Forwarded from دوستانبهمرد «وَناویَل🌲»
( بخش سوم )
... #ادامه
🔥 یاد ایام نه چندان دور
#مردم_سرونو
#بزرگاندیشی و #سخاوت
ساعتی بعد :
کربلایی سِتره پیشکشی را میپوشد و شال را بر کمر بسته و کلاه زیبای نمدین
را بر سر گذاشته و پاشنهی کِلاش را ورکشیده و از خانه بیرون زده
و بسمت قلعهی طایفهی مقابل به راه میافتد ؛
تک و تنها ...
طول مسیر بین دوقلعهی طوایف دقایقی بیش نبود ؛ کربلایی با گامهایی مردانه و استوار ؛ چون در سر نیت خیرخواهی داشت و لبخندی از رضایت بر چهره ، به
قلعه نزدیک شد !
صدای مردی را شنید که فریاد زد :
کَلای دِری وِرَی ایره مای !!!
کربلایی بدون توقف به چشمهی سراب
( سراو ) نزدیک شد و از رویش بدآنسو
جستی زد و به طرف در قلعه روانه گردید !
خان بروی ایوان آمد و پشت سرش تعدادی از بزرگان ایستادند !
جوانان آمادهی نبرد ، گرز و چماق بدست
درون محوطه نشسته بودند !
در را گشودند و کربلایی وارد شد
همهی حضار برخواستند و به احترام
او رو به سویش چرخیدند !
خان : ها کَلای ؟؟!! خیر بو ؟؟!!
کربلایی : در جایش ایستاد و گفت :
یاعلی خان !
خان : علی یارت کَلای ؛ بِفرما با بان !
کربلایی به داخل ساختمان قلعه وارد شد و خان او را با دست بطرف بالانشین
اتاق هدایت نمود !
همگی نشستند و بعد از لحظاتی سکوت
خان پرسید :
کَلای چه خَوَر ؟؟ شال و سِترهتی نوآ کِردیه ؟؟ بمارک بو ؟؟!!
کربلایی با لبخندی بسیار دلنشین و دلگرم کننده :
خان سلامت بو
حامل دوا خَیریکِم بلکِم اِی نِزاع بَین
بِرال وَناویه خَتِم خَیر کَیمِن !!
خان عه کان ایمرو مِ کِردیهسیه وکیل
بَینتان ، تا بامه خزمتت و بوشم :
بو تا تاریخ ناممان وه بَد ننویسی !
بو تا دواره بویمنه برا
بلکم خَتِم کَیم ، اِی گَن ماجرا
ماشالله ایمسال کشاورزی خاصه
حیفه ایجوره وه بین بچو
ووو ...
خان به واژه واژهی سخنان کربلایی گوش میداد و لحظه به لحظه از آن حالت
پریشانی و گرفتگی احوال بیرون میآمد
تا اینکه صحبت کربلایی به پایان رسید !
خان رو به جماعت بزرگان کرد و پرسید :
هومه چَه موشینان کَلینهل ؟؟
همه جواب دادند : هرچَی خان بوشی هر
عوه دورسه !
خان پاسخ داد : ایمیژ خوَشمانه مای بِرایمان پایار بو و جنگ تمام کَیم !!
کربلایی لبخندی از مهر بر لب افشان کرد و گفت : بِرا گوشت بِرا بیئری ، سوخان نِمَشکنیتی !!
و بلند شد و گفت همگی صلوات !
جماعت برخواستند و کربلایی از خان و مجمعش برای روز مشخصی دعوت بعمل آورد تا در خانهی شخصیاش حضور یابند !
نقل است که کربلایی گوسفندانی نذر میکند و دست خوانین و بزرگان دو طایفه را در گردن هم انداخته و عداوت را از بین برده و به مردم میگوید از فردا
هرکسی دنبال کار و کشاورزی خود برود ...
ــــــــــــــــــــــــــ
روح پاک کربلایی
#برانازار_رضاییسرونوی همنشین نور
رحمت حضرت حق 🙏
#پایان /.
نویسنده : منصوررضاییسرونوی
#بهمرد_هرمزدیار ۲۴ / ۳ / ۱۴۰۱
#کانالدوستانبهمرد « وَناویَل »
▶ @Behmard60042 👈🇯🇴🇮🇳
... #ادامه
🔥 یاد ایام نه چندان دور
#مردم_سرونو
#بزرگاندیشی و #سخاوت
ساعتی بعد :
کربلایی سِتره پیشکشی را میپوشد و شال را بر کمر بسته و کلاه زیبای نمدین
را بر سر گذاشته و پاشنهی کِلاش را ورکشیده و از خانه بیرون زده
و بسمت قلعهی طایفهی مقابل به راه میافتد ؛
تک و تنها ...
طول مسیر بین دوقلعهی طوایف دقایقی بیش نبود ؛ کربلایی با گامهایی مردانه و استوار ؛ چون در سر نیت خیرخواهی داشت و لبخندی از رضایت بر چهره ، به
قلعه نزدیک شد !
صدای مردی را شنید که فریاد زد :
کَلای دِری وِرَی ایره مای !!!
کربلایی بدون توقف به چشمهی سراب
( سراو ) نزدیک شد و از رویش بدآنسو
جستی زد و به طرف در قلعه روانه گردید !
خان بروی ایوان آمد و پشت سرش تعدادی از بزرگان ایستادند !
جوانان آمادهی نبرد ، گرز و چماق بدست
درون محوطه نشسته بودند !
در را گشودند و کربلایی وارد شد
همهی حضار برخواستند و به احترام
او رو به سویش چرخیدند !
خان : ها کَلای ؟؟!! خیر بو ؟؟!!
کربلایی : در جایش ایستاد و گفت :
یاعلی خان !
خان : علی یارت کَلای ؛ بِفرما با بان !
کربلایی به داخل ساختمان قلعه وارد شد و خان او را با دست بطرف بالانشین
اتاق هدایت نمود !
همگی نشستند و بعد از لحظاتی سکوت
خان پرسید :
کَلای چه خَوَر ؟؟ شال و سِترهتی نوآ کِردیه ؟؟ بمارک بو ؟؟!!
کربلایی با لبخندی بسیار دلنشین و دلگرم کننده :
خان سلامت بو
حامل دوا خَیریکِم بلکِم اِی نِزاع بَین
بِرال وَناویه خَتِم خَیر کَیمِن !!
خان عه کان ایمرو مِ کِردیهسیه وکیل
بَینتان ، تا بامه خزمتت و بوشم :
بو تا تاریخ ناممان وه بَد ننویسی !
بو تا دواره بویمنه برا
بلکم خَتِم کَیم ، اِی گَن ماجرا
ماشالله ایمسال کشاورزی خاصه
حیفه ایجوره وه بین بچو
ووو ...
خان به واژه واژهی سخنان کربلایی گوش میداد و لحظه به لحظه از آن حالت
پریشانی و گرفتگی احوال بیرون میآمد
تا اینکه صحبت کربلایی به پایان رسید !
خان رو به جماعت بزرگان کرد و پرسید :
هومه چَه موشینان کَلینهل ؟؟
همه جواب دادند : هرچَی خان بوشی هر
عوه دورسه !
خان پاسخ داد : ایمیژ خوَشمانه مای بِرایمان پایار بو و جنگ تمام کَیم !!
کربلایی لبخندی از مهر بر لب افشان کرد و گفت : بِرا گوشت بِرا بیئری ، سوخان نِمَشکنیتی !!
و بلند شد و گفت همگی صلوات !
جماعت برخواستند و کربلایی از خان و مجمعش برای روز مشخصی دعوت بعمل آورد تا در خانهی شخصیاش حضور یابند !
نقل است که کربلایی گوسفندانی نذر میکند و دست خوانین و بزرگان دو طایفه را در گردن هم انداخته و عداوت را از بین برده و به مردم میگوید از فردا
هرکسی دنبال کار و کشاورزی خود برود ...
ــــــــــــــــــــــــــ
روح پاک کربلایی
#برانازار_رضاییسرونوی همنشین نور
رحمت حضرت حق 🙏
#پایان /.
نویسنده : منصوررضاییسرونوی
#بهمرد_هرمزدیار ۲۴ / ۳ / ۱۴۰۱
#کانالدوستانبهمرد « وَناویَل »
▶ @Behmard60042 👈🇯🇴🇮🇳