از سَرم تا نگذرد می کم نگردد رعشه‌ام
همچو ماهی در میان آب خوابم می‌برد
#صائب_تبریزی

بوسه به پیغام داد و گشت پشیمان
همّت او را ببین و طالع ما را ...
#طغرای_مشهدی

دو نگه چون به هم آمیخت همان آغوش است
#جلال_عضد

مخالطِ همه کس باش تا بخندی خوش
نه پای‌بندِ یکی کز غمش بگریی زار ...
#سعدی

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد ...
#حافظ

تبِ خواهش تنم را می‌گدازد ، کو؟ کدام آغوش
حریفِ تا سحرگاهِ گناهم می‌شود امشب؟
#حسین_منزوی

از حرف خود به تیغ نگردیم چون قلم
هر چند دل دو نیم بود حرف ما یکی است
#صائب_تبریزی

بخت مرا از تیرگی ، صبح فراق و شام غم
پرورده چون طفل یتیم ، این در کنار آن در بغل
#قدسی_مشهدی

روزی که زیر خاک تن ما نهان شود
وانها که کرده‌ایم یکایک عیان شود
#سعدی

#صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله
آخر نگهی به سوی ما کُن
ای دولتِ خاص و حسرتِ عام
#سعدی

داریم صبر اندک و بیش از شمار شوق
پوشیده نیست از تو قلیل و کثیر ما ...
#کمال_خجندی

دم مَزن از عشق اگر ره می‌دهی بر دیده خواب
#وحشی_بافقی

اظهار دوستی زبانی کُند چو خصم
باور کنم محبّتش ، از بس‌ که ساده‌ام
#قدسی_مشهدی

عجب صیدی در آن تاریکی شب شد نصیب ما
گره از موی تا وا کرد ، ما بستیم مضمون را
#محمد_عزیزی

صد سیل وصل آمده و صد کشت تازه شد
هرگز نبود نشو و نما در گیاهِ ما ...
#نظیری_نیشابوری

تب بوسه‌ایم از آن لب ، به غنیمت است امشب
که نه آگهم که فردا ، چه نشسته در کمینم ...
#حسین_منزوی

زِ فرط حوصله سر رفته­‌ام چو خم شراب
مرا همیشه دل بی­‌دماغ می­فهمد ...
#محمد_سهرابی

بر آن سرم که نیاسایم از مشقت راه
روم به شهر دگر چون هلال اول ماه
#وحشی_بافقی

نیست بر لوح دلم جُز الف قامت دوست
چه کُنم حرف دگر یاد نداد استادم ...
#حافظ

سرت به بازوی من تکیه‌ای نداد و سرم
دمی به بالش دامان تو غنوده نشد ...
#حسین_منزوی

خاکیان پاک‌طینت دانه یک سبحه‌اند
هر که یک دل را نوازش کرد ، عالم را نواخت
#صائب_تبریزی