Apply Time
رایان پورجم پسر منصور پورجم از مسافران آن هواپیمای ِ ... #رایانها
چه اندوهبار است
پر گشودن منصور و منصورهها
آنانی که حزنانگیز
چشم به تقدیری غریب گشودند
عجیب میشود
این حزن فرو خفته در دالان قلبی
که افروخته میشود
هر آن
که سکوت در هم تنیدهی شب
بی اختیار میشکند
با غرشی از ناکجاآباد
این نامش درد است
آنگاه که مینگری به آن آسمان خشمگین
به این زمین دهشتناک
چیزی در تو خروش میکند
که نامش درد است
این چنین عادت میدهند
چشمانمان را
به خیرهشدگی در افق
آنگاه که دستانی عبوس میچلاند
دلهامان را سخت
بی امان و بیگمان
غوطهور میشوی
در این واماندگی افسار گسیخته
لیک در تو چیزی میدرخشد
آنگاه که نگاهت را میرباید
چشمان رایان
نوری به درخشانی خورشید
گر چه تند باد حادثهها
بغض آلود میکند
صدای این درخشش را
گرچه سردی ایام
لرزه بر پاهای او مینشاند
لیک قوی و استوار است
قلبش ...
چشمان ما به آنان است
زین پس
آن رایانهای درخشان ...
#رایانها
پر گشودن منصور و منصورهها
آنانی که حزنانگیز
چشم به تقدیری غریب گشودند
عجیب میشود
این حزن فرو خفته در دالان قلبی
که افروخته میشود
هر آن
که سکوت در هم تنیدهی شب
بی اختیار میشکند
با غرشی از ناکجاآباد
این نامش درد است
آنگاه که مینگری به آن آسمان خشمگین
به این زمین دهشتناک
چیزی در تو خروش میکند
که نامش درد است
این چنین عادت میدهند
چشمانمان را
به خیرهشدگی در افق
آنگاه که دستانی عبوس میچلاند
دلهامان را سخت
بی امان و بیگمان
غوطهور میشوی
در این واماندگی افسار گسیخته
لیک در تو چیزی میدرخشد
آنگاه که نگاهت را میرباید
چشمان رایان
نوری به درخشانی خورشید
گر چه تند باد حادثهها
بغض آلود میکند
صدای این درخشش را
گرچه سردی ایام
لرزه بر پاهای او مینشاند
لیک قوی و استوار است
قلبش ...
چشمان ما به آنان است
زین پس
آن رایانهای درخشان ...
#رایانها
Forwarded from Apply Time
چه اندوهبار است
پر گشودن منصور و منصورهها
آنانی که حزنانگیز
چشم به تقدیری غریب گشودند
عجیب میشود
این حزن فرو خفته در دالان قلبی
که افروخته میشود
هر آن
که سکوت در هم تنیدهی شب
بی اختیار میشکند
با غرشی از ناکجاآباد
این نامش درد است
آنگاه که مینگری به آن آسمان خشمگین
به این زمین دهشتناک
چیزی در تو خروش میکند
که نامش درد است
این چنین عادت میدهند
چشمانمان را
به خیرهشدگی در افق
آنگاه که دستانی عبوس میچلاند
دلهامان را سخت
بی امان و بیگمان
غوطهور میشوی
در این واماندگی افسار گسیخته
لیک در تو چیزی میدرخشد
آنگاه که نگاهت را میرباید
چشمان رایان
نوری به درخشانی خورشید
گر چه تند باد حادثهها
بغض آلود میکند
صدای این درخشش را
گرچه سردی ایام
لرزه بر پاهای او مینشاند
لیک قوی و استوار است
قلبش ...
چشمان ما به آنان است
زین پس
آن رایانهای درخشان ...
#رایانها
پر گشودن منصور و منصورهها
آنانی که حزنانگیز
چشم به تقدیری غریب گشودند
عجیب میشود
این حزن فرو خفته در دالان قلبی
که افروخته میشود
هر آن
که سکوت در هم تنیدهی شب
بی اختیار میشکند
با غرشی از ناکجاآباد
این نامش درد است
آنگاه که مینگری به آن آسمان خشمگین
به این زمین دهشتناک
چیزی در تو خروش میکند
که نامش درد است
این چنین عادت میدهند
چشمانمان را
به خیرهشدگی در افق
آنگاه که دستانی عبوس میچلاند
دلهامان را سخت
بی امان و بیگمان
غوطهور میشوی
در این واماندگی افسار گسیخته
لیک در تو چیزی میدرخشد
آنگاه که نگاهت را میرباید
چشمان رایان
نوری به درخشانی خورشید
گر چه تند باد حادثهها
بغض آلود میکند
صدای این درخشش را
گرچه سردی ایام
لرزه بر پاهای او مینشاند
لیک قوی و استوار است
قلبش ...
چشمان ما به آنان است
زین پس
آن رایانهای درخشان ...
#رایانها