#روضه_حضرت_خدیجه_س_
«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ رَسُولِ اللَّهِ یا أم الزَهرا یا أم المؤمِنين یا خَدیجَه الکُبری»
همسنگر بی مثل و مانندم خدیجه
بر عشق تو یک عمر پابندم خدیجه
ای در تمام عرصه ها سنگِ صبورم
ای یاورِ دیرینه ام ، کوهِ غرورم
ای تکیه گاه شانه زخمی احمد
ای هرقدم تصدیق تو یار محمد
شد پشت گرمی ام همیشه همتِ تو
ترویج دین آغاز شد با ثروتِ تو
سرمایۀ اصلیِ آئین پیمبر
مال حلالت بوده با شمشیر حیدر
تو اولین زن در دیار مسلمینی
منصوب حق بر نامِ اُم المومنینی
تو پابه پایم درد و محنت می کشیدی
بار رسالت را به دوشت می کشیدی
تو آبرویِ سرزمین هایِ حجازی
هم سفرۀ من بوده ای در عشق بازی
تو حامیِ زحمت کش دین خدائی
تنها پرستار مناجات حرائی
حالا دگر گیسو سپید و قد کمانی
در هر نوائی اشهدِ خود را بخوانی
دستانِ پر مهر تو دیگر پینه بسته
گرد غریبی بر سر و رویت نشسته
هی پلک هایِ بسته را وا میکنی تو
رخسار زهرا را تماشا می کنی تو
در این دیار بی کسی جان می سپاری
سر رویِ خاک سرد قبرستان گذاری
تو واسطه کردی به سویم دخترت را
تا بینِ پیراهن بپیچم پیکرت را
*همچین که گفت من کفن ندارم ، جبرئیل کفن آورد ..*
اماکجایی تا ببینی نور دیده
در کربلا یک پیکری را سربریده
مادر بزرگِ کربلایی ها کجایی
در لحظۀ سختِ جدایی ها کجایی
بر آبرویت حق درِ رحمت گشوده
از آسمان بهرت کفن نازل نموده
تنها در عالم یک بدن عریان بماند
در دشت بی غسل و کفن عریان بماند
بی سر به خون غلطیده در گودال گردد
در زیرِ سم اسب ها پامال گردد
گیسو پریشان زینبت از تل ببیند
راس حسنت بر سر نیزه نشیند
*یکم روضه بخوانم ان شالله بریم مدینه اونجا عرضِ ادب کنیم .. چنان بالاسرِ حضرتِ خدیجه گریه می کرد .. مادر .. مادر .. خدا خیر بده اسماء رو ، صداش زد بیا ؛ وصیتی دارم بهت ، خیلی حواست به این دخترِ من باشه .. مخصوصاً شبِ عروسی یادت نره .. دختر که عروس بشه به مادر احتیاج داره .. برا دخترم مادری کن .. اسماء اونجا بود ، یه جا دیگه هم اسما حاضر بود .. اون شبی که علی بدنِ فاطمه رو غسل میداد .. اسما آب میریخت .. علی بدن رو شستشو می داد .. اینجا زهرا پنج ساله بود بالاسرِ مادر ناله میزد .. آی شبِ مدینه یه دختر پنج سالۀ دیگه رم دید .. دخترِ دنبالِ جنازۀ مادر میدوید ..*
#حضرت_خدیجه
«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ رَسُولِ اللَّهِ یا أم الزَهرا یا أم المؤمِنين یا خَدیجَه الکُبری»
همسنگر بی مثل و مانندم خدیجه
بر عشق تو یک عمر پابندم خدیجه
ای در تمام عرصه ها سنگِ صبورم
ای یاورِ دیرینه ام ، کوهِ غرورم
ای تکیه گاه شانه زخمی احمد
ای هرقدم تصدیق تو یار محمد
شد پشت گرمی ام همیشه همتِ تو
ترویج دین آغاز شد با ثروتِ تو
سرمایۀ اصلیِ آئین پیمبر
مال حلالت بوده با شمشیر حیدر
تو اولین زن در دیار مسلمینی
منصوب حق بر نامِ اُم المومنینی
تو پابه پایم درد و محنت می کشیدی
بار رسالت را به دوشت می کشیدی
تو آبرویِ سرزمین هایِ حجازی
هم سفرۀ من بوده ای در عشق بازی
تو حامیِ زحمت کش دین خدائی
تنها پرستار مناجات حرائی
حالا دگر گیسو سپید و قد کمانی
در هر نوائی اشهدِ خود را بخوانی
دستانِ پر مهر تو دیگر پینه بسته
گرد غریبی بر سر و رویت نشسته
هی پلک هایِ بسته را وا میکنی تو
رخسار زهرا را تماشا می کنی تو
در این دیار بی کسی جان می سپاری
سر رویِ خاک سرد قبرستان گذاری
تو واسطه کردی به سویم دخترت را
تا بینِ پیراهن بپیچم پیکرت را
*همچین که گفت من کفن ندارم ، جبرئیل کفن آورد ..*
اماکجایی تا ببینی نور دیده
در کربلا یک پیکری را سربریده
مادر بزرگِ کربلایی ها کجایی
در لحظۀ سختِ جدایی ها کجایی
بر آبرویت حق درِ رحمت گشوده
از آسمان بهرت کفن نازل نموده
تنها در عالم یک بدن عریان بماند
در دشت بی غسل و کفن عریان بماند
بی سر به خون غلطیده در گودال گردد
در زیرِ سم اسب ها پامال گردد
گیسو پریشان زینبت از تل ببیند
راس حسنت بر سر نیزه نشیند
*یکم روضه بخوانم ان شالله بریم مدینه اونجا عرضِ ادب کنیم .. چنان بالاسرِ حضرتِ خدیجه گریه می کرد .. مادر .. مادر .. خدا خیر بده اسماء رو ، صداش زد بیا ؛ وصیتی دارم بهت ، خیلی حواست به این دخترِ من باشه .. مخصوصاً شبِ عروسی یادت نره .. دختر که عروس بشه به مادر احتیاج داره .. برا دخترم مادری کن .. اسماء اونجا بود ، یه جا دیگه هم اسما حاضر بود .. اون شبی که علی بدنِ فاطمه رو غسل میداد .. اسما آب میریخت .. علی بدن رو شستشو می داد .. اینجا زهرا پنج ساله بود بالاسرِ مادر ناله میزد .. آی شبِ مدینه یه دختر پنج سالۀ دیگه رم دید .. دخترِ دنبالِ جنازۀ مادر میدوید ..*
#حضرت_خدیجه