اجل شرمندگی‌ها دارد از جانی که من دارم
#اسیر_شهرستانی

از عکسِ تنت جیب قبا آینه‌زار است
پیراهن از اندامِ تو لبریزِ بهار است
#اسیر_شهرستانی

بیداریِ خیالِ کسی برده خوابِ ما ...
#اسیر_شهرستانی

عُمرم از فیض محبّت ، دفتر روشندلی‌ست
هر نفس از بَس که چیدم صبح بربالای صبح
#اسیر_شهرستانی

یک‌ چند هم به رغمِ فلک بی‌وفا شدم
شاید به این وسیله کسی نامِ ما بَرَد ...
#اسیر_شهرستانی

فیض‌ها دارد شبِ ناکامی ما در کمین
هر طرف صبحی در این ویرانه پنهان کرده‌اند
#اسیر_شهرستانی

گاه از نگاه و گه زِ تغافل روم زِ دست
مستی‌چنین‌خوش‌است‌و‌خمار‌اینچنین‌خوش‌است
#اسیر_شهرستانی

سلیمانی است دل نقشِ نگینش ، نام معشوق است
#اسیر_شهرستانی

در دیده نقش کعبه و در دل هوای دیر
هرگز نه کافری نه مسلمانیم به جاست
#اسیر_شهرستانی

آن نخل تازه‌ایم که از تندباد غم
سر تا قدم چو زلف پریشان شکسته‌ایم
#اسیر‌_شهرستانی

#یاجوادالائمه
دلم در خاک هم صاحب کمال است
به بازو حرزی از نام تو دارد ...
#اسیر‌_شهرستانی

به‌هر ظرفی شرابی کرده لطفش درخور وسعت
امید جاهل و دانا ، علی‌بن‌ابیطالب ...
#اسیر‌_شهرستانی

بیهوشی شراب نگاهت نیافتم
وقتی خبر شدم که دل از کار برده بود
#اسیر‌_شهرستانی

داغ تو زِ بسکه سینه‌تاب است
اشکم زِ گُل رخت گلاب است
#اسیر_شهرستانی

دور چشمِ بد زِ سوز سینه غمناک ما
بعد مُردن گُل کند یا رب سپند از خاک ما
#اسیر_شهرستانی

کردی ستم به غیر و من از رشک سوختم
روشن چراغ کس زِ چراغ کسی مباد ...
#اسیر_شهرستانی

در آن وحشت که از یادِ خدا دل گم کُند خود را
بود وردِ من شیدا ، علی‌بن‌ابیطالب
#اسیر_شهرستانی

به جان‌شکافی مژگان قسم که شب همه‌ شب
خیالِ زلفِ تو را شانه می‌کند دلِ ما ...
#اسیر_شهرستانی

دلم در سینه تا پَر می‌زند چشمش خبر دارد
نمی‌دانم کجا آورده این حاضرجوابی را ...
#اسیر_شهرستانی