اندیشیدن تنها راه نجات
⧉ #نظامپادشاهی و روشنفکرانرنگارنگ ما این سبکمغزان صاحبنظر در سیاست فراموش کردهاند که در اروپا با اوجگیری دانش علوم طبیعی وانسانی و رشد تکنولوژی و گسترش شهر نشینی، طبقه بورژوازی و صنعتگران و طبقه متوسطی شکل گرفته بود که خواهان مشارکت و دخالت در اداره…
⧉ #نظامپادشاهی و روشنفکرانرنگارنگ ما
استدلال پوچ دیگری که شاهالهیها به آن متوسل میشوند دوران پادشاهی رضاشاه و دستاوردهای حاصل از آن است و اینکه این پادشاه، دادگستری نوین، ثبت احوال و ... آورد و یا اینکه ما در زمان قاجار چیزی نداشتیم و همه موفقیتها و رشد و توسعه را مدیون این دو دوره پادشاهی هستیم.
البته تلاش برای جلب و همراهی عوام و توده های عادی جامعه از شگردهایی است که سالهاست طرفداران سلطنت در پیش گرفته اند. و کم هم نیستند روشنفکران سادهلوحی که اسیر این شعبدهبازیها شده اند و بازار عوامگرایی را رونق بخشیدهاند. طنز ماجرا و یا مصیبت و اشفتگی ما آنجاست که حتی برخی مدعیان چپ نیز مقهور و مغلوب این شعار عوامپسندانه از جنس سلطنتطلبانه میشوند و بلافاصله با این مدعیان مدرنیته همدلی نشان میدهند که بلی آنها دستاوردهای بزرگی بودند و رضا شاه کارهای خیلی بزرگی هم از خود به یادگار گذاشته است و ما هم با شما عزیزان یکدل و همراه هستیم. این زحمات و تلاشهای رضا شاه شایسته قدردانی است.
عجب! این مبارزان دوران پهلوی و نیز سایر مدعیان دموکراسی گویا در جهالت مطلق به سر میبرند و آگاهی ندارند که با رشد و افزایش جمعیت انسانی و در تداوم آن، شکلگیری شهرنشینی، حالتهای مختلف و ضروری سیاستها و برنامههای سیاستگذاری در حوزه زندگی انسانی و بهینهسازی روابط و مناسبات مدنی امری اجنتاب ناپذیر است. نیازهای واقعی زندگی اجتماعی، تصمیم گیریهای جدیدی را می طلبد. برای تامین مستمر و مداوم ملزومات جوامع بشری و همراه با توسعه آنها معیارهای جدیدی مطرح میشوند و در گستره آنها نهادها و دستگاهای اداری و اجتماعی وغیره ... گام به گام وارد زندگی بشری میشوند
هیچ یک از نهادها و دستاوردهای جامعه انسانی حاصل خلاقیتهای فردی کسی نیست تا دومی هم رضا شاه باشد. در طول تاریخ بشر هم شاهان، امیران و سرداران شمشیر بدست از کورش تا محمدرضاشاه بدون استثنا، هیچ استعدادی جز خوشگذرانی و سرکوب ملتها و نابود کردن فرهنگ و تمدن بشری، دستاورد دیگری نداشتند.
خود رضاشاه هم هر سری که به بدنش می ارزید از تن جدا کرد. ایجاد نظام قضایی و دادگستری نوین و تاسیس ثبتاحوال، ثبت اسناد و املاک و دهها موارد ادعایی دیگر که سلطلنتطلبها ه آن مدام میبالند، و در جامعه آن روز نیاز پیدا کردند، نه حاصل اقدامات ترقیخواهانه رضاشاه، بلکه ملت ایران باید منتدار علیاکبر داور و دیگر روشنفکران و قهرمانان اصلی آنها باشند که تحصیل در اروپا داشتند و دانش لازم را کسب کردند و آموختههای خود را به دستاوردهای مناسب در سرزمین خود نهادینه نمودند و گرنه رضاشاه فاقد آن هوش و فراست و دانش اجتماعی بود که صاحب امتیاز بر نهادهای جدیدالتاسیس شود
اینگونه استدلالها و منطق به سبک سلطنتطلبها فقط درشان و مقام محافل پادشاهی است و برای مصرف داخلی مفید واقع میشود وگرنه تن به پایه و اساس استدلالهای از این نوع بدهیم و انها را معیار ارزیابی بر تحولات و گسترش جامعه قرار دهیم، حتما باید سلطنتطلبان سبکمغز بپذیرند که آیتاللهخامنهای اینترنت وارد ایران کرده و تکنولوزی پرتابماهواره راه انداخته و هزاران دستاورد دیگر که خاندان پهلوی حتی تصورش را هم نمیکردند
هواداران استبداد پادشاهی درست میفرمایند و ما در زمان قاجار چیزی نداشتیم. اما زمانی که پهلوی دوم ایران را ترک کرد نسبت به زمان جاری این رژیم باز هم چیزی نداشتیم! یک جاده درست و حسابی در ایران نبود. هیچ روستایی از برق برخوردار نبود. اما اینک به لطف رژیم ج.ا. پایتخت را با اتوبانهای ۴ تا ۶ بانده به تمام نقاط ایران وصل شده و در سراسر ایران دانشگاهها و موسساتآموزشی گسترش یافته است. قریب به اتفاق جادههای روستایی آسفالت شده. اکثریت قریب روستاهای کشور با همین نظام نامشروع از نعمت برق برخوردارند. و حتا در دوردستترین روستا نیز اینترنت وجود دارد پس با این استدلال خنک و مسخره سلطنتطلبها، رژیم کنونی ایران بسیار بهتر و عالیتر از رژیم گذشتهاست
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
استدلال پوچ دیگری که شاهالهیها به آن متوسل میشوند دوران پادشاهی رضاشاه و دستاوردهای حاصل از آن است و اینکه این پادشاه، دادگستری نوین، ثبت احوال و ... آورد و یا اینکه ما در زمان قاجار چیزی نداشتیم و همه موفقیتها و رشد و توسعه را مدیون این دو دوره پادشاهی هستیم.
البته تلاش برای جلب و همراهی عوام و توده های عادی جامعه از شگردهایی است که سالهاست طرفداران سلطنت در پیش گرفته اند. و کم هم نیستند روشنفکران سادهلوحی که اسیر این شعبدهبازیها شده اند و بازار عوامگرایی را رونق بخشیدهاند. طنز ماجرا و یا مصیبت و اشفتگی ما آنجاست که حتی برخی مدعیان چپ نیز مقهور و مغلوب این شعار عوامپسندانه از جنس سلطنتطلبانه میشوند و بلافاصله با این مدعیان مدرنیته همدلی نشان میدهند که بلی آنها دستاوردهای بزرگی بودند و رضا شاه کارهای خیلی بزرگی هم از خود به یادگار گذاشته است و ما هم با شما عزیزان یکدل و همراه هستیم. این زحمات و تلاشهای رضا شاه شایسته قدردانی است.
عجب! این مبارزان دوران پهلوی و نیز سایر مدعیان دموکراسی گویا در جهالت مطلق به سر میبرند و آگاهی ندارند که با رشد و افزایش جمعیت انسانی و در تداوم آن، شکلگیری شهرنشینی، حالتهای مختلف و ضروری سیاستها و برنامههای سیاستگذاری در حوزه زندگی انسانی و بهینهسازی روابط و مناسبات مدنی امری اجنتاب ناپذیر است. نیازهای واقعی زندگی اجتماعی، تصمیم گیریهای جدیدی را می طلبد. برای تامین مستمر و مداوم ملزومات جوامع بشری و همراه با توسعه آنها معیارهای جدیدی مطرح میشوند و در گستره آنها نهادها و دستگاهای اداری و اجتماعی وغیره ... گام به گام وارد زندگی بشری میشوند
هیچ یک از نهادها و دستاوردهای جامعه انسانی حاصل خلاقیتهای فردی کسی نیست تا دومی هم رضا شاه باشد. در طول تاریخ بشر هم شاهان، امیران و سرداران شمشیر بدست از کورش تا محمدرضاشاه بدون استثنا، هیچ استعدادی جز خوشگذرانی و سرکوب ملتها و نابود کردن فرهنگ و تمدن بشری، دستاورد دیگری نداشتند.
خود رضاشاه هم هر سری که به بدنش می ارزید از تن جدا کرد. ایجاد نظام قضایی و دادگستری نوین و تاسیس ثبتاحوال، ثبت اسناد و املاک و دهها موارد ادعایی دیگر که سلطلنتطلبها ه آن مدام میبالند، و در جامعه آن روز نیاز پیدا کردند، نه حاصل اقدامات ترقیخواهانه رضاشاه، بلکه ملت ایران باید منتدار علیاکبر داور و دیگر روشنفکران و قهرمانان اصلی آنها باشند که تحصیل در اروپا داشتند و دانش لازم را کسب کردند و آموختههای خود را به دستاوردهای مناسب در سرزمین خود نهادینه نمودند و گرنه رضاشاه فاقد آن هوش و فراست و دانش اجتماعی بود که صاحب امتیاز بر نهادهای جدیدالتاسیس شود
اینگونه استدلالها و منطق به سبک سلطنتطلبها فقط درشان و مقام محافل پادشاهی است و برای مصرف داخلی مفید واقع میشود وگرنه تن به پایه و اساس استدلالهای از این نوع بدهیم و انها را معیار ارزیابی بر تحولات و گسترش جامعه قرار دهیم، حتما باید سلطنتطلبان سبکمغز بپذیرند که آیتاللهخامنهای اینترنت وارد ایران کرده و تکنولوزی پرتابماهواره راه انداخته و هزاران دستاورد دیگر که خاندان پهلوی حتی تصورش را هم نمیکردند
هواداران استبداد پادشاهی درست میفرمایند و ما در زمان قاجار چیزی نداشتیم. اما زمانی که پهلوی دوم ایران را ترک کرد نسبت به زمان جاری این رژیم باز هم چیزی نداشتیم! یک جاده درست و حسابی در ایران نبود. هیچ روستایی از برق برخوردار نبود. اما اینک به لطف رژیم ج.ا. پایتخت را با اتوبانهای ۴ تا ۶ بانده به تمام نقاط ایران وصل شده و در سراسر ایران دانشگاهها و موسساتآموزشی گسترش یافته است. قریب به اتفاق جادههای روستایی آسفالت شده. اکثریت قریب روستاهای کشور با همین نظام نامشروع از نعمت برق برخوردارند. و حتا در دوردستترین روستا نیز اینترنت وجود دارد پس با این استدلال خنک و مسخره سلطنتطلبها، رژیم کنونی ایران بسیار بهتر و عالیتر از رژیم گذشتهاست
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
#رضاشاه و ایران
هدف ازاین نوشتار نگاهی به تاریخ اخیر ایران برای آموختن از آن و اجتناب از تکرار اشتباهات تاریخی است . یکی از درسهای بسیار مهمی که از تاریخ صدسال اخیر ایران باید آموخت آن است که چگونه جنبشمشروطه در ایران ناکام ماند و قزاقی کمسواد و زورگو به نام رضاخان توانست ریشه آن را که با خون دلاوران ایرانی سبز گشته بود از بیخ و بن برکند
متاسفانه به نظر میرسد این روزها حدت و شدت نفرت از دیکتاتوریاسلامی و تبلیغات کودکانه آن باعث شده که عده قلیلی از نسل جوان ما هرچه را که ج.ا. با آن مخالف است بدون ارزیابی و بازبینی و مطالعه عزیز دارند. از جمله اگر انقلاب ضدسلطنتی سال ۵۷ بساط دیکتاتوریپهلوی در ایران را برچید اما متاسفانه منجر به دیکتاتوری ج.ا. شد این باعث میشود که آن پدر و پسر که سیاستهایشان منجر به فاجعه انقلاباسلامی و سر برداشتن حکومتآخوندیسم شد محبوب این گروه شوند و کسی از خود نپرسد که اگر اشتباهات آدمکشیها، زورگوییها و توهمات خاندانپهلوی نبود، اصلا آیا ایرانیان به این سرنوشت تلخ دچار میشدند یا نه؟ به همین سبب نیز در سالهای اخیر تلاشهای فراوانی از جانب سلطنتطلبان به عمل آمده تا تاریخ را تحریف کرده و این دو دیکتاتور بدنام را مورد تجلیل قرار دهند. نگارش این مقاله بدان سبب است که حقایق تاریخی در مورد رضاشاه منعکس شود. اگر سلطنتطلبان همه خوبی و نیکی در او میبینند در این مقاله سعی کردهام نسل جوان را با جنبههای دیگری از شخصیت و رفتار و منش او آشنا کنم که او را در زمان خود منفور ملت و روشنفکران ایران کرده بود طوری که سقوط و برکناری او از سلطنت مایه خوشنودی ملت شد و در خیابانهای تهران و سایر شهرستانها به محض اطلاع از سقوط او به جشن و شادمانی پرداختند
پیش از آغاز بحث، یک نکته را روشن کنم برای خوانندگان عزیز، ما هیچ خصومتی با خاندان پهلوی نداشته و ندارم، هواخواه رژیم منحوس ج.ا. هم نیستیم. ما خودمان را یک منتقد میدانیم و هدفمان اینست تا اشتباه و خریت پدرانمان را که در سال ۵۷ مرتکب شدند دوباره ما مرتکب نشویم. همچنین من نه جمهوریخواهم (که آنرا حکومت اکثریت احمقها بر اقلیت دانا میدانم) نه هواخواه کمونیستی هستم که همچنان در توهمات هواخواهنش بدنبال اتوپیای خود میگردند) و نه سلطنتطلب (که بعلت ضعف شخصیت بدنبال Scapegoat همایونی هستند) مشکل من با اتوریتی است به هر شکل آن و بارها گفتهام اگر در ایران دموکراتیکترین سیستم حکومتی هم سرکار بیاید، بازهم منتقد شماره ۱ آن خواهم بود. پس لطفا انگ مزدوری، وطنفروشی، ایادیقدرتهایبیگانه و امثالهم رو نگه داشته و برای دیگران خرج کنید!
الف) مقدمه
رضاخان قزاق که بعدها به خود لقب شاه بخشید و بعضی از چاپلوسان و کاسهلیسان خاندانپهلوی کنیه کبیر را هم به نام او افزودند از تیره پالان از ایلات ناحیه سوادکوه مازندران بود. به همین سبب نیز تا قبل از انتخاب فامیل پهلوی نام او رضاپالانی یا به اصطلاع عوامانه رضاپالونی بود، به او رضاشصتتیری یا رضاماکسیم نیز میگفتند (زندهیاد احمد کسروی میگوید که در اوان انقلابمشروطیت به رضاخان عنوان رضاشصتتیری یا رضاماکسیم داده بودند. ایرانیان مسلسلهای ماکسیم را شصتتیر مینامیدند. شصتتیر قبل از جنگ اول جهانی اولین بار توسط هنگ قزاق در ایران مورد استفاده قرار گرفت و رضاخان یکی از نظامیانی بود که کار با شصتتیر را تعلیم دیده بود و به همین سبب به او رضا شصتتیری میگفتند)
رضاخان پس از بقدرت رسیدن به تدریج شروع به تمرکز قدرت در سرپنجههای خود کرد و دست به دستگیری و سرکوب و کشتار مخالفان خود زد از آن جمله عشقی شاعر مشهور و محبوب ایران بود که به دستور او ترور شد. سپس به تدریج به جان سایر سران مشروطه افتاد و چپ و راست همه از سر راه خود برداشت. سرانجام نیز به مقصود خود رسید و توانست بر تخت کهنسال شاهنشاهی ایران تکیه زند. باری با قتل قزوینی و توطئه قتل بهار و چند صحنه تیراندازی سرانجام با وجود مخالفت چند تن به مقام پادشاهی رسید (هرچند خودش نظامی جمهوری به تقلید از آتاتورک تمایل داشت) در ادامه اقدامات رضاشاه را بررسی میکنم
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
هدف ازاین نوشتار نگاهی به تاریخ اخیر ایران برای آموختن از آن و اجتناب از تکرار اشتباهات تاریخی است . یکی از درسهای بسیار مهمی که از تاریخ صدسال اخیر ایران باید آموخت آن است که چگونه جنبشمشروطه در ایران ناکام ماند و قزاقی کمسواد و زورگو به نام رضاخان توانست ریشه آن را که با خون دلاوران ایرانی سبز گشته بود از بیخ و بن برکند
متاسفانه به نظر میرسد این روزها حدت و شدت نفرت از دیکتاتوریاسلامی و تبلیغات کودکانه آن باعث شده که عده قلیلی از نسل جوان ما هرچه را که ج.ا. با آن مخالف است بدون ارزیابی و بازبینی و مطالعه عزیز دارند. از جمله اگر انقلاب ضدسلطنتی سال ۵۷ بساط دیکتاتوریپهلوی در ایران را برچید اما متاسفانه منجر به دیکتاتوری ج.ا. شد این باعث میشود که آن پدر و پسر که سیاستهایشان منجر به فاجعه انقلاباسلامی و سر برداشتن حکومتآخوندیسم شد محبوب این گروه شوند و کسی از خود نپرسد که اگر اشتباهات آدمکشیها، زورگوییها و توهمات خاندانپهلوی نبود، اصلا آیا ایرانیان به این سرنوشت تلخ دچار میشدند یا نه؟ به همین سبب نیز در سالهای اخیر تلاشهای فراوانی از جانب سلطنتطلبان به عمل آمده تا تاریخ را تحریف کرده و این دو دیکتاتور بدنام را مورد تجلیل قرار دهند. نگارش این مقاله بدان سبب است که حقایق تاریخی در مورد رضاشاه منعکس شود. اگر سلطنتطلبان همه خوبی و نیکی در او میبینند در این مقاله سعی کردهام نسل جوان را با جنبههای دیگری از شخصیت و رفتار و منش او آشنا کنم که او را در زمان خود منفور ملت و روشنفکران ایران کرده بود طوری که سقوط و برکناری او از سلطنت مایه خوشنودی ملت شد و در خیابانهای تهران و سایر شهرستانها به محض اطلاع از سقوط او به جشن و شادمانی پرداختند
پیش از آغاز بحث، یک نکته را روشن کنم برای خوانندگان عزیز، ما هیچ خصومتی با خاندان پهلوی نداشته و ندارم، هواخواه رژیم منحوس ج.ا. هم نیستیم. ما خودمان را یک منتقد میدانیم و هدفمان اینست تا اشتباه و خریت پدرانمان را که در سال ۵۷ مرتکب شدند دوباره ما مرتکب نشویم. همچنین من نه جمهوریخواهم (که آنرا حکومت اکثریت احمقها بر اقلیت دانا میدانم) نه هواخواه کمونیستی هستم که همچنان در توهمات هواخواهنش بدنبال اتوپیای خود میگردند) و نه سلطنتطلب (که بعلت ضعف شخصیت بدنبال Scapegoat همایونی هستند) مشکل من با اتوریتی است به هر شکل آن و بارها گفتهام اگر در ایران دموکراتیکترین سیستم حکومتی هم سرکار بیاید، بازهم منتقد شماره ۱ آن خواهم بود. پس لطفا انگ مزدوری، وطنفروشی، ایادیقدرتهایبیگانه و امثالهم رو نگه داشته و برای دیگران خرج کنید!
الف) مقدمه
رضاخان قزاق که بعدها به خود لقب شاه بخشید و بعضی از چاپلوسان و کاسهلیسان خاندانپهلوی کنیه کبیر را هم به نام او افزودند از تیره پالان از ایلات ناحیه سوادکوه مازندران بود. به همین سبب نیز تا قبل از انتخاب فامیل پهلوی نام او رضاپالانی یا به اصطلاع عوامانه رضاپالونی بود، به او رضاشصتتیری یا رضاماکسیم نیز میگفتند (زندهیاد احمد کسروی میگوید که در اوان انقلابمشروطیت به رضاخان عنوان رضاشصتتیری یا رضاماکسیم داده بودند. ایرانیان مسلسلهای ماکسیم را شصتتیر مینامیدند. شصتتیر قبل از جنگ اول جهانی اولین بار توسط هنگ قزاق در ایران مورد استفاده قرار گرفت و رضاخان یکی از نظامیانی بود که کار با شصتتیر را تعلیم دیده بود و به همین سبب به او رضا شصتتیری میگفتند)
رضاخان پس از بقدرت رسیدن به تدریج شروع به تمرکز قدرت در سرپنجههای خود کرد و دست به دستگیری و سرکوب و کشتار مخالفان خود زد از آن جمله عشقی شاعر مشهور و محبوب ایران بود که به دستور او ترور شد. سپس به تدریج به جان سایر سران مشروطه افتاد و چپ و راست همه از سر راه خود برداشت. سرانجام نیز به مقصود خود رسید و توانست بر تخت کهنسال شاهنشاهی ایران تکیه زند. باری با قتل قزوینی و توطئه قتل بهار و چند صحنه تیراندازی سرانجام با وجود مخالفت چند تن به مقام پادشاهی رسید (هرچند خودش نظامی جمهوری به تقلید از آتاتورک تمایل داشت) در ادامه اقدامات رضاشاه را بررسی میکنم
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
اندیشیدن تنها راه نجات
#رضاشاه و ایران هدف ازاین نوشتار نگاهی به تاریخ اخیر ایران برای آموختن از آن و اجتناب از تکرار اشتباهات تاریخی است . یکی از درسهای بسیار مهمی که از تاریخ صدسال اخیر ایران باید آموخت آن است که چگونه جنبشمشروطه در ایران ناکام ماند و قزاقی کمسواد و زورگو…
#رضاشاه و ایران
ب) کشتار مخالفین:
هرگاه یکی از دولتمردان رضاشاه به خاطر ایدههای پیشرو و سازنده خود مشهور و محبوب میشد رضاخان از ترس آنکه مبادا این فرد روزی خطری برای قدرت او محسوب شود دستور میداد او را زندانی کنند و پس از مدتی آن فرد به طرز مرموزی در زندان سر به نیست میشد. روش محبوب کشتن مخالفان تزریقآمپولهوا بود که مرگ وحشتناکی را برای زندانی نگونبخت رقم میزد. البته رضاشاه تیرباران هم میکرد ولی روش عمده و مورد علاقهاش تزریق آمپولهوا بود. مسئول آمپول هوا در زندان هم پزشکاحمدی بود از جمله افراد نامداری که خود از جمله متحدان رضاخان بودند و او را در همه مراحل کسب قدرت یاری کرده بودند و بعد توسط او کشته شدند میتوان از تیمورتاش نام برد، تیمورتاش در زندان زیر مشت و لگدها خرد شد و سپس به قتل رسید. بسیاری افراد دیگر نیز نظیر نصرتالدولهفیروز و صولتالدولهقشقایی و سردار اسعدبختیاری تا فرخییزدی (شاعر و روزنامهنگار آزادیخواه) و ارباب کیخسروشاهرخ نیز به همان سرنوشت تلخ دچار شدند
شاید شما هم طبق آنچه هواخواهان دو آتیشه پهلوی سالها تلاش داشتند به دروغ به مردم القا کنند شناسنامهدار کردن ملت و تاسیس دادگستری نوین بخاطر اقدامات ترقیخواهانه و وطنپرستانه شخص رضاشاه بوده، اما این ادعا یاوهای بیش نیست
ایجاد نظامقضائی و تشکیلات دادگسترینوین در ایران، تأسیس ادارهثبتاحوال، تدوین قانونثبتاسناد، قانون ثبتاملاک، قانون ازدواجوطلاق و تأسیس بیمهایران همه از مهمترین دستاوردهای علیاکبر داور یکی از روشنفکران و رجال سیاسی اوایل سلطنت رضاخان بود و نسبت دادن اینها به شخص رضاخان نوعی شیادی خاص سلطنتطلبان است و جالب اینجاست که بدانید علیاکبرداور در ۲۰ بهمن ۱۳۱۵ به دنبال اختلاف و توهین رضا شاه و ترس از برخورد و شکنجههای زندان رضاخان، خودکشی کرد! درست است یکی از مهمترین حامیان رضا شاه بخاطر خفقانی که خودش به وضوح میدید خودکشی میکند!
رضا شاه تمام کسانی را که در تشکیل و سازماندادن این دیوانسالاری کمک کردند همه را از میان برداشت. افرادی مانند تیمورتاش یکی از زمینداران مترقی و وزیر دربار، فیروز فرمانفرما شاهزاده قاجار که باز به قول مورخین یاور و دستراست رضاشاه بود، سردار اسعد بختیاری وزیر جنگ، عبدالحسیندیبا زمیندار و ثروتمند و معاونوزیر مالیه (او درحالیکه منتظر محاکمه بود، به قتل میرسد) علی اکبر داور وزیر دادگستری و مؤثرترین فردی که بنیاد مهمترین اصلاحات و جریان نوسازی در وزارت دادگستری را بر عهده داشت، همه را با انواع مختلف از میان برداشت. علی اکبر داور که به همراه تیمورتاش و فیروز فرمانفرما، سه ضلع مثلثی بودند که اسباب روی کار آمدن رضا شاه شدند، وقتی دست به خودکشی میزند، نامهای به رضاشاه مینویسد که از خانوادهاش مراقبت کند، رضاشاه هم در جواب میگوید دلش برای همچنین آدمهایی نمیسوزد. میگویند این واکنشی بود نسبت به استعفایی که داور میخواست ارائه دهد. چون گفته میشد که رضاشاه دوست نداشت کسی استعفا بدهد، بلکه مایل بود تا قبل از استعفا توسط خود وی برکنار شود
کاتوزیان در صفحه ۲۸۹ کتاب خود لیست بلند بالایی از همراهان رضاشاه را فهرست میکند که یا به حبس محکوم شدند و یا اعدام شدند، و یا از صحنه سیاست خارج شدند. مخبر السلطنه هدایت که ششسال نخستوزیر رضاشاه بود مینویسد:
برای هیچکس امنیت نیست. شاه به احدی به جز چاپلوسان و چاکران رحم نمیکرد و مخالفان سیاسی خود را با حربههای مختلف از میان برمیداشت، و یا به خانه نشینی و یا تبعید ناچارشان ساخت، و حتی به دوستان خود رحم نکرد. تیمورتاش، نصرتالدوله، سردار اسعد، تدین و تمام سینه زنهای پای عَلَم جمهوری و تغییر سلطنت یکییکی خدمت پاداش یافتند!
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
ب) کشتار مخالفین:
هرگاه یکی از دولتمردان رضاشاه به خاطر ایدههای پیشرو و سازنده خود مشهور و محبوب میشد رضاخان از ترس آنکه مبادا این فرد روزی خطری برای قدرت او محسوب شود دستور میداد او را زندانی کنند و پس از مدتی آن فرد به طرز مرموزی در زندان سر به نیست میشد. روش محبوب کشتن مخالفان تزریقآمپولهوا بود که مرگ وحشتناکی را برای زندانی نگونبخت رقم میزد. البته رضاشاه تیرباران هم میکرد ولی روش عمده و مورد علاقهاش تزریق آمپولهوا بود. مسئول آمپول هوا در زندان هم پزشکاحمدی بود از جمله افراد نامداری که خود از جمله متحدان رضاخان بودند و او را در همه مراحل کسب قدرت یاری کرده بودند و بعد توسط او کشته شدند میتوان از تیمورتاش نام برد، تیمورتاش در زندان زیر مشت و لگدها خرد شد و سپس به قتل رسید. بسیاری افراد دیگر نیز نظیر نصرتالدولهفیروز و صولتالدولهقشقایی و سردار اسعدبختیاری تا فرخییزدی (شاعر و روزنامهنگار آزادیخواه) و ارباب کیخسروشاهرخ نیز به همان سرنوشت تلخ دچار شدند
شاید شما هم طبق آنچه هواخواهان دو آتیشه پهلوی سالها تلاش داشتند به دروغ به مردم القا کنند شناسنامهدار کردن ملت و تاسیس دادگستری نوین بخاطر اقدامات ترقیخواهانه و وطنپرستانه شخص رضاشاه بوده، اما این ادعا یاوهای بیش نیست
ایجاد نظامقضائی و تشکیلات دادگسترینوین در ایران، تأسیس ادارهثبتاحوال، تدوین قانونثبتاسناد، قانون ثبتاملاک، قانون ازدواجوطلاق و تأسیس بیمهایران همه از مهمترین دستاوردهای علیاکبر داور یکی از روشنفکران و رجال سیاسی اوایل سلطنت رضاخان بود و نسبت دادن اینها به شخص رضاخان نوعی شیادی خاص سلطنتطلبان است و جالب اینجاست که بدانید علیاکبرداور در ۲۰ بهمن ۱۳۱۵ به دنبال اختلاف و توهین رضا شاه و ترس از برخورد و شکنجههای زندان رضاخان، خودکشی کرد! درست است یکی از مهمترین حامیان رضا شاه بخاطر خفقانی که خودش به وضوح میدید خودکشی میکند!
رضا شاه تمام کسانی را که در تشکیل و سازماندادن این دیوانسالاری کمک کردند همه را از میان برداشت. افرادی مانند تیمورتاش یکی از زمینداران مترقی و وزیر دربار، فیروز فرمانفرما شاهزاده قاجار که باز به قول مورخین یاور و دستراست رضاشاه بود، سردار اسعد بختیاری وزیر جنگ، عبدالحسیندیبا زمیندار و ثروتمند و معاونوزیر مالیه (او درحالیکه منتظر محاکمه بود، به قتل میرسد) علی اکبر داور وزیر دادگستری و مؤثرترین فردی که بنیاد مهمترین اصلاحات و جریان نوسازی در وزارت دادگستری را بر عهده داشت، همه را با انواع مختلف از میان برداشت. علی اکبر داور که به همراه تیمورتاش و فیروز فرمانفرما، سه ضلع مثلثی بودند که اسباب روی کار آمدن رضا شاه شدند، وقتی دست به خودکشی میزند، نامهای به رضاشاه مینویسد که از خانوادهاش مراقبت کند، رضاشاه هم در جواب میگوید دلش برای همچنین آدمهایی نمیسوزد. میگویند این واکنشی بود نسبت به استعفایی که داور میخواست ارائه دهد. چون گفته میشد که رضاشاه دوست نداشت کسی استعفا بدهد، بلکه مایل بود تا قبل از استعفا توسط خود وی برکنار شود
کاتوزیان در صفحه ۲۸۹ کتاب خود لیست بلند بالایی از همراهان رضاشاه را فهرست میکند که یا به حبس محکوم شدند و یا اعدام شدند، و یا از صحنه سیاست خارج شدند. مخبر السلطنه هدایت که ششسال نخستوزیر رضاشاه بود مینویسد:
برای هیچکس امنیت نیست. شاه به احدی به جز چاپلوسان و چاکران رحم نمیکرد و مخالفان سیاسی خود را با حربههای مختلف از میان برمیداشت، و یا به خانه نشینی و یا تبعید ناچارشان ساخت، و حتی به دوستان خود رحم نکرد. تیمورتاش، نصرتالدوله، سردار اسعد، تدین و تمام سینه زنهای پای عَلَم جمهوری و تغییر سلطنت یکییکی خدمت پاداش یافتند!
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
اندیشیدن تنها راه نجات
#رضاشاه و ایران ب) کشتار مخالفین: هرگاه یکی از دولتمردان رضاشاه به خاطر ایدههای پیشرو و سازنده خود مشهور و محبوب میشد رضاخان از ترس آنکه مبادا این فرد روزی خطری برای قدرت او محسوب شود دستور میداد او را زندانی کنند و پس از مدتی آن فرد به طرز مرموزی در زندان…
#رضاشاه و ایران
پ) رضاخان چه بر سر احزابسیاسی آورد
رضاشاه برای تضمین قدرتمطلق خود، روزنامههایمستقل را تعطیل کرد، مصونیت پارلمانینمایندگان را سلب کرد و حتی احزابسیاسی را از بین برد. حزب اصلاحطلبان از فعالیت محروم شدند. حزبتجدد که صادقانه از رضاشاه حمایت کرده بود غیرقانونی شد حزبسوسیالیست، منحل شد و باشگاههایحزب را گروهی سازمان یافته به آتش کشیدند! حکومت همه اتحادیههایکارگری به ویژه شورایمتحدهکارگری را از فعالیت محروم کرد و از سال ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۴ یکصد و پنجاه و شش تن از سازمان دهندگان نیروهای کارگری را دستگیر کرد
یکی از روشنفکران عصر رضاخان، حسنمستوفی الممالک، در توصیف اوضاعسیاسی دوران مینویسد که، در دوران رضاشاه هرکس واژه حزب را بر زبان میآورد احتمال زندانی شدن خود را هم در نظر میگرفت
ت) فساد مالی رضاشاه
رضاشاه در همان حال که اطرافیان لایحه تاسیس دانشگاه و دادگستری و غیره را به مجلس میبردند و ساخت و ساز میکردند مشغول پر کردن جیبهای همایونی بود. چون در آن زمان مایه اصلی ثروت در ایران هنوز مالکیت دهات، مستغلات و زمینهای کشاورزی و رعیت بود رضاشاه به جان ملاکان و مالکان ایران افتاد و به زور و با قساوت تمام هزارانهزار هکتار از مرغوبترین زمینهایکشاورزی ایران را تصرف کرد. جالب اینجاست ایشان به زمینهایشمال و مازندران علاقه فراوانی داشت و تقریبا مالک کل مازندران شده بود (البته پس از تسلیم و تبعید خفتبارش، پسرش محمدرضا برای اینکه تاج و تخت خود را نجات دهد بسیاری از آن زمینها را به صاحبانش بازگرداند)
این عطش سیری ناپذیر باعث شد، رضاشاهی که وقتی روی کار آمد از مالدنیا یک خانه معمولی در تهران بیشتر نداشت، در اواخر سلطنت خود تبدیل به بزرگترین فئودال و ملاک ایران و مالک حدود هفتهزار روستا شده بود. در فرانسه یک روزنامه مشهور یک کاریکاتور از ایشان کشید و گفت در ایران گربه ای پیدا شده که به جای شیر، زمین میخورد (در زبان فرانسه تلفظ شاه مشابه تلفظ شا (گربه) است و از این تشابه لغوی استفاده کرده بودند) ایشان هم عصبانی شد و سفیر ایران را از فرانسه احضار کرده و سفیر بدبخت به حضور نرسیده زیر مشت و لگد همایونی، چنان تعلیمی گرفت تا فرانسویها درس بگیرند و دیگر جرئت نکنند در مورد شاهنشاه ایران از این حرفها بزنند (حالا با کتکخوردن سفیر ایران، فرانسویها چه عبرتی گرفتند حتی خدا هم نمیداند)
نمونه برجسته دیگری از رفتار خودسرانه یا استبدادی رضا شاه خریداری قهری زمینهای کشاورزی به کمترین بها بود. او اشتهای سیریناپذیری به ملک و املاک داشت و غالب آنها را از زمینداران و تجار بزرگ و املاک خالصه دولتی میگرفت. شهرت او در این زمینه به جایی رسید که روزنامهای فرانسوی او را جانور زمینخواری نامید
کاتوزیان از قول علی اکبر گلشائیان روایت عجیبی را نقل میکند. او میگوید، هنگامیکه وزیرجنگ و رئیسستاد ارتش گزارش پیشروی نیروهای شوروی در شمالایران را به کابینه جنگی رضاشاه میدادند یک مرتبه یک عبارتی رضاشاه گفت که حقیقتا مایه تاسف و تعجب گردید. گفت، پس املاک ما چه میشود؟ این نقاط که تمام املاک ماست!
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
پ) رضاخان چه بر سر احزابسیاسی آورد
رضاشاه برای تضمین قدرتمطلق خود، روزنامههایمستقل را تعطیل کرد، مصونیت پارلمانینمایندگان را سلب کرد و حتی احزابسیاسی را از بین برد. حزب اصلاحطلبان از فعالیت محروم شدند. حزبتجدد که صادقانه از رضاشاه حمایت کرده بود غیرقانونی شد حزبسوسیالیست، منحل شد و باشگاههایحزب را گروهی سازمان یافته به آتش کشیدند! حکومت همه اتحادیههایکارگری به ویژه شورایمتحدهکارگری را از فعالیت محروم کرد و از سال ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۴ یکصد و پنجاه و شش تن از سازمان دهندگان نیروهای کارگری را دستگیر کرد
یکی از روشنفکران عصر رضاخان، حسنمستوفی الممالک، در توصیف اوضاعسیاسی دوران مینویسد که، در دوران رضاشاه هرکس واژه حزب را بر زبان میآورد احتمال زندانی شدن خود را هم در نظر میگرفت
ت) فساد مالی رضاشاه
رضاشاه در همان حال که اطرافیان لایحه تاسیس دانشگاه و دادگستری و غیره را به مجلس میبردند و ساخت و ساز میکردند مشغول پر کردن جیبهای همایونی بود. چون در آن زمان مایه اصلی ثروت در ایران هنوز مالکیت دهات، مستغلات و زمینهای کشاورزی و رعیت بود رضاشاه به جان ملاکان و مالکان ایران افتاد و به زور و با قساوت تمام هزارانهزار هکتار از مرغوبترین زمینهایکشاورزی ایران را تصرف کرد. جالب اینجاست ایشان به زمینهایشمال و مازندران علاقه فراوانی داشت و تقریبا مالک کل مازندران شده بود (البته پس از تسلیم و تبعید خفتبارش، پسرش محمدرضا برای اینکه تاج و تخت خود را نجات دهد بسیاری از آن زمینها را به صاحبانش بازگرداند)
این عطش سیری ناپذیر باعث شد، رضاشاهی که وقتی روی کار آمد از مالدنیا یک خانه معمولی در تهران بیشتر نداشت، در اواخر سلطنت خود تبدیل به بزرگترین فئودال و ملاک ایران و مالک حدود هفتهزار روستا شده بود. در فرانسه یک روزنامه مشهور یک کاریکاتور از ایشان کشید و گفت در ایران گربه ای پیدا شده که به جای شیر، زمین میخورد (در زبان فرانسه تلفظ شاه مشابه تلفظ شا (گربه) است و از این تشابه لغوی استفاده کرده بودند) ایشان هم عصبانی شد و سفیر ایران را از فرانسه احضار کرده و سفیر بدبخت به حضور نرسیده زیر مشت و لگد همایونی، چنان تعلیمی گرفت تا فرانسویها درس بگیرند و دیگر جرئت نکنند در مورد شاهنشاه ایران از این حرفها بزنند (حالا با کتکخوردن سفیر ایران، فرانسویها چه عبرتی گرفتند حتی خدا هم نمیداند)
نمونه برجسته دیگری از رفتار خودسرانه یا استبدادی رضا شاه خریداری قهری زمینهای کشاورزی به کمترین بها بود. او اشتهای سیریناپذیری به ملک و املاک داشت و غالب آنها را از زمینداران و تجار بزرگ و املاک خالصه دولتی میگرفت. شهرت او در این زمینه به جایی رسید که روزنامهای فرانسوی او را جانور زمینخواری نامید
کاتوزیان از قول علی اکبر گلشائیان روایت عجیبی را نقل میکند. او میگوید، هنگامیکه وزیرجنگ و رئیسستاد ارتش گزارش پیشروی نیروهای شوروی در شمالایران را به کابینه جنگی رضاشاه میدادند یک مرتبه یک عبارتی رضاشاه گفت که حقیقتا مایه تاسف و تعجب گردید. گفت، پس املاک ما چه میشود؟ این نقاط که تمام املاک ماست!
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
اندیشیدن تنها راه نجات
#رضاشاه و ایران پ) رضاخان چه بر سر احزابسیاسی آورد رضاشاه برای تضمین قدرتمطلق خود، روزنامههایمستقل را تعطیل کرد، مصونیت پارلمانینمایندگان را سلب کرد و حتی احزابسیاسی را از بین برد. حزب اصلاحطلبان از فعالیت محروم شدند. حزبتجدد که صادقانه از رضاشاه…
#رضاشاه و ایران
ث) افسانه رضا شاه و سازندگی در ایران
بعضیها مدعی هستند که رضاشاه سازندگی کرد و بدون وجود او امکان نداشت ما ایرانیان دانشگاه و جاده و راهآهن و غیره داشته باشیم. اما این پیشرفتهای الهامگرفته از سیستمهای غربی از اواخردوران قاجار به عنوان مهمترین امر برای بازسازی ایران بین روشنفکران ایرانی جا افتاده بود.
این مدعیان سلطنتطلب هرگز یا نمیدانند یا نمیخواهند اعتراف کنند که اولین اعزام دانشجو به خارج در زمان عباسعلیمیرزا ولیعهد فتحعلیشاه قاجار بود که او دو نفر را به اروپا فرستاد تا با علم و پیشرفتهای اروپا آشنا شوند و بعدها آنرا در ایران پیاده کنند و پس از آن نیز تعداد بیشتری از روشنفکران ایرانی به خارج اعزام شدند.
این نوباوگان کمسواد نمیدانند اولین دانشگاه ایران در زمان ناصرالدینشاه توسط نخستوزیر روشنفکر او امیرکبیر بنیاد گزارده شد و نام آن هم مدرسه دارالفنون بود که استادان آن از اروپا استخدام شده و در آنجا دانشجویان ایرانی را با علوم غربی آشنا میکردند.
پس از انقلاب مشروطه اصولا نمایندگان منتخبمردم ایران قوانین بسیاری را برای تاسیسدانشگاه و کشیدنراهآهن و نو کردن و اروپایی کردن اداره دولت تصویب کردند که متاسفانه به علت روی کار آمدن رضاخان هیچکدام از آن قوانین به صورت دموکراتیک اجرا نشد.
وقتی رضاخان روی کار آمد، روشنفکرانی که به اشتباه و به خیال اینکه وی یک دیکتاتور مردمی است گرد او را گرفته بودند همه برنامههای سازندگی منتسب به رضا را ارائه داده و برنامهریزی کردند و او فقط مهر همایونی خود را زیر این سازندگیها زد. افرادی مثل علی اکبر داور که دادگستریجدید ایران را به پایهریزی کرد و سجل به مردم داد. یا تیمورتاش و فروغی وتقیزاده و دیگران
در مورد تاسیس سازمانهای جدید ومدرن در ایران باید توجه کرد که هر حکومت دیگری هم در ایران بود ناگزیر همین کار را میکرد، زیرا روح زمان چنین کارهایی را میطلبید. تمام کشورهای همسطح ایران همزمان سازندگی و مدرنیته را آغاز کرده بودند و این منحصر به رضا خان و ایران نبود. ژاپن، چین و ترکیه نمونههای بارز این تغییرات بودند. رضاخان نبوغ خاصی از خود نشان نداد که اصلاحاتی را که در زمان مشروطه شروع شده بود و به هرحال در جریان مدرن شدن ایران باید انجام میشد ادامه داد. باز تکرار میکنم که گاه بعضی سلطنتطلبان به عمد فراموش میکنند که اموری چون برنامه فرستادن دانشجو به خارج از کشور، تاسیس دانشگاه و هنرکده صنعتی، احداث راه آهن و کارخانجات صنعتی همه از قوانین مصوب مجالس مشروطه قبل از رضاشاه بود و اگر در ایران یک حکومت پارلمانی جمهوری نیز به وجو د آمده بود خواه ناخواه و به سرعت همه قوانینی را که در زمان آن دیکتاتور تصویب شد صد در صد پیشنهاد و تصویب میکرد
اما تفاوت سازندگی در یک حکومتجمهوری با سازندگی در یک حکومتفاسد دیکتاتوریسلطنتی را میتوان در مقایسه ترکیه با ایران یافت که تقریبا همزمان با حکومت رضاخان در ایران ایجاد شد و اتفاقا تغییرات بسیار وسیعتری ایجاد کرد. اما تغییرات جمهوریترکیه چون درون یک سیستم پایدار جمهوریپارلمانی به وجود آمده بود دوام بیشتری یافت و تا امروز نیز کم و بیش ادامه داشته در صورتیکه تغییرات زیر فرمان رضاخان و پسرش چون حاصل یک دولت فاسد دیکتاتوری بود متاسفانه دوام نیاورد و فرو ریخت
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
ث) افسانه رضا شاه و سازندگی در ایران
بعضیها مدعی هستند که رضاشاه سازندگی کرد و بدون وجود او امکان نداشت ما ایرانیان دانشگاه و جاده و راهآهن و غیره داشته باشیم. اما این پیشرفتهای الهامگرفته از سیستمهای غربی از اواخردوران قاجار به عنوان مهمترین امر برای بازسازی ایران بین روشنفکران ایرانی جا افتاده بود.
این مدعیان سلطنتطلب هرگز یا نمیدانند یا نمیخواهند اعتراف کنند که اولین اعزام دانشجو به خارج در زمان عباسعلیمیرزا ولیعهد فتحعلیشاه قاجار بود که او دو نفر را به اروپا فرستاد تا با علم و پیشرفتهای اروپا آشنا شوند و بعدها آنرا در ایران پیاده کنند و پس از آن نیز تعداد بیشتری از روشنفکران ایرانی به خارج اعزام شدند.
این نوباوگان کمسواد نمیدانند اولین دانشگاه ایران در زمان ناصرالدینشاه توسط نخستوزیر روشنفکر او امیرکبیر بنیاد گزارده شد و نام آن هم مدرسه دارالفنون بود که استادان آن از اروپا استخدام شده و در آنجا دانشجویان ایرانی را با علوم غربی آشنا میکردند.
پس از انقلاب مشروطه اصولا نمایندگان منتخبمردم ایران قوانین بسیاری را برای تاسیسدانشگاه و کشیدنراهآهن و نو کردن و اروپایی کردن اداره دولت تصویب کردند که متاسفانه به علت روی کار آمدن رضاخان هیچکدام از آن قوانین به صورت دموکراتیک اجرا نشد.
وقتی رضاخان روی کار آمد، روشنفکرانی که به اشتباه و به خیال اینکه وی یک دیکتاتور مردمی است گرد او را گرفته بودند همه برنامههای سازندگی منتسب به رضا را ارائه داده و برنامهریزی کردند و او فقط مهر همایونی خود را زیر این سازندگیها زد. افرادی مثل علی اکبر داور که دادگستریجدید ایران را به پایهریزی کرد و سجل به مردم داد. یا تیمورتاش و فروغی وتقیزاده و دیگران
در مورد تاسیس سازمانهای جدید ومدرن در ایران باید توجه کرد که هر حکومت دیگری هم در ایران بود ناگزیر همین کار را میکرد، زیرا روح زمان چنین کارهایی را میطلبید. تمام کشورهای همسطح ایران همزمان سازندگی و مدرنیته را آغاز کرده بودند و این منحصر به رضا خان و ایران نبود. ژاپن، چین و ترکیه نمونههای بارز این تغییرات بودند. رضاخان نبوغ خاصی از خود نشان نداد که اصلاحاتی را که در زمان مشروطه شروع شده بود و به هرحال در جریان مدرن شدن ایران باید انجام میشد ادامه داد. باز تکرار میکنم که گاه بعضی سلطنتطلبان به عمد فراموش میکنند که اموری چون برنامه فرستادن دانشجو به خارج از کشور، تاسیس دانشگاه و هنرکده صنعتی، احداث راه آهن و کارخانجات صنعتی همه از قوانین مصوب مجالس مشروطه قبل از رضاشاه بود و اگر در ایران یک حکومت پارلمانی جمهوری نیز به وجو د آمده بود خواه ناخواه و به سرعت همه قوانینی را که در زمان آن دیکتاتور تصویب شد صد در صد پیشنهاد و تصویب میکرد
اما تفاوت سازندگی در یک حکومتجمهوری با سازندگی در یک حکومتفاسد دیکتاتوریسلطنتی را میتوان در مقایسه ترکیه با ایران یافت که تقریبا همزمان با حکومت رضاخان در ایران ایجاد شد و اتفاقا تغییرات بسیار وسیعتری ایجاد کرد. اما تغییرات جمهوریترکیه چون درون یک سیستم پایدار جمهوریپارلمانی به وجود آمده بود دوام بیشتری یافت و تا امروز نیز کم و بیش ادامه داشته در صورتیکه تغییرات زیر فرمان رضاخان و پسرش چون حاصل یک دولت فاسد دیکتاتوری بود متاسفانه دوام نیاورد و فرو ریخت
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
اندیشیدن تنها راه نجات
#رضاشاه و ایران ث) افسانه رضا شاه و سازندگی در ایران بعضیها مدعی هستند که رضاشاه سازندگی کرد و بدون وجود او امکان نداشت ما ایرانیان دانشگاه و جاده و راهآهن و غیره داشته باشیم. اما این پیشرفتهای الهامگرفته از سیستمهای غربی از اواخردوران قاجار به عنوان…
#رضاشاه و ایران
ج) رضا شاه و راه آهن سراسری
دوستان شاهالهی، یکی دیگر از خدمات بزرگ رضاخان را ساختن اولین راه آهن ایران ذکر کرده اند آنچنان در حکومت پنجاه ساله پهلوی این خدمت بزرگ را با تبلیغات فراوان به مردم ما تزریق کردهاند که گروهی هنوز بر این باورند که او راه آهن را برای ایرانیها ساخت، حال آنکه اگر دقت کنیم میبینیم که او مستقیما مجری اوامر انگلیسیها بود. راهآهن سراسری ایران در حقیقت یک خطآهن نظامی برای امپراتوریانگلیس بود و نه یک راهآهن تجارتی و ترانزیت یا مسافرتی برای ایرانیان
ببینید اروپا از اواخر قرن ۱۵ و اوایل قرن ۱۶ میلادی وارد دوران جدیدی از رشد اجتماعی شد که به عمر هزار ساله فئودالیسم پایان داد. جامعه جدید با الگوی زندگی جدید و حتی دین و آیین جدید یعنی پروتستانیسم، فرماسیون جدید که اصطلاحا بورژوازی نامیده می شود به جایی رسید که پس از یک مرحله تاریخی رشد و توسعه، کارش به صدور کالا کشید. در فرماسیون جدید یک کشور مادر در اروپا قرار داشت و تعدادی کشورهای مستعمره به عنوان اقمار آن کشور مادر در آسیا، آفریقا و حتی آمریکایمرکزی و جنوبی قرار داشتند. کشورهای مادر که اصطلاحا آن را مترپل مینامند از جمله نیاز شدیدی به احداث راهآهن برای استفاده بهینه از مستعمرات خود داشتند. بنابه گزارش کنسولاتریش در سائوپائولویبرزیل، در همان دوره تاریخی ساختمان راهآهن توسط کشورهای مادر و استعمارگر پایهریزی شد. با این همه مصالح ساخت راهآهن باید به اجبار توسط کشورهای مستعمره خریداری میشد. بیسبب نبود که دکتر مصدق نیز در نطق خود در مجلس شورای ملی گفته بود:
انگلستان راهآهن ایران را با طرحهای مورد نیاز خود ساخت و پول ساخت آن راهم از جیب مردمایران بیرون کشید و آهنمورد نیاز آنرا هم انحصارا همان انگلیس به ایران فروخت!
شایان ذکر است که بسیاری از این راهآهنها پس از اتمام سوددهی به استعمار، به سادگی جمعآوری شده و به نقطه دیگری منتقل میشدند. از جمله راهآهن بوشهر - برازجان به طول ۶۰ کیلومتر که توسط انگلیسیها در سال ۱۹۱۸ میلادی ساخته شد اما انگلیسیها پس از اتمام کارشان آنرا جمع کرده و مجددا در عراق پهن کردند
انگلستان از اینگونه راهآهنها در همه مستعمرات خود از جمله هند و آفریقا ساخته بود و خطآهن ایران نیز یکی دیگر از آنها به شمار میرفت. زرنگی بزرگ انگلیسها در این مورد آن بود که برای ساختن این راهآهن حتی یکلیره خرج نکردند و پول آن تماما از کیسه ملت ایران پرداخت شد و آنهم نه از پولنفت، بلکه از مالیات بر قند و شکر روستاییان و کارگران تهیدست و فقیر ایرانی (پول نفت عمدتا به جیب رضا و خانوادهاش و دزدان دربار میرفت)
دولت انگلیس درست قبل از روی کار آمدن رضاشاه، شروع به ساختن راهآهنی برای مبارزه با بلشویکها کرده بود. در آن دوران عراق هنوز تحت الحمایه انگلیس بود. درنتیجه امپراتوریانگلیس تصمیم داشت این راهآهن را از مستعمره خود در عراق به مرز روسیه امتداد دهد. به احمدشاه هم فشار زیادی آوردند که راهآهنی را که چند سال بعد رضاخان ساخت، بسازد که او نپذیرفت. هدف ارتش انگلیس آن بود که با عملی شدن حمله به شوروی بتوانند سربازانش را از جنوب ایران، به سرعت و با اجتناب از گذر از شهرهای اصلی ایران، مستقیما به ناحیهای بیدفاع در جنوب دولتشوروی برسانند
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
ج) رضا شاه و راه آهن سراسری
دوستان شاهالهی، یکی دیگر از خدمات بزرگ رضاخان را ساختن اولین راه آهن ایران ذکر کرده اند آنچنان در حکومت پنجاه ساله پهلوی این خدمت بزرگ را با تبلیغات فراوان به مردم ما تزریق کردهاند که گروهی هنوز بر این باورند که او راه آهن را برای ایرانیها ساخت، حال آنکه اگر دقت کنیم میبینیم که او مستقیما مجری اوامر انگلیسیها بود. راهآهن سراسری ایران در حقیقت یک خطآهن نظامی برای امپراتوریانگلیس بود و نه یک راهآهن تجارتی و ترانزیت یا مسافرتی برای ایرانیان
ببینید اروپا از اواخر قرن ۱۵ و اوایل قرن ۱۶ میلادی وارد دوران جدیدی از رشد اجتماعی شد که به عمر هزار ساله فئودالیسم پایان داد. جامعه جدید با الگوی زندگی جدید و حتی دین و آیین جدید یعنی پروتستانیسم، فرماسیون جدید که اصطلاحا بورژوازی نامیده می شود به جایی رسید که پس از یک مرحله تاریخی رشد و توسعه، کارش به صدور کالا کشید. در فرماسیون جدید یک کشور مادر در اروپا قرار داشت و تعدادی کشورهای مستعمره به عنوان اقمار آن کشور مادر در آسیا، آفریقا و حتی آمریکایمرکزی و جنوبی قرار داشتند. کشورهای مادر که اصطلاحا آن را مترپل مینامند از جمله نیاز شدیدی به احداث راهآهن برای استفاده بهینه از مستعمرات خود داشتند. بنابه گزارش کنسولاتریش در سائوپائولویبرزیل، در همان دوره تاریخی ساختمان راهآهن توسط کشورهای مادر و استعمارگر پایهریزی شد. با این همه مصالح ساخت راهآهن باید به اجبار توسط کشورهای مستعمره خریداری میشد. بیسبب نبود که دکتر مصدق نیز در نطق خود در مجلس شورای ملی گفته بود:
انگلستان راهآهن ایران را با طرحهای مورد نیاز خود ساخت و پول ساخت آن راهم از جیب مردمایران بیرون کشید و آهنمورد نیاز آنرا هم انحصارا همان انگلیس به ایران فروخت!
شایان ذکر است که بسیاری از این راهآهنها پس از اتمام سوددهی به استعمار، به سادگی جمعآوری شده و به نقطه دیگری منتقل میشدند. از جمله راهآهن بوشهر - برازجان به طول ۶۰ کیلومتر که توسط انگلیسیها در سال ۱۹۱۸ میلادی ساخته شد اما انگلیسیها پس از اتمام کارشان آنرا جمع کرده و مجددا در عراق پهن کردند
انگلستان از اینگونه راهآهنها در همه مستعمرات خود از جمله هند و آفریقا ساخته بود و خطآهن ایران نیز یکی دیگر از آنها به شمار میرفت. زرنگی بزرگ انگلیسها در این مورد آن بود که برای ساختن این راهآهن حتی یکلیره خرج نکردند و پول آن تماما از کیسه ملت ایران پرداخت شد و آنهم نه از پولنفت، بلکه از مالیات بر قند و شکر روستاییان و کارگران تهیدست و فقیر ایرانی (پول نفت عمدتا به جیب رضا و خانوادهاش و دزدان دربار میرفت)
دولت انگلیس درست قبل از روی کار آمدن رضاشاه، شروع به ساختن راهآهنی برای مبارزه با بلشویکها کرده بود. در آن دوران عراق هنوز تحت الحمایه انگلیس بود. درنتیجه امپراتوریانگلیس تصمیم داشت این راهآهن را از مستعمره خود در عراق به مرز روسیه امتداد دهد. به احمدشاه هم فشار زیادی آوردند که راهآهنی را که چند سال بعد رضاخان ساخت، بسازد که او نپذیرفت. هدف ارتش انگلیس آن بود که با عملی شدن حمله به شوروی بتوانند سربازانش را از جنوب ایران، به سرعت و با اجتناب از گذر از شهرهای اصلی ایران، مستقیما به ناحیهای بیدفاع در جنوب دولتشوروی برسانند
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
اندیشیدن تنها راه نجات
#رضاشاه و ایران ج) رضا شاه و راه آهن سراسری دوستان شاهالهی، یکی دیگر از خدمات بزرگ رضاخان را ساختن اولین راه آهن ایران ذکر کرده اند آنچنان در حکومت پنجاه ساله پهلوی این خدمت بزرگ را با تبلیغات فراوان به مردم ما تزریق کردهاند که گروهی هنوز بر این باورند…
#رضاشاه و ایران
دولت انگلیس پس از پایان جنگاول مهمترین دشمن خود را بلشویکهایروسیه و دولت کمونیستیشوروی میدانست. انگلیسیها درطی جنگ داخلی شوروی در جنوب روسیه در باکو و سپس گیلان جنگهای متعدد با بلشویکها و میرزاکوچکخان داشتند و آماده جنگهای بعدی بودند. پس از شکست در ناحیه باکو و از دست دادن چاههای نفت آن ناحیه، نظامیان انگلیس بهترین نقطه برای حملهای احتمالی به شوروی را ناحیه صحراهای مسطح و کم جمعیت ترکمنستان و قزاقستان تشخیص دادند. استراتژی حمله به صورت یک حمله سریع با استفاده از مسلمانان این ناحیه بود. انگلیسیها میدانستند که تسلط دولتشوروی بر آن نواحی محرز نیست و در صورت یک حمله سریع میتوانند سراسر ناحیه شرق شوروی را تصرف کرده و سپس دولت شوروی را ساقط سازند. جالب است که رضاحان راهآهن را به آن ناحیه رساند، چون انگلیسیها مسیر قفقاز و باکو را قبلا آزموده بودند و با شکستی مشعشعانه مجبور به فرار از آن ناحیه شده بودند.
کافی است نگاهی به نقشه ایران و راهآهن سراسری رضاشاه بیندازید خواهید دید کوتاهترین مسیر ممکن برای رسیدن از خلیج فارس به ناحیه شرق دریای خزر در شوروی انتخاب شده است. با ساختن بندری کوچک در نقطه انتهایی راهآهن سراسری در جنوب شرقی دریای خزر انگلیسها میتوانستند قطعات کشتیهای جنگی خود را سریعا به دریای خزر رسانده و آنجا سوار کنند و دریای خزر را در اختیار بگیرند و ضمنا از ناحیه شرق دریای مازندران و بدون برخورد به مقاومتی عمده عمیقا در داخل خاک شوروی نفوذ کنند و سرزمینهای کمجمعیت این ناحیه را به سرعت تصرف کنند
این موضوع بقدری شفاف بود که حتی روزنامههای آزاد غربی در آن زمان نوشتند که شاه ایران راهآهنی ساخته که ازهیچکجا به هیچکجا میرود و اسم آن را A railway from nowhere to nowhere گذاشته بودند. از بندری بینام و نشان در خلیجفارس به بندری بلا استفاده در حاشیه شرقی دریایمازندران
مسیر واقعی راهآهن شمالی جنوبی ایران که حتی از زمان قاجار پیشنهاد شده بود و سپس مجالس اول ایران آن را تصویب کرده بودند ولی متاسفانه بودجهای برای ساخت آن در میان نبود (و هرکه به نقشه ایران نگاه کند فورا در مییابد که مسیر یک راه آهن شمالیجنوبی در ایران آن مسیر است) از بندرعباس و از طریق شیراز و اصفهان به تهران و سپس به رشت و بندرانزلی بود که آنزمان بندر درجه یک تجارتی - مسافرتی شمالی ما به حساب میآمد
نکته مهم دیگر در ساخت این راه آهن این است که به جز از اهواز و تهران از شهر مهم دیگری در مسیر خود عبور نمیکند و این همیشه باعث تحیر مهندسان و متخصصان راهسازی و حمل و نقل بوده است ولی دلیل آن بسیار ساده است
همانطور که گفتم، این راهآهن برای مقاصد تجارتی - ترانزیتی و سفرهای داخلی ساخته نشده بود و صرفا یک راهآهن نظامی بود و به همین دلیل نیز باید از شهرهای پرجمعیت ایران اجتناب میکرد. انگلیسها این راهآهن را در بخش جنوبی از سرزمینهای متعلق به ایلات و عشایر عبور دادند. خوانین این عشایر از زمان کشف نفت در خوزستان برای حفاظت از لولههای نفتی از انگلیس مستمری میگرفتند و به آنان اطمینان میرفت که مسیر راه آهن را نیز از تهاجم مصون دارند. در نواحی شمال نیز راهآهن را از کوهستانهای صعبالعبور و کمجمعیت عبور دادند تا کمتر در معرض حمله باشد و چه بودجه ها برای ساختن پلهای بیمصرف همچون ورسک از جیب مردم ایران خرج شد تا بعد پزش را به همان مردم بدهند!
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
دولت انگلیس پس از پایان جنگاول مهمترین دشمن خود را بلشویکهایروسیه و دولت کمونیستیشوروی میدانست. انگلیسیها درطی جنگ داخلی شوروی در جنوب روسیه در باکو و سپس گیلان جنگهای متعدد با بلشویکها و میرزاکوچکخان داشتند و آماده جنگهای بعدی بودند. پس از شکست در ناحیه باکو و از دست دادن چاههای نفت آن ناحیه، نظامیان انگلیس بهترین نقطه برای حملهای احتمالی به شوروی را ناحیه صحراهای مسطح و کم جمعیت ترکمنستان و قزاقستان تشخیص دادند. استراتژی حمله به صورت یک حمله سریع با استفاده از مسلمانان این ناحیه بود. انگلیسیها میدانستند که تسلط دولتشوروی بر آن نواحی محرز نیست و در صورت یک حمله سریع میتوانند سراسر ناحیه شرق شوروی را تصرف کرده و سپس دولت شوروی را ساقط سازند. جالب است که رضاحان راهآهن را به آن ناحیه رساند، چون انگلیسیها مسیر قفقاز و باکو را قبلا آزموده بودند و با شکستی مشعشعانه مجبور به فرار از آن ناحیه شده بودند.
کافی است نگاهی به نقشه ایران و راهآهن سراسری رضاشاه بیندازید خواهید دید کوتاهترین مسیر ممکن برای رسیدن از خلیج فارس به ناحیه شرق دریای خزر در شوروی انتخاب شده است. با ساختن بندری کوچک در نقطه انتهایی راهآهن سراسری در جنوب شرقی دریای خزر انگلیسها میتوانستند قطعات کشتیهای جنگی خود را سریعا به دریای خزر رسانده و آنجا سوار کنند و دریای خزر را در اختیار بگیرند و ضمنا از ناحیه شرق دریای مازندران و بدون برخورد به مقاومتی عمده عمیقا در داخل خاک شوروی نفوذ کنند و سرزمینهای کمجمعیت این ناحیه را به سرعت تصرف کنند
این موضوع بقدری شفاف بود که حتی روزنامههای آزاد غربی در آن زمان نوشتند که شاه ایران راهآهنی ساخته که ازهیچکجا به هیچکجا میرود و اسم آن را A railway from nowhere to nowhere گذاشته بودند. از بندری بینام و نشان در خلیجفارس به بندری بلا استفاده در حاشیه شرقی دریایمازندران
مسیر واقعی راهآهن شمالی جنوبی ایران که حتی از زمان قاجار پیشنهاد شده بود و سپس مجالس اول ایران آن را تصویب کرده بودند ولی متاسفانه بودجهای برای ساخت آن در میان نبود (و هرکه به نقشه ایران نگاه کند فورا در مییابد که مسیر یک راه آهن شمالیجنوبی در ایران آن مسیر است) از بندرعباس و از طریق شیراز و اصفهان به تهران و سپس به رشت و بندرانزلی بود که آنزمان بندر درجه یک تجارتی - مسافرتی شمالی ما به حساب میآمد
نکته مهم دیگر در ساخت این راه آهن این است که به جز از اهواز و تهران از شهر مهم دیگری در مسیر خود عبور نمیکند و این همیشه باعث تحیر مهندسان و متخصصان راهسازی و حمل و نقل بوده است ولی دلیل آن بسیار ساده است
همانطور که گفتم، این راهآهن برای مقاصد تجارتی - ترانزیتی و سفرهای داخلی ساخته نشده بود و صرفا یک راهآهن نظامی بود و به همین دلیل نیز باید از شهرهای پرجمعیت ایران اجتناب میکرد. انگلیسها این راهآهن را در بخش جنوبی از سرزمینهای متعلق به ایلات و عشایر عبور دادند. خوانین این عشایر از زمان کشف نفت در خوزستان برای حفاظت از لولههای نفتی از انگلیس مستمری میگرفتند و به آنان اطمینان میرفت که مسیر راه آهن را نیز از تهاجم مصون دارند. در نواحی شمال نیز راهآهن را از کوهستانهای صعبالعبور و کمجمعیت عبور دادند تا کمتر در معرض حمله باشد و چه بودجه ها برای ساختن پلهای بیمصرف همچون ورسک از جیب مردم ایران خرج شد تا بعد پزش را به همان مردم بدهند!
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد👇
یک آتئیست
#کمال #مطلق
در سال ۱۰۶۳ میلادی آنسلم راهب دومینیکن، رئیس دیربِک در نورماندی شد. او بعدها به مقام بالاتری رسید و خیلی با اکراه سراسقفی کنتربری را بر عهده گرفت. این مسئولیت او را درگیر وظایف سنگینی کرد ولی او باز فرصتی برای خود پیدا میکرد که علاقه زیادش به مطالعات فلسفی و الهیاتی را دنبال کند
آنسلم در آنزمان ایدهای به ذهنش رسید که به سرعت بزرگ شد و ذهن او را حسابی به خود مشغول کرد. او میخواست برهان واحدی کشف کند که وجود خدا را فراتر از همه شک و تردیدها اثبات کند. این ایده چنان ذهن او را درگیر کرد که توجهاش به سایر وظایفی که داشت کم شد و با خودش گفت آیا تمام این ماجرا وسوسهای از طرف شیطان نیست؟ اما عاقبت موفق شد برهانی را که دلش را راضی میکرد، صورتبندی کند. میوه تلاشهایش اکنون به برهان وجودشناختی یا برهان وجودی معروف است. (Ontological Argument که از ریشه یونانی Ontos به معنی وجود، و Logos به معنی شناخت، گرفته شده است)
⥪ بزرگترین موجود قابل تصور آنسلم
برهانوجودی آنسلم به این شرح است:
خدا را میتوان این طور تعریف کرد، موجودی که بزرگتر از آن نمیتوان تصور کرد. به عبارت دیگر، بزرگترین موجود قابل تصور. حتی #احمق هم که (بنا بر کتاب مزامیر - ۱:۱۴) میگوید هیچ خدایی وجود ندارد، این مفهوم را میفهمد. بنابراین، احمق باید تصدیق کند که بزرگترین موجود قابل تصور لااقل در ذهن وجود دارد. حالا میگوییم بدیهی است که آنچه در واقعیت وجود دارد بزرگتر از آن چیزی است که فقط در ذهن وجود دارد. بنابراین، اگر بزرگترین موجود قابل تصور فقط در ذهن وجود داشته باشد، امکان تصور کردن موجودی بزرگتر وجود دارد، یعنی موجودی که در واقعیت هم وجود دارد. ولی این محال است. چون به معنی تصور کردن موجودی بزرگتر از بزرگترین موجود قابل تصور است. برای پرهیز از این نتیجهمحال، باید بپذیریم که خدا نه فقط در ذهن بلکه در واقعیت هم وجود دارد
آنسلم پس از اثبات وجود خدا، از برهان وجودی برای اثبات سایر وجوه طبیعت یا ذاتالهی استفاده کرد. او استدلال میکرد که بهتر است خدا قادر مطلق، عالم مطلق، بخشنده و امثال اینها باشد تا اینکه این صفات را نداشته باشد. بنابراین بزرگترین موجود قابل تصور، خدا، باید همه اینها باشد.
این برهان نسبتا پیچیده و غامض است. خیلیها وقتی برای اولین بار به آن برمیخورند، میبینند برای اینکه آنرا بفهمند بارها آنرا میخوانند. اساسا حرف آنسلم این است که وجود داشتن در عالم واقع بهتر از وجود داشتن فقط در ذهن است. بنابراین بزرگترین موجود قابل تصور، باید در عالم واقع وجود داشته باشد.
⥪ موجود کامل علىالاطلاق دکارت
فیلسوف فرانسوی رنهدکارت (۱۶۵۰ – ۱۵۹۶)، در تأمل پنجم از کتاب تأملات خود، روایت خودش از برهان وجودی را مطرح میکند. دکارت افزون بر اینکه فیلسوفی درجه یک بود، ریاضیدان نامداری هم بود. یکی از پیامدهای این موضوع این بود که او عموما برهانهایش را با وضوح و روشنی زیادی عرضه میکرد. برهان وجودی نمونه مناسبی در این زمینه است. دنبال کردن روایت دکارت خیلی راحتتر از روایت آنسلم است. او خدا را به موجود به غایت کاملی تعریف میکرد و مدعی بود که چون #وجود یک کمال است، خدا طبق تعریف باید وجود داشته باشد. او مینویسد:
اینکه کسی فکر کند خدا (یعنی یک موجود کامل علىالاطلاق) فاقد وجود است، گزافه بودنش کمتر از این فکر نیست که تپه میتواند بدون سراشیبی وجود داشته باشد. همان طور که از تعریف مثلث نتیجه میشود که مجموع زوایای داخلی آن باید برابر با دو زاویه قائمه باشد، از تعریف خدا هم این در پی میآید که خدا ضرورت وجود دارد؛ یعنی وجود خدا واجب است.
#اندیشه_کنیم
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد
#کمال #مطلق
در سال ۱۰۶۳ میلادی آنسلم راهب دومینیکن، رئیس دیربِک در نورماندی شد. او بعدها به مقام بالاتری رسید و خیلی با اکراه سراسقفی کنتربری را بر عهده گرفت. این مسئولیت او را درگیر وظایف سنگینی کرد ولی او باز فرصتی برای خود پیدا میکرد که علاقه زیادش به مطالعات فلسفی و الهیاتی را دنبال کند
آنسلم در آنزمان ایدهای به ذهنش رسید که به سرعت بزرگ شد و ذهن او را حسابی به خود مشغول کرد. او میخواست برهان واحدی کشف کند که وجود خدا را فراتر از همه شک و تردیدها اثبات کند. این ایده چنان ذهن او را درگیر کرد که توجهاش به سایر وظایفی که داشت کم شد و با خودش گفت آیا تمام این ماجرا وسوسهای از طرف شیطان نیست؟ اما عاقبت موفق شد برهانی را که دلش را راضی میکرد، صورتبندی کند. میوه تلاشهایش اکنون به برهان وجودشناختی یا برهان وجودی معروف است. (Ontological Argument که از ریشه یونانی Ontos به معنی وجود، و Logos به معنی شناخت، گرفته شده است)
⥪ بزرگترین موجود قابل تصور آنسلم
برهانوجودی آنسلم به این شرح است:
خدا را میتوان این طور تعریف کرد، موجودی که بزرگتر از آن نمیتوان تصور کرد. به عبارت دیگر، بزرگترین موجود قابل تصور. حتی #احمق هم که (بنا بر کتاب مزامیر - ۱:۱۴) میگوید هیچ خدایی وجود ندارد، این مفهوم را میفهمد. بنابراین، احمق باید تصدیق کند که بزرگترین موجود قابل تصور لااقل در ذهن وجود دارد. حالا میگوییم بدیهی است که آنچه در واقعیت وجود دارد بزرگتر از آن چیزی است که فقط در ذهن وجود دارد. بنابراین، اگر بزرگترین موجود قابل تصور فقط در ذهن وجود داشته باشد، امکان تصور کردن موجودی بزرگتر وجود دارد، یعنی موجودی که در واقعیت هم وجود دارد. ولی این محال است. چون به معنی تصور کردن موجودی بزرگتر از بزرگترین موجود قابل تصور است. برای پرهیز از این نتیجهمحال، باید بپذیریم که خدا نه فقط در ذهن بلکه در واقعیت هم وجود دارد
آنسلم پس از اثبات وجود خدا، از برهان وجودی برای اثبات سایر وجوه طبیعت یا ذاتالهی استفاده کرد. او استدلال میکرد که بهتر است خدا قادر مطلق، عالم مطلق، بخشنده و امثال اینها باشد تا اینکه این صفات را نداشته باشد. بنابراین بزرگترین موجود قابل تصور، خدا، باید همه اینها باشد.
این برهان نسبتا پیچیده و غامض است. خیلیها وقتی برای اولین بار به آن برمیخورند، میبینند برای اینکه آنرا بفهمند بارها آنرا میخوانند. اساسا حرف آنسلم این است که وجود داشتن در عالم واقع بهتر از وجود داشتن فقط در ذهن است. بنابراین بزرگترین موجود قابل تصور، باید در عالم واقع وجود داشته باشد.
⥪ موجود کامل علىالاطلاق دکارت
فیلسوف فرانسوی رنهدکارت (۱۶۵۰ – ۱۵۹۶)، در تأمل پنجم از کتاب تأملات خود، روایت خودش از برهان وجودی را مطرح میکند. دکارت افزون بر اینکه فیلسوفی درجه یک بود، ریاضیدان نامداری هم بود. یکی از پیامدهای این موضوع این بود که او عموما برهانهایش را با وضوح و روشنی زیادی عرضه میکرد. برهان وجودی نمونه مناسبی در این زمینه است. دنبال کردن روایت دکارت خیلی راحتتر از روایت آنسلم است. او خدا را به موجود به غایت کاملی تعریف میکرد و مدعی بود که چون #وجود یک کمال است، خدا طبق تعریف باید وجود داشته باشد. او مینویسد:
اینکه کسی فکر کند خدا (یعنی یک موجود کامل علىالاطلاق) فاقد وجود است، گزافه بودنش کمتر از این فکر نیست که تپه میتواند بدون سراشیبی وجود داشته باشد. همان طور که از تعریف مثلث نتیجه میشود که مجموع زوایای داخلی آن باید برابر با دو زاویه قائمه باشد، از تعریف خدا هم این در پی میآید که خدا ضرورت وجود دارد؛ یعنی وجود خدا واجب است.
#اندیشه_کنیم
⚛ @AndisheKonim
#ادامهدارد
Forwarded from اندیشیدن تنها راه نجات
چرا دین نمیتواند پایه #دموکراسی باشد؟
به سه دلیل دین نمیتواند پایه #دموکراسی باشد
یک، نقش دین ایجاد #دموکراسی نیست
هیچدینی وجود ندارد که رسالتخود را ایجاد دموکراسی یا حتی بسطآن اعلام کردهباشد. آیا کسی دینیمیشناسد که پیامبرش وعده #دموکراسی به پیروانش داده باشد؟ اگر چنین نیست، بنابراین اصولا بحث دین و دموکراسی و بطور مشخصتر اسلام و #دموکراسی که این همه کتاب و مقاله راجع به آن نوشته میشود اصولا موضوعیت ندارد. یعنی بحثیاست بدون معنی و عاری از موضوع
بحثجنبی مرتبط با این بحث، مسئله تضاد یا همسانی اسلام با دموکراسی است. این بحث هم بجایی نمیرسد چون نتیجه بحث موکول به تعریف خود اسلام است. اگر اسلام را قرآن و سنت پیامبر و حکومت مدینه و تاریخ اسلام بگیریم، از دل هیچکدام از اینها، نه دموکراسی بیرون میآید و نه تطابق اسلام با دموکراسی. البته برخی از هواداراندموکراسیدینی، اصلشورا را پیش میکشند، اما نه شورای زمان محمد مرکب از عشره مبشره، نه سقیفهبنیساعده و نه شوراهای بعد، کوچکترین ربطی به پارلمانتاریسم دمکراتیک ندارد. به همین دلیل ساده که پارلمانتاریسمدمکراتیک، تقنینی است و شورای محمدی، در بهترین وجه، مشورتی است
دو، دین اساسش بر اعتقاد نهادهشده و دموکراسی بر قرارداد
رابطه دین رابطه عمودی است، رابطه فرد است با موجودی فرا-انسانی، درحالیکه رابطه دمکراتیک، رابطهای است افقی، یعنی رابطه انسان با انسان. یا به عبارت دقیقتر، رابطه شهروند با شهروند. این تفاوت ماهوی بین روابط، از حوزه ادیان هم بالاتر رفته و اختلاف اساسی بین افلاطون و ارسطو هم هست.
واحد دین، مومن است و واحد دموکراسی شهروند. دین شهروند نمیشناسند. مومنان امت دین هستند. اینان از حقوقی برخوردارند که دیگران از آن محرومند. بهترین و سادهترین جلوه این اختلاف در نقاشی معروف #رافائل از فلاسفه نقش بستهاست. آنجا میبینیم که افلاطون کتابی را به طور عمودی در دست گرفته و دست دیگر را بالا برده و با انگشت چیزی را در آسمان نشان میدهد. این چیز، همان مثل معروف افلاطونی است. یعنی جامعه بشری باید خود را با اصولی که در جاییکه بالاتر از اوست تطبیق دهد. ارسطو برعکس، کتابی را افقی در دست گرفته و دست دیگر را نیز افقی دراز کرده. آنهم بیآنکه با انگشت سبابه بخواهد چیزی را نشان دهد. ارسطو میگوید، مثلی خارج از اجتماع بشری وجود ندارد و انسانها باید خودشان مثل خود را بسازند. به عبارت دیگر، انسان خود باید قانون دلخواه خود را وضع کند، نهخدا
این اساس تفاوت ماهوی دین و دموکراسی هم هست. نتیجه منطقی این فرضیه آنست که اعتقاد و قرارداد را نمیتوان هم عرض یکدیگر قرار داد. برای آنکه ما قرارداد دمکراتیک ببندیم، نیازی به اعتقاد دینی یا هر اعتقاد دیگر نیست. اما هر معتقدی میتواند به قرارداد دمکراتیک بپیوندد. از این روست که پهنه دموکراسی از پهنه دینی گستردهتر است. پهنه گسترده دموکراسی، هم رشنفکراناسلامی (گرچه این واژه را یک دغلکاری و شیادی میدانم) و هم حکمرانان جمهوریاسلامی را که هردو از #مردمسالاریدینی سخن میگویند برانگیخته تا به تسخیر آن پهنه بکوشند. نه برای ایجاد دموکراسی لیبرالمتعارف، بلکه برای غصب دموکراسی به سود دین. یعنی به زنجیر کشیدن فکر بنیادین دموکراسی و سجود آن در برابر حجر الاسود
#ادامهدارد
⚛ @AndisheKonim
به سه دلیل دین نمیتواند پایه #دموکراسی باشد
یک، نقش دین ایجاد #دموکراسی نیست
هیچدینی وجود ندارد که رسالتخود را ایجاد دموکراسی یا حتی بسطآن اعلام کردهباشد. آیا کسی دینیمیشناسد که پیامبرش وعده #دموکراسی به پیروانش داده باشد؟ اگر چنین نیست، بنابراین اصولا بحث دین و دموکراسی و بطور مشخصتر اسلام و #دموکراسی که این همه کتاب و مقاله راجع به آن نوشته میشود اصولا موضوعیت ندارد. یعنی بحثیاست بدون معنی و عاری از موضوع
بحثجنبی مرتبط با این بحث، مسئله تضاد یا همسانی اسلام با دموکراسی است. این بحث هم بجایی نمیرسد چون نتیجه بحث موکول به تعریف خود اسلام است. اگر اسلام را قرآن و سنت پیامبر و حکومت مدینه و تاریخ اسلام بگیریم، از دل هیچکدام از اینها، نه دموکراسی بیرون میآید و نه تطابق اسلام با دموکراسی. البته برخی از هواداراندموکراسیدینی، اصلشورا را پیش میکشند، اما نه شورای زمان محمد مرکب از عشره مبشره، نه سقیفهبنیساعده و نه شوراهای بعد، کوچکترین ربطی به پارلمانتاریسم دمکراتیک ندارد. به همین دلیل ساده که پارلمانتاریسمدمکراتیک، تقنینی است و شورای محمدی، در بهترین وجه، مشورتی است
دو، دین اساسش بر اعتقاد نهادهشده و دموکراسی بر قرارداد
رابطه دین رابطه عمودی است، رابطه فرد است با موجودی فرا-انسانی، درحالیکه رابطه دمکراتیک، رابطهای است افقی، یعنی رابطه انسان با انسان. یا به عبارت دقیقتر، رابطه شهروند با شهروند. این تفاوت ماهوی بین روابط، از حوزه ادیان هم بالاتر رفته و اختلاف اساسی بین افلاطون و ارسطو هم هست.
واحد دین، مومن است و واحد دموکراسی شهروند. دین شهروند نمیشناسند. مومنان امت دین هستند. اینان از حقوقی برخوردارند که دیگران از آن محرومند. بهترین و سادهترین جلوه این اختلاف در نقاشی معروف #رافائل از فلاسفه نقش بستهاست. آنجا میبینیم که افلاطون کتابی را به طور عمودی در دست گرفته و دست دیگر را بالا برده و با انگشت چیزی را در آسمان نشان میدهد. این چیز، همان مثل معروف افلاطونی است. یعنی جامعه بشری باید خود را با اصولی که در جاییکه بالاتر از اوست تطبیق دهد. ارسطو برعکس، کتابی را افقی در دست گرفته و دست دیگر را نیز افقی دراز کرده. آنهم بیآنکه با انگشت سبابه بخواهد چیزی را نشان دهد. ارسطو میگوید، مثلی خارج از اجتماع بشری وجود ندارد و انسانها باید خودشان مثل خود را بسازند. به عبارت دیگر، انسان خود باید قانون دلخواه خود را وضع کند، نهخدا
این اساس تفاوت ماهوی دین و دموکراسی هم هست. نتیجه منطقی این فرضیه آنست که اعتقاد و قرارداد را نمیتوان هم عرض یکدیگر قرار داد. برای آنکه ما قرارداد دمکراتیک ببندیم، نیازی به اعتقاد دینی یا هر اعتقاد دیگر نیست. اما هر معتقدی میتواند به قرارداد دمکراتیک بپیوندد. از این روست که پهنه دموکراسی از پهنه دینی گستردهتر است. پهنه گسترده دموکراسی، هم رشنفکراناسلامی (گرچه این واژه را یک دغلکاری و شیادی میدانم) و هم حکمرانان جمهوریاسلامی را که هردو از #مردمسالاریدینی سخن میگویند برانگیخته تا به تسخیر آن پهنه بکوشند. نه برای ایجاد دموکراسی لیبرالمتعارف، بلکه برای غصب دموکراسی به سود دین. یعنی به زنجیر کشیدن فکر بنیادین دموکراسی و سجود آن در برابر حجر الاسود
#ادامهدارد
⚛ @AndisheKonim
Forwarded from اندیشیدن تنها راه نجات
چرا دین نمیتواند پایه #دموکراسی باشد؟ 2
سه، واحد دین، مومن است و واحد دموکراسی شهروند
دین شهروند نمیشناسند. مومنان امت دینند. اینان از حقوقی برخوردارند که دیگران از آن محرومند. در دموکراسی همه از حقوق یکسان برخوردارند، خواه مومن باشند یا کافر یا هر چه دیگر. این اصل است و حال آنکه اصل در دین، تبعیض است. فکر میکنم این مطلب آنقدر واضح است که بسط آن، اتلاف وقت خواننده میشود
اینجا اگر ادامه بحث را فقط به ادیان ابراهیمی محدود کنیم، باید بگوییم که هیچیک از این ادیان نه زاینده دموکراسی است و نه منطبق با دموکراسی. زیادهخواهی هم نمیتوان کرد. نه موسی، نه عیسی و نه محمد، هیچیک وعده دموکراسی ندادهاند که حالا بعضی میخواهند به تولیت محمد، دموکراسیاسلامی برقرار کنند. یهودیان و مسیحیان چنین ادعایی ندارند. جریان دموکراسی در اروپا و جریان پروتستانتیسم، جدای از هم عمل کردهاند. در اروپا، رنسانس کردند. یعنی، دین را کنار گذاشتند و به اصل دموکراسی در یونان باستان روی آوردند.
موج سکولاریسم آنقدر بالا گرفت که مسیحیت ناچار شد سر فرو آورد و برای ابقا خود با این موج همراه شد. آنان از این موج بیم نکردند، چنانکه آن تدارکاتچیاصلاحطلب ما از بیمموج وحشت کرده بود!
از این گذشته، در درون مسیحیت مفاهیمی نهفته بود که رفرماسیون را یاری داد. دو اصل، یکی تئوری معروف به #ثنویتسیاسی یا #دو_شمشیر
اصل اول این بود که مسیح گفت، آنچه از آن قیصر است، به او ده و آنچه از آن خداست به خدا
اصل دوم، اصل تثلیث است. خدا با سه رویه. نه آن خدای قهار یهودی و نه آن خدایی که در قرآن به صورت جبار و رحیم و منتقم و مکار از او یاد شدهاست. این بود که بین اصل تثلیثمسیحی و تثلیث سیاسیمنتسکیو اصطکاک ایجاد نشد. به عکس، وحدانیت سهبعدی مسیحی با وحدانیت سهگانه سیاسی جور شد. #مقننه، #مجریه و #قضاییه با هم اما جدای از هم
اینگونه همیاریهای مفهومی در اسلام وجود ندارد و کار تطابق اسلام و دموکراسی را دشوار بلکه محال میسازد
در واقع، مسئله اساسی، نقطهعزیمت است. آیا اسلام و مسلمانی را باید اصل قرار داد یا شهروندی، آزادی و برابری تمام شهروندان را؟
آشکار است که اولی به دموکراسی نمیرسد. در بهترین وجه به نجات اسلامعزیز میانجامد که هنوز هیچکس نتوانسته به ما بگوید، این غریق به ساحل کشیده شده چگونه موجودیتی خواهد بود؟ حتما باز ما را به فرمان علی به مالک اشتر ارجاع میدهند! برخیاز طلایهداران نواندیشیاسلامی استدلال میکنند از این رو اسلام و مسلمانی را نقطه عزیمت تئوریک قرار دادهاند که اکثریت مردم ایران مسلمانند. از اینرو حکومت ایران ناگزیر اسلامی خواهد بود.
این استدلال به آن میماند که بگوییم چون قریب هفتاد درصد یا بیشتر فرانسویان کاتولیک هستند، پس باید رئیس جمهور فرانسه پاپ باشد! حال آنکه درست بر عکس، فرانسه لائیکترین کشور دنیا است. فرانسویها و دیگر مردمان دمکرات بنا را بر شهروندی نهادهاند که پسوند آن میتواند کاتولیک بودن یا هرچیز دیگر بنابر انتخاب آزاد خود شهروند باشد. نواندیشان اسلامی میخواهند پسوند را به پیشوند تبدیل کنند. اسب را در عقب درشکه بستهاند. نقطه عزیمت قرار دادن مسلمانی به شهروندی نمیانجامد. باز به مسلمانی برمیگردد
از مسلمانی دموکراسی برنمیخیزد، ولی در دموکراسی، شهروند آزاد میتواند مسلمان هم باشد. بنابراین، اگر هدف نواندیشان اسلامی وصول به دموکراسی است، اینان باید نقطه عزیمت تئوریک خود را از مسلمانی به شهروندی تغییر دهند. البته اصلاح اسلام حق مسلم ایشان است. هر اصلاحی میخواهند در اسلام انجام بدهند، بدهند. ولی نمیتوانند دموکراسی را آنقدر تحریف کنند و بچرخانند تا بلکه آن دموکراسی مثلهشده با چند روایت و شعر حافظ و مولانا به کالبد دگرگون شده اسلام چسبانده شود
#ادامهدارد
⚛ @AndisheKonim
سه، واحد دین، مومن است و واحد دموکراسی شهروند
دین شهروند نمیشناسند. مومنان امت دینند. اینان از حقوقی برخوردارند که دیگران از آن محرومند. در دموکراسی همه از حقوق یکسان برخوردارند، خواه مومن باشند یا کافر یا هر چه دیگر. این اصل است و حال آنکه اصل در دین، تبعیض است. فکر میکنم این مطلب آنقدر واضح است که بسط آن، اتلاف وقت خواننده میشود
اینجا اگر ادامه بحث را فقط به ادیان ابراهیمی محدود کنیم، باید بگوییم که هیچیک از این ادیان نه زاینده دموکراسی است و نه منطبق با دموکراسی. زیادهخواهی هم نمیتوان کرد. نه موسی، نه عیسی و نه محمد، هیچیک وعده دموکراسی ندادهاند که حالا بعضی میخواهند به تولیت محمد، دموکراسیاسلامی برقرار کنند. یهودیان و مسیحیان چنین ادعایی ندارند. جریان دموکراسی در اروپا و جریان پروتستانتیسم، جدای از هم عمل کردهاند. در اروپا، رنسانس کردند. یعنی، دین را کنار گذاشتند و به اصل دموکراسی در یونان باستان روی آوردند.
موج سکولاریسم آنقدر بالا گرفت که مسیحیت ناچار شد سر فرو آورد و برای ابقا خود با این موج همراه شد. آنان از این موج بیم نکردند، چنانکه آن تدارکاتچیاصلاحطلب ما از بیمموج وحشت کرده بود!
از این گذشته، در درون مسیحیت مفاهیمی نهفته بود که رفرماسیون را یاری داد. دو اصل، یکی تئوری معروف به #ثنویتسیاسی یا #دو_شمشیر
اصل اول این بود که مسیح گفت، آنچه از آن قیصر است، به او ده و آنچه از آن خداست به خدا
اصل دوم، اصل تثلیث است. خدا با سه رویه. نه آن خدای قهار یهودی و نه آن خدایی که در قرآن به صورت جبار و رحیم و منتقم و مکار از او یاد شدهاست. این بود که بین اصل تثلیثمسیحی و تثلیث سیاسیمنتسکیو اصطکاک ایجاد نشد. به عکس، وحدانیت سهبعدی مسیحی با وحدانیت سهگانه سیاسی جور شد. #مقننه، #مجریه و #قضاییه با هم اما جدای از هم
اینگونه همیاریهای مفهومی در اسلام وجود ندارد و کار تطابق اسلام و دموکراسی را دشوار بلکه محال میسازد
در واقع، مسئله اساسی، نقطهعزیمت است. آیا اسلام و مسلمانی را باید اصل قرار داد یا شهروندی، آزادی و برابری تمام شهروندان را؟
آشکار است که اولی به دموکراسی نمیرسد. در بهترین وجه به نجات اسلامعزیز میانجامد که هنوز هیچکس نتوانسته به ما بگوید، این غریق به ساحل کشیده شده چگونه موجودیتی خواهد بود؟ حتما باز ما را به فرمان علی به مالک اشتر ارجاع میدهند! برخیاز طلایهداران نواندیشیاسلامی استدلال میکنند از این رو اسلام و مسلمانی را نقطه عزیمت تئوریک قرار دادهاند که اکثریت مردم ایران مسلمانند. از اینرو حکومت ایران ناگزیر اسلامی خواهد بود.
این استدلال به آن میماند که بگوییم چون قریب هفتاد درصد یا بیشتر فرانسویان کاتولیک هستند، پس باید رئیس جمهور فرانسه پاپ باشد! حال آنکه درست بر عکس، فرانسه لائیکترین کشور دنیا است. فرانسویها و دیگر مردمان دمکرات بنا را بر شهروندی نهادهاند که پسوند آن میتواند کاتولیک بودن یا هرچیز دیگر بنابر انتخاب آزاد خود شهروند باشد. نواندیشان اسلامی میخواهند پسوند را به پیشوند تبدیل کنند. اسب را در عقب درشکه بستهاند. نقطه عزیمت قرار دادن مسلمانی به شهروندی نمیانجامد. باز به مسلمانی برمیگردد
از مسلمانی دموکراسی برنمیخیزد، ولی در دموکراسی، شهروند آزاد میتواند مسلمان هم باشد. بنابراین، اگر هدف نواندیشان اسلامی وصول به دموکراسی است، اینان باید نقطه عزیمت تئوریک خود را از مسلمانی به شهروندی تغییر دهند. البته اصلاح اسلام حق مسلم ایشان است. هر اصلاحی میخواهند در اسلام انجام بدهند، بدهند. ولی نمیتوانند دموکراسی را آنقدر تحریف کنند و بچرخانند تا بلکه آن دموکراسی مثلهشده با چند روایت و شعر حافظ و مولانا به کالبد دگرگون شده اسلام چسبانده شود
#ادامهدارد
⚛ @AndisheKonim