بسمالله الرحمن الرحیم
#بستر_حضرت_امیرالمؤمنین_علی_علیهالسلام
#شب_بیستویکم
امشب این خانه باز پُر شده از
گریه و سوز و آه دلشوره
حال اُمالبنین تماشایی است
گاه اشک است و گاه دلشوره
مادری بود سر به زیر و علی
که تَرَک خورده بود احساسش
همه بودند دور بسترش اما
دَمِ در ایستاده عباسش
تا بُریده نَفَس نَفَس میزد
گریه در بینِ خانه میاُفتاد
مردِ خیبر مقابلِ زینب
هِی سَرش رویِ شانه میاُفتاد
گفت آقا شب وصال است و
دلخوشم با صدایِ زهرایم
همه از دورِ بسترم بروند
همه جز بچههای زهرایم
* * *
سر به زیرِ رشیدِ این خانه
سمتِ در داشت جان به لب میرفت
دست بر سینه داشت آهسته
رو به بابا عقب عقب میرفت
ناگهان گفت جانِ بابا باش
پیشِ من پیشِ خواهرانِ حسین
ای تمامِ وصیتم عباس
جانِ تو جانِ دخترانِ حسین
همه را تا سپرد بر عباس
گفت راحت خیالت ای مادر
در جوابش به گریه اُمِبنین
گفت شیرم حلالت ای مادر
علقمه دید خم شده بر مَشک
آنقدر تیر خورد تا اُفتاد
همه در پشتِ نخلها بودند
همه گفتند مرتضی اُفتاد....
(حسن لطفی)
🍇 @Aliabotorab110
#بستر_حضرت_امیرالمؤمنین_علی_علیهالسلام
#شب_بیستویکم
امشب این خانه باز پُر شده از
گریه و سوز و آه دلشوره
حال اُمالبنین تماشایی است
گاه اشک است و گاه دلشوره
مادری بود سر به زیر و علی
که تَرَک خورده بود احساسش
همه بودند دور بسترش اما
دَمِ در ایستاده عباسش
تا بُریده نَفَس نَفَس میزد
گریه در بینِ خانه میاُفتاد
مردِ خیبر مقابلِ زینب
هِی سَرش رویِ شانه میاُفتاد
گفت آقا شب وصال است و
دلخوشم با صدایِ زهرایم
همه از دورِ بسترم بروند
همه جز بچههای زهرایم
* * *
سر به زیرِ رشیدِ این خانه
سمتِ در داشت جان به لب میرفت
دست بر سینه داشت آهسته
رو به بابا عقب عقب میرفت
ناگهان گفت جانِ بابا باش
پیشِ من پیشِ خواهرانِ حسین
ای تمامِ وصیتم عباس
جانِ تو جانِ دخترانِ حسین
همه را تا سپرد بر عباس
گفت راحت خیالت ای مادر
در جوابش به گریه اُمِبنین
گفت شیرم حلالت ای مادر
علقمه دید خم شده بر مَشک
آنقدر تیر خورد تا اُفتاد
همه در پشتِ نخلها بودند
همه گفتند مرتضی اُفتاد....
(حسن لطفی)
🍇 @Aliabotorab110
بسمالله الرحمن الرحیم
#بستر_حضرت_امیرالمؤمنین_علی_علیهالسلام
كیست این مرد كه شب كیسه ی خرما می برد
روز می آمد و از سینه نفسها می برد
كیست این مرد كه تا تیغ به بالا می برد
رزم را با مدد از حضرت زهرا می برد
این خدا نیست ولی مقصدِ هر راه است این
اَشهدُ اَنَّ علیّاً ولیّ الله است این
كیست این شیر كه از خصم جگر در آورد
از میانِ كمرش تیغِ دوسر در آورد
از دلیرانِ عرب جمله پدر در آورد
کاراو بود که اسلام ثمر درآورد
یا علی روز و شب و شمس و قمر می گویند
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر می گویند
آه همسفره ی کوری دل ویرانه کجاست
نان پز خانه ی این جمع یتیمانه کجاست
مرکب بازی این طفل دراین خانه کجاست
شانه ی بارکش ودست کریمانه کجاست
پیرزن پیش تنوراست که آقایم کو
کودکی چشم به راهست که بابایم کو
اگرچه از ضربه شمشیر سرش ریخت بهم
زهر کاری شد وباسر جگرش ریخت بهم
تا علی ریخت بهم دور وبرش ریخت بهم
دید چشمان طبیب و پسرش ریخت بهم
آه در آتش غم حاصل زینب را ریخت
سرتکان دادطبیب ودل زینب را ریخت
سوخت از حرف طبیب از خبرش عباسش
می زند روی سرش هی به بسرش عباسش
روضه خوانش حسنش نوحه گرش عباسش
قلب او هست حسین و جگرش عباسش
وقت روضه شد عباس به زانو افتاد
رفت از حال علی درد به پهلو افتاد
وای از امروز حسن گوشۀ بستر افتاد
باز هم یادِ غمِ بسترِ مادر افتاد
خواهر افتاد زمین تا كه برادر افتاد
یادِ روزی كه رویِ مادرشان دَر افتاد
هیزم و آتش و كابوس عجب بد دردی است
ضربِ نا مَحرم و ناموس عجب بدر دردی است
قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد می زد
تازه می كرد نفس را و مجدد می زد
وای از دستِ مغیره چقدر بد می زد
جای هر كس كه در آن روز نمی زد می زد
آخرین حرفِ علی بود خواهش می كرد
زینبش را به اباالفضل سفارش می كرد
زینم آه ببینی غمِ حنجرها را
میکشی روی جگر داغ برادرها را
بعد از آن جمع کنی بعد پاره پیكرها را
میزنی چندگره معجرِ دخترها را
میزنی داد به گودال حرامی نزنید
تبر كوفی و سر نیزهی شامی نزنید
(حسن لطفی)
🍇 @Aliabotorab110
#بستر_حضرت_امیرالمؤمنین_علی_علیهالسلام
كیست این مرد كه شب كیسه ی خرما می برد
روز می آمد و از سینه نفسها می برد
كیست این مرد كه تا تیغ به بالا می برد
رزم را با مدد از حضرت زهرا می برد
این خدا نیست ولی مقصدِ هر راه است این
اَشهدُ اَنَّ علیّاً ولیّ الله است این
كیست این شیر كه از خصم جگر در آورد
از میانِ كمرش تیغِ دوسر در آورد
از دلیرانِ عرب جمله پدر در آورد
کاراو بود که اسلام ثمر درآورد
یا علی روز و شب و شمس و قمر می گویند
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر می گویند
آه همسفره ی کوری دل ویرانه کجاست
نان پز خانه ی این جمع یتیمانه کجاست
مرکب بازی این طفل دراین خانه کجاست
شانه ی بارکش ودست کریمانه کجاست
پیرزن پیش تنوراست که آقایم کو
کودکی چشم به راهست که بابایم کو
اگرچه از ضربه شمشیر سرش ریخت بهم
زهر کاری شد وباسر جگرش ریخت بهم
تا علی ریخت بهم دور وبرش ریخت بهم
دید چشمان طبیب و پسرش ریخت بهم
آه در آتش غم حاصل زینب را ریخت
سرتکان دادطبیب ودل زینب را ریخت
سوخت از حرف طبیب از خبرش عباسش
می زند روی سرش هی به بسرش عباسش
روضه خوانش حسنش نوحه گرش عباسش
قلب او هست حسین و جگرش عباسش
وقت روضه شد عباس به زانو افتاد
رفت از حال علی درد به پهلو افتاد
وای از امروز حسن گوشۀ بستر افتاد
باز هم یادِ غمِ بسترِ مادر افتاد
خواهر افتاد زمین تا كه برادر افتاد
یادِ روزی كه رویِ مادرشان دَر افتاد
هیزم و آتش و كابوس عجب بد دردی است
ضربِ نا مَحرم و ناموس عجب بدر دردی است
قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد می زد
تازه می كرد نفس را و مجدد می زد
وای از دستِ مغیره چقدر بد می زد
جای هر كس كه در آن روز نمی زد می زد
آخرین حرفِ علی بود خواهش می كرد
زینبش را به اباالفضل سفارش می كرد
زینم آه ببینی غمِ حنجرها را
میکشی روی جگر داغ برادرها را
بعد از آن جمع کنی بعد پاره پیكرها را
میزنی چندگره معجرِ دخترها را
میزنی داد به گودال حرامی نزنید
تبر كوفی و سر نیزهی شامی نزنید
(حسن لطفی)
🍇 @Aliabotorab110