.
من به جادوی رنگها ایمان دارم...
در اثنای هجوم افکار زرد که میروند زخم شوند، گاهی سیب سرخی که بوی اخلاص میدهد، محو میکند تمام خاکستریهای ذهن نمورم را...
و به جنبش در میآورد و تکان میدهد عقربک ساعت جیبی به اغما رفتهای که در کنج صندوقچهی افکار سالمندم خاک میخورد، میپوسد.
من به جادوی رنگها ایمان دارم.
به سیاهی شب،
به سپیدی صبح،
به سبزی دشت، به سرخی سیب...
✍ #وحید_زینالعابدینی_قاسمآبادی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
من به جادوی رنگها ایمان دارم...
در اثنای هجوم افکار زرد که میروند زخم شوند، گاهی سیب سرخی که بوی اخلاص میدهد، محو میکند تمام خاکستریهای ذهن نمورم را...
و به جنبش در میآورد و تکان میدهد عقربک ساعت جیبی به اغما رفتهای که در کنج صندوقچهی افکار سالمندم خاک میخورد، میپوسد.
من به جادوی رنگها ایمان دارم.
به سیاهی شب،
به سپیدی صبح،
به سبزی دشت، به سرخی سیب...
✍ #وحید_زینالعابدینی_قاسمآبادی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
ضرب آهنگ قدمهایت
هنگامی که رودهای مغموم را
تا حیاط خانهام هدایت میکردی،
از خود بیخودم میکرد.
هیچگاه نفهمیدی که من
آغوشم باز بود به نور،
به تاریکی،
به تک تک لحظههایی که نیامدی.
آهِ دیوارها دامنت را میگیرد!
اما حساب من از دیوار جداست!
من یک عمر است که نردبانم،
پلههایم را فتح کن...
✍ #وحید_زینالعابدینی_قاسمآبادی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
ضرب آهنگ قدمهایت
هنگامی که رودهای مغموم را
تا حیاط خانهام هدایت میکردی،
از خود بیخودم میکرد.
هیچگاه نفهمیدی که من
آغوشم باز بود به نور،
به تاریکی،
به تک تک لحظههایی که نیامدی.
آهِ دیوارها دامنت را میگیرد!
اما حساب من از دیوار جداست!
من یک عمر است که نردبانم،
پلههایم را فتح کن...
✍ #وحید_زینالعابدینی_قاسمآبادی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
آن دم که نعرهها در گورستان تارهای حنجره، زنده به گور شدند، خوشبختی در دو قدمی زانو زده بود...
افسوس، افسوس که حتی لحظهای خواهان پیوند چشمانم با دستان کسی نبودم.
چقدر زود گذشت، چقدر تلخ گذشت...
روزی که آفتاب پشت کند به تنهاییات، قطعاً روز غمگینیست.
من هیچگاه به آرزوهایم فرصت جبران ندادم و همان کسی که روزی واقعیت را برایم نقاشی کرد، امروز دست راستش را در جیب چپش میگذارد. چقدر دردناک است!
چقدر دردناک است این که قلمت، ذهنت و حتی ناخودآگاهت پشتت را خالی میکنند، قطعاً روز غمگینیست.
✍ #وحید_زینالعابدینی_قاسمآبادی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
آن دم که نعرهها در گورستان تارهای حنجره، زنده به گور شدند، خوشبختی در دو قدمی زانو زده بود...
افسوس، افسوس که حتی لحظهای خواهان پیوند چشمانم با دستان کسی نبودم.
چقدر زود گذشت، چقدر تلخ گذشت...
روزی که آفتاب پشت کند به تنهاییات، قطعاً روز غمگینیست.
من هیچگاه به آرزوهایم فرصت جبران ندادم و همان کسی که روزی واقعیت را برایم نقاشی کرد، امروز دست راستش را در جیب چپش میگذارد. چقدر دردناک است!
چقدر دردناک است این که قلمت، ذهنت و حتی ناخودآگاهت پشتت را خالی میکنند، قطعاً روز غمگینیست.
✍ #وحید_زینالعابدینی_قاسمآبادی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
کاش دریاها برگردند...
حس خوبیست وقتی کاسهای هستی که لبریز نمیشوی، سرریز نمیشوی، هیچگاه، پسِ هیچ حادثهای.
حال خوبیست وقتی کم میخواهی، وقتی کم میگویی...
از خانهای قدیمی فقط حیاط خلوتش را میخواهم.
یک صندلی، یک جفت دمپایی آبی رنگ و رو رفته
کاش هر روز نیم ساعت باران ببارد.
بروم پشت بام خانهمان تا شنا کنم.
کاش دریاها برگردند به رودخانههایشان!
کاش همه چیز سر جای خودش بود!
کاش رَحِم مرا پس نمیزد.
✍ #وحید_زینالعابدینی_قاسمآبادی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
حس خوبیست وقتی کاسهای هستی که لبریز نمیشوی، سرریز نمیشوی، هیچگاه، پسِ هیچ حادثهای.
حال خوبیست وقتی کم میخواهی، وقتی کم میگویی...
از خانهای قدیمی فقط حیاط خلوتش را میخواهم.
یک صندلی، یک جفت دمپایی آبی رنگ و رو رفته
کاش هر روز نیم ساعت باران ببارد.
بروم پشت بام خانهمان تا شنا کنم.
کاش دریاها برگردند به رودخانههایشان!
کاش همه چیز سر جای خودش بود!
کاش رَحِم مرا پس نمیزد.
✍ #وحید_زینالعابدینی_قاسمآبادی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
متحمل بادهای شدیدی شدم که از ایستادن بازم دارند.
نگفتههایی را که شنیدم با خودم خواهم برد تا روزی اگر تکهای از دستانم در دست کسی جا ماند از روی ترحم درب خانهام را نزند.
همیشه به جاده همانقدر اعتماد داشتم که به پاهایم...
و همیشه معتقد بودم که سکوت حاصل یک معادلهی نامتوازن رو به افولست و در عین حال قدم اول رستگاری...
با این حال از تمام کسانی که مرا میشناسند میخواهم اگر روزی با من برای لحظهای حتی همکلام شدند، مرا به زبان مادری صدا بزنند...
✍ #وحید_زینالعابدینی_قاسمآبادی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
متحمل بادهای شدیدی شدم که از ایستادن بازم دارند.
نگفتههایی را که شنیدم با خودم خواهم برد تا روزی اگر تکهای از دستانم در دست کسی جا ماند از روی ترحم درب خانهام را نزند.
همیشه به جاده همانقدر اعتماد داشتم که به پاهایم...
و همیشه معتقد بودم که سکوت حاصل یک معادلهی نامتوازن رو به افولست و در عین حال قدم اول رستگاری...
با این حال از تمام کسانی که مرا میشناسند میخواهم اگر روزی با من برای لحظهای حتی همکلام شدند، مرا به زبان مادری صدا بزنند...
✍ #وحید_زینالعابدینی_قاسمآبادی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
اینجا که ایستادهام درست روبروی خورشیدم. اما به پشت سرم که مینگرم یخ زدهام...
این تلاطم زوایای بیاصل و نسب امان ایستادن نمیدهد.
گاه گاه برف میبارد روی شانهی راستم، سوی مشرق بزنگاه!
که فریبم دهد، که دورم کند از رستگاری. لغزش شانههایم مرگ تدریجیست که در خواب ببیند از پا افتادنم را...
✍ #وحید_زینالعابدینی_قاسمآبادی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
اینجا که ایستادهام درست روبروی خورشیدم. اما به پشت سرم که مینگرم یخ زدهام...
این تلاطم زوایای بیاصل و نسب امان ایستادن نمیدهد.
گاه گاه برف میبارد روی شانهی راستم، سوی مشرق بزنگاه!
که فریبم دهد، که دورم کند از رستگاری. لغزش شانههایم مرگ تدریجیست که در خواب ببیند از پا افتادنم را...
✍ #وحید_زینالعابدینی_قاسمآبادی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
در تمام لحظههایی که آدمی چیزی را از دست میدهد ، بخشی از خود را به او میسپارد ، یعنی تکهای از او جدا میشود که هم میتواند غم انگیز باشد هم مسرتبخش.
در این بین ، بیرحمترین دشمن آدمی یعنی حافظه ، بر او چیره میشود و تمام قوانین طبیعی از پیش تعریف شده را نقض میکند.
بارها تجربه کردم و هر بار بیشتر به این تعریف از جهان ایمان آوردم که جهان مجموعهی منظمی از بی نظمیهاست.
✍ #وحید_زینالعابدینی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
در تمام لحظههایی که آدمی چیزی را از دست میدهد ، بخشی از خود را به او میسپارد ، یعنی تکهای از او جدا میشود که هم میتواند غم انگیز باشد هم مسرتبخش.
در این بین ، بیرحمترین دشمن آدمی یعنی حافظه ، بر او چیره میشود و تمام قوانین طبیعی از پیش تعریف شده را نقض میکند.
بارها تجربه کردم و هر بار بیشتر به این تعریف از جهان ایمان آوردم که جهان مجموعهی منظمی از بی نظمیهاست.
✍ #وحید_زینالعابدینی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
در فراسوی سکوت به گل نشستهام. کفشهایم رهسپار شدهاند و من تکه پارههای حضورم را از لابلای کنایههای پر زرق و برق این شهر جمع میکنم....
ای آفتاب لب بام! با من صادقانه حرف بزن! مرا روشن کن، که سایهام سنگینی کند بر زخمهایم. زبانم را بیرون بکش و با خودت به لب بام ببر... هزار تکه اش کن و زنجیر کن مرا به قوس آسمان. بر بالای صنوبر بنشان. بگذار رد پای کفشهایم را ببینم.
✍ #وحید_زینالعابدینی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
در فراسوی سکوت به گل نشستهام. کفشهایم رهسپار شدهاند و من تکه پارههای حضورم را از لابلای کنایههای پر زرق و برق این شهر جمع میکنم....
ای آفتاب لب بام! با من صادقانه حرف بزن! مرا روشن کن، که سایهام سنگینی کند بر زخمهایم. زبانم را بیرون بکش و با خودت به لب بام ببر... هزار تکه اش کن و زنجیر کن مرا به قوس آسمان. بر بالای صنوبر بنشان. بگذار رد پای کفشهایم را ببینم.
✍ #وحید_زینالعابدینی
🆔️ @Bahar_Narenj_99