سه چیز پایدار نماند: مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست.
↪️ گلستان، باب هشتم، حکمت شمارهٔ ۷
Три вещи недолговечны: товар без торговли, наука без споров и государство без политики.
— Саади, Гулистан
⭐️ @Az_rusi
Три вещи недолговечны: товар без торговли, наука без споров и государство без политики.
— Саади, Гулистан
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
К печали я так же легко привыкаю, как к наслаждению, и жизнь моя становится пустее день ото дня.
— Михаил Юрьевич Лермонтов
به غم آنچنان آسان خو میگیرم که به لذت. این است که زندگیام روزبهروز پوچتر میشود.
— میخائیل لرمانتوف
مترجم: محمدمهدی یزدانی
⭐️ @Az_rusi
— Михаил Юрьевич Лермонтов
به غم آنچنان آسان خو میگیرم که به لذت. این است که زندگیام روزبهروز پوچتر میشود.
— میخائیل لرمانتوف
مترجم: محمدمهدی یزدانی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
نام شخصیتنما
یکی از فنون ادبی پرکاربرد در آثار ادبی روسی، بهویژه آثار قرن نوزدهم، نام خانوادگی بامسمّا (говорящая фамилия؛ لفظاً: فامیل گوینده) است. در مطالعات ادبی روسی، «نام خانوادگی بامسمّا/گوینده» به دستهای از نامهای اشخاص (غالباً نام خانوادگی و گاه نام کوچک) گفته میشود که خودْ گوینده و برملاکنندۀ ویژگیهای شخصیتی و روانی و اخلاقی و گاه جایگاه اجتماعی کسی است که آن نام را دارد. این نامها همچنین ارزیابی و دیدگاه نویسنده را نسبت به شخصیت و قهرمان اثرش نشان میدهند. این نامها معمولاً از لحاظ معنایی و ساختاری شفاف و انگیختهاند؛ یعنی از ظاهر لفظ میتوان به معنایش پی برد. در نقد ادبی و نامشناسی به این نامها نامِ شخصیتنما نیز گفته میشود.¹ نامهای خانوادگی شخصیتنما یکی از ابزارهای مهم تیپسازی در آثار ادبیات روسیه، بهویژه در آثار نویسندگان کلاسیک روس، همچون فونویزین، گریبایدوف، گوگول، داستایفسکی، تالستوی و چخوف هستند و نزد هر کدام این نویسندگان کارکرد ویژۀ خودشان را دارند؛ برای نمونه، نامهای شخصیتنما در آثار چخوف (علاوه بر نشاندادن ویژگیهای اخلاقی و روانی شخصیت) بیشتر جنبۀ کمیک و طنز دارند، اما در آثار داستایفسکی غالباً بر جنبۀ روانی و شخصی نامور تأکید دارند. چند نمونه در آثار کلاسیک ادبیات روسیه:
— توگااوخوفسکی (Тугоуховский): شخصیت منظومۀ طنز «امان از عقل» گریبایدوف که گوشهایش خیلی سنگین و عملاً کَر بود. نام خانوادگی او را اگر لفظبهلفظ ترجمه کنیم چیزی شبیه به گرانگوشیان میشود.
— سمِردیکوف (Смердяков) : آشپز و خدمتکار فئودور کارامازوف در «برادران کارامازوف» داستایفسکی. شخصی متنفر از همه و موردنفرت همه. نام خانوادگی او برگرفته از واژۀ смерд به معنای «برده، نوکر، خدمتکار» است و لفظاً یعنی بردهزاده.
— کوریاتین (Курятин): شخصیت داستان کوتاه «جراحی» از چخوف؛ فردی بیفرهنگ و بیادب بود، اما سعی میکرد بافرهنگ و باادب و فاضل بهنظر برسد. نام خانوادگی او برگرفته از Курица به معانی «مرغ خانگی» است و لفظاً یعنی مرغنیا. در فرهنگ روسی مرغ اساساً موجودی خندهدار و مضحک پنداشته میشود؛ از همین روست که موضوع لطیفههای بسیاری نیز هست.
— کاستیلین (Костылин): شخصیت «اسیر قفقازی» تالستوی؛ فردی قضاقدری و منفینگر و ناامید و مریضاحوال (جسماً و ذهناً). نام خانوادگی او برگرفته Костыль است به معنای «عصای زیر بغل». پس لفظاً میتواند برابر پورعصا باشد.
و نمونههای بسیار دیگر.
✔️ به صورت کلی، نامهای شخصیتنما به دلایل زیر در آثار ادبی به کار میروند:
✅ تیپسازی و نشاندادن ارزیابی و ارزشگذاری نویسنده یا موضع انتقادی/هجوآمیز او؛
✅ اقتصاد روایی و گنجاندن اطلاعاتی روانشناختی یا اجتماعی دربارهٔ شخصیت در یک نشانۀ زبانی و متعاقباً بهیادسپاری راحتتر نامها برای خواننده؛
✅ ایجاد حس طنز، هجو، نقد و تمایز اخلاقی میان شخصیتها؛
✅ اشاره یا تأکید بر لایههای فرهنگی و اجتماعی حاکم بر جامعه و حوادث؛
✅ و نهایتاً کمک به خواننده در فهم بهتر اثر.
¹ به عقیدۀ یوری تینیانوف، ادیب و مترجم و منتقد ادبی روس-شورویایی «در اثر ادبی اساساً نام غیرگوینده وجود ندارد و هر نام در بافت اثر حرف میزند، حتا اگر در ظاهر خنثا باشد».
📝 در وبگاه زیر به ۱۰۰ نام و نام خانوادگی شخصیتنما در آثار شاخص ادبیات روسی پرداخته شدهاست:
https://semfamily.ru/istoriya-familij-stati/govoryashhie
— محمدمهدی یزدانی
⭐️ @Az_rusi
⭐️ @Farsiyat
یکی از فنون ادبی پرکاربرد در آثار ادبی روسی، بهویژه آثار قرن نوزدهم، نام خانوادگی بامسمّا (говорящая фамилия؛ لفظاً: فامیل گوینده) است. در مطالعات ادبی روسی، «نام خانوادگی بامسمّا/گوینده» به دستهای از نامهای اشخاص (غالباً نام خانوادگی و گاه نام کوچک) گفته میشود که خودْ گوینده و برملاکنندۀ ویژگیهای شخصیتی و روانی و اخلاقی و گاه جایگاه اجتماعی کسی است که آن نام را دارد. این نامها همچنین ارزیابی و دیدگاه نویسنده را نسبت به شخصیت و قهرمان اثرش نشان میدهند. این نامها معمولاً از لحاظ معنایی و ساختاری شفاف و انگیختهاند؛ یعنی از ظاهر لفظ میتوان به معنایش پی برد. در نقد ادبی و نامشناسی به این نامها نامِ شخصیتنما نیز گفته میشود.¹ نامهای خانوادگی شخصیتنما یکی از ابزارهای مهم تیپسازی در آثار ادبیات روسیه، بهویژه در آثار نویسندگان کلاسیک روس، همچون فونویزین، گریبایدوف، گوگول، داستایفسکی، تالستوی و چخوف هستند و نزد هر کدام این نویسندگان کارکرد ویژۀ خودشان را دارند؛ برای نمونه، نامهای شخصیتنما در آثار چخوف (علاوه بر نشاندادن ویژگیهای اخلاقی و روانی شخصیت) بیشتر جنبۀ کمیک و طنز دارند، اما در آثار داستایفسکی غالباً بر جنبۀ روانی و شخصی نامور تأکید دارند. چند نمونه در آثار کلاسیک ادبیات روسیه:
— توگااوخوفسکی (Тугоуховский): شخصیت منظومۀ طنز «امان از عقل» گریبایدوف که گوشهایش خیلی سنگین و عملاً کَر بود. نام خانوادگی او را اگر لفظبهلفظ ترجمه کنیم چیزی شبیه به گرانگوشیان میشود.
— سمِردیکوف (Смердяков) : آشپز و خدمتکار فئودور کارامازوف در «برادران کارامازوف» داستایفسکی. شخصی متنفر از همه و موردنفرت همه. نام خانوادگی او برگرفته از واژۀ смерд به معنای «برده، نوکر، خدمتکار» است و لفظاً یعنی بردهزاده.
— کوریاتین (Курятин): شخصیت داستان کوتاه «جراحی» از چخوف؛ فردی بیفرهنگ و بیادب بود، اما سعی میکرد بافرهنگ و باادب و فاضل بهنظر برسد. نام خانوادگی او برگرفته از Курица به معانی «مرغ خانگی» است و لفظاً یعنی مرغنیا. در فرهنگ روسی مرغ اساساً موجودی خندهدار و مضحک پنداشته میشود؛ از همین روست که موضوع لطیفههای بسیاری نیز هست.
— کاستیلین (Костылин): شخصیت «اسیر قفقازی» تالستوی؛ فردی قضاقدری و منفینگر و ناامید و مریضاحوال (جسماً و ذهناً). نام خانوادگی او برگرفته Костыль است به معنای «عصای زیر بغل». پس لفظاً میتواند برابر پورعصا باشد.
و نمونههای بسیار دیگر.
¹ به عقیدۀ یوری تینیانوف، ادیب و مترجم و منتقد ادبی روس-شورویایی «در اثر ادبی اساساً نام غیرگوینده وجود ندارد و هر نام در بافت اثر حرف میزند، حتا اگر در ظاهر خنثا باشد».
https://semfamily.ru/istoriya-familij-stati/govoryashhie
— محمدمهدی یزدانی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
نامهای شخصیتنمای روسی در ترجمه
مترجمان ایرانی در ترجمۀ نامهای شخصیتنمای روسی (говорящая фамилия) بهصورت کلی دو راه در پیش گرفتهاند:
1️⃣ بازتولید (عدم ترجمه) بدون توضیح در پیشگفتار یا پاورقی:
یعنی بازتولید صورت نام و انتقال آن به متن ترجمه، گاه از طریق نویسهگردانی و گاه آواگردانی و گاه سازگاری آوایی با فارسی. بسیاری از مترجمان فارسی، نام بامسمای شخصیت را که به جنبههای روانی یا اخلاقی او اشاره دارد همانطور که در روسی آمده حفظ کردهاند. مثلاً Обломов یا Раскольников را بهصورت «آبلوموف» و «راسکولنیکوف» آوردهاند، بدون توضیح دربارۀ معنای لفظی و علت انتخابشان توسط نویسنده، در پیشگفتار یا پاورقی. این رویکرد نوعی وفاداری به متن اصلی دانسته میشود تا از این طریق ارجاع بینامتنی و رنگوبوی فرهنگی روسی متن اصلی حفظ شود. با این حال، بار معنایی طنز یا انتقادی نام یا بار روانشناختی آن برای خوانندۀ فارسیزبان از بین میرود.
2️⃣ بازتولید همراه با توضیح دربارهٔ ریشه و معنای نام شخصیتنما در پیشگفتار یا پاورقی:
مترجم در پیشگفتار یا پاورقی دربارۀ معنای لفظی و ریشۀ نامهای شخصیتنما و ساخت واژگانی آنها (در صورت لزوم) توضیحاتی ارائه میدهد. با این توضیح، خواننده تا حدی با معنا و دلالتهای ضمنی و اساساً علت انتخاب نامهای شخصیتنما توسط نویسندۀ اثر آشنا میشود.
💾 رویکرد بسیار کمطرفدار دیگر، بازآفرینی و ترجمۀ خلاقانۀ نامهای شخصیتنما است. در این نوع تبدیل دو رویکرد میتوان در پیش گرفت: ۱. میتوان تمام اجزای نام را ترجمه کرد؛ مثلاً: «آچومِلوف» (در داستان بوقلمونصفت چخوف) به خُلزاده ۲. میتوان جزء شفاف نام (پسوند نام خانوادگی «-اوف/-این/ -سکی») را حفظ کرد و پایه را ترجمه کرد؛ مثلاً ترجمهٔ Козлов به بزغالوف*. این شیوهٔ آخر همان است که فارسیزبانان گاه بهصورت طبیعی و با اتکا به شمّ زبانی خود در ساخت واژههای جدید با وندهای بیگانه به کار میگیرند (اینجا را ببینید). این تبدیلها به خوانندۀ فارسیزبان امکان درک ویژگیهای اخلاقی و روانی پرسوناژ را میدهد، اما به هر حال ممکن است موجب از دست رفتن رنگوبوی روسی متن شود.
⬇️ پینوشت:
برای مخاطب فارسیزبان نامهای شخصیتنمای روسی در صورت ترجمۀ لفظی به احتمال زیاد عجیب و نامأنوس بهنظر خواهند رسید؛ اما آیا برای مخاطب روس، مخصوصاً مخاطب معاصر اثر، نیز این نامها عجیب و نامأنوس بودهاند؟ بهنظر میرسد چنین نیست. در زبان روسی، آنقدر نامهای خانوادگی عجیبوغریب و بامزه و خندهدار وجود دارد که بهنظر برای مخاطب روس نامهای شخصیتنمای آثار ادبی نباید چندان هم نامأنوس و ناطبیعی بهنظر برسند (البته اگر آن نام برای خود مخاطب روس شفاف باشد و برگرفته از واژهای منسوخ یا واژههای بیگانۀ لاتین یا یونانی نباشد). این شیوهٔ نامگذاری در امتداد همان سنت نامگذاری در فرهنگ روسی است که هم اتکا به مذهب دارد و هم اتکا به خرافه؛ برای نمونه نامهای خانوادگی مشهور زیر را در نظر بگیرید:
— دوروف (مالک تلگرام): «احمقزاده»
— نیکراسوف (نویسندۀ مشهور روس): زشتزاده
— گریبایدوف: قارچخوریان/قارچخورزاده
— پوشکین: توپزاده/توپنیا
— تالستوی: چاق
— گوگول: مرغابی
— کازلوف: بُززاده
— گورکی: تلخ
— مدوِدِف: خرسزاده
و نمونههای پرشمار دیگر.
★ بزغالوف را سالها پیش در گفتوگویی با دکتر آبتین گلکار شنیدم.
🌺 پیشتر اینجا و اینجا دربارۀ برخی نامها و نامهای خانوادگی روسی نوشتهام.
— محمدمهدی یزدانی
⭐️ @Az_rusi
⭐️ @Farsiyat
مترجمان ایرانی در ترجمۀ نامهای شخصیتنمای روسی (говорящая фамилия) بهصورت کلی دو راه در پیش گرفتهاند:
یعنی بازتولید صورت نام و انتقال آن به متن ترجمه، گاه از طریق نویسهگردانی و گاه آواگردانی و گاه سازگاری آوایی با فارسی. بسیاری از مترجمان فارسی، نام بامسمای شخصیت را که به جنبههای روانی یا اخلاقی او اشاره دارد همانطور که در روسی آمده حفظ کردهاند. مثلاً Обломов یا Раскольников را بهصورت «آبلوموف» و «راسکولنیکوف» آوردهاند، بدون توضیح دربارۀ معنای لفظی و علت انتخابشان توسط نویسنده، در پیشگفتار یا پاورقی. این رویکرد نوعی وفاداری به متن اصلی دانسته میشود تا از این طریق ارجاع بینامتنی و رنگوبوی فرهنگی روسی متن اصلی حفظ شود. با این حال، بار معنایی طنز یا انتقادی نام یا بار روانشناختی آن برای خوانندۀ فارسیزبان از بین میرود.
مترجم در پیشگفتار یا پاورقی دربارۀ معنای لفظی و ریشۀ نامهای شخصیتنما و ساخت واژگانی آنها (در صورت لزوم) توضیحاتی ارائه میدهد. با این توضیح، خواننده تا حدی با معنا و دلالتهای ضمنی و اساساً علت انتخاب نامهای شخصیتنما توسط نویسندۀ اثر آشنا میشود.
برای مخاطب فارسیزبان نامهای شخصیتنمای روسی در صورت ترجمۀ لفظی به احتمال زیاد عجیب و نامأنوس بهنظر خواهند رسید؛ اما آیا برای مخاطب روس، مخصوصاً مخاطب معاصر اثر، نیز این نامها عجیب و نامأنوس بودهاند؟ بهنظر میرسد چنین نیست. در زبان روسی، آنقدر نامهای خانوادگی عجیبوغریب و بامزه و خندهدار وجود دارد که بهنظر برای مخاطب روس نامهای شخصیتنمای آثار ادبی نباید چندان هم نامأنوس و ناطبیعی بهنظر برسند (البته اگر آن نام برای خود مخاطب روس شفاف باشد و برگرفته از واژهای منسوخ یا واژههای بیگانۀ لاتین یا یونانی نباشد). این شیوهٔ نامگذاری در امتداد همان سنت نامگذاری در فرهنگ روسی است که هم اتکا به مذهب دارد و هم اتکا به خرافه؛ برای نمونه نامهای خانوادگی مشهور زیر را در نظر بگیرید:
— دوروف (مالک تلگرام): «احمقزاده»
— نیکراسوف (نویسندۀ مشهور روس): زشتزاده
— گریبایدوف: قارچخوریان/قارچخورزاده
— پوشکین: توپزاده/توپنیا
— تالستوی: چاق
— گوگول: مرغابی
— کازلوف: بُززاده
— گورکی: تلخ
— مدوِدِف: خرسزاده
و نمونههای پرشمار دیگر.
★ بزغالوف را سالها پیش در گفتوگویی با دکتر آبتین گلکار شنیدم.
— محمدمهدی یزدانی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
اژدها
اَِژدِها یا اَژیدَهاکَ (اوستایی) یا اَزیدَهاک (فارسی میانه) واژهای است مرکب که جزء نخست آن به معنای «مار» است. اژی/ازی/اژ گویا مشتق از ریشهایست که بهاحتمال از زبان نیای هندواروپایی بهصورت уж (≈/اوژ/) به روسی رسیدهاست. در روسی به «مار غیرسمی» уж گفته میشود.
🖼 مینیاتوری از شاهنامه و نبرد رستم با اژدها، متعلق به نیمهٔ نخست قرن هشتم خورشیدی
محمدمهدی یزدانی
⭐️ @Az_rusi
اَِژدِها یا اَژیدَهاکَ (اوستایی) یا اَزیدَهاک (فارسی میانه) واژهای است مرکب که جزء نخست آن به معنای «مار» است. اژی/ازی/اژ گویا مشتق از ریشهایست که بهاحتمال از زبان نیای هندواروپایی بهصورت уж (≈/اوژ/) به روسی رسیدهاست. در روسی به «مار غیرسمی» уж گفته میشود.
محمدمهدی یزدانی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ترجمۀ اسامی خاص
یان کویلیه، زبانشناس بلژیکی و مترجم و متخصص ادبیات کودک، در مقالهای تحت عنوان «نام شخصیتها در ترجمه: رویکردی کاربردی» ۱۰ راهبرد را در ترجمهٔ اسامی خاص، بهویژه نام اشخاص، پیش میکشد (مثالها از نگارنده):
➊ عدم ترجمه؛ بازتولید یا کپی (Non-translation, reproduction, copying): بازتولید نام اصلی و انتقال آن به متن مقصد به همان صورت اولیه و بدون تغییر؛ نمونه: Mr. Bean ← مستر بین
➋ عدم ترجمه همراه با توضیح افزوده (Non-translation + explanation): مترجم نام اصلی را حفظ میکند، اما اطلاعاتی تکمیلی در پیشگفتار، متن یا در پاورقی مینویسد. این شیوه زمانی مناسب است که ارجاعاتِ پیوسته به نام برای خوانندۀ مقصد قابلفهم نباشند؛ نمونه: Башмачкин ← باشماچکین؛ در پاورقی: نام شخصیتنما، برگرفته از башмаки به معنای «چکمه» و لفظاً «چکمهزاده».
➌ جایگزینی با اسم عام (Replacement by a common noun): این راهبرد معمولاً زمانی بهکار گرفته میشود که مترجم کل بافت را منتقل میکند، اما در زبان مقصد نامی نمییابد که همان تداعیها و پیوندهای فرهنگی را برانگیزد؛ نمونه: Tupac Shakur ← خوانندۀ آمریکایی
➍ سازگاری آوایی یا صرفی (Phonetic/Morphological adaptation): تغییر شکل نام بهگونهای که با قواعد آوایی و تلفظ یا املا و خط زبان مقصد سازگار شود؛ نمونه: Сталин/Stalin ← اِستالین.
➎ جایگزینی با همتای فرهنگی در زبان مقصد (Replacement by a counterpart): استفاده از صورتهای تثبیتشده و بومیشده در فرهنگ مقصد (exonym). این راهبرد را میتوان برای صورتهای رایج اسامی خاص در یک زبان (Joseph → یوسف/جوزف (بسته به ملیت شخصیت)؛ Caroline → کارولینا) و شخصیتهای مشهور (Aristotle ← ارسطو) به کار گرفت.
➏ جایگزینی با نام شناختهشدهتر در فرهنگ مبدأ یا نامی بینالمللی، بهویژه در متون ترجمهای کودک (Replacement by a more widely known name): راهبردی مناسب در ترجمهٔ نامهای حقیقی. مترجم میکوشد «بیگانگی» نام حفظ شود. با این حال قابلیت شناسایی آن برای خوانندهٔ مقصد اولویت دارد؛ نمونه: Diego Forlán ← کرستیانو رونالدو
➐ جایگزینی (Substitution): جایگزینی با نامی بومی که هیچ پیوندی و ارتباطی با نام اصلی ندارد؛ نمونه: McMillan ← ملکیان یا Harry ← علی.
➑ ترجمه (Translation): مربوط به نامهایی است که دلالت و بار معنایی خاص و مشخصی دارند. از این طریق مترجم معنای ضمنی نام را بازتولید میکند و کارکردهای آن را (تصویر ذهنی، بار عاطفی یا طنزآمیز) حفظ میکند؛ نمونه: Miss Honey ← خانم عسل
➒ جایگزینی با نامی دارای معنای ضمنی و بار معنایی متفاوت یا معنای افزوده (Replacement by another/additional connotation): این شیوه زمانی به کار میرود که مترجم متوجه معنای ضمنی (احساسی یا تداعیگر) نام اصلی میشود و سعی میکند چندلایگی و ظرافت انتخاب نویسنده را حفظ کند؛ با این حال، انتقال همان بار معنایی در زبان مقصد دشوار یا حتی ناممکن است؛ نمونه: Mad Hatter (کلاهدوز دیوانه) ← کلاهدوز خلوچل
➓ حذف (Deletion): آخرین راهحل در برخورد با مشکلات ترجمه، حذف کامل آنهاست. این راهبرد بیش از همه برای بازیهای زبانیِ ترجمهناپذیر به کار میرود.
🎲 سرچشمه:
Coillie, J. V. (2014). Character Names in Translation: A Functional Approach. In Childrens Literature in Translationn Challenges and Strategies (pp. 123-139).
— محمدمهدی یزدانی
⭐️ @Az_rusi
یان کویلیه، زبانشناس بلژیکی و مترجم و متخصص ادبیات کودک، در مقالهای تحت عنوان «نام شخصیتها در ترجمه: رویکردی کاربردی» ۱۰ راهبرد را در ترجمهٔ اسامی خاص، بهویژه نام اشخاص، پیش میکشد (مثالها از نگارنده):
➊ عدم ترجمه؛ بازتولید یا کپی (Non-translation, reproduction, copying): بازتولید نام اصلی و انتقال آن به متن مقصد به همان صورت اولیه و بدون تغییر؛ نمونه: Mr. Bean ← مستر بین
➋ عدم ترجمه همراه با توضیح افزوده (Non-translation + explanation): مترجم نام اصلی را حفظ میکند، اما اطلاعاتی تکمیلی در پیشگفتار، متن یا در پاورقی مینویسد. این شیوه زمانی مناسب است که ارجاعاتِ پیوسته به نام برای خوانندۀ مقصد قابلفهم نباشند؛ نمونه: Башмачкин ← باشماچکین؛ در پاورقی: نام شخصیتنما، برگرفته از башмаки به معنای «چکمه» و لفظاً «چکمهزاده».
➌ جایگزینی با اسم عام (Replacement by a common noun): این راهبرد معمولاً زمانی بهکار گرفته میشود که مترجم کل بافت را منتقل میکند، اما در زبان مقصد نامی نمییابد که همان تداعیها و پیوندهای فرهنگی را برانگیزد؛ نمونه: Tupac Shakur ← خوانندۀ آمریکایی
➍ سازگاری آوایی یا صرفی (Phonetic/Morphological adaptation): تغییر شکل نام بهگونهای که با قواعد آوایی و تلفظ یا املا و خط زبان مقصد سازگار شود؛ نمونه: Сталин/Stalin ← اِستالین.
➎ جایگزینی با همتای فرهنگی در زبان مقصد (Replacement by a counterpart): استفاده از صورتهای تثبیتشده و بومیشده در فرهنگ مقصد (exonym). این راهبرد را میتوان برای صورتهای رایج اسامی خاص در یک زبان (Joseph → یوسف/جوزف (بسته به ملیت شخصیت)؛ Caroline → کارولینا) و شخصیتهای مشهور (Aristotle ← ارسطو) به کار گرفت.
➏ جایگزینی با نام شناختهشدهتر در فرهنگ مبدأ یا نامی بینالمللی، بهویژه در متون ترجمهای کودک (Replacement by a more widely known name): راهبردی مناسب در ترجمهٔ نامهای حقیقی. مترجم میکوشد «بیگانگی» نام حفظ شود. با این حال قابلیت شناسایی آن برای خوانندهٔ مقصد اولویت دارد؛ نمونه: Diego Forlán ← کرستیانو رونالدو
➐ جایگزینی (Substitution): جایگزینی با نامی بومی که هیچ پیوندی و ارتباطی با نام اصلی ندارد؛ نمونه: McMillan ← ملکیان یا Harry ← علی.
➑ ترجمه (Translation): مربوط به نامهایی است که دلالت و بار معنایی خاص و مشخصی دارند. از این طریق مترجم معنای ضمنی نام را بازتولید میکند و کارکردهای آن را (تصویر ذهنی، بار عاطفی یا طنزآمیز) حفظ میکند؛ نمونه: Miss Honey ← خانم عسل
➒ جایگزینی با نامی دارای معنای ضمنی و بار معنایی متفاوت یا معنای افزوده (Replacement by another/additional connotation): این شیوه زمانی به کار میرود که مترجم متوجه معنای ضمنی (احساسی یا تداعیگر) نام اصلی میشود و سعی میکند چندلایگی و ظرافت انتخاب نویسنده را حفظ کند؛ با این حال، انتقال همان بار معنایی در زبان مقصد دشوار یا حتی ناممکن است؛ نمونه: Mad Hatter (کلاهدوز دیوانه) ← کلاهدوز خلوچل
➓ حذف (Deletion): آخرین راهحل در برخورد با مشکلات ترجمه، حذف کامل آنهاست. این راهبرد بیش از همه برای بازیهای زبانیِ ترجمهناپذیر به کار میرود.
Coillie, J. V. (2014). Character Names in Translation: A Functional Approach. In Childrens Literature in Translationn Challenges and Strategies (pp. 123-139).
— محمدمهدی یزدانی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Первая любовь всегда является делом чувствительности. Вторая — дело чувственности.
— Александр Пушкин
#چالش_ترجمه
⭐️ @az_rusi
— Александр Пушкин
#چالش_ترجمه
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
«Высшая мечта автора — превратить читателя в зрителя...»
Владимир Набоков | Отчаяние
بزرگترین آروزی نویسنده، تبدیل خواننده به بیننده است.
ولادیمیر ناباکوف | یأس
⭐️ @Az_rusi
Владимир Набоков | Отчаяние
بزرگترین آروزی نویسنده، تبدیل خواننده به بیننده است.
ولادیمیر ناباکوف | یأس
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
سلسله نشستهای گروه مطالعات روسیه
گفتوگو پیرامون ماهیت، هدف و چگونگی فرایند ترجمه
— سید امیربهادر هاشمی
— محمدمهدی یزدانی
— حسین اصغری
انجمن علمی مطالعات اروپا
دانشکدهٔ مطالعات جهان، دانشگاه تهران
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from Берёза | بیریوزا
اطلاعات دست اول یرمولوف در «از گلستان تا ترکمانچای» فهم یکی از دشوارترین لحظات تاریخ ایرانِ دوره قاجار را برای خوانندۀ ایرانی، تسهیل میکند. در این کتاب، با متنی مواجهیم که هم «سند تاریخی» است، هم «اعترافنامه قدرت»، و هم آیینهای بیرحم از مناسبات نابرابر ایران و روسیه در آغاز قرن نوزدهم.
نخست آنکه یرمولوف در مرکز تصمیمسازی امپراتوری روسیه در قفقاز قرار داشت. او نه ناظری بیرونی، بلکه بازیگری کلیدی در فاصله دو قرارداد گلستان (۱۸۱۳) و ترکمانچای (۱۸۲۸) است؛ فاصلهای که عملاً دوران فرسایش تدریجی حاکمیت ایران بر قفقاز را رقم زد. یادداشتهای او به ما نشان میدهد که شکست ایران صرفاً محصول ضعف نظامی نبود، بلکه نتیجۀ ناآگاهی ژئوپولیتیکی دربار قاجار از دنیای بیرون و برتری ساختاری دولت مدرن روسیه بر دولت پیشامدرن قاجار بود.
دوم، این متن ارزشمند است چون منطق درونی سیاست روسیه را عریان میکند. یرمولوف با صراحتی گاه تکاندهنده از نگاه تحقیرآمیز نخبگان روس به ایران سخن میگوید؛ نگاهی که ایرانیان را نه شریک مذاکره، بلکه «موضوع مدیریت» میدانست. این نگاه، کلید فهم چرایی تحمیل قراردادهایی چون گلستان و ترکمانچای است. خواننده درمییابد که این قراردادها نتیجه «حادثه» یا «بدشانسی» نبودند، بلکه محصول یک نابرابری سیاسی بودند.
سوم، اهمیت این کتاب در آن است که ما را از دام روایتهای خودتسکیندهنده میرهاند. تاریخنگاری ملیگرایانه معمولاً شکستها را به خیانت افراد یا تصادفهای تاریخی فرو میکاهد؛ اما یرمولوف، ناخواسته، ساختارها را افشا میکند. از خلال یادداشتهای او میتوان دید که چرا دستگاه دیپلماسی ایران ناتوان بود، چرا وعدههای روسها باور میشد، و چرا زبان قدرت را دیر فهمیدیم.
چهارم، این اثر برای فهم «ذهنیت استعماری روسی» نیز ضروری است. یرمولوف نمونه کلاسیک افسر ـ دیوانسالار امپراتوری است: خشن، عملگرا، و عمیقاً متقاعد به رسالت تمدنساز روسیه. در نتیجه، کتاب او فقط درباره ایران نیست؛ درباره نحوه شکلگیری سیاست روسیه در قفقاز، نوع برخورد با مسلمانان، و منطق پیشروی امپراتوری به سوی جنوب نیز هست. برای کسی که به شناخت ذهنیت روسی علاقهمند است، این متن یک منبع دستاول بیبدیل بهشمار میآید.
در نهایت، باید این کتاب را خواند چون تاریخ را از زبان «طرف مقابل» روایت میکند. فهم تاریخ بدون شنیدن صدای دشمن، فهمی ناقص و ایدئولوژیک است. «از گلستان تا ترکمانچای» فرصتی است برای دیدن خودمان در آینه نگاه دیگری؛ آینهای ناخوشایند، اما ضروری. این خوانش اگرچه دردناک است، اما دقیقاً به همین دلیل، آموزنده و بیدارکننده است.
🏷 از گلستان تا ترکمانچای
▫️یادداشتهای ژنرال یرمولوف در فاصلۀ دو جنگ ایران و روسیه (۱۸۱۴-۱۸۲۶ میلادی)
▫️ترجمه از روسی: حسین اصغری (دانشجوی دکترای مطالعات روسیه)
▫️با مقدمۀ غلامحسین زرگری نژاد
▫️نگارستان اندیشه ۱۴۰۴
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Ночь чёрно-красная - ночь Ялда
— Сергей Маркус
«Настоящее утро не придёт, пока не закончится ночь Ялда»
Саади, Бустан
Пока всё чёрное не сгустится до дна – не вспыхнет утро!
Пока всю тьму душа не примет – нет ни красных, алых.
Пока не перережут горло страхом – песнь не льётся.
Пока подгробной тяжестью не станешь – не воскреснешь.
Срезай арбуз в такую ночь – пусть вспыхнет остро!
Пусть гордостью свеча прозреет – свет любовный.
Гвоздики россыпью пусть сыпятся на плечи – ты же любишь.
Граната и хурмы, фисташек тоже мало – наслаждайся.
Ты помнишь, каждый спал в утробе тёмной – это матерь!
Но вырвался из чресел в волнах крови – с криком страха.
Отныне глаз заточен в космос прорываться – возрождаться.
И каждый, кто рождён, умрёт-воскреснет - Шаб-е Ялда.
Кричит Саади нам из пламени Бустана – пробудитесь!
В огнях любви и подвига сметайте тьму сомнений – нет разлуки.
Сам капля мирозданья, отражённый космос – вмиг всесилен.
Оглох ты в эту ночь, но слышишь тайны внове - Шаб-е Челле.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Кино делится на режиссёров, которые делают два типа картин. Одни пытаются имитировать мир в котором они живут, воссоздать мир, который их окружает. Другая часть режиссёров создают свой собственный мир. Те, кто создаёт свой собственный мир в кино, как правило, являются пòэ́тами.
— Андрей Тарковский
فیلمسازان را میشود به دو دسته تقسیم کرد: دستۀ اول آنهایی هستند که میکوشند جهانی را که در آن زندگی میکنند، جهان پیرامونشان را، بازنمایی و بازآفرینی کنند. اما دستۀ دیگر فیلمسازانیاند که جهان خاص خودشان را میآفریند و آن فیلمسازانی که جهان خودشان را میآفریند، عموماً شاعرند.
—آندری تارکوفسکی
مترجم: محمدمهدی یزدانی
⭐️ @Az_rusi
— Андрей Тарковский
فیلمسازان را میشود به دو دسته تقسیم کرد: دستۀ اول آنهایی هستند که میکوشند جهانی را که در آن زندگی میکنند، جهان پیرامونشان را، بازنمایی و بازآفرینی کنند. اما دستۀ دیگر فیلمسازانیاند که جهان خاص خودشان را میآفریند و آن فیلمسازانی که جهان خودشان را میآفریند، عموماً شاعرند.
—آندری تارکوفسکی
مترجم: محمدمهدی یزدانی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
⭐️ 😀 🙂 🥰 🙃 🙂 😉 😀 😄 😊 🙃 😄 🤣 😋 😋 🥹 😙 🙃 😄
روزی [چخوف] گفت: «انسان روس موجود عجیبی است! شبیه اَلَک است: هیچ چیز در او بند نمیشود. در جوانی حریصانه با هر چه به دستش بیاید، دل و جانش را انباشته میکند، اما پس از سی سالگی، چیزی جز خاکستر و خاکروبه در وجودش باقی نمیماند. آدم برای اینکه زندگی شایستهای داشته باشد، باید کار کند؛ با عشق و ایمان هم کار کند. اما ما این را بلد نیستیم.
معمارانمان همین که دو سه خانهٔ قابلقبول میسازند، مینشینند ورقْ بازی میکنند و تا آخر عمرشان هم به همین کار مشغولاند یا که پشت پردهٔ تماشاخانهها میپلاسند.
پزشکانمان همینکه اندکتجربهای میاندوزند، دیگر پی علم نمیروند و جز اخبار و تازههای درمان چیز دیگری نمیخوانند. تازه بهجد هم معتقدند که ریشهٔ تمامی بیماریها سرماخوردگی است.
شخصاً تا به حال هیچ کارمند دولتیای را ندیدهام که اقلاً تا حدی معنای کار خودش را بفهمد. طبق معمول در پایتخت یا مراکز استان مینشینند کاغذ سیاه میکنند و نهایتاً برای اجرا به زمییوف و اسمورگون میفرستند. اما اینکه این نامهها و کاغذها آزادی چه کسانی را در زمییوف و اسمورگون خواهد گرفت، برایشان همانقدر اهمیت دارد که عذاب دوزخ برای بیخدا.
وکیلی که در چند پرونده پیروز شده و نامی برای خودش دست و پا کرده، دیگر در پی دفاع از حقیقت نیست، بلکه فقط از حق مالکیت خودش دفاع میکند. میرود اسبسواری، صدف خوراکی میخورد، خودش را هم خبره و آگاه به تمام هنرها جا میزند.
بازیگری که دو سه نقش قابلتحمل بازی کرده، دیگر به خودش زحمت نمیدهد بازی در چند نقش جدید را یاد بگیرد؛ کلاه سیلندر بر سر میگذارد و خودش را نابغهٔ دهر میپندارد.
روسیه تماماً سرزمین آدمهای حریص و تنبل است. بسیار میخورند، بسیار مینوشند، روزها به خوابْ عشق میورزند و در خواب خروپف میکنند. ازدواج میکنند که زندگیشان نظمی پیدا کند، معشوقه میگیرند تا در جامعه پرستیژ و اعتباری داشته باشند.
روانشان سگصفت است؛ اگر بزنیشان، زوزهکشان به سوراخشان میخزند؛ اگر نوازششان کنی، پشت بر زمین میخوابند، دست و پا به هوا میکنند و دم تکان میدهند...»
— از کتاب «آنتون پاولوویچ چخوف» نوشتهٔ ماکسیم گورکی
مترجم: محمدمهدی یزدانی
📌 Странное существо - русский человек! — сказал он однажды. В нем, как в решете, ничего не задерживается. В юности он жадно наполняет душу всем, что под руки попало, а после тридцати лет в нем остается какой-то серый хлам. Чтобы хорошо жить по-человечески - надо же работать! Работать с любовью, с верой. А у нас не умеют этого. Архитектор, выстроив два-три приличных дома, садится играть в карты, играет всю жизнь или же торчит за кулисами театра. Доктор, если он имеет практику, перестает следить за наукой, ничего, кроме "Новостей терапии", не читает и серьезно убежден, что все болезни - простудного происхождения. Я не встречал ни одного чиновника, который хоть немного понимал бы значение своей работы: обыкновенно он сидит в столице или губернском городе, сочиняет бумаги и посылает их в Змиев и Сморгонь для исполнения. А кого эти бумаги лишат свободы движений в Змиеве и Сморгони - об этом чиновник думает так же мало, как атеист о мучениях ада. Сделав себе имя удачной защитой, адвокат уже перестает заботиться о защите правды, а защищает только право собственности, играет на скачках, ест устриц и изображает собой тонкого знатока всех искусств. Актер, сыгравши сносно две-три роли, уже не учит больше ролей, а надевает цилиндр и думает, что он гений. Вся Россия - страна каких-то жадных и ленивых людей: они ужасно много едят, пьют, любят спать днем и во сне храпят. Женятся они для порядка в доме, а любовниц заводят для престижа в обществе. Психология у них - собачья: бьют их - они тихонько повизгивают и прячутся по своим конурам, ласкают - они ложатся на спину, лапки кверху и виляют хвостиками...
— Максим Горький | «А. П. Чехов»
⭐️ @Az_rusi
روزی [چخوف] گفت: «انسان روس موجود عجیبی است! شبیه اَلَک است: هیچ چیز در او بند نمیشود. در جوانی حریصانه با هر چه به دستش بیاید، دل و جانش را انباشته میکند، اما پس از سی سالگی، چیزی جز خاکستر و خاکروبه در وجودش باقی نمیماند. آدم برای اینکه زندگی شایستهای داشته باشد، باید کار کند؛ با عشق و ایمان هم کار کند. اما ما این را بلد نیستیم.
معمارانمان همین که دو سه خانهٔ قابلقبول میسازند، مینشینند ورقْ بازی میکنند و تا آخر عمرشان هم به همین کار مشغولاند یا که پشت پردهٔ تماشاخانهها میپلاسند.
پزشکانمان همینکه اندکتجربهای میاندوزند، دیگر پی علم نمیروند و جز اخبار و تازههای درمان چیز دیگری نمیخوانند. تازه بهجد هم معتقدند که ریشهٔ تمامی بیماریها سرماخوردگی است.
شخصاً تا به حال هیچ کارمند دولتیای را ندیدهام که اقلاً تا حدی معنای کار خودش را بفهمد. طبق معمول در پایتخت یا مراکز استان مینشینند کاغذ سیاه میکنند و نهایتاً برای اجرا به زمییوف و اسمورگون میفرستند. اما اینکه این نامهها و کاغذها آزادی چه کسانی را در زمییوف و اسمورگون خواهد گرفت، برایشان همانقدر اهمیت دارد که عذاب دوزخ برای بیخدا.
وکیلی که در چند پرونده پیروز شده و نامی برای خودش دست و پا کرده، دیگر در پی دفاع از حقیقت نیست، بلکه فقط از حق مالکیت خودش دفاع میکند. میرود اسبسواری، صدف خوراکی میخورد، خودش را هم خبره و آگاه به تمام هنرها جا میزند.
بازیگری که دو سه نقش قابلتحمل بازی کرده، دیگر به خودش زحمت نمیدهد بازی در چند نقش جدید را یاد بگیرد؛ کلاه سیلندر بر سر میگذارد و خودش را نابغهٔ دهر میپندارد.
روسیه تماماً سرزمین آدمهای حریص و تنبل است. بسیار میخورند، بسیار مینوشند، روزها به خوابْ عشق میورزند و در خواب خروپف میکنند. ازدواج میکنند که زندگیشان نظمی پیدا کند، معشوقه میگیرند تا در جامعه پرستیژ و اعتباری داشته باشند.
روانشان سگصفت است؛ اگر بزنیشان، زوزهکشان به سوراخشان میخزند؛ اگر نوازششان کنی، پشت بر زمین میخوابند، دست و پا به هوا میکنند و دم تکان میدهند...»
— از کتاب «آنتون پاولوویچ چخوف» نوشتهٔ ماکسیم گورکی
مترجم: محمدمهدی یزدانی
— Максим Горький | «А. П. Чехов»
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Берёза | بیریوزا
فروپاشیدن، فروپاشاندن یا خودانحلالی؟
واژۀ развал برگرفته است از فعل развалить که فعلی سببی است به معنای «سبب فروریزش و رُمبش و ویرانی و تخریب —و دقیقتر و لفظیتر— واریختن چیزی شدن» (پیشوند روسی -раз در اینجا برابر پیشوند فعلی «وا-» فارسی، در معنای «از هم گسیختن و انهدام» است). از این رو، گوینده با به کار بردن развал علت و سببی را در فروپاشی اراده میکند. اما распад برگرفته از فعل распадаться است که فعلی لازم و غیرسببی است؛ یعنی در یک رویداد غیرسببی فاعل این فعل خود دچار تغییر حالت میشود، بدون اینکه فاعل دیگری علت مستقیم آن باشد. معنای نخست این فعل «واپاشیدن، تجزیه شدن» و سپس «تقسیم شدن» و «متلاشی شدن» و «از هم پاشیدن» و «فروپاشیدن» است.
در распад جهتگیری فضایی افقی و شعاعی است (واپاشی، تلاشی، تجزیه) و تصویر سهبعدیای که در ذهن یک روس متداعی میکند «پراکندگی اجزاء به اطراف و گسستن» است؛ مانند تلاشی و از هم پاشیدگی یک سنگ از درون و تبدیل آن به قطعات کوچکتر. جالب است در عربی فروپاشی شوروی و یوگوسلاوی را «تفكك الاتحاد السوفيتي» و «تفكك يوغسلافيا» (=از هم پاشیدگی/تجزیۀ) ترجمه کردهاند.
اما در развал جهتگیری فضایی عمودی و شعاعی (-раз) است و تصویر سهبعدیای که در ذهن گویشور روس متداعی میکند «فروریختن و پخش شدن اجزاء به اطراف» است؛ مانند ساختمانی که فرومیریزد و اجزای آن به اطراف پخش میشود (← развалины: ویرانه). развал در این معنا برابر است با «فروریختن» و «فروریزش».
در فارسی برخی فعلهای تغییر حالت همزمان هم میتوانند فعل سببی باشند هم غیرسببی (تناوب سببی)؛ مانند «ریختن» و «شکستن» (آب ریخت روی زمین / آب را ریخت؛ لیوان شکست / لیوان را شکست). «فروپاشیدن»، اگرچه فعل تغییر حالت است، ظاهراً در تناوب سببی شرکت نمیکند و در معنای «فروپاشاندن» و «سبب فروپاشیدن چیزی شدن» به کار نمیرود. اما «فروریختن» دووجهی است و هم میتواند سببی باشد و هم غیرسببی. از این رو، اسم برگرفته از آن (فروریزش) میتواند به «فروریزاندن» هم دلالت کند.
با این توضیحات، اگر بخواهیم دیدگاه یک روس را نسبت به فروپاشی شوروی در فارسی منعکس کنیم، شاید بتوان از «فروپاشی شوروی» (распад СССР؛ اشاره به عوامل درونی) و «فروریزش شوروی» (развал СССР؛ اشاره به عوامل بیرونی) استفاده کنیم.
—محمدمهدی یزدانی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Я умер вдвое больше своей смерти и прожил лишь половину своей жизни.
«Афра, или проходит день»
— Бахрам Бейзаи (26 декабря 1938 г. — 26 декабря 2025 г.)
⭐️ @Az_rusi
«Афра, или проходит день»
— Бахрам Бейзаи (26 декабря 1938 г. — 26 декабря 2025 г.)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
از روسی
Когда умирает птица, в ней плачет усталая пуля, которая так хотела всего лишь летать, как птица Иван Жданов __________________________ Когда умирает пуля, Которая быстро летела, Мечтала быть только птицей, И смерть не нести хотела. Владимир Романов …
🕊
Когда умирает птица
в ней плачет усталая пуля,
которая так хотела
всего лишь летать, как птица
— Иван Фёдорович Жданов
هم پرنده
هم گلولهای که بر دلش نشست
هر دو میگریند
آرزوی پرواز بیشتر
بر دلشان ماند
— ایوان ژدانوف
مترجم: احمد پوری
⭐️ @Az_rusi
Когда умирает птица
в ней плачет усталая пуля,
которая так хотела
всего лишь летать, как птица
— Иван Фёдорович Жданов
هم پرنده
هم گلولهای که بر دلش نشست
هر دو میگریند
آرزوی پرواز بیشتر
بر دلشان ماند
— ایوان ژدانوف
مترجم: احمد پوری
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🥲
Без вас хочу сказать вам много,
При вас я слушать вас хочу,
Но молча вы глядите строго,
И я в смущении молчу.
Что делать?.. Речью неискусной
Ваш ум занять мне не дано…
Всё это было бы смешно,
Когда бы не было так грустно…
— Михаил Лермонтов | А. О. Смирновой
وقتی تو نیستی
حرفهای زیادی هست برای با تو گفتن
و در حضورت تنها، تشنهٔ شنیدنم
اما تو در سکوت، با نگاهی عمیق به من مینگری
و من شرمسارانه خاموش میمانم.
چه کنم؟!
نباید حرفهای بیهودهام
لحظههای تو را به باد دهند
اگر در اسارت اینهمه اندوه نبودیم
همهچیز، خنده بر لبهایمان مینشاند...
— میخائیل لرمانتوف | مرگ شاعر
مترجم: زهرا محمدی
⭐️ @Az_rusi
Без вас хочу сказать вам много,
При вас я слушать вас хочу,
Но молча вы глядите строго,
И я в смущении молчу.
Что делать?.. Речью неискусной
Ваш ум занять мне не дано…
Всё это было бы смешно,
Когда бы не было так грустно…
— Михаил Лермонтов | А. О. Смирновой
وقتی تو نیستی
حرفهای زیادی هست برای با تو گفتن
و در حضورت تنها، تشنهٔ شنیدنم
اما تو در سکوت، با نگاهی عمیق به من مینگری
و من شرمسارانه خاموش میمانم.
چه کنم؟!
نباید حرفهای بیهودهام
لحظههای تو را به باد دهند
اگر در اسارت اینهمه اندوه نبودیم
همهچیز، خنده بر لبهایمان مینشاند...
— میخائیل لرمانتوف | مرگ شاعر
مترجم: زهرا محمدی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM