آلباتروس
706 subscribers
335 photos
16 videos
1 file
1 link
@LeilaMah :ادمین
Download Telegram
Gönül
Fikret Kızılok
اون مسافره، تو صاحب مسافرخونه

@Albatros1374
تو کلاس ادبیات مدرسه عاشق آرایه‌ی حسن تعلیل بودم. یه دفتر داشتم که بیت‌هایی با حسن تعلیل رو توش یادداشت می‌کردم. بعدِ یاد گرفتنش سعی می‌کردم تو زندگی خودم هم برای اتفاقات، دلایل غیرواقعی ولی قشنگ پیدا کنم. این‌طوری همه‌چی قابل تحمل‌تر می‌شد. چطور ممکنه از خیس شدن زیر بارون عصبانی بشی وقتی فک کنی بغض ابری ترکیده. حتی می‌تونی هوای آلوده و نبودن ستاره‌ها رو به اون کسی که امشب ستاره‌ها رو از کسی هدیه گرفته ببخشی. هر وقت اتفاق بدی می‌افتاد و کسی می‌خواست دلداریم بده ازش می‌خواستم دلیل قشنگ براش پیدا کنه و به طرز معجزه‌آسایی جواب می‌داد.
موقع خوندن کتابِ اعترافات یک کودک زمانه شخصیت اصلی کتاب خیلی برام آشنا بود. انگار از سال‌ها پیش از خوندنِ کتاب می‌شناختمش. طبق معمول اومدم بین اون و آدم‌هایی که می‌شناسم شباهت پیدا کنم و چیز دندون‌گیری نبود. یعنی اگه نخوام خیلی سخت بگیرم یه کم شبیه خودمه، یه کم شبیه یه دوست ولی در نهایت باز هم این حس آشنایی رو توجیه نمی‌کنه. بعد یادم افتاد به یه جمله از کتاب ارواح ملیت ندارندِ یوکو تاوادا که دلیل غیرواقعی قشنگی برای این حس آشنایی میاره. شاید یه بار توی تاکسی یا اتوبوس، بغل‌دستِ یه کتابخونی که این کتاب رو می‌خونده خوابم برده و تو خواب با شخصیت اصلی کتابِ اون مواجه شدم و حالا که بر حسب اتفاق این کتاب رو می‌خونم شخصیت اصلیش این‌قدر برام آشناست. این دلیل لبخندی به لبم آورد که خیلی زود ماسید. فک کردم به این که خیلی وقته حسن‌ تعلیل پیدا نمی‌کنم تو متن زندگیم و شاید این یکی از مهم‌ترین چیزهاییه که دهه‌ی بیست سالگی زندگیم به مرور و کم‌کم ازم گرفت بدون اینکه حتی بتونم جای خالیشو متوجه بشم.
@Albatros1374
«Dans une famille, on a beau avoir vécu les mêmes choses, on n'a pas les mêmes souvenirs.»

علارغم اینکه تو یه خانواده تجربیات مشترکی داریم ولی خاطرات یکسانی نداریم.
آدما از یک تجربه‌ی زیسته برداشت‌های متفاوتی دارن، هم در لحظه‌ی تجربه و هم بعدتر هنگام به‌خاطر آوردن. ما بخشی از خاطرات رو مدام تو ذهن‌مون دستکاری می‌کنیم و بازتعریف می‌کنیم‌شون تا جایی که حتی ممکنه کلا خاطره به خاطره‌ای متفاوت تبدیل بشه. بعضی وقتا اتفاقات رو جوری به‌خاطر میاریم که ترجیح می‌دادیم اتفاق افتاده باشه نه جوری که واقعاً اتفاق افتاده. یه نقل قول از ماری داریوسکه. داریوسک جزو معدود نویسنده‌هاییه که فقط با خوندن یه کتاب ازشون می‌رن تو لیست محبوب‌ها. کتاب تولدی دیگرش ادبیات محضه. کتابی که بعد از مدت‌ها فاصله منو به ادبیات برگردوند. به هر کی که ازم پیشنهاد کتاب می‌خواست اصرار می‌کردم بخونه و خب تا به امروز فقط یه بار تلاشم برای تبلیغش موفقیت‌آمیز بوده. کتاب داستان زنیه که شوهرش رو گم کرده. در واقع شوهرش برای خرید نون از خونه بیرون می‌ره و دیگه برنمی‌گرده. موقع خوندن داستان نقاشی عشاق رنه مارگریت مدام جلو چشمم بود و خب همین پلی که از کتاب به یه نقاشی که خیلی دوسش دارم زده می‌‌شه یکی از دلایل علاقه‌ام به کتابه. یه بخشی از کتاب زنه داره آلبوم عکس‌هاشون رو نگاه می‌کنه که بخش جذابیه و یه پاراگرافش رو برای تبلیغ می‌ذارم:
آیا در حالی‌که من واقعهٔ گم‌گشتن شوهرم را از سر می‌گذرانم، او در هر جا که هست خود را مثل یک مطلقه نخواهد دانست، مثل مردی که هرگز ازدواج نکرده است، آزاد از هر تعلق خاطری؟ آیا شوهرم در مخفیگاه خود فرض را بر این نخواهد گذاشت که زنش هرگز وجود نداشته است؟ شروع کردم روی آلبوم اشک ریختن، روی آن باغچهٔ لحظه‌هایی که پژمرده شده بودند، اشکم زورق‌ها را خیس می‌کرد که شل و وارفته در زیر چشمم ورق می‌خوردند و عکس‌ها را مات‌تر می‌کردند، بر سر عروسی‌ام باران می‌بارید و من که فقط کت دامن سفیدم را بر تن داشتم سردم می‌شد، شنیده بودم که اگر در عروسی باران ببارد عروس خوشبخت می‌شود.
@Albatros1374
ز خود هرچند بگریزم، همان دربند خود باشم

واعظ قزوینی
@Albatros1374
Viens changer ma vie
Renée Martel
Tu peux mettre un peu de bleu dans ce ciel sans couleur

تو می‌تونی کمی آبی به این آسمون بی‌رنگ بیاری
@Albatros1374
نامه‌ای از لام به میم،

آقای لوگراندن تو کتاب در جستجوی زمان از دست رفته به راوی می‌گه آقا پسر، سعی کنید همیشه یک تکه آسمان بالای سر زندگی‌تان نگهدارید. این از اون جمله‌هاست که سال‌ها بهش فک کردم. به اینکه منظور از یک تکه آسمان چیه؟ واقعاً همین آسمونی که بالای سرمونه منظوره؟ اگه اینطوریه که خیلی راحته. حتی اگه شلوغ‌ترین و نامناسب‌ترین جای دنیا باشی و یه سقف وحشتناک بالای سرت باشه می‌تونی سرتو از پنجره بیاری بیرون و یه تکه آسمونت رو نگاه کنی. همون‌طور که تو آهنگ مورد علاقه‌ات می‌گه:
Chiquitita, you and I cry
But the sun is still in the sky
ولی خب اگه هیچ پنجره‌ای نبود چی؟ یا اگه زندگی و آدماش باهات کاری کرده باشند که نای رفتن تا دم پنجره رو نداشته باشی چی؟ اینطوری منصفانه نیست منظور از آسمون همون آسمون واقعی باشه. آسمونی که تو بدترین روزهای زندگی‌مون هم خورشیدش طلوع کرده، آسمونی که حتی وقتی بیشه‌ها تاریکند هنوز آبییه. آسمونی که با ابرهاش مثل دیوونه‌ها میشه فال گرفت، آسمون شب که سنگین‌ترین غم‌های دنیا رو از دل یکی مثل من می‌تونه بگیره. امروز که کانالت رو می‌خوندم فک کردم شاید منظور از یک تکه آسمان همون بیسکوییت مادر برای توئه یا مثلاً کتاب جان شیفته واسه من. شاید برات خنده‌دار باشه ولی تو موقعیت‌های سخت می‌گم اگه الان آنت بود چیکار می‌کرد و همون کارو می‌کنم و دیدم که بعضاً ادای قوی بودن رو دربیاری واقعاً قوی می‌شی. پس فک می‌کنم به آنت که یه تکه آسمون منه و خیالم راحت میشه که همیشه هست. اصلاً مزیت دوست‌های خیالی همینه که همیشه هستن. ازم که می‌پرسن چرا کتاب می‌خونی یا چرا فیلم می‌بینی؟ تا حالا فایده‌ای برات داشتن؟ میاد تو ذهنم که بگم هر کدوم از فیلم و کتاب‌ها یه تکه آسمون برای زندگی منن و هر چی بیش‌تر بخونم و ببینم آسمون بزرگ‌تری دارم و احتمال نجاتم می‌ره بالا ولی نمی‌گم چون متوجه منظورم نمی‌شن. آدم‌ها به ندرت برای من راه نجاتن متأسفانه.
@Albatros1374
گفته‌اند زوال اندوه با سه چیز است: یکی اینکه انسان چیز نادیده ببیند، دوم آنکه ناشنیده بشنود، سیّم آنکه به مکانی که نرفته باشد برود.

حکایت ابوالحسن عمانی
هزار و یک شب
عبداللطیف طسوجی
@Albatros1374
César et Rosalie 1972
Claude Sautet

@Albatros1374
آلباتروس
Photo
سزار فکر می‌کرد آدما نمی‌تونن بدون صحبت کردن از هم جدا بشن اما اینطور نیست.

@Albatros1374
qui m'emmène sans m'emporter,
qui me tient sans me prendre,
et qui m'aime sans me vouloir.

@Albatros1374