غریب من! قدیم است آشنایی‌های من با تو
چنان چون قصّه‌ی یعقوب پیر و بوی پیراهن
#حسین_منزوی

در بهشتِ نقد می‌باید بدانی خویش را
شب اگر بی‌فکرِ فردا می‌توانی خواب کرد
#وحید_قزوینی

خود را در آینه به نیابت زِ من ببوس
ای چشم من زِ آینه گردانی‌ات بلند
#معنی_زنجانی

قامتی تشنه‌ی آغوش‌ کشیدن داری ...
#صائب

اگر چه موی میانت به چون منی نرسد
خوش ‌است خاطرم از فکرِ این خیالِ دقیق
#حافظ

دلگرمیِ من زِ دیدنِ توست
این آینه رو به آفتاب است
#قدسی_مشهدی

فَلک تحسين هم از ما بشنود در قصد آزار است
نگردد طفلكِ گستاخ با صد آفرينْ ساكت ...
#محمد_سهرابی

دل می‌شود هر روز خون تا او زِ دل بیرون شود
امروز هم شد اندکی فردا ندانم چون شود ...
#محتشم_کاشانی

ما دراین عالم که خود کُنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کُنج ملال خویشتن ...
#شهریار

سهمِ ما از خاک، وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما این‌جاست یا آن‌جا، چه فرقی می‌کند؟
#فاضل_نظری

#صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله
هرشب از گردون زِشوق سجده خاک درش
قدسیان ریزند چون برگ خزان از شاخسار
#صائب_تبريزى

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟ ...
#محمدعلی‌بهمنی

از هجر گرچه نيست بلائی بَتَر ، ولی
بدتر زِ هجر، از غمِ هجرانْ نمردن است
#ميرصيدی‌تهرانی

ما تيره‌كوكبان گهر افروز ظُلمتيم
بى‌شمع پيش پاى نبيند چراغ ما ...
#طالب_آملی

مرا به جرعه‌ای ازچشم‌هات دعوت کن
که چای سبز برای سلامتی خوب است
#مهدی_فرجی

بر دلِ سوخته‌ام آب مپاش ای نمِ اشک ...
#بیدل

چه روزها به شب آورده‌ام در این امید
که با وجود عزیزت شبی به روز آرم ...
#سعدی

از نسیمی می‌توان برداشتن ما را زِ خاک
چشم ما چون دیگران بر بوسه و پیغام نیست
#صائب_تبریزی

داغی بزن از بوسه به پیشانی سردم
بدنام که هستیم به اندازه‌ی کافی
#علیرضا_بدیع

و آن كه خُسبيد در آغوش تو بيدار نشد ...
#فروغی_بسطامی