🍊 کانال ادبی و هنری بهار نارنج قاسم‌ آباد
763 subscribers
8.31K photos
3.28K videos
12 files
109 links
به نام خالقِ ابر و مه و باد
خداوندِ جهان و قاسم‌آباد

🍊 این کانال، به منظور انعکاس فعالیتهای ادبی، هنری و فرهنگی مردمان زادگاهمان 💚 ایجاد شده است.

ارتباط با ادمین : @B_N_13_99
Download Telegram
.
و من
هرلحظه
منتظرم
طلوع خورشید را
پس از سیاهی ممتد شبی طولانی
می‌دانم،
و به تو مژده می‌دهم،
خورشید خواهد دمید
و ما
در جشن‌‌ خورشید
یکدیگر را
ملاقات خواهیم کرد
در شادی‌های
کوچه‌پس‌کوچه‌ها...

#مریم_محمدرضی
      #آفتاب_م‌ر

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
درختی استوار بودی
با سایه گسترده
اینچنین خمیده قامت
و فرو ریخته از نشاط
چرایی؟
این زخم‌ها
که با هزاران تیغ خرد و درشت
بر تنت
سیاه‌گاری کشیدند
بیجانت کرده
چیزی نمانده که فرو بیفتی.
باقی بمان.
من برایت،
روزهای روشن خواهم آورد.
باران،
آفتاب،
شمعدانی و یاس.
من در فالت،
هزاران پولک رقصان دیده‌ام
میان دانه دانه شاخه‌هایت.
و زیر سایه‌ات
ستارگان را دید‌ه‌ام
به سجده،
به توصل.
طاقت بیاور.
من برایت،
روزهای روشن خواهم آورد.

#مریم_محمدرضی
      #آفتاب_م‌ر

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
قایقی خواهم ساخت
پر از یاس سفید
خواهم انداخت به آب
رو به سوی شهرت
که شده‌ خانه امن آفتاب
سیل بوسه‌‌ پیشکش
شوق دیدار به راه
می‌‌سپارد به تو‌ام باز خدا

#مریم_محمدرضی
      #آفتاب_م‌ر

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
چون ماه کامل شب‌های چهارده
و گیسوی تابدار و عطرآگین یاس
نسیم نیمه‌شبها
شمعی برافروخته
گنجینه‌ای سر به‌ مهر
رقص حور و ملک
تاج درخشان مرصع
دست‌هایی رو به سوی آسمان
اشک‌های روان
شعری که جهان
آنرا از بر بخواند
نامی که بدرخشد همچون آفتاب...
بی‌گمان
تو بر تارک جهان
می‌درخشی.

#مریم_محمدرضی
      #آفتاب_م‌ر

🆔️ @Bahar_Narenj_99
من همیشه دلم برای گیلان تنگ میشه.
گیلانِ وقتی که من خیلی کودک بودم و همیشه مه بود و باران و گرمای ناچیز چراغ نفتی در اتاق و بوی دیوانه‌کننده هیزم برای پخت غذا.
آن‌روزها که چای محلی را با نباتی می‌خوردند و خونه‌ها دیوار نداشتن و با گلدانهای شمعدانی و عطری و درخت و پرچین، از هم جدا میشدن.
حیاط‌هایی که چاه داشتن و من آرزو می‌کردم بزرگتر بودم و میت‌وانستم از چاه آب بکشم و توی چاه رو ببینم.
حیاط‌هایی که موقع باران، گلی می‌شدند و من همیشه به مادربزرگم می‌گفتم کاش حیاط خونه‌شو مثل خونه‌ی تهران‌مون موزائیک می‌کرد تا موقع بارون آنقدر گلی نشه....
و حالا، گیلان زیبای خاطرات دور، بوی تنش و زیبایی موهاش و حال و هوای خیال‌انگیز ملکوتی‌ش رو کاملاً از دست داده درست، از وقتی که شروع کرد به شهری شدن. متمدن شدن، دگرگونه شدن.
و از وقتی که خونه‌ها، دیوارای بلند کشیدن دور خودشون و دیگه نمی‌شد وقتی روی ایوان بزرگ خانه می‌ایستی، باغ و شالیزار و خدا و زندگی رو یه نفس، به روحت وصل کنی و از وقتی که از شنیدن صدای دام و ماکیان محروم شدیم.
از وقتی که شمعدونیا، و گلای عروس و عطری جای خودشونو با کاج و شمشاد و نخل و انواع گیاهان غریبه عوض کردند و شالیزارها و باغهاش، شدن خونه‌های سیمانی و سفید و مدرن. رودخونه‌های بزرگ و عمیقش خشک شدن و جنگل‌های انبوه باستانیش، شد شهرکهای زشت و بی‌قواره ناموزون
و گیلان، برای همیشه مرد.
و حالا من
همیشه و همیشه و همیشه دلم برای گیلان کودکی‌ام تنگ میشه، برای شالیزارهای در مه فرورفته، برای خونه‌های روستایی همسایه‌ها و پنجره‌های چوبی‌شون. برای شنیدن صدای خروس‌ها که ظهرهای تابستان، به نوبت، جواب هم رو میدادن. برای سروصدای شیرین و خنده‌دار اردک‌ها و غازها. برای صدای جیرجیرک تو ظهرهای گرم تابستون، و پرواز سنجاقکها روی ساقه‌های برنج، برای صدای دور قرآن از گوشه مسجدی، و خش‌خش سایش برگها در سکوت مطلق ظهرهای گرم و شرجی تابستان، برای بوته‌های بزرگ گلهای محمدی، و بوی برگهای انجیر سه‌بارچین، صدای گاوهای مادربزرگ که هر کدام نامی داشتند و من تولدهایشان را دیده بودم. برای غروب‌های خنک که با دختران همسایه بازی می‌کردیم، و کتابهای قشنگی که با هم می‌خوندیم. برای گذشتن از رودخانه عمیق پرآب که سایه سبز درختان تناور تاربکش می‌کرد و من به شوق دیدار اقوام و گرفتن گردنبندی از گلهای به نخ کشیده از دخترانشان بدون ترس، ازش رد میشدم ...
و چه بسیار حسرت سنگینی روی دلم هست برای اون روزا و‌ اون بهشت و آدماش که بسیار عزیز بودند و حالا آنقدر نیستند و آنقدر از این دنیا دور شدن که دیگه حتی لحن و زنگ صداشونو فراموش کردم اما یادشون نه....

#مریم_محمدرضی
      #آفتاب_م‌ر

🆔️ @Bahar_Narenj_99