بی‌خبری زِ پای خم ، بُرد به سیر عالمم
وَرنه به اختیار کَس ، ترکِ وطن نمی‌کند
#صائب_تبريزی

مشکن دلِ مردِ خدا زیرا که بازوی قضا
صد کافر اندازد زِ پا تا یک مسلمان پرورد
#فروغی_بسطامی

رشک بَرَم کاش قبا بودَمی
چونکه در آغوش‌ِ قبا بوده‌ای
#مولوی

دلِ زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به نازِ خود فزودی
#رهی_معیری‌‌

دلم به غارت بوس از لبِ تو مشتاق است ...
#طالب_آملی

گفتم به دستِ‌خویش: چه داری که قانعی؟
گفتا: به خونِ هیچکس آلوده نیستم ...
#حسین_جنتی

من در حجابِ عشقم و او در نقابِ شرم
ای وای اگر قدم نَنَهد در میان شراب ...
#صائب_تبريزی

جان فدای آن رسولی کآورد پیغامِ دوست
بت برای این به پا افتاد ابراهیم را ...
#سلیم_تهرانی

تو را صبا و مرا آبِ دیده شد غمّاز
وگرنه عاشق و معشوق رازدارانند
#حافظ

تو سرِ ناز برآری زِ گریبان هر روز
ما زِ جورت سرِ فکرت به گریبان تا چند
#سعدی

#صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله
آتشِ عشق تو از سینهٔ من ننشیند
مگر آن روز که در خاک نشانی بدنم
#اوحدی

به عمد داد سرِ زلفِ خود بدستِ صبا
چها که با منِ هستی بِباد داده نکرد
#عارف_قزوینی

عمرم زِ دیر آمدنت رفته رفته رفت ...
#محتشم_کاشانی

وصل اینچنین خوش‌است که با دوست چون شدی
مصداقی از کنایت یک جان دو تن شوی ...
#حسین_منزوی

خوش آن حالت که بگشایی زِ خوابِ سرخوشی دیده
نگاهی سوی مشتاقان کُنی از دیده دزدیده ...
#بابافغانی‌شیرازی

مقامِ انس را در خلوتی بگذار با «معنی»
نمی‌خواهم که حتی بنگرد روح‌الامین ما را

زِ دست عشق هر شو حالم این بی
سریرم خشت و بالینم زمین بی
خوشم این بی که موته دوست دیرم
هر آن ته دوست داره حالش این بی
#باباطاهر

چه گفته‌ام که سلامم دگر جواب ندارد ...
#وحشی_بافقی

آن که ننشیند کنون از ناز در پهلوی من
تکیه‌گاهش بود در مستی سرِ زانوی من
#صائب_تبریزی