🍊 کانال ادبی و هنری بهار نارنج قاسم‌ آباد
763 subscribers
8.51K photos
3.35K videos
12 files
122 links
به نام خالقِ ابر و مه و باد
خداوندِ جهان و قاسم‌آباد

🍊 این کانال، به منظور انعکاس فعالیتهای ادبی، هنری و فرهنگی مردمان زادگاهمان 💚 ایجاد شده است.

ارتباط با ادمین : @B_N_13_99
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎻 #محمدرضا_شاهنوری
📽 #یوسف_توانا
🎼 موسیقی سنتی بی‌کلام ایرانی
▫️ روستای فانفین (الموت غربی قزوین)
▫️ سال ۱۳۹۱

🆔️ @Bahar_Narenj_99
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎻 #محمدرضا_شاهنوری
🎶 #نصرت_خوش‌خان
▫️ مراسم تقدیر از پیشکسوتان کشتی
▫️ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت
▫️ موزه مردم‌شناسی قاسم‌آباد

🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
در گذشته مردم کشاورز منطقه دیلمنستان و اشکورات ، اوایل پاییز بعد از درو کردن و جمع آوری محصولات کشاورزی ، پیاده به پابوس امام رضا (ع) می‌رفتند. مردم‌ محل هم برای بدرقه زائرین ، جمع می‌شدند و نذری می‌دادند و چاووشی‌خوان با خواندن مقام چاووشی ، دل‌ها را به اهل بیت (ع) متصل می‌کرد.
خوش‌صداترین چاووشی‌خوان منطقه دیلمان مرحوم علی‌گل میکالی بود و هر محلی که مردمش عازم خراسان بودند بدنبال علی‌گل می‌رفتند.
همچنین بعد از عقد دو جوان و شروع زندگی ، وقتی که به زیارت هشتم می‌رفتند، برایشان چاووشی می‌خواندند.
در این راستا شعری سرودم که تقدیم می‌کنم:

منو می یار دبستیم عهد پیمان
امی پشت پناه الاه قران
وفا داریم با هم تا روز قیامت
زیارت وا بشیم مشهد خراسان
پیاده راه دریم یکماه ده روز
الهی خوشبخت ببیم امام رضاجان
چاووشی بخون علی گل میکال
حاجیان مکه شونن فقیر خراسان
یا امام رضا جان (ع)

دهستان میکال خرم رود در ۵ کیلومتری اسپیلی  قرار دارد و مردم زحمتکش آن به کشاورزی و دامداری مشغولند.
ناگفته نماند مردمان عینشیخ ، میکال خرم رود و همجوار از دیر باز با هم خویشاوند هستند.

#محمدرضا_شاهنوری_عین‌شیخ

🆔️ @Bahar_Narenj_99
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎻 #محمدرضا_شاهنوری
🎼 #زرگوله

ترانه «زرگوله» براساس قصه‌ای واقعی است که حدود نود سال قبل در نواحی دیلمان و در یکی از روستاهای گالش‌نشین رخ داده است. در این روستا خانواده‌ای زندگی می‌کرد که سرپرست خانواده بر اثر بیماری از دنیا رفته بود. مادر و دو فرزند کوچک، نان‌آوری نداشتند؛ فقط یک گاو شیرده داشتند که پنیر، کره، شیر و ماست آن را می‌فروختند و نان و نمک تهیه و روزگار می‌گذراندند. گاو، زرد رنگ بود و بچه‌ها اسمش را زرگوله صدا می‌کردند و وابستگی شدیدی به او داشتند. چون مخارج خانواده را تامین می‌کرد، دعا و زنگوله به گردنش بسته بودند.
یک روز پائیزی که هوا برفی بود، زرگوله به جنگل می‌رود تا از برگ درختان ریخته شده شکمی سیر کند، غافل از اینکه چندین گرگ گرسنه درکمین او بودند. جدال بین زرگوله و گرگها شروع و زرگوله با شاخ‌های تیزش دفاع می‌کرد؛ انگار می‌دانست اگر اتفاقی بیفتد، بچه‌ها بدون آذوقه می‌مانند. از نعره زرگوله اهالی محل خبردار شدند و به کمک گاو شتافتند؛ و گاو را نجات داده و تحویل صاحبش دادند.

🆔️ @Bahar_Narenj_99