755 subscribers
3.33K photos
461 videos
286 files
271 links
"جامع ترین چنل انیمه ای به زبان پارسی"

🗣 Group : @Anbu_Group

🕊 Anbu Twitter : https://bit.ly/3ardaBX

🤝 AD : @Anbu_AD
Download Telegram
ماجراهای پدر و پسر😂
👁‍🗨👁‍🗨
#fun
#part_2
👁‍🗨👁‍🗨
🌀 @naruto_to_boruto 🌀بزرگترین کانال جامع اخبار ناروتو و بروتو در ایران
Anbu via @like
فصل اول: نبرد با سیاهی
کمک در تنگ راه #part_2
بعد از رسیدن نیروی کمکی و انتقال مصدومین و کاکاشی سنسی باکمک تیم هفت به بیمارستان کونوها،اروسنین،تن تن و نجی به همراه ۲۰۰ نفر از شینوبی های کونوها وارد درگیری شدند،بعد از یک ساعت موّفق به شکست دادن سه چهارم دشمن میشوند درحالی که یک دوم شینوبی ها گروهشان کشته و چاکرای افراد باقی مانده هم تحلیل رفته بود، گویا دشمانان باقی مانده لحظه به لحظه قوی تر میشدند،بعضی از شینوبی ها میترسیدند و اقلیتی با جدیت زیاد حمله می کردند؛نجی و تن تن به اروسنین نگاه کردند و منتظر دستور بودند .لباس اروسنین مانند دریایی از خون قرمز بود . چشمانش جدیت و قدرت کافی برای شکست دادن دشمن را داشت ولی میدانست که ترس بر شینوبی دهکده غلبه کرده و به همین خاطر نمیتوانند برنده این میدان باشند . تن تن و نجی میتوانستند از حالت چشمان اروسنین دستورات او را متوجه بِشَوَند؛نجی به یکی از اعضای خاندان یاماناکا گفت که باجوتسوی خودش از کونوها درخواست نیروی کمکی بکند؛همه ی شینوبی ها غرق در مبارزه بودند،که ناگهان نجی با تمام توان فریاد زد :به دستور اروسنین همه ی شینوبی ها بعد از علامت تن تن عقب نشینی کنند و به یه جای امن پناه ببرند تا نیروی کمکی ی کونوها برسه . این مبارزه ی جان فرسا تقریبا تا دم غروب کشیده شد. کونوها هر چند که عقب نشینی کرد ولی شینوبی های بیشتری را از دست داد و تقریبا امیدی نمانده بود که ناگهان کانکا ها دست از مبارزه کشیدند و همگی به یک سمت حرکت کردنند . همه سردرگم بودنند ، همه چیز بنظر عجیب و گنگ میرسید. جیرایا میخواست چیزی بگوید که ناگهان بادی شدید وزید و صدای سهمگینی تن شینوبی های زنده و غیر زنده را لرزاند. شینوبی ها یک کانکای غول پیکر را میدیدند که داشت به سمت انها می امد . جیرایا دستش را روی زمین گذاشت گفت :کیجیوسه نو جوتسو !!!!! سپس یک وزغ بزرگ پدیدار شد ، تقریبا کانکای اعظم به شینوبی ها رسیده بود و با یک حرکت دست خود جیرایا را به کنار پرت کرد. تن تن و نجی برای کمک به جیرایا حمله کردند اما کانکای اعظم انها را به راحتی پس زد. ساسکه و ناروتو هم که از دهکده برگشته بودنند به تیم شینوبی ها پیوستند ، نجی نفس زنان گفت : چرا دیر کردید ؟
ساسکه پاسخ داد: تو مسیر برگشت به دو نقر از اعضای اکاتسوکی بر خوردیم

[]:با تشکر از گروه داستان نویسی کانال 😊
👁‍🗨👁‍🗨
#story_writing
#part_2
👁‍🗨👁‍🗨
🌀 @naruto_to_boruto 🌀
Anbu via @like
فصل دوم : نبرد با سیاهی
اتحاد یا انتقام#part_2


کمی باخودم فکر کردم،سپس با عجله به دنبال پسرک رفتم میخواستم بدانم کجا میرود،نکند واقعاً جاسوس آکاتسوکی باشد؟؟؟باید ازش بپرسم تا مطمئن نشدم ولش نکنم.
سریعاً خودم رو به دو قدمیش رسوندم ولی جلوتر نرفتم تصمیم گرفتم مخفیانه تقیبش کنم تا ببینم به پایگاه آکاتسوکی میرود یا نه کمی گذشت مونده بودم که چرا هرچی میرفتیم به پایگاه آکاتسوکی نمیرسیدیم ناگهان پسرک وایستاد.
_واقعاً فکر کردی این همه مدت نمیدانستم تقیبم میکنی؟
_چی؟یعنی فهمیده؟نه شاید ترفندشه، وای دارم دیوانه میشم اگر خودمو نشون بدم چی کار میکنه؟یا نکنه میدونسته و منو آورده وسط پایگاه آکاتسوکی؟چیکار کنم؟
_نگران نباش نه ترفندمه نه وسط پایگاه آکاتسوکی آوردمت
_چی؟الان فهمید من چی گفتم؟آخه چطوری؟
پسرک برگشت و به من نگاه کرد. گفت:من از همون اول می دونستم تعقیبم میکنی.
من که از ترس خشکم زده بود،گفتم: چجوری؟؟؟
پسرک رو به من کرد و گفت:این سبک نینجایی منه،من می تونم راز درونت رو بخونم.
من که خیلی تعجب کرده بودم گفتم: چجوری می تونی این کارو بکنی؟
پسرک گفت به وسیله چشمام که از خاندانم به ارث بردم.
بعد پسرک رو به من کرد و با حالتی جدّی گفت:
می دونم چقدر سختی کشیدی،درکت میکنم چرا می خوای انتقام بگیری من هم می خوام بهت کمک کنم.
من به پسرک گفتم نمی شه
تو همین موقع یه نکتی ای که خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود این بود که چرا پسرک من رو دنبال خودش کشونده پسرک که ذهنم رو خونده بود و گفت:به هیچی فکر نکن،با تمام سرعت فرار کن من که تعجب کرده بودم،گفتم: چرا باید فرار کنم که همون موقع بود که ساسوری از راه رسید و به پسرک گفت:آفرین کارت رو درست انجام دادی از این به بعد آزادی که بری.
من که از ترس داشتم میمردم رو به پسرک کردم و گفتم: اینجوری میخواستی تو انتقامم به هم کمک کنی؟؟؟؟
پسرک گفت:اخه....
و سریع فرار کرد به خودم گفتم وقتی از این دردسر خلاص شدم به حساب اون پسره میرسم،همون موقع ساسوری با تیغ های سمیش به من حمله کرد من از تیغ های زهر الودش جاخالی دادم و سریع به داخل جنگل رفتم که همون موقع بود که دیدارا رو رو درخت دیدم
_کاتس
و درختی که روش ایستاده بودم منفجر شد من زود جاخالی دادم. تصمیم گرفتم که تا وسط جنگل برم وقتی رسیدم وسط جنگل دیدم دیدارا تعقیبم میکنه تصمیم گرفتم از قدرت نامرئی شدنم استفاده کنم،تا اومدم از قدرتم استفاده کنم رئیس آکاتسوکی پین جلوم رو گرفت............

🛑این داستان ادامه دارد...

[]:با تشکر از گروه داستان نویسی کانال
https://t.me/joinchat/HL0YbElFOAbQfW2d-jjp1Q
👁‍🗨👁‍🗨
#story_writing
#part_2
👁‍🗨👁‍🗨
🌀 @naruto_to_boruto 🌀