Arrt_Cafe | آرت کافه
آلفرد لرد تنیسون (1809_1892) شاعر اهل کشور انگلیس🇬🇧 @Arrt_Cafe
اشکها، اشکهای بیهوده، نمیدانم نشانهی چیستند؟!
اشکهایی از عمقِ نومیدیای الوهی
برمیآیند در دل، گرد میآیند در چشمها،
در تماشای دشتهای بانشاطِ پاییزی،
و خیالِ روزهایی که دیگر نیستند.
شاداب چون نخستین پرتوِ در تلألو بر بادبانی،
که یاران ما را برمیکشد از عالمِ اموات،
محزون چون آخرین پرتو که سرخی میافکنَد بر کسی
که فرومیرود با تمامِ عشق ما پایینِ شانهی راه؛
بس محزون، بس شاداب، روزهایی که دیگر نیستند.
آه، محزون و غریب چونان در سپیدههای تارِ تابستان
نخستین صفیرِ مرغانِ نیمهشیار
به گوشهای نزار، هنگام که در چشمانِ نزار
پنجره بهآرامی به سوسوی میدانی میگشاید؛
بس محزون، بس غریب، روزهایی که دیگر نیستند.
عزیز چون بوسههای بهیادآمده پس از مرگ،
و شیرین چون آن بوسهها با خیالبافیِ جعلیِ بیامید
بر لبهایی که ازآنِ دیگراناند؛ ژرف چون عشق،
ژرف چون نخستین عشق، و بیاختیارِ همه تأثرات؛
آه مرگ در دلِ زندگی، روزهایی که دیگر نیستند.
#آلفرد_تنیسون
@Arrt_Cafe
اشکها، اشکهای بیهوده، نمیدانم نشانهی چیستند؟!
اشکهایی از عمقِ نومیدیای الوهی
برمیآیند در دل، گرد میآیند در چشمها،
در تماشای دشتهای بانشاطِ پاییزی،
و خیالِ روزهایی که دیگر نیستند.
شاداب چون نخستین پرتوِ در تلألو بر بادبانی،
که یاران ما را برمیکشد از عالمِ اموات،
محزون چون آخرین پرتو که سرخی میافکنَد بر کسی
که فرومیرود با تمامِ عشق ما پایینِ شانهی راه؛
بس محزون، بس شاداب، روزهایی که دیگر نیستند.
آه، محزون و غریب چونان در سپیدههای تارِ تابستان
نخستین صفیرِ مرغانِ نیمهشیار
به گوشهای نزار، هنگام که در چشمانِ نزار
پنجره بهآرامی به سوسوی میدانی میگشاید؛
بس محزون، بس غریب، روزهایی که دیگر نیستند.
عزیز چون بوسههای بهیادآمده پس از مرگ،
و شیرین چون آن بوسهها با خیالبافیِ جعلیِ بیامید
بر لبهایی که ازآنِ دیگراناند؛ ژرف چون عشق،
ژرف چون نخستین عشق، و بیاختیارِ همه تأثرات؛
آه مرگ در دلِ زندگی، روزهایی که دیگر نیستند.
#آلفرد_تنیسون
@Arrt_Cafe