‌به دست لفظ به معنا شدن نمی‌گنجم
سکوت آهم و در صد سخن نمی‌گنجم
#فاضل_نظری

سحری وصال تو از خدا به دعای شب طلبيده‌ام
مگر ای سحر نفسی زنی،مگر ای دعـا اثری کنی
#سلمان_ساوجی

در کوزه‌ی خشکیده "نم‌"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تَر شد
#حسین_دهلوی

ای صبح ناشکفته به رویم تبسّمی
کاین گریه‌ی سحر مُژه‌ام را سفید کرد
#طالب_آملی

باید که ساخت با شَرَر عشق چاره چیست؟
في بُعدِها عَذابْ وَ في قُربِها مَمات ...
#حسین_زحمتکش‌‎

من بوی گُل از داغ دلِ خویش شنیدم
حاجت به مددکاری باد سحرم نیست
#قدسی_مشهدی

چه می‌رسد به من از عشقْ غیرِ حسرت آن
گرسنگی‌ست و بوی غذای همسایه ....
#سیدسعیدصاحب‌علم

تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دَم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
#سعدی

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده‌ی یوسف ندریده ....
#سعدی‌

از بامداد روی تو دیدن حیات ماست
امروز روی خوب تو یا رب چه دلرباست
#مولوی

#صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله
آخر شبی به دامن تو می‌زنیم دست
خاکیم و در ره تو به جایی رسیده‌ایم
#محمد_سهرابی

تا باد صبا بوی تو را در چمن آورد
برداشته هر شاخ گُلی دستِ دعا را
#حزین‌_لاهیجی

من چه گویم که تُرا نازکی طبعِ لطیف
تا به حدّی است که آهسته دعا نتوان کرد
#حافظ

نشسته در رهت ای‌صبح چشم شب زده‌ام
طلایه‌دار! زِ خورشید شب‌شکن چه خبر؟
#حسین_منزوى

به بزم هر دو ز شرمِ محبّتيم خموش
کجاست باده که بردارد از ميانه حجاب
#قاآنی

ترسم خدا نکرده کشد از تو انتقام
آهی که عاشقان به سحرگاه می‌کشند
#فروغی_بسطامی

چشم تا بر هم زنم نقش سجودت بسته‌ام
اشک بیتابم‌ ، سراپایم جبین مایلی‌ست .‌‌..
#بیدل_دهلوی

هر بامداد اوّل عمرِ دوباره‌ایست
دَم را به صبح داده مسیحا در این بهار
#شفیعای_شیرازی

از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است
ورنه هر کس گاه سیری پیش سگ نان افکند
#صائب‌_تبریزی

به دلارام بگو ای نفس باد سحر
کار ما همچو سحر ، با نفسی افتاده‌ست
#سعدى