میڪ🍇ـــده ابوتراب"ع"
10.7K subscribers
6.57K photos
830 videos
48 files
614 links
•°|بنـــــ﷽ــــام نامے مولا|°•

مولاجانم ....

تو می آیی و از نزدیک میبینم تو را آخر
همان وقتی که میمیرم ،عجب میمیرم خوبی

#سید_حمید_رضا_برقعی
#فمن_یمت_یرنی🍇

ارسال شعر
@Ebi_1366_ghafari
Download Telegram
#حضرت_علی_اصغر_ع

چون گذر کرد ز یادم غم شش ماهه ی تو

ششمین روز فقط ذکر لبم لالایی است...

#لاادری
#شب_ششم
🍇 @Aliabotorab110
میڪ🍇ـــده ابوتراب"ع"
#شاهزاده_قاسم💚 بسم رب الحسن، از خیمه قمر می آید کیست این ماه که حیدر به نظر می آید #سیدپوریا_هاشمی #مـــــــــــــــےکده 🍇 @Aliabotorab110
#شاهزاده_قاسم
#شب_ششم_محرم 🏴

پا بر زمین مکوب ،عمو در کنار توست
این سرو قد خمیده که دار وندار توست

ای ماه سیزده شبه ی دشت کربلا
ماه شب چهاردم بی قرار توست

دل بردن از امام وسراپا عسل شدن
این کار کار بی هنران نیست،کار توست

"لاتجزعی" بخوان و برو تا خود خدا
وقتی بهشت این همه چشم انتظار توست

من فکر میکنم که خدا از در بهشت
هر چه کلید ساخته در اختیار توست

ای جان فدای نغمه ی "ان تنکرونی"ات
هر کس شهید عشق شود از تبار توست

حتی به بند کفش تو باید دخیل بست
این بند باز مانده گره یادگار توست

دارد زره به قامت تو گریه میکند
حتی کلاه خود تو هم داغ دار توست

قاسم شدی که روی زمین قسمتت کنند
این تکه های تن سند افتخار توست

در کربلا ضریح برایت نساختند
در سینه های مردم عاشق مزار توست


#احمدعلوی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#یا_قاسم‌بن‌الحسن
#شب_ششم_محرم🏴

زره اندازه نشد پس کفنش را دادند
کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند

قاسم انگار در آن حظه "انا الهو" شده بود
سر این "او" شدنش بود "من"ش را دادند

بی جهت نیست تماماً بغلش کرده حسین
بعد ده سال دوباره حَسنش را دادند

تا که حرز حسنی همره قاسم باشد
عمه ها تکه ای از پیرهنش را دادند

داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد
سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند

داشت با ریختنش پای عمو کم شد
چه قدر خوب زکات بدنش را دادند

گفت یعقوب: تن یوسف من را بدهید
گفت یعقوب: ولی پیرهنش را دادند

#علی‌اکبر_لطیفیان
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
میڪ🍇ـــده ابوتراب"ع"
#استوری🎬 •|پســـــرِ صف‌شکنِ جنگِ جمل آمده|•😍 شورِ طوفانی🌪 #امیر_برومند #مـــــــــــــــےکده 🍇 @Aliabotorab110
#یا_قاسم‌بن‌الحسن
#شب_ششم_محرم 🏴

سفره دار سفره‌ی پر مهر حیدر، مجتبی ست
اصلا این طعم نمک هم از لبِ ارباب ماست

شهر بی مهر و وفا موی تو را کرده سپید!
خاطراتی مانده در ذهنت از آن دستِ پلید

سینه ات درد آشنای راز های کودکی ست
نعره های جنگ تو از زخم های تازه نیست

رقص شمشیر تو در جنگ جمل ها دیدنیست
های و هوی آن زن رجاله در شأن تو نیست!

تاجر شهد عسل شد قاسمت در کربلا
می دهد جان میخرد جان عمو را از بلا

آرزوی شیعه یک ایوان طلای دیگر است
پیش چشمان حسن فریادِ حیدر حیدر است

#محمد_دستان
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_قاسم_بن_حسن_ع
#شب_ششم

۱
بر اسب نشسته و پر از دلبری است
مانند تغزّلاتِ شعرِ دَری است

بیهوده که نیست کینه اش را دارند
خویَش حسنی و هیبتش حیدری است

2
در پاسخ تو شهد و شکر بود و عسل
تعریف تو از مرگ بدل شد به مثل

از مرگ به تلخی همه جا یاد شده
این طعم جدید را تو دادی به اجل

۳
گفتی به اجل: عسل، چه استثنایی!
شد مرگ به دست تو پر از زیبایی

حالا تو دو روی سکّه ی ایمانی:
"صلح حسنی"،"قیام عاشورایی"

۴
در روضه ی تو اگرچه بدعت بوده ست
این نیز خودش شرح مصیبت بوده است

خون تو حنای روز دامادی بود
یعنی که عروسی ات، شهادت بوده است

۵
بانگ رجزت، شور و شر محشر بود
یادآور یکّه تازی حیدر بود

با این که زره بزرگ تر بود از تو
مرگ از تو هزار دفعه کوچک تر بود

#مهدی_زارعی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_قاسم_بن_حسن_ع
#شب_ششم

شب ششم شد و قلبم در اضطراب شده
ز حجم مرثیه در سینه انقلاب شده
هوای مرثیه امشب خراب و طوفانی ست
بخوان که روضه از آن روضه های بارانی ست
حسین گفتم و این بهترین عمل شده است
دوباره روضه ی احلی من العسل شده است
کشیده ام نفسِ اعتقادیه روضه
زدم به نام حسن دل به وادیه روضه
دوباره روضه ی مردی کریم میخوانم
شب ششم ز بلایی عظیم میخوانم
کسی که در دل میدان زره نپوشیده
چو شیر شرزه ی در تاب و تب خروشیده
دل حسین از این حُسن عارضش لرزید
دل سپاه ز هل مِن مبارزش لرزید
ز اهل کوفه به جنگش چه آبروها برد
به غیرتی_که ندارند_ کوفیان برخورد
همینکه شعله ی ان تنکرونی اش پیچید
اجل به دور سر نحس کوفیان چرخید
نشست تیغ نگاهش به پیکر ازرق
پرید زود به یک ضربه اش سر ازرق
حکایت ضرباتش به مرتضی رفته
غرور سرخ نگاهش به مجتبی رفته
ولی چه حیف زمان حماسه کوتاه است
بخوان به روضه که باران سنگ در راه است
ز سنگ ها خطِ سرخی روی جبین افتاد
به نیزه ای بدنش بی هوا زمین افتاد
چه زخم ها که نشسته به دست و بازویش
رسیده پنجه ی یک بی حیا به گیسویش
چقدر خم شده این جسم زخمیِ درهم
نمای چهره اش از تیغ ها شده مبهم
چه زخم های مهیبی زده بر این پیکر
شکسته تر شده حتی ز قامت اکبر
چقدر جای سُمِ مرکب است روی تنش
چقدر کم شده از حجم کوچک بدنش
غبار کوچه نشسته است روی گیسویش
کشیده نیزه عمو از شکاف پهلویش

#حسن_کردی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_قاسم_بن_حسن_ع
#شب_ششم

مثل یک مرد که بر جنگ جهان می آید
سیزده ساله چنان شیر ژیان می آید
سیزده ساله ولی هیبت یل ها دارد
در وجودش جگر حضرت سقا دارد
از جمل خاطره داران همگی ترسیدند
در رجز های پسر اصل پدر را دیدند
جانْ حسن بود که تکبیر ابوفاضل شد
مثل این است که تکثیر ابوفاضل شد
کوفه از نام حسن مثل جمل می لرزید
قاسم از لذت احلی من عسل می خندید
بر لب اهل حرم نام حسن گل می کرد
مادرش بر سر سجاده توسل می کرد
ولی افسوس که از کینه امانش ندهند
فرصت آه عمو جان به زبانش ندهند
مثل آیینه ی بشکسته که صد قسمت شد
زیر مرکب بدن تا شده بد قسمت شد
لبش از داغی سر نیزه ی دشمن می سوخت
بدنش را سم مرکب به زمین ها می دوخت
تیر باران پدر هر که نرفته حالا
سنگ باران پسر آمده در کرببلا
جان نرفته است ز جانش که عمو جان آمد
عطر جانش ز فراسوی بیابان آمد
مرغ بسمل شده از درد به خود می پیچد
با نسیمی بدنش روی زمین می ریزد
زخم پهلوش گواهی ز بنی هاشم بود
روی هر نیزه نشانی ز تن قاسم بود
درد بی درد یتیمی ز تنش بیرون شد
نیزه ای رفت ز پشت بدنش بیرون شد

#حسن_کردی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_قاسم_بن_حسن_ع
#شب_ششم

خواستم وقتِ تقلایِ تو با شم که نشد
با کمی آب پذیرایِ تو باشم که نشد

هم جوانمُرده‌ام و هم که خجالت زده‌ام
کاش می‌شد که فقط جای تو باشم که نشد

باد انداخت نقابت  حسنم را دیدم
خواستم گرمِ تماشای تو باشم که نشد

سیزده سال برایت پدری کردم حیف
وقت آن بود که بابایِ تو باشم که نشد

آمدی ناله کنی  روی لبت نعل زدند
آمدم موقعِ بلوای تو باشم که نشد

سیزده بار تو را نعل بهَم زد ، گفتم
مانع خُردیِ اعضای تو باشم که نشد

تا سرِ شانه‌ام انداختمت باز شدی
خواستم قدِّ سراپای تو باشم که نشد

#حسن_لطفی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_ششم
#حضرت_قاسم_بن_حسن_ع

آسمان خیره به ناخوانده ترین مهمان بود
لشکری منتظر جشن حنابندان بود

گذر صاعقه بر شاخه ی شمشاد افتاد
اضطرابی به دلِ مادر داماد افتاد

ماه داماد حرم، درد به جانش می ریخت
اشک از چشمِ عروس نگرانش می ریخت

کوفه با زخمِ زبان گفت مبارک بادش!
عاقبت ارث پدر را به پسر پس دادش

عمه اش خواست النگو بدهد، طوفان شد
سفره عقد لگدکوبِ سُم اسبان شد

تازه داماد حرم، پیرهنی خاکی داشت
بهتر این است بگویم کفنی خاکی داشت

نعل ها سرمه کشیدند و حنایش بستند
گوشه ای با عجله، حجله برایش بستند

جای سالم به تنش، زخم نیابد، ای وای!
نیزه ای خواست سرش قند بسابَد، ای وای!

تیغ ها رقص کنان جام عسل آوردند
زهر تلخی به تلافیِ جمل آوردند

کینه ها داشت به دل از پدرش آن لشکر
نُقل سنگ از همه سو ریخت سرش آن لشکر

دشنه ها دیر رسیدند حنابندانش
کِل کشیدند کنار بدن بی جانش

#وحید_قاسمی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_بن_حسن_ع


شیرینی مرگ چون عسل در دهن است
آری هنر عشق پر از فوت و فن است
با قامت کوچکش به میدان آمد
دیدند همه چقدر قاسم،حسن است..

#سیده_تکتم_حسینی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110