رمان تنهاترین تنها
#پارت_اول
سوز سرمای اول صبح اونم پشت موتور عجیب من و یاد دورهی ابتدایی میندازه که وقتی دیر به مدرسه میرسیدم ناظم خپله مدرسه یکی بعد دیگری نثارم میکرد، هنوز خورشید تو افق معلوم نیست و این تن خستهی من باید پشت این موتور 125 گرازه ی دست دوم بشینه و گاز بده تا نون از سفرهی مردم کم نشه و ملت گشنه نمونن آخه خدا جون قربونت برم عدالتت و شکر اما این حقه که با این سگ دو زدن به زور خرج خونوادم و دربیارم ، همسنای من الان تازه دارن میخوابن اونوقت من باید سر صبح از آخر نواب تا دل جمهوری واسه یه لقمه نون گاز بدم که چی شه ..
اون از بابام که تا خواستیم خودمون رو بشناسیم وبدونیم تو بازی این زندگی چند چندیم برداشتی بردی پیش خودت و اونم از مادرم که بعد بابام کلیهاش از کار افتاد و من موندم و مسئولیت دو تا خواهر تو این زمونهیِ گرگم به هوا …
تو دل کوچه وسط هوای گرگ و میش سر صبح فقط صدای موتورم بود و تو دل خودم صدای غرغرام که عادت هر روزصبحم بود و به جز دوشنبه ها که نونوایی تعطیله باقی روزا سر صبح از خونه تا نونوایی برنامه همینه...تازه داشت غر زدنام گل مینداخت که یهو دیگه صدای موتورم گوش پس کوچههای شهرِ غربت زده رو نوازش نکرد و حس کردم که...بله...آقا طبق معمول دیشب بنزین نزده که تا محل کار همین قدر بنزین کافیه و باید ادامه مسیرو موتور وبال گردنم باشه... باز خوبه دو تا کوچه بیشتر نمونده که برسم... به هر زحمتی که بود رسیدم جلو مغازه کرکره رو دادم بالا داشتم دنبال کلید در مغازه میگشتم که یهو چشمم افتاد به عکس خودم روی شیشهی مغازه،
انگار خودم و اولین باری بود که میدیدم صورت استخوانی، چشمای درشت و مشکی، قد بلند و شونههای عریض ، موهای لخت وژولیدم که نشونهی بیدار شدن عجولانم بود و ته ریش مرتبم که چهرم و جذابتر میکرد. سریع موهام و مرتب کردم و زیر لب بهشون گفتم عاشقتونم که انقدر حرف گوش کنید ، بعد در و باز کردم و سریع رفتم تو مغازه ،
از پشت سرم صدای خِرخِر آقا مراد اومد ..
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🌀قسمت های رمان کنکوری و انگیزشی 《 تنهاترین تنها 》 هر شب ساعت ۲۱ در کانال 👇👇👇👇
🌐 @Aligholampourmath
#پارت_اول
سوز سرمای اول صبح اونم پشت موتور عجیب من و یاد دورهی ابتدایی میندازه که وقتی دیر به مدرسه میرسیدم ناظم خپله مدرسه یکی بعد دیگری نثارم میکرد، هنوز خورشید تو افق معلوم نیست و این تن خستهی من باید پشت این موتور 125 گرازه ی دست دوم بشینه و گاز بده تا نون از سفرهی مردم کم نشه و ملت گشنه نمونن آخه خدا جون قربونت برم عدالتت و شکر اما این حقه که با این سگ دو زدن به زور خرج خونوادم و دربیارم ، همسنای من الان تازه دارن میخوابن اونوقت من باید سر صبح از آخر نواب تا دل جمهوری واسه یه لقمه نون گاز بدم که چی شه ..
اون از بابام که تا خواستیم خودمون رو بشناسیم وبدونیم تو بازی این زندگی چند چندیم برداشتی بردی پیش خودت و اونم از مادرم که بعد بابام کلیهاش از کار افتاد و من موندم و مسئولیت دو تا خواهر تو این زمونهیِ گرگم به هوا …
تو دل کوچه وسط هوای گرگ و میش سر صبح فقط صدای موتورم بود و تو دل خودم صدای غرغرام که عادت هر روزصبحم بود و به جز دوشنبه ها که نونوایی تعطیله باقی روزا سر صبح از خونه تا نونوایی برنامه همینه...تازه داشت غر زدنام گل مینداخت که یهو دیگه صدای موتورم گوش پس کوچههای شهرِ غربت زده رو نوازش نکرد و حس کردم که...بله...آقا طبق معمول دیشب بنزین نزده که تا محل کار همین قدر بنزین کافیه و باید ادامه مسیرو موتور وبال گردنم باشه... باز خوبه دو تا کوچه بیشتر نمونده که برسم... به هر زحمتی که بود رسیدم جلو مغازه کرکره رو دادم بالا داشتم دنبال کلید در مغازه میگشتم که یهو چشمم افتاد به عکس خودم روی شیشهی مغازه،
انگار خودم و اولین باری بود که میدیدم صورت استخوانی، چشمای درشت و مشکی، قد بلند و شونههای عریض ، موهای لخت وژولیدم که نشونهی بیدار شدن عجولانم بود و ته ریش مرتبم که چهرم و جذابتر میکرد. سریع موهام و مرتب کردم و زیر لب بهشون گفتم عاشقتونم که انقدر حرف گوش کنید ، بعد در و باز کردم و سریع رفتم تو مغازه ،
از پشت سرم صدای خِرخِر آقا مراد اومد ..
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🌀قسمت های رمان کنکوری و انگیزشی 《 تنهاترین تنها 》 هر شب ساعت ۲۱ در کانال 👇👇👇👇
🌐 @Aligholampourmath