توانست باشد
این چیز
مگر نشکُفته بود تاریکی
تنگِ علف لای دَرزِ گوری
به موسمِ گُل و
عطرِ جسد؟

چیست که هر شب زبانه می‌کشد
از دشتِ مزارِ تو
تا بن‌بستِ خانهٔ کوچکم در تهران
می‌تابد از فرطِ سیاهی
آهسته
زیرِ چای را روشن می‌کند
گرم می‌ماند
تا قلبِ من شبی دیگر
بازنایستد
از وحشتِ صبح.


شعر و صدای امین حدادی | موسیقی: کیهان کلهر | نوروز ۱۴۰۳ خورشیدی || بارو

► @BARU
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویديو: شمارهٔ نخستِ بارو، چاپ آبانِ ۱۳۴۶

به‌زودی نسخهٔ الکترونیک دو شمارهٔ آغازین بارو در وب‌سایتِ جدیدِ بارو منتشر می‌شود. آن دو شماره در آذرماه سال ۱۳۴۵ منتشر شده بود و دهه‌هاست که در شمارِ نشریاتِ نایاب است. شمارهٔ ۱ و ۲ بارو با سردبیری احمد شاملو و یدالله رؤیایی منتشر شده بود و صاحب‌امتیاز وقت آن دکتر هوشنگ کاووسی بود. در این دو شماره مطالب مختلفی از این نویسندگان به چشم می‌خورد: فرانتس کافکا، آلبر کامو، میخائیل شولوخوف، سرگئی اسمیرنوف، سهراب سپهری، م. آزاد، مهشید امیرشاهی، احمد شاملو، یدالله رؤیایی و...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برای خواندن و دریافت مطالب به کانالِ تلگرامِ بارو بپیوندید.

► @BARU
دفتر سیزدهم بارو در وب‌سایت جدید منتشر شد.

دفترِ سیزدهمِ بارو در آغازِ سالِ نو در وب‌سایتِ نوِ بارو منتشر می‌شود. نخستین شمارهٔ باروی شعر همزمان با دفترِ سیزدهم در دسترسِ علاقه‌مندان و خوانندگانِ شعرِ ایران و جهان است. در باروی شعرِ اول شاعران و مترجمان از دو نسل نوشته‌اند: شعرها و ترجمه‌هایی که جملگی به‌نحوی به هم مرتبطند. بخشی نیز به انتشارِ ترجمه‌های شعر اختصاص دارد که مداوم فعال خواهد بود. در وب‌سایتِ جدیدِ بارو می‌کوشیم از طریق رادیو بارو نسخهٔ صوتی بعضی از مطالب، گفتگو، شعر و داستان را در اختیارِ خوانندگان قرار دهیم. نیز بخشی به متن‌های پراکنده اختصاص داده‌ایم: بی‌ستون. و بخشِ دیگری به مرورِ جنبهٔ بصریِ کتاب‌ها و مجلات و فیلم‌ها اختصاص دارد: روزن. بخشِ دیگری هم قرار است مجرای متن‌های غیرفارسیِ نویسندگان باشد: به زبانِ دیگر. اینجا چند متن از نویسندگانِ بارو به زبان‌های اسپانیایی و فرانسه می‌توانید بخوانید. طرحِ روی جلدِ این دفتر نیز همچون همیشه کارِ کیوانِ مهجور است.

از قسمتِ ارسالِ اثر می‌توانید متن‌ها و پادکست‌هایتان را برای بررسی به ئی‌میلِ بارو بفرستید. تحریریهٔ بارو به روی یکایکِ متن‌ها و آثار گشوده است.

نویسندگانِ دفترِ سیزدهمِ بارو: م. ف. فرزانه، داریوش آشوری، سرور کسمائی، رضا فرخ‌فال، علی شاهی، ناصر زراعتی، فرشته مولوی، علیرضا سیف‌الدینی، محمدرضا پورجعفری، محسن یلفانی، نسیم خاکسار، عبدالوهاب احمدی، فریدون مجلسی، محمود مسعودی، صالح نجفی، زهرا خانلو، احمد خلفانی، حسن هاشمی میناباد، عبدالعلی عظیمی، یاشار جیرانی، یونس تراکمه، یارعلی پورمقدم، سودابه اشرفی، مژده الفت، علی صدر، نگین کیانفر، مرتضی ثقفیان، محمود داودی، لیلا سامانی، ناصر نبوی، کامران بزرگ‌نیا، داریوش شاهین‌راد، پژمان واسعی، محبوبه موسوی، سپیده فرخنده، مریم پوراسماعیل، احسام سلطانی، گلناز غبرایی، امین حدادی، سیداشکان خطیبی، مازیار چابک، فاطمه ترابی، آزاد عندلیبی

دفترِ جدیدِ بارو را اینجا بخوانید:

https://baru.ir/magazine

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
باروی شعر اول

در باروی شعر
۱. مهم شعر است، بدونِ صفت یا پیشوند و پسوندی خاص یا تعریفی دگماتیستی از شعر، چنانکه در سال‌های اخیر در ایران رایج شده است [شعرِ پیشا-؛ شعرِ پسا-؛ شعرِ زبان؛ شعرِ ساده و الخ)؛
۲. از هر شاعری ـــ‌چه ایرانی چه غیرایرانی‌ـــ که شعری منتشر می‌کنیم، می‌کوشیم حتی‌الامکان شعرهای مطلوبِ بیشتری منتشر کنیم تا خواننده با پهنهٔ بزرگ‌تری از شعرِ او مواجه شود؛
۳. همهٔ شعرها ـــ‌چه فارسی چه غیرفارسی‌ـــ در تحریریهٔ باروی شعر بررسی و تطبیق می‌شود؛
۴. شعر برای بررسی پذیرفته می‌شود. باروی شعر گاه‌به‌گاه در وب‌سایتِ بارو و سپس در قالب نسخهٔ پی‌دی‌اف منتشر می‌شود.

در این شماره شعرها و ترجمه‌ها و جستارهایی می‌خوانید از: محمود داوودی، یونس تراکمه، کامران بزرگ‌نیا، مرتضی ثقفیان، محمود مسعودی، عبدالعلی عظیمی، ناصر نبوی، سیداشکان خطیبی، پژمان واسعی، امین حدادی، مازیار چابک.

باروی شعر را در اینجا بخوانید:

► Baru Poetry 1

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
شب‌های ۱۱۲، بخش آخر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
م. ف. فرزانه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دفتر سیزدهم بارو


فریدون هویدا هم بعد از نوشتن رمان «فرودگاه»، در سال ۱۹۶۵ به ایران رفت تا در اصلاحات از درون دستگاه شرکت داشته باشد. ابتدا مقام مدیرکل وزارت خارجه را به دست آورد و بعد تا مدتی به سختی در این مقام بماند، چون که برادرش نخست‌وزیر شده بود و صلاح نمی‌دانست به او شغل مهم‌تری بدهد: «دیگران برایمان حرف درمیاورند.» سواد و خوی کنجکاو فریدون به قدری برای همکارانش غیرعادی بود که اغلب او را خل و دیوانه می‌خواندند و او به روی خودش نمی‌آورد. از طرف دیگر چون از مشاورین خاص والاحضرت اشرف شده بود، عده‌ای از او حساب می‌بردند. در سال ۱۹۶۷ گالیمار رمان «در سرزمینی عجیب» او را چاپ کرد. اما به عقیده من بدیع‌ترین رمانش همانا «برف‌های سینای» باشد که باز به وسیلة گالیمار انتشار یافت.

فعالیت فریدون در تهران حیرت‌انگیز بود. کتاب می‌نوشت، عضو انواع کمیسیون‌های مشاورتی بود، در مهمانی‌های رسمی شرکت می‌کرد، در خدمت والاحضرت اشرف از هچ کوششی کوتاهی نمی‌نمود، پیام‌ها و کتاب‌هایی را که شجاع‌الدین شفا به نام آریامهر می‌نوشت به زبان فرانسوی ترجمه می‌کرد، مأمور مسافرت‌های سیاسی می‌شد، از خبرنگاران خارجی پذیرایی می‌کرد و راهنمایشان بود و از همه جالب‌تر و بامزه‌تر این بود که هفته‌ای یک بار به وزارت فرهنگ و هنر می‌آمد و با معاون این وزارت‌خانه و مجید مجیدی و یکی دو نفر دیگر (شاید برادران اخوان؟) ناهار می‌خوردند و درباره فیلم‌های فارسی و کارگردان‌ها بحث و سبک و سنگینشان می‌کردند. با وصف این، او که در پاریس ساکن یکی از زیباترین خانه‌ها بود، در تهران اجاره‌نشین یک آپارتمان نیمه‌زیرزمینی شد و به نارضایتی گیزلا که با او ازدواج کرده بود توجهی نمی‌داشت.

کلیک کنید: ادامهٔ متن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Baru Website | Telegram | Instagram
سیمین سرکوب، با صدایی نیمه‌پنهان و نیرومند یکی از بهترین‌های تمام دوران‌هاست. کسی که از یک‌سو در شکل‌گیری بدنهٔ حرفه‌ای کار دوبلاژ و عملکرد بنیادین آن در سینمای ایران تعیین‌کننده و مؤثر بود و از سوی دیگر در جلوه و رواج فیلم‌های خارجی و ارتباط گستردهٔ آن با مخاطب ایرانی کارکرد بسیار داشت. اجرای هنرمندانهٔ او در ماندگاری شخصیت‌های بسیاری در حافظهٔ دیداری و شنیداری ایرانیان ازجمله نادره، فخری خوروش، دیانا، مهین شهابی، مهری ودادیان و بی‌شمار هنرپیشه‌های خارجی نقش بسزایی داشته است.

در سفری که اخیرا به لندن داشتم، بدون هیج آشنایی‌ قبلی با خانم سرکوب تماس گرفتم و روز اول بهار به دیدارشان رفتم. با روی گشاده من را پذیرفتند و در همان فرصت کوتاه، ما‌بین دید و بازدید نوروزی به گفتگو نشستیم. این گپ‌و‌گفت پیش‌زمینه‌ای است برای گفتگویی مفصل‌تر از دو سوی تاریخ که ساختار، تأثیرگذاری، مقام کار و فراز و فرود دوبلاژ را دقیق‌تر واکاوی می‌کند. ــــــ نگین کیانفر

اینجا بشنوید: پادکست این گفتگو در «رادیو بارو».

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.
B A R U
ستار قایق تفریحی خریده بود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ناصر زراعتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دفتر سیزدهم بارو


پیش از خراب کردن و بازسازیِ میدانِ نزدیکِ خانه‌مان، دکانِ کوچکی بود که آن سال‌ها که هنوز سیگار می‌کشیدیم، می‌رفتیم آن‌جا برایِ خریدنِ توتون و سیگار. ستّار و زنش (که هیچ‌وقت نفهمیدیم اسمش چیست) صاحبِ آن دکان بودند؛ هر دو اهلِ آذربایجانِ شورویِ سابق. ستّار میانسال بود و چاق و کوتاه‌قامت و کم‌حرف و اخمو. همسرش از او جوان‌تر بود؛ همیشه خندان و پُرحرف و مُحجبه؛ لابه‌لایِ کلمات و جملاتِ درست و غلطِ سوئدی با لهجۀ تُرکی، «الحمدالله» و «انشاالله» و «الله الله» و کلماتِ تُرکی هم کم به‌کار نمی‌بُرد. از آرزویِ بچه‌دار شدنشان می‌گفت و نذر و نیازهاشان و امیدشان به یاریِ «الله»… و دو سه باری هم چند سیر گوشتِ گوسفندِ قربانی، پیچیده در کاغذِ روزنامه داخلِ کیسۀ پلاستیکی، از زیرِ دَخل درمی‌آورد و می‌گذاشت کنارِ خریدهامان و از ما که «موسَلمان»مان می‌دانست، التماس دعا می‌داشت و ما هم «تَشَکور» می‌کردیم و «انشاالله»ی بر زبان می‌راندیم و نمی‌گفتیم نه مؤمنیم و نه اهلِ نماز و دعا و توسل. زن ماهِ رمضان روزه می‌گرفت و اگرچه معلوم بود ستّار اهلِ نماز و روزه نیست، اما به روزه‌خواری هم تظاهر نمی‌کرد.

کلیسا و ساختمان‌ها و دکان‌هایِ میدان را که کوبیدند، تعدادی کانتینر گذاشتند در اختیارِ دکانداران که یکیش هم نصیبِ ستّار شد.

اول از همه، سریع، کلیسا را ساختند با معماریِ شیک و مُدرنی که خیلی توفیر داشت با آن ساختمانِ قدیمیِ سنتیِ سابق. و بعد، دو سه سالی طول کشید تا میدان را در فضایی بزرگ‌تر بازسازی کنند.

نبشِ خیابانِ تازه‌احداث‌شدۀ پهنی، مقابلِ کلیسا، مغازه‌ای بزرگ ـ چند برابرِ دکانِ قبلی ـ نصیبِ ستّار شد.

کلیک کنید: ادامهٔ متن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Baru Website | Telegram | Instagram
ویلیام شکسپیر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترجمۀ سرور کسمایی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دفتر سیزدهم بارو


جزیره‌‌ی جرزی در همسایگی ساحل فرانسه. خانه‌ای غمگین در تمام فصل‌ها و تاریک‌تر از هرگز در آغاز زمستان. باد دست‌ودلبازی که از سمت غرب می‌نوازد انبوه ابر و مه را میان آسمان و زمین انباشته است… پنجره‌ های باریک و کوتاه از طول روز می‌کاهد و بر اندوه خانه می‌افزاید. خانه‌ای دراز، مستطیل‌شکل، سفیدگون با پشت‌بامی مسطح، آماج خنکای اقیانوس. هیچ چیز به اندازه‌ی این سفیدی انگلیسی سرماخیز نیست. آدم با قلبی فشرده یاد کلبه‌های چوبی کهنه‌ی روستاهای فرانسه و تاکستان‌هاشان می‌افتد: دوداندود و سیاه اما شادی‌آفرین.

این خانه‌ی مکعب‌شکل سنگین و سفید که به قبر می‌ماند، محل زندگی خانواده‌ای است رانده‌شده از سرزمین خود. سالخورده ترین‌شان فردی است که روزی در کشورش «مزاحم» به‌شمار آمده است. نوشتن همیشه غل‌وزنجیرها را برمی‌انگیزد. اندیشه به کجا راه می‌برد، مگر به زندان؟… مکان‌های رنج و آزمون در نهایت شیرینیِ تلخی از خود در خاطره‌ به جا می‌گذارند که بعدها موجب دلتنگی‌‌ می‌شود. گونه‌ای مهمان‌نوازی سخت‌گیرانه که وجدان خودآگاه را خوش می‌آید.

دوازده سال پیش، در یک صبح پاییزی اواخر ماه نوامبر، ویکتور، پدر خانواده، و فرانسوا ویکتور، جوان‌ترین پسرش، چون کشتی‌شکستگانی پریشان‌خاطر، در تالار پایین خانه، خاموش نشسته بودند. بیرون باران می‌بارید و باد می وزید. از هیاهوی طبیعت، خانه انگار کر شده بود. پدر و پسر هر دو در فکر بودند، شاید به هم‌پوشانی اتفاقی آغاز زمستان و آغاز تبعید فکر می‌کردند.

کلیک کنید: ادامهٔ متن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Baru Website | Telegram | Instagram
باروی_شعر_اول،_فروردین_۱۴۰۳،_سایت_بارو.pdf
3.4 MB
نسخهٔ الکترونیک باروی شعر اول

در این شماره شعرها و ترجمه‌ها و جستارهایی می‌خوانید از: محمود داوودی، کامران بزرگ‌نیا، مرتضی ثقفیان، محمود مسعودی، عبدالعلی عظیمی، ناصر نبوی، سیداشکان خطیبی، پژمان واسعی، امین حدادی، مازیار چابک.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام بارو بپیوندید.

B A R U
دروازهٔ بوطیقا: نگاهی به مفهوم دروغ در ادیسه‌ٔ هومر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی شاهی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دفتر سیزدهم بارو


اولیس به کالیپسو می‌گوید: «ای الهه‌ی نیرومند، از من خشمگین مباش. من نیک می‌دانم که پنه‌لوپ خردور به دیدار، نه در زیبایی نه در بلندی بالا، هم‌تای تو نیست؛ او زنی میراست؛ اما تو هرگز مرگ و پیری را درنخواهی یافت» (ادیسه، ۹۲). و کالیپسو، اطلاعاتی در مورد خود و پنه‌لوپ را از دیدگاه و زبان اولیس دریافت می‌کند. اطلاعاتی که مرجع آن‌ها برای او، روشن و قابل دست‌یابی‌ست. تلماک به مردمی که در میدان شهر جمع شده‌اند می‌گوید: «من باب دلاورم را که از این پیش در این‌جا بر شمایان فرمان می‌راند از دست داده‌ام؛ هم او که شما را نیز پدری مهربان و تیمارگر بود. نیز … خواستگاران هنوز مام مرا، بر کامه‌ی او، می‌آزارند و به ستوه می‌آورند» (۲۵). و مردمی که مخاطب سخنان تلماک‌اند، هم پدر و مادر او را می‌شناسند و چیستی آن‌ها را از پیش می‌دانند و هم خواستگاران را. آتنا به زئوس می‌گوید: «دل من با اولیس دوراندیش، آن بینوای تیره‌روز، از هم می‌درد. هم او که دیری است، به دور از یاران‌اش، در جزیره‌ای فراگرفته از خیزابه‌ها، در ناف دریا، در گُرم و گداز است. جزیره از جنگل‌ها پوشیده شده است و کاشانه‌ی الهه‌ای است: دختر اطلس که اندرزهایش زهرآگین و زیان‌بار است» (۱۰). زئوس نه تنها اولیس و کالیپسو و آن جزیره را پیشاپیش می‌شناسد، بل‌که حتی می‌تواند آن‌ها را ببیند و لمس کند. او دقیقاً می‌داند که آتنا درباره‌ی چه اشخاصی و در چه وضعیتی سخن می‌گوید.

تمام این سخنان را می‌توان به معنای تحت‌اللفظی کلمه، سخن «صادق» نامید. به این معنا که بر اشخاص یا اوضاعی مشخص، که هم برای گوینده و هم برای شنونده از پیش آشنا و شناخته‌شده است، «صدق» می‌کنند. تمام این سخنان و سخنانی از این دست، مرجع‌هایی دارند که شنونده‌ی سخن به آن‌ها دست‌رسی دارد. این سخنان بر مراجع خود منطبق‌اند و به این معنا صادق. مراجع آن‌ها چه از جنس شخص باشد، چه کنش یا وضعیت یا احساس، پیشاپیش وجود دارند و وجود و حضورشان، به گوینده امکان ارجاع به آن‌ها را می‌دهد. مصداق‌ها در این جنس از سخنان، مرتبط با «گذشته»اند. آن‌ها یا پیشاپیش هستند یا در زمانی مشخص، برای گوینده و شنونده وجود داشته‌اند. اگرچه این سخنان در زمانِ حال بیان می‌شوند (و مگر سخنی هم هست که در زمانی غیر از حال بیان شود؟) اما اعتبار، شاهد و مرجع خود را در گذشته می‌یابند. گذشته شرط امکان بیان آن‌هاست: برای اولیس و کالیپسو، خودشان و پنه‌لوپ، پیشاپیش حاضر و شناخته‌شده‌اند، هم‌چنان که برای مردم، اولیس و خواستگاران و به همان صورت، برای زئوس، اوضاع اولیس در جزیره‌ای دورافتاده.

کلیک کنید: ادامهٔ متن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
گریز و پایداری در ادبیات و هنر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمدرضا پورجعفری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دفتر سیزدهم بارو


از انقلاب مشروطه به این سو ادبیات وارد عرصه‌ی همگانی شد. تنش‌ها و تلاش‌های اجتماعی تأثیری بنیادی بر شعر و داستان برجا گذاشت. شور و شوق تازه چنان بود که تأکید بسیار بر ادبیات مردمی، شاعران و نویسندگان را از حوزه‌ی خصوصی و برج عاج خارج کرد و باعث شد که فضای فرهنگی یکسره در اختیار پرچمداران حرکت‌های اجتماعی قرارگیرد. می‌توان گفت اغلب گفتارها ونوشتارها در تأیید و تشویق این حرکت‌ها بود. (عبدالرحیم طالبوف ــ زین‌العابدین مراغه‌ای ــ پروین اعتصامی ــ اشرف‌الدین حسینی «نسیم شمال» ‌‌ــ‌‌ ایرج میرزا ــ ابوالقاسم لاهوتی ‌‌ــ‌‌ عارف قزوینی و…). چنین رویدادهایی بی‌تردید در فراخواندن شعر و ادبیات به حوزه‌ای عمومی‌تر نقش بسزایی داشت. وقت آن شد که نویسنده‌ها و شاعران و هنرمندان از پستوها بیرون آیند و وارد جامعه شوند. سواد گسترش یافت و ارتباط با جهان خارج نیز به این شور و شوق همگانی دامن زد. بدین‌سان هنر مردمی پدید آمد. مردم شعر و آهنگ‌های روز را زمزمه می‌کردند. چیزی که در گذشته فقط به محافل خصوصی و سفارش درباریان و اعیان و اشراف محدود بود، اکنون وارد کـوی و برزن شده بود. داعیه‌ی چنین جنبشی، از یک سو اعتماد بخشیدن به مردم عادی و از سوی دیگر هجو قـدرتمندان و دیوانسالاران بود. زبــان که وسیله‌ی مهم ارتباطی با مردم بود، به زبان همگانی نزدیک شد. تصویرها و شعرها و موسیقی با ذائقه‌ی مردم همخوان بود. شاعران وهنرمندان، دردها و زخمها، خشم و خروش‌ها و شور و شادی‌ها را همه‌جا جار می‌زدند. با فرصتی که پیش آمده بود کسی را پروای پرده‌پوشیِ خواست‌ها و مطالبات خود نبود. دیگر نیازی نبود که هر سخنی در لفافی پیچیده از تعقیدات لفظی عرضه شود. بی‌پرده بودن، لزومن به معنای آشکارا سخن‌گفتن یا بی‌اندیشه حرف زدن نیست. نویسنده، اگرچه همواره خطر را بیخ گوشش احساس می‌کند و چه بسا با اشتباه بعدی مغزش متلاشی شود، دست از لجاجت برنمی‌دارد. همه‌چیز را می‌گوید: از سرزمینی بزرگ پر از جاذبه‌ها و گونه‌گونی‌ها که به خاک سیاهش نشانده‌اند، حرف می‌زند.

کلیک کنید: ادامهٔ متن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
صنم و جمشید آفتابه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یارعلی پورمقدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دفتر سیزدهم بارو


تق‌و‌پوق‌ دارکوبی که به جان سپیدار افتاده بود همراه با تیغه نوری که در سینه‌کِش تپه از نیمدری به اطاق نمور می‌تابید صنم را بیدار کرد. پف کرده در رختخواب غلتی زد و به تقلای خرمگسی نگریست که وزوزکنان خود را به نیمدری می‌کوبید. برخاست و با آن‌که می‌دانست در را به رویش قفل کرده‌اند باز دستگیره را چرخاند و برای ‌رهایی از وزوز خرمگسی که در مغزش می‌پیچید نیمدری را گشود. دارکوب با مشاهده صنم بال‌بال‌زنان‌ لب نیمدری نشست تا از لای میله‌ها به درون اطاق بنگرد. صنم بی‌‌اعتنا به او ابتدا مادر را دید که در شیب و پشتِ تجیر داشت سله مرغ‌ها را جارو می‌کرد و بعد محله و میدانگاه خاکی را که در دامنه ‌شیب افتاده بود و نوای هفت‌بند که از دور می‌آمد تا رعنایی را به‌خاطر بیاورد که حتم داشت حالا با نوای هفت‌بندِ علیخون دارد دست و بال لاغر و پنج ساله‌اش را بی‌هیچ ظرافتی به علامت رقص به هوا پرتاب می‌کند و جمشید را که به دیوار دکان تکیه داده بود و از دور و نیم‌خیز و خیره به او در قاب نیمدری گل‌از گلش شکفته بود . صنم دستی به طره کشید و جمشید نیز در جواب سرخاراند. زن با لبخند و خمیازه‌ای الکی کش‌و‌قوس کرد. جمشید هم در جواب مشت به سینه کوبید. دسته‌ای پرستو در افق چرخیدند. به عادت مالوف زنی از روی رف او را صدا کرد. صنم به طرف صدا و آینه زنگارزده رفت تا باز به کامله زنی چشمک بزند که از یک تا ده که به هم خیره می‌شدند به دخترکی پونزد ‌‌شونزد مبدل می‌شد ولی وقتی این بار اول این کامله‌زن بود که چشمک زد هراسان به رختخواب گریخت و طوری در لحاف پیچید که به گونی گندمی در یک سال خوش شباهت داشت.


کلیک کنید: ادامهٔ متن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
ناامید شدن با ترجمهٔ تاریخ امیدبخش بشر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسن هاشمی میناباد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دفتر سیزدهم بارو


۱. درامد

تعريف روتخر برخمان، تاريخ‌نگار نوانديش هلندى، و كتاب‌هايش را شنيده بودم و مشتاق بودم با آثارش آشنا شوم. در يك كتاب‌فروشى چشمم به جمال تاريخ اميدبخش بشر او به ترجمۀ ميرجواد سيدحسينى و سكينه تقى‌زاده افتاد كه كتاب پارسه به زيور طبع آراسته بود. خوشحال و خندان عازم خانه شدم و بى‌درنگ آستين‌ها را بالا زدم تا كتاب را با ولع بخوانم. اما. اما چشم شما كه هيچ، چشم دشمن شما هم اين بد را نبيند كه من با خواندن اين ترجمه ديدم. برخى از کلمات ساده و ابتدايى هم غلط ترجمه شده‌اند و كتاب موج مى‌زند از تحريف متن. هرچه‌قدر از ميزان حذف مطالب بگويم كم گفته‌ام. اين ترجمۀ تاريخ اميدبخش بشر اميدم را نااميد كرد.

۲. وفور اشتباهات در نمونه‌هاى نيم‌صفحه‌اى

خطا و تحريف و حذف مطالب در اين ترجمه كم نيستند. در اين بخش فقط اشكالات صفحۀ اول مقدمه و فصل چهاردهم را مى‌آورم تا شاهدى باشد بر ميزان صحت و دقت ترجمه...


کلیک کنید: ادامهٔ متن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
گمشدگی و شعرهای دیگر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کامران بزرگ‌نیا | از باروی
شعر اول


خيالخوانی

ـــ و، خب، ديگر چی؟

ديگر هيچ، جز آرميدن بر دامانت
و چشم را بستن، به‌ خواب سپردن تن را
به خواب
كه نمی‌آيد و نمی‌گيرد دست را و نمی‌بَرد به‌نَرمی
به‌نَرمیِ همين ابری
كه با نسيم می‌رود آرام
بر پهنه‌ای كه آبیست، آبيست، آبیِ آبی

ـــ و ديگر…؟

ديگر هيچ، جز سرنهادن به دامانت
و فرو بردن عطرِ ران‌هايت را
و نور را بر انحنایِ پستانت…
و بستن، چشم را بستن و ديدن
كه می‌درخشی و می‌آيی و سايه می‌اندازی
و می‌نشينی و دامن می‌گشايی و
هيچ، هيچ
ديگر هيچ
جز خيره، خيره‌شدن به ژرفاها
و رفتن
فرو رفتن به سايه‌هایِ خواب و
غلتيدن
از رؤيايی به رؤيايی و
هيچ، هيچ
ديگر هيچ

ـــ همين؟

همين و ديگر، نه
ديگر هيچ، جز مردن


کلیک کنید: متن کامل شعرها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
همسایهٔ چینی من
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نسیم خاکسار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دفتر سیزدهم بارو


همسایهٔ چینی من امروز صبح زنگ در خانه‌ام را زد. وقتی در را برایش باز کردم از من خواست به او اجازه بدهم برای چند دقیقه‌ای به خانه‌ام بیاید. تا آن وقت جز یک احوالپرسی ساده و معمولی در سر پله‌ها یا توی آسانسور، هیچگونه رفت و آمدی با هم نداشیتم. چون زن و دخترم هنوز خوابیده بودند از او خواستم در آشپزخانه بنشینیم. قبول کرد و داخل شد. انگار عجله داشته باشد هنوز ننشسته، بی‌مقدمه گفت اگر نیاز وافری به کمک من نداشت حاضر نبود در این وقت صبح مزاحم من شود. و از من خواست به او کمک کنم تا سه خنجر کوچکی را که بین گوشت و استخوان تا دسته در سینه‌اش فرو رفته بودند از سینه‌اش بیرون بکشم. به او گفتم حرف او را باور نمی‌کنم. او آرام و خونسرد، بعد از آن که باز حرفش را تکرار کرد، کتش را که درآورده بود روی در آشپزخانه گذاشت و پیراهنش را پیش ازدرآوردن بالا زد.

درست می‌گفت. سه خنجر کوچک ظریف با ظرافت تمام نزدیک به قلب تا دسته در سینه‌اش فرورفته بودند. با دیدن آن صحنه به نظرم رسید همسایهٔ چینی‌ام باید به یکی از فرقه‌های مذهبی که نمی‌شناختم تعلق داشته باشد. از آن‌هائی که مراسم خاصی داشتند. با نگاه به او احساس کردم برابر مردی مرموز و روحانی ایستاده‌ام، کسی که با نیروهای ماوراء الطبیعه در ارتباط بود. مرد چینی گفت از این موضوع زیاد تعجب نکنم زیرا این کار دیگر برای او عادی شده است. به گفتهٔ او هر صبح پیش از بیرون رفتن از خانه، زنش و دخترش با کمک هم و با ظرافت این سه خنجر را در سینه‌اش فرو می‌کنند و شب‌ پیش از خوابیدن آن را درمی‌آورند. از او پرسیدم: «هرروز از صبح تا غروب با این خنجرها در سینه‌ات به این طرف و آن طرف می‌روی؟»
گفت:‌ «بله. اما امروز چون یک معاینه پزشکی دارم نمی‌توانم آن‌ها را با خودم داشته باشم. می‌ترسم پزشک یا پرستارها هنگام معاینه تنم آن‌ها را ببینند و بعد برای زن و دخترم دردسر درست کنند.»

پرسیدم: «آن‌ها چی. آن‌ها هم همین خنجرها را در سینه‌شان دارند.»

«بله.»

«چرا این کار را می‌کنید؟»

«برای حفاظت از خودمان. ما را در مقابل زخمهای بیرون از خانه مصون نگه می‌دارد.» و در مقابل سکوت من ادامه داد:‌ «در این ساعت زنم سر کارش است و دخترم به مدرسه رفته است و گرنه مزاحم شما نمی‌شدم.»


کلیک کنید: ادامهٔ متن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram