#ApplyTime #Poetry
چه مغناطیسی دارد...
این طبقهی متوهم
انگار...
برای ساز مخالف زدن با او
چوبی بودن هم
کفایت نمیکند
گاهی...
باید سنگ باشی ُ
خود را
بر شیشهی توهماتش بکوبی
تا بلکه بردارد...
از نواختن ساز ناکوکش
دست....
ر.. 25 اسفند 92
✔️ @ApplyTime
چه مغناطیسی دارد...
این طبقهی متوهم
انگار...
برای ساز مخالف زدن با او
چوبی بودن هم
کفایت نمیکند
گاهی...
باید سنگ باشی ُ
خود را
بر شیشهی توهماتش بکوبی
تا بلکه بردارد...
از نواختن ساز ناکوکش
دست....
ر.. 25 اسفند 92
✔️ @ApplyTime
#ApplyTime #Poetry
میدانی
دختر است دیگر
جهان را جور دیگری میبیند
دوست دارد لب پنجره
رو به آن خیابان شلوغ ِ بیرحم بخندد
آواز سر دهد در تاریکی مطلق
در تاریکی مطلق آن شبی که آن رشوههای لعنتی
عاقبت دامن هیولای تاریکی را گرفته بود
دوست دارد شعر بخواند
در حالی که آن اهریمن مخوف
مست و پاتیل، افسار زنان
بر ارابهی طلایی خود میتازد
گاهی میخواهد خودش را لوس کند
برای آن سرو بلند و سایه سارش
که آن تندباد بیدرنگ
با اختلاس برگهایش
سایهاش را ربوده بود
گاهی دوست دارد گریه کند
با آن اشکهای شور و شفافش
مدام و مداوم گریه کند
آنقدر که برای پر کردن دریاچهای میتوانست کفایت کند
حتی تا وقتی که غرش سیاه آن طوفان غبارآلود
میرفت که وحشتانگیز
چشمهی اشک او را بخشکاند
گاهی دوست دارد جلوی آیینه بایستد
خود را رنگ آمیزی کند
با آن مداد رنگی آبی کم رنگ
عکس رودی را
روی گونههای گل کردهاش
از شرق به غرب
به آنجا که کول میکرد
اشکهای تنهایی نامیمونش را
از شمال به جنوب
و رودی که رفته رفته قرمز میشود
و تو نبودی که ببینی
جهانی را که به آراستگیاش لبخند میزند
گاهی دوست دارد اشوهکنان
به تماشا بنشیند
آن آسمان ابرآلودی که شکل پلنگ خفتهای را به خود گرفته است
آن شیروانی را که با کنسرت تگرگهای بیوقفه سوراخ سوراخ میشود
ناز کنان ایستاده با لبخند، بی توجه به گلولهها
تا دل آن تفنگ سرپر را خالی کند
و گاهی دوست دارد برقصد
رو به دوربین
روی آن سِن تئاتری که
همهی بلیتهای خاک گرفتهاش
پشت آن شترهای دو کوهان
از درب جنوبی خانهی پدری
به یغما رفت
✔️ @ApplyTime
میدانی
دختر است دیگر
جهان را جور دیگری میبیند
دوست دارد لب پنجره
رو به آن خیابان شلوغ ِ بیرحم بخندد
آواز سر دهد در تاریکی مطلق
در تاریکی مطلق آن شبی که آن رشوههای لعنتی
عاقبت دامن هیولای تاریکی را گرفته بود
دوست دارد شعر بخواند
در حالی که آن اهریمن مخوف
مست و پاتیل، افسار زنان
بر ارابهی طلایی خود میتازد
گاهی میخواهد خودش را لوس کند
برای آن سرو بلند و سایه سارش
که آن تندباد بیدرنگ
با اختلاس برگهایش
سایهاش را ربوده بود
گاهی دوست دارد گریه کند
با آن اشکهای شور و شفافش
مدام و مداوم گریه کند
آنقدر که برای پر کردن دریاچهای میتوانست کفایت کند
حتی تا وقتی که غرش سیاه آن طوفان غبارآلود
میرفت که وحشتانگیز
چشمهی اشک او را بخشکاند
گاهی دوست دارد جلوی آیینه بایستد
خود را رنگ آمیزی کند
با آن مداد رنگی آبی کم رنگ
عکس رودی را
روی گونههای گل کردهاش
از شرق به غرب
به آنجا که کول میکرد
اشکهای تنهایی نامیمونش را
از شمال به جنوب
و رودی که رفته رفته قرمز میشود
و تو نبودی که ببینی
جهانی را که به آراستگیاش لبخند میزند
گاهی دوست دارد اشوهکنان
به تماشا بنشیند
آن آسمان ابرآلودی که شکل پلنگ خفتهای را به خود گرفته است
آن شیروانی را که با کنسرت تگرگهای بیوقفه سوراخ سوراخ میشود
ناز کنان ایستاده با لبخند، بی توجه به گلولهها
تا دل آن تفنگ سرپر را خالی کند
و گاهی دوست دارد برقصد
رو به دوربین
روی آن سِن تئاتری که
همهی بلیتهای خاک گرفتهاش
پشت آن شترهای دو کوهان
از درب جنوبی خانهی پدری
به یغما رفت
✔️ @ApplyTime