آرشیو همخوانی Archivebook1
265 subscribers
469 photos
5 videos
17 files
23 links
آرشیو کنفرانسهای گروه نقد کتاب
@Archiveconferences
آرشیو همخوانی
https://t.me/joinchat/AAAAAD6g1r4CFjGWH0HRKg
Download Telegram
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
عاقبت از هم جدا شدیم و بلانش، همان بلانـش خنگولـه، بـه وقـت بـدرود
اشک در دیدگانش حلقه زده بود و با حالت گریان گفـت: «تـو پـسر خـوبی
بودي. خیال می کردم خنگی و در حالت چهره ات هم پیدا بـود
25
، منتهـا بـه
ات می آید.» و درست پیش از خداحافظی، که داشت دست مرا مـی فـشرد،
ناگهان گفت: «Attends [وایستا!]» و بدو به اتاقش رفت و یک دقیقه ي بعد با
دو اسکناس هزار فرانکی در دست برگشت. با اینکه به چشم می دیدم، دلـم
باور نمی کرد! «به دردت می خورد. شاید اوچیتیـل دانـشمندي باشـی، ولـی
خنگولی بیش نیستی. خودت را هم بکشی، بیشتر از دو هزار فرانـک بـه ات
نمی دهم، چون بر سر قمار آن را می بازي.
#همخوانی_کتاب
#قمارباز
#داستایوفسکی
ص۲۰۷
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
من، به نظـر خـودم، از گـدا هـم
گداترم! پس اگر گدا باشم چه! گدا بودن معنایی ندارد. همین قـدر خـودم را
خانه خراب کرده ام! اصلا قیاس کردن محال است و چه فایـده دارد کـه آدم
به خودش درس اخلاق بدهد. در مواقعی نظیر این، چیزي بیهوده تر از سخن
گفتن از اخلاقیات نیست! امان از دسـت ایـن آدم هـاي از خـود راضـی: تـا
بگویی چه، این پرچانه ها با غرور و خرسندي خاطر بالاي منبـر مـی رونـد!
اگر می داستند از کراهت کامل وضع فعلی ام تا چه اندازه خبر دارم، دیگر به
خودشان زحمت نمی دادند و دست از انذارگویی برمی داشتند
#همخوانی_کتاب
#قمارباز
#داستایوفسکی
ص۲۰۸
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
⭐️

شب رفتم قمارخانه. امان از این دلم که چه می تپید! نه، خواسته ي من پـول
نبود! آن شب جز این نمی خواستم که فرداي آن شب هر چه هینتسه و مدیر
هتل هست و هرچه بانوي آراسته ي بادنی هست، نقل مرا بگویند و از کـارم
حیرت کنند و تحسینم کنند و از کامیابی مجدد من تجلیل کنند. اینها همه جز
خیالبافی و شور و شوق کودکانه نیست....
#همخوانی_کتاب
#قمارباز
#داستایوفسکی
ص۲۱۰
Forwarded from Nastaran
دارایی ام پانزده سکه ي لویی است. اوقاتی بوده که با پـانزده گولـدن ناقابـل شروع کرده ام! اگر بازي را به دقت شروع کنم...
یعنی ببینـی ایـن قـدر بچـه شده ام که این را باور کنم؟ نکند هنوز هم ابا دارم که اقرار کنم از دست رفته ام و دیگر امیدي نیست؟

ولی خوب اگر از دست رفته باشم، مگر نمی شـود
از نو برخیزم؟ چرا! چاره در این است که در مدت عمرت یک بـار هـم کـه شده، حسابگر و شکیبا باشی- همین! چاره در این است کـه یکبـار هـم کـه شده، عنان اختیار از کف ندهی، آن وقـت در یـک ساعت کـل زنـدگی ات دگرگون می شود!
بر خودت مسلط باش، اصل همین است. یادت باشـد کـه در رولتنبرگ چه بر سرم آمد، همین هفت ماه پیش را می گویم، قبل از اینکه
باخته شوم.
یکی از آن موارد جالب تصمیم گیري بود: دار و نـدارم را باختـه
بودم... همچو که داشتم از قمارخانه بیرون می رفتم، نگاه کردم و دیدم هنـوز یک گولدن در جیب جلیقه ام هست: به دل گفتم: »پـس بـراي ناهـارم پـول دارم!
« بعد، صد قـدمی بیـشتر نرفتـه بـودم، کـه تغییـر رأي دادم و برگـشتم قمارخانه
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
گفتن ندارد که در حالت هیجانِ دمادم به سر می بردم. با کمتـرین مقـدار داو
بازي می کنم و همچنان چشم به راه چیزي ام و محاسبه مـی کـنم و روزهـا
دور و بر میزهاي قمار می ایستم و بازي را می پایم. خواب قمار کردن را هم
می بینم. اما در عین حلا احساس می کنم که تـا حـدودي کرخـت شـده ام،
انگار در جایی مثل لجنزار مدفونم کرده اند
#همخوانی_کتاب
#قمارباز
#داستایوفسکی
ص۲۱۱
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
آدمی خوش دارد بهترین
دوستش را خوار ببیند و بناي دوستی بیشتر بر همین واقعیـت اسـت. ایـن از
حقایق دیرین است و نـزد حکمـا مـشهور.
#همخوانی_کتاب
#قمارباز
#داستایوفسکی
ص۲۱۳
Forwarded from Nastaran
اگر آخرین، آري آخرین گولدنش را به بازي بگذارد دیگر پـولی بـراي خـورد و خوراك فردا نمی ماند، چنین احساسی، باور کن، طرفه احساسی است! بـردم و بیست دقیقه بعد از قمارخانه که بیرون زدم، صد و هفتاد گولـدن در جیـبم بود.
بلی، قربان، خلاف نمی گویم! گاهی آخرین گولدن یعنی این! ولـی اگـر آن بار شهامت از دست داده بودم، اگر جرئت نکرده بـودم آخـرین بخـت را
بیازمایم؟...
فردا فردا این ماجرا یکسره پایان می یابد
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
میس پولینا زمان درازي مریض بود. حالا هم حالش چندان خوش
نیست. چند وقتی را با مادر و خواهر من در شمال انگلیس سر کرد. شش ماه
پیش، مادربزرگش- همان زن خلـه، یـادت کـه هـست- درگذشـت و بـراي
شخص او ثروتی بالغ بر هفت هزار پوند بر جاي گذاشت. در حـال حاضـر،
میس پولینا با خانواده ي خواهر من، که در همین گیر و دار عروسی کرد، در
سفر است. به برادر و خواهر کوچکش نیز طبق وصـیت نامـه ي مـادربزرگ
سهم الارث رسیده است و در لندن به مدرسه می روند. ناپـدري اش، ژنـرال
هم که یک ماه پیش در پاریس سکته کرد و درگذشت. مادموازل بلانش با او
خوب تا کرده بود، منتها کاري کرده بود که جملگی دریافتی او از مادربزرگ
را به نام خودش منتقل کند... همین والسلام.
#همخوانی_کتاب
#قمارباز
#داستایوفسکی
ص۲۱۶
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
- آري اي بدبخت، او عاشقت بود و این را بی پرده می گویم، چون دیگر از
دست رفته اي! بدتر اینکه اگر هم می گفتم هنوز هم دوستت می دارد فرقـی
برایت نمی کرد و همین جا می ماندي! آري خودت را به دست خودت نابود
کرده اي. استعدادهایی داشتی، سرزنده بودي، آدم بدي نبودي. واقع اینکه چه
بسا به میهنت خدمت مـی کـردي. منتهـا همـین جـا مـی مـانی و فاتحـه ي
زندگییت دیگر خوانده است. سرزنشت نمی کنم. به نظرم جملگی روس هـا
چنین اند یا خارخار آن را دارند. اگر رولت نباشد، کوفت و زهر مار دیگـري
نظیر آن است. استثنا در حکم نوادر است. تو اولین کسی نیستی که نمی داند
کار چیست (از یقه چرکین هاي وطنت نمی گویم). رولـت قمـار خـالص و
خلص روسی است. تا حالا درستکار مانده اي و پادویی را به دزدي تـرجیح
داده اي... ولی از فکر اینکه در آینده چه پیش می آید بـه خـودم مـی لـرزم.
کافی است، خداحافظ! پول لازم داري؟ معلوم است. بیا این ده سکه ي لویی
را بگیر. بیشتر نمی دهم، چون هرقدر هم که پول بدهم به باختن مـی دهـی.
بیا بگیر و خداحافظ!
#همخوانی_کتاب
#قمارباز
#داستایوفسکی
ص۲۲۰
🔴 پایان همخوانی کتاب قمارباز
شروع بیست و دومین دوره
#همخوانی_کتاب_نان_و_شراب
نویسنده #اینیاتسیو_سیلونه
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
همه شاهراه های جهان سرانجام به رم ختم می شود.
#همخوانی_کتاب
#نان_و_شراب
#اینیاتسیو_سیلونه
ص۱۴
Forwarded from Nastaran
زمان جنگ زمان کار و کاسبی است .انتقالات و تغییرات همیشه از جانب شهر صورت میگیرد
#همخوانی_کتاب #نان_و_شراب ص۱۷
Forwarded from H Jazayeri
مارتا می پرسد:
- شنیده ای که کلاریسه نامزد یک مکانیسین پالایشگاه شده است؟
ازدواج در زمان جنگ بذرافشاندن در
شوره زار است .
صفحه ۱۷
نان و شراب
مقصود جنگ تجاوز کارانه ایتالیا با حبشه در زمان موسولینی است .
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
ازدواج در زمان جنگ،بذر افشاندن در شوره زار است.
#همخوانی_کتاب
#نان_و_شراب
#اینیاتسیو_سیلونه
ص۱۷
Forwarded from Z
خواهرش می گوید: ای بابا، چه تامینی! وقتی تو با این تیغ ها اصلاح می کنی اغلب صورتت را بیش از آن وقت ها می بری که با تیغ های دلاکی قدیم می تراشیدی.
دن بنه دتو در جواب می گوید: گوش کن مارتا، تأمین همیشه یک چیز نسبی است و بد نبود اگر تأمین هم تغییر اسم می داد و به نام خطر همگانی خوانده می شد. ولی تو که حالا به صدای بلند حرف می زنی فراموش مکن که مقصود از تیغ تأمین تیغ های وطنی است و جراحاتی که این تیغ ها بر صورت باقی می گذارند. به هر حال جراحات میهن پرستانه است .
ص. 18
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
گوش کن مارتا "تامین "همیشه یک چیز نسبی است و بد نبود اگر تامین عمومی هم تغییر اسم میداد و به نام "خطر همگانی" خوانده می‌شد ولی تو که حالا به صدای بلند حرف می زنی فراموش نکن که مقصود از تیغ تامین* تیغه های وطنی است و جراحاتی که این تیغ ها به صورت باقی می گذارند به هر حال جراحات میهن پرستانه هستند.
#همخوانی_کتاب
#نان_و_شراب
#اینیاتسیو_سیلونه
ص۱۶


*تامین نام برند تیغ برای تراشیدن موی صورت بوده است.
Forwarded from H Jazayeri
دن بنه دتو می گوید:
- زمان جنگ زمان کار و کاسبی است. انتقالات و تغییرات همیشه از جانب شهر صورت می گیرد. بخشداران، بازرسان، ناظران، اسقفان
و واعظان یسوعی برای موعظه مسایل دینی و همه اینها همیشه از شهر می آیند. روزنامه ها، تصنیفها،
رمانها از شهر می آیند.
صفحه ۱۷
نان و شراب
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
زمانی بود که راستگویی هم تا حدی پیشرفت داشت و کم و بیش قابل اغماض بود، اما امروز دیگر اصلاً بازار ندارد. پاپ اعظم آن را یک کالای روستایی و بدوی و بسیار پرخرج می‌داند در صورتی که دروغ و ریا،کالایی است به نرمی مخمل و همیشه رایج و نه تنها ارزان، بلکه مفید هم هست.
#همخوانی_کتاب
#نان_و_شراب
#اینیاتسیو_سیلونه
ص۱۸
Forwarded from Z
دن بنه دتو به فکر فرو رفته است و سرانجام می گوید: زنان خوشبختی هستند که با سرنوشت «بیوگی جنگ به دنیا می آیند ... شاعری یک ودیعه اکتسابی است و بیوگی جنگ» یا اسقفی موهبتی مادرزادی است.
#همخوانی_کتاب
#نان و شراب
ص. 19
Forwarded from H Jazayeri
زمانی بود که راستگویی هم تا حدی
پیشرفت داشت و کم و بیش قابل اغماض بود، اما امروز دیگر اصلا بازار ندارد. پاپ اعظم آن را یک کالای روستایی و بدوی و بسیار پر
خرج می داند، در صورتی که دروغ
و ریا کالایی است به نرمی مخمل و
همیشه رایج و نه تنها ارزان بلکه مفید هم هست.
صفحه ۱۸
نان و شراب