چه غم زِ باد سحر شمعِ شعله‌‌ور شده را
که مرگ راحتِ‌جان است جان‌به‌سر شده را
#محمد_قهرمان

دیدی که از برِ ما، دامن کشیده رفتند؟
آنان که می‌کشیدند یک روز نازِ ما را
#محمد_قهرمان

دست پرورده‌ی ذوقیم و به فتوای بهار
گوش را وقف نواخوانی بلبل کردیم ...
#محمد_قهرمان

نازک‌دل آفریدند مانند لاله ما را
وانگه به هم شکستند با سنگ ژاله ما را
#محمد_قهرمان

گر وعده به فردا دهی‌ام از تو نرنجم
دنیا که به آخر نرسیده است عزیزم
#محمد_قهرمان

دیده‌ی شب‌نخفته‌ام پنجره‌ای‌ست نیمه‌وا
تا به نظاره ایستد صبح زِ ره رسیده را ...
#محمد_قهرمان

غرق می‌کنم در اشکْ خویش را شبی چون شمع
پیش محرمان تا چند حفظ آبرو کردن؟ ...
#محمد_قهرمان

چه غم زِ باد سحر شمعِ شعله‌‌ور شده را
که مرگ راحتِ جان است جان‌ به ‌سر شده را
#محمد_قهرمان

زِ بس خم شد قـدِ ما زیرِ بارِ محنتِ دوران
جوانی را به سر نابرده گردیدیم پیر اینجا
#محمد_قهرمان

سربنه بر سینه من ساعتی از روی لطف
تا بماند هفته‌ها بوی تو در پیراهنم ...
#محمد_قهرمان

دیده‌ی چشم‌انتظاران را نصیب از خواب نیست
#محمد_قهرمان

چنان که صبح به یاد تو می‌شوم بیدار
برای خواب شبم خوش‌ترین فسانه تویی
#محمد_قهرمان