الطف الاشعار | لطیف ترین اشعار
175 subscribers
1 photo
1 video
5 links
︎به گزینش العبد الاحقر، علی‌رضا صدرایی‌

جهت برقراری مونو/دیالوگ:
@OneHundredraee


🔗 @Qanavat_Al_Tabeah
Download Telegram
از داغ، روشنی جگر پاره پاره یافت
جان این زمین سوخته از یک شراره یافت

شد تازه داغ غیرت خونین دلان عشق
تا لاله زین چمن جگر پاره پاره یافت

گردید از میانجی گوش و زبان خلاص
ز اهل نظر کسی که زبان اشاره یافت

آسوده از حساب به روز شمار شد
اینجا کسی که درد و غم بی شماره یافت

در وادیی که شوق بود میر کاروان
گَرد پیاده را نتواند سواره یافت

دست از طلب کشیدم، تا طفل شیرخوار
با دست بسته رزق خود از گاهواره یافت

زان دم که دل عنان توکل ز دست داد
در کار خویش صد گره از استخاره یافت

آب عقیق یار ز خط آرمیده شد
این گوهر از غبار یتیمی کناره یافت

فیضی که ناخدا دل شب یافت از نجوم
دل در سواد زلف ازان گوشواره یافت

ابرام می کند به در بسته کار سنگ
آهن ز روی سخت، شررها ز خاره یافت

شمع از نفس درازی، شب را بسر نبرد
صبح از دم شمرده حیات دوباره یافت

ره می برد به آن دهن تنگ، بی سخن
در آفتاب هر که تواند ستاره یافت

صائب مرا بس است ز خوان وصال او
این لذتی که دیده من از نظاره یافت


#صائب_تبریزی

@AltafOlAshaar
2
تمام هفته به امّیدِ جمعه سَر حالم
غروب جمعه دلم هفت‌بار می‌گیرد

#معنی_زنجانی

@AltafOlAshaar
💔3
یا رب، ز چه رو کشیده‌ بودی ما را؟
در کتم عدم چه دیده بودی ما را؟

جز معصیت و خطا ندیدی از ما
ای کاش نیافریده بودی‌ ما را...

#سیدمهدی_طباطبایی

@AltafOlAshaar
1
مات چشمان توأم؛ اما دلم درگیر نیست
از تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست

این شکاف پشت پیراهن شهادت می دهد
هیچ کس در ماجرای عشق بی تقصیر نیست

از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی: رفیق !
آنچه در «تعریفِ» ما گفتی کم از تحقیر نیست !


هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان
در پریشان بودنت این «آه» بی تاثیر نیست

قلب من! با یک تپش برگشت گاهی ممکن است
آنقدر ها هم که می گویند گاهی دیر نیست

#حسین_زحمتکش

@AltafOlAshaar
3
یک عمر را به راحتی از دست داده ایم
امشب سرِ دقیقه ادا در می آوریم

#عاصی_خراسانی

@AltafOlAshaar
5
کجا بود من مدهوش را حضور نماز!
که کنج کعبه ز دیر مغان ندانم باز

مرا مخوان به نماز، ای امام و وعظ مگوی
که از نیاز نمی باشدم حضور نماز

چو صوفی از می صافی نمی کند پرهیز
مباش منکر دردی کشان شاهد باز

بسان مطرف مفلس نوای سوختگان
چو بلبل سحری می کند سماع آغاز

اگر چه عود توام، هر نفس بخواهی سوخت
مرا ز ساز چه می افگنی؟ بسوز و بساز

بدان طمع که کند مرغ وصل خوبان صید
دو دیده ام شده از شام تا سحرگه باز

خیال زلف دراز تو گر نگیرد دست
که برسر آرد ازین ظلمتم شبان دراز

تو در تنعم و نازی، ز ما کی اندیشی؟
که ناز ما به نیاز است و نازش تو به ناز

اگر ز خط تو چون موی سر بگردانم
ببند و چون سر زلفم بر آفتاب انداز

امید بنده مسکین به هیچ واثق نیست
مگر به لطف خداوندگار بنده نواز

گذشت شعر ز شعری و شورش از گردون
چرا که از پی آوازه می رود آواز

خرد مجوی ز خسرو که اهل معنی را
نظر به عشق حقیقت، بود نه عقل مجاز

#امیرخسرو_دهلوی

@AltafOlAshaar
2
ما حال خویش بی‌سر و بی‌پا نوشته‌ایم
روز فراق را شب یلدا نوشته‌ایم

قاصد به‌هوش باش، که بر یک جوابِ تلخ
عرضِ هزار گونه تمنّا نوشته‌ایم

شیرین‌تر از حکایت ما، نیست قصّه‌ای
تاریخ روزگار، سراپا نوشته‌ایم

روی نکو معالجهٔ عمر کوته است
این نسخه از علاج مسیحا نوشته‌ایم

تحقیق حال ما ز نگه می‌توان نمود
حرفی ز حالِ خویش به سیما نوشته‌ایم

بر ما مسلّم است که منشور راستی
بس واژگون‌تر از خطِ ترسا نوشته‌ایم

ما از خطِ پیاله و معشوق، نگذریم
درسِ صلاح تا به‌همین‌جا نوشته‌ایم

هر سو که کرده‌ایم روان کشتیِ امید
طوفان به باد و شور به دریا نوشته‌ایم


هر جادویی که کلک نظیری نموده است
خود کرده‌ایم باطل و، خود وانوشته‌ایم

#نظیری_نیشابوری

@AltafOlAshaar
1
افتادگان راه توییم از سر نیاز
دستی بگیر و در قدمت سر ز ما بباز

شمع جهانفروز تویی در جهان، ولی
ماییم از برای تو در سوز و در گداز

از ما چه احتراز نمودی که در جهان
هرگز نکرد شمع ز پروانه احتراز

گر تو نماز جانب محراب می کنی
ما می کنیم در خم ابروی تو نماز

بُبرید زلف و کرد به خسرو اشارتی
یعنی که عمر تُست نمی خواهمش دراز!

#امیرخسرو_دهلوی

@AltafOlAshaar
1
در پریشان نظری غیر پریشانی نیست
عالمی امن تر از عالم حیرانی نیست

قفس تنگ فلک جای پر افشانی نیست
یوسفی نیست درین مصر که زندانی نیست

از جهان با دل خرسند بسازید چو مور
کاین گهر در صدف تاج سلیمانی نیست

چون ره مرگ سفیدی کند از موی سفید
وقت جمعیت اسباب تن آسانی نیست

تیر کج را ز کمان دور شدن رسوایی است
زیر گردون وطن ما ز گرانجانی نیست

نیست از نقص جنون، خانه نشین گر شده ایم
عشق، شهری است درین عهد، بیابانی نیست

ساده کن لوح دل روشن خود را از نقش
که بصیرت به سواد خط پیشانی نیست

در دل خاک، شهان گنج گهر گر دارند
گنج بی سیم و زران جز غم پنهانی نیست

به که بر لب ننهد ساغر بی پروایی
هر که را حوصله زهر پشیمانی نیست

سر زلف تو نباشد، سر زلف دگری!
از برای دل ما قحط پریشانی نیست

اژدها می شود این مار ز مهلت صائب
رحم بر نفس نمودن ز مسلمانی نیست

#صائب_تبريزی

@AltafOlAshaar
2
حدیث بی‌کسی‌ام در کفاف یلدا نیست
به صبح حشر مگر سر کنم حکایت خویش

شکسته ایم اناری اگه چه قابل نیست
بیا که پاره دلی هست با من درویش

#معنی_زنجانی

@AltafOlAshaar
2
تو منکری ولیک به من مهربانیت
می‌بارد از ادای نگاهِ نهانیت


میرم به ملتفت نشدن‌های ساخته
و آن طرزِ بازدیدن و تقریب‌دانیت

یک خم شدن ز گوشهٔ ابروی التفات
آید برون ز عهدهٔ صد سر گرانیت

نازم کرشمه را که صدم نکته حل نمود
بی منتِ موافقت و هم‌زبانیت

شادیِ التفاتِ تو کارم تمام کرد
بادا بقای عمرِ تو و زندگانیت

ای شاه‌باز دوریِ ما از تو لازم است
گنجشک را چه زهرهٔ هم‌آشیانیت

جنبیدت این هوس ز کجا ای نهالِ لطف
کی اوفتاد رغبتِ میوه فشانیت

من از کجا و این‌همه نوباوهٔ امید
یارب که برخوری ز درختِ جوانیت

شاخِ گلی کجاست بدین پاک‌دامنی
بیهوده سال‌ها نکنم باغبانیت

صد نوبهار را ز تو آب است و رنگ و بو
دارد خدا نگاه ز بادِ خزانیت

وحشی پیاله گیر که دیگر حریفِ توست
کز خم به شیشه رفت میِ شادمانیت

#وحشی_بافقی

@AltafOlAshaar
1
نوشیم شربتی که شکرها درو گم است
داریم عزلتی که سفرها درو گم است


صد روشنی است در تتق تیره روزنم
فیروز شام من که سحرها درو گم است

در طبع صد کرشمه و تحریک جلوه نیست
این نخل خشک بین که ثمرها درو گم است

طالع ببین که بر اثر یاس می رود
این ناله ی حزین که اثرها درو گم است

خیز ای شمال بخت که زورق برون بریم
زین موج خیز فتنه که سرها درو گم است

کی مرد ماست هر که نهد داغ بر جگر
داغی است داغ ما که جگرها درو گم است

عرفی به عیب دوستی ار شهره ای چه غم
عیب است دوستی که هنرها درو گم است

#عرفی_شیرازی

@AltafOlAshaar
1
از تو خوبی طمع مهر و وفا نتوان کرد
گله با وصل گل از خار جفا نتوان کرد

کرده ام قیمت یک موی تو را هر دو جهان
گرچه او را به چنان تحفه بها نتوان کرد

عمر چون باد هوا می گذرد حاضر باش
کاعتماد این همه بر باد هوا نتوان کرد

عاشقان را به جفا خواه بکش خواه ببخش
حاکمی، هرچه کنی چون و چرا نتوان کرد

مکن آهنگ جدایی که به شمشیر اجل
شهرگ جان مرا از تو جدا نتوان کرد

غره وعده فردا شده، امروز ببین
که بدان نسیه چنین نقد رها نتوان کرد

بر تن عارف اگر خرقه نباشد سهل است
هست آن زهد که در زیر قبا نتوان کرد

بر سر دیده کنم جای خیالت زانرو
که نظرگاه خیالت همه جا نتوان کرد

هر طبیبی که شد از درد نسیمی آگاه
گفت با درد به سر بر، که دوا نتوان کرد

#نسیمی

@AltafOlAshaar
1
گلبن عیش می‌دمد ساقی گل‌عذار کو؟
باد بهار می‌وزد بادهٔ خوش‌گوار کو؟

هر گل نو ز گل‌رخی یاد همی کند ولی
گوش سخن‌شنو کجا؟ دیدهٔ اعتبار کو؟

مجلس بزم عیش را غالیهٔ مراد نیست
ای دمِ صبحِ خوش‌نفس نافهٔ زلف یار کو؟

حُسن‌فروشیِ گلم نیست تحمل ای صبا
دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو؟

شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو؟

گفت «مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو؟»
مُردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو؟


حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است
از غم روزگارِ دون، طبعِ سخن‌گزار کو؟

#حافظ

@AltafOlAshaar
1
عَنْ غُصَّتي ما اُحاکي؟
رَبّي بِحالي بَصیرُ
قَد أحْرَقَ العشقُ قَلْبي
فالعشقُ مَوتٌ صَغیرُ

لا تُطفَأُ نارُ قَلْبي
إذْ کانَتِ النّارُ ناري
ما زالَ صَبْرٌ جَمیلُ
لٰکِن أُطیلَ انْتِظاري

مُسْتَعْجِبٌ کَیْفَ أحْيىٰ؟
بالعشقِ ضاعَتْ حَیاتي
یالَیْتَني مِتُّ يارب
قَبْلَ حُلولِ الوَفاتِ

یا عشقُ فارْأَف بِحالي
یا عيشُ فاسْکُنْ بِبالي
یا ليلة الهجرِ فامْضي
یا صبحُ وصلٍ تَعالي

المَوتُ و المَوتُ و المَوت
آثارُ عشقٍ کثیرٌ
عَنْ غُصَّتي ما اُحاکي
ربّي بِحالي بَصیرٌ

#سیدمهدی_طباطبایی

@AltafOlAshaar
3
گلی که خود بدادم پیچ و تابش
به اشک دیدگانم دادم آبش

درین گلشن خدایا کی روا بی‌؟
گل از مو‌، دیگری گیرد گلابش‌؟

#باباطاهر

@AltafOlAshaar
💔1
نه با من دوست آن گفت و نه آن کرد
که با دشمن توان گفت و توان کرد

گرفت از من دل و زد راه دینم
ز دین و دل گذشتم قصد جان کرد

کی از شرمندگی با مهربانان
توان گفت آنچه آن نامهربان کرد

منش از مردمان رخ می‌نهفتم
ستم بین کآخر از من رخ نهان کرد

"تو" با من كردى از جور آنچه كردى
من از شرمِ تو گفتم: "آسمان كرد"


دو عالم سود کرد آن کس که در عشق
دلی درباخت یا جانی زیان کرد

نه از کین خون هاتف ریخت آن شوخ
وفای او به کشتن امتحان کرد

#هاتف_اصفهانی

@AltafOlAshaar
2
هزار روز به شب، شب به روز آوردیم
میانِ ما و فراقِ تو ماجراست هنوز

#شکیبی‌_اصفهانی

@AltafOlAshaar
2
نیست از روی زمین سیری دل خود کام را
حرص می گردد زیاد از خاک، چشم دام را

داغ دارد میکشان را تشنه چشمی های من
می کنم خالی ز می در دست ساقی جام را

روزگار عیش را دود سپندی لازم است
شد شب آدینه نیل چشم زخم ایام را

دل به کوشش آرزو را پخته نتوانست کرد
در بغل نتوان رساندن میوه های خام را

هر که را از درد و صاف می نظر بر نشأه است
باده یک جام داند بوسه و دشنام را

جسم رنگ جان گرفت از بی قراری های دل
می برد چون سایه با خود صید وحشی دام را

در دل خود کعبه مقصود را هر کس که یافت
بستن زنار داند بستن احرام را

بوسه را در نامه می پیچد برای دیگران
آن که می دارد دریغ از عاشقان پیغام را

دل چو شد افسرده، از جسم گرانجان پاره ای است
رنگ برگ خویش باشد میوه های خام را

نیست صائب شنبه و آدینه در کوی مغان
می کند یکرنگ، مشرب سر به سر ایام را

#صائب_تبریزی

@AltafOlAshaar
3
تَرَم چون حباب از هوایی که دارم
که می ریزد از هم بنایی که دارم

امیدم به دست و پایی است، ورنه
چه کار آید از دست و پایی که دارم
؟

به خورشید خواهد چو صبحم رساندن
دل ساده از مدعایی که دارم

نمانم به جا هیچ افتاده ای را
به منزل برم نقش پایی که دارم

بود استخوان روزیم گر جهان را
به دولت رساند همایی که دارم

سپندست کز جا جهد جا نماید
درین انجمن آشنایی که دارم

سخن می شود دلنشین زود صائب
اگر دل دهد دلربایی که دارم

#صائب_تبریزی

@AltafOlAshaar
2