🍊 کانال ادبی و هنری بهار نارنج قاسم‌ آباد
763 subscribers
8.51K photos
3.35K videos
12 files
122 links
به نام خالقِ ابر و مه و باد
خداوندِ جهان و قاسم‌آباد

🍊 این کانال، به منظور انعکاس فعالیتهای ادبی، هنری و فرهنگی مردمان زادگاهمان 💚 ایجاد شده است.

ارتباط با ادمین : @B_N_13_99
Download Telegram
.
من همانم که کنار خورشید
ذره‌ای شب دارم
ذره‌ای تاریکی
و تو از تاریکی، در گریزی بی من
من ولی بی‌فانوس
در میان راهم
بی تو اما تنها!

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
در میان دفترم یک تار مو
از تو برجا مانده بود این سال‌ها
حالت‌ خوبی به‌شکل قلب داشت
در تنم آشفته شد احوال‌ها

موی تو خط سیاه دفترم
در میانش شعرها پنهان شده
عالمی در موی تو تفسیر شد
حالتم آشفته و حیران شده

موی تو در دفترم یک کهکشان
من میانش ذره‌ای خاکِ زمین
گم شدم در پیچ و تاب موی تو
در میانش خانه می‌سازم  ببین

حالت موی تو مستم می‌کند
هر چه بودم بت پرستم می‌کند
حالتش زنجیرِ آزادیِ من
حلقه‌ای شاهانه دستم می‌کند

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
مرگ
مگر چه اندازه
از من دور است
که من به تو نزدیکتر نباشم !؟

نمی‌ارزد بعد از مرگم
با خود بگویم:
کاش مهربان‌تر بودم!

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
هنوز سایه‌ام را بر ایوان خانه می‌بینم که یک دست بر در گرفته و دستی دیگر آبی را در سطلی آهنی با دسته چوبی‌اش دارد تا مادر بزرگ بر سماور نفتی‌اش بریزد و من باید بعد از آن پاهایم را در پشت بام خانه پنهان می‌کردم.
قاصدک آنجا بود قاصدک با من بود خبرش تنها رفتن بود لعنت به قاصدک‌های زیبا، اگر دوباره برگردم تمام آنها را از باغ خواهم چید و خاکشان خواهم کرد، من جایم کنار سطل‌ها بر روی نیمکت کوچک بود، جایی که کنار کلبه چوبی آن بوی نان می‌آمد بوی آتش و دود و کتری سیاه دسته سیمی کنارش می‌جوشید.
من دلم آتش گرفته و می‌سوزد از دودی که از لای تخته‌های کلبه به بیرون می‌رود و انعکاس نور خورشید بر آن می‌تابد من دلم می‌جوشد مانند کتری سیاه!

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
این روزها
مادربزرگ
لحاف‌های کهنه را
به دست آفتاب می‌سپارد

دارد رنگ بهار می‌گیرد
تراس خانه...

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
مرگ
مگر چه اندازه
از من دور است
که من به تو نزدیکتر نباشم !؟

نمی‌ارزد بعد از مرگم
با خود بگویم:
کاش مهربان‌تر بودم!

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
مرا احساس دردی بود ویرانگر
درون من جهانم را به آتش می‌کِشد آخر
دلم دریای طوفانی
عجب وقت ملاقاتی
هوا تاریک و طولانی
و من ماندم کنار سنگ مانایی
که اسم و شعر و تاریخی به تن دارد
مرا احساس شیرین ملاقات است
ملاقات شب و گریه
ملاقات تنم با خاک افسرده
تمام من که نه
نیمی کنار دست من خواب است
و من آشفته هوشیارم
نه گل، بر سنگ لطفی داشت
نه شمع، نوری به شب می‌داد
و تنها گریه زیبا بود
دلم هر شب، شب آدینه و درد است
چه تنها بودم اینجا در کنار سنگهای بی‌زبان اما
و دوراند از ما آدمها
در این تاریکیِ تنها

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
از جنس ستارگانی
که سال‌هاست خاموش‌اند
ولی همچنان بر من می‌تابی
تو می‌تابی اما نیستی
تو گمشده‌ایی
در چرخش نامنظم زمینِ بی‌جاذبه
ومن در خاک نشسته‌ام
بیهوده
و در تکرار نور و سیاهی
چروک می‌شود اندیشه‌هایم
ولی همچنان شوقت
سایه می‌اندازد بر آفتاب سوزان نبودنت
تو همچنان می‌تابی
و بی‌امان نیستی

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
این زمین جای منو جای تو بود یک روزی
زندگی زیر قدم‌های تو بود یک روزی

آسمان در گرو دامن گُل‌دارت بود
شهر من دامن زیبای تو بود یک روزی

نور چشمان من از روشنی قلبت بود
جای من ساحل دریای تو بود یک روزی

دست در دست تو آواز خوشی می‌خواندم
خواب من قصه‌ی آوای تو بود یک روزی

رنگ خورشید و رخ ماه تو را می‌خواهم
سقف من ابری رویای تو بود یک روزی....

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
توو کدوم کوچه‌ی این شهر خاک رد تو نشسته
یا که سقف چه پناهی از غم دوری شکسته

تو خسوف شب چشمات من هنوز بی‌آسمونم
نزا توو تاریکی شب دوباره بی تو بمونم

بی‌نشون و گم شهرم، لای پاییز و بهارم
گم شدی میون فصلام خبری از تو ندارم

بزا تا دوباره رد شم از میون فرق موها
که مث عصای موسی خورده بود میون دریا

خیلی وقته دو تا چشمات گم شدن تو دل دنیا
دو تا الماس سیاهی که شدن طلسم رویا

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
هر آنچه می‌کشم
از "تیر" می‌کشم
دردهایم را به سیگار می‌سپارم
و "تیرها" را نشانه می‌روم
بر تنم!

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
من از درد روزمرگی‌هایم می‌هراسم
از درد بیهوده جنگیدنها
ترسیدنها
تردیدها
و شاه درد تمامشان
عادتها
عادت به آدم‌های زندگی
خانه
تصویرهای کودکانه
عشقهای بی‌دلیل
و...
می‌هراسم از جمجمه‌ی پُر از خواستن‌های احمقانه
برای ادامه‌ی جانی که هیچ نیست!

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
پنجره‌ی اتاقم را
به سمت شمال چشمانت
باز می‌کنم
آنجایی که باران
از روی جنگل‌زار سبز نگاهت
جاری می‌شود
و من پشت این پنجره‌ی شمالی
با سیگارهای مداوم
ابرهای اتاقم را
تیره‌تر خواهم کرد.

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
لحظه‌های غربتم با چشم تو آباد شد
این اسیر بی‌کسی ، با اسم تو آزاد شد

آرزوهای تنم با حس تو جانی گرفت
غصه‌های زندگی با عشق تو دلشاد شد

با  کلامی گمشده ، وز هر قدم آوارگی
این‌صدای بی‌نفَس‌ با هر نفَس فریاد شد

آرزوی با تو بودن زندگی را تازه کرد
هر خیال پوچ من با دیدنت بر باد شد

تن گرفتار زمستان و اسیر این قفس
این هوای یخ زده با شوق تو مرداد شد

در دل‌ِسنگم هوای عاشقی راهی نداشت
چشمها با دیدنت آشفته چون فرهاد شد

اشتیاق با  تو بودن لحظه‌ای ترکم نکرد
خانه‌ی‌عشق تو در جان و دلم ایجاد شد

#مجید_زین‌العابدینی_قاسم‌آبادی

🆔️ @Bahar_Narenj_99