امیرحسین خوش حال
444 subscribers
205 photos
21 videos
15 files
791 links
Download Telegram
و همه چیز تموم شد...

سپاس از همه ی کافه ها و کافه کتاب ها و گالری ها و انجمن های شعری که میزبان ما بودند...
سپاس از دوستانی که همراهی کردند...
سپاس از استاد "حسن معین" که تاریخ شفاهی ادبیات ایران هستن و از اسطوره های شعر و ادبیات کشور... و در مراسم سایه روشن تشریف میاوردن...
سپاس از عمو بابک که خیلی زحمت کشید و شرمندم کرد و تلگرامم درست کرد
😂😂😂😂😂😂😂
امیدوارم از خوندن کتاب لذت ببرین...

منهای یک؛ امیرحسین خوش حال
🍏🍏🍏
وقت بخیر دوستان... تقدیم به شما این چهارپاره ی جدیدم... :

وسطِ یک کویرِ نامعلوم
مثل یک ابرِ پر ز بارانم
دوستانم شدند بدخواه و
دشمنانم شدند یارانم

من درختی شدم که افتاده
زیر دستِ هزار تا ارّه
سرِ شمشیر را گرفتم تا
نشوم پرت در تهِ درّه

زهر را میخورم... صبوری کن
ذره ذره علیل خواهم شد
وسط شهرِ ناجوانمردان
مُسلم بنِ عقیل خواهم شد

در کنارِ خرابه های شما
باغ شعرم چه بی شکوفه شده
کوچه پسکوچه های شهر شما
بدتر از کوچه های کوفه شده

سرِ ما را بزن سرِ نیزه
جای خورشید بر بلندی هاست
بینِ کفتارهای توو خالی
بر سر نعش ما ببین دعواست

منهای یک؛ امیرحسین خوش حال
www.Ahkhoshhal.ir
و سپاس از همه ی عزیزانی که تولدم و تبریک گفتن و براش زحمت کشیدن...

ارادت مند؛ امیرحسین خوش حال
🍏❤️❤️
این شعرم رو خیلی دوست دارم.... 😞😞😞😢😢😢... تقدیم به شما عزیزانم... :

موی تو بود و من و خورشید؛ باد
لای موهای تو میرقصید باد
هی مرا میدید و میخندید باد
من حسادت کردم و فهمید باد

اولین تصویر: یک کافه « دَروس »

بعدِ لبخندت جهان تغییر کرد
ماه ثابت شد؛ زمان تغییر کرد
حس و حال استکان تغییر کرد
طعمِ چایی در دهان تغییر کرد

دومین تصویر: اشعارِ « گروس »

با قدمهایت هوا خوش رنگ شد
بین عشق و عقلم آن شب جنگ شد
اسبِ منطق های پوچم؛ لنگ شد
من دلم هی تنگ شد... هی تنگ شد

سومین تصویر: یک ششلولِ روس

ماه بعد از دیدنت باریک شد
از خودش دور و به تو نزدیک شد
رفت خورشید و هوا تاریک شد
یک نفر آماده ی شلیک شد

آخرین تصویر: یک مَردِ ( مُرده ) عبوس

منهای یک؛ امیرحسین خوش حال
Ahkhoshhal.ir
قائمشهر، خیابان ساری روبروی مهمانسرا، مجتمع آمین، پلاک ۲، کتابفروشی سگال.
🙏🍏❤️
بعد از تو دنیایم شده؛ یک کافه و یک صندلی
این بود حرفِ آخرت: « من عاشقت هستم ولی... »

هی تست دارم می کنم؛ غمنوش های تازه را
رفتی و اندوهت گرفت؛ این شهرِ بی دروازه را

آن روزِ تلخِ کافه را، گاهی تصوّر می کنم
تنهایم و با یادِ تو؛ این کافه را پر می کنم

با یادِ تو شیرین کنم؛ طعم بد نسکافه را
یکروز خاکستر کنم با آتشم این کافه را

این صحنه تکراری شده: باران و سیگار و من و
این کافه کم دارد چرا اسمِ تو را توی مِنو؟

یک قهوه ی تُرک و سپس.... فالم عجب فالی شده
باید فراموشم کند این کافه ی خالی شده...

منهای یک؛ امیرحسین خوش حال
www.Ahkhoshhal.ir
ـ تقدیم به شما این شعرم:

دوستانِ شما همه جونی!
وَ رفیقانِ ما همه کونی

+ ببین دوست من؛ شروع شعرت خوب نیست اصلن.
ـ چرا؟
+ رفقا ناراحت میشن.
ـ راست میگی. بذار عوضش کنم:

دوستان شما همه خونی!
وَ رفیقانِ ما همه کونی!

+ نه ببین مصراع دوم و عوض کن.
ـ خب چرا؟ یعنی سانسور کنم؟
+ نه اما هرچیز و که نباید گفت
ـ درسته. منم هرچیزی و نگفتم. رفیقام ویژگی های زیادی دارن که من یکیش و اینجا گفتم.
+ خب نگو. یک چیز دیگه بگو.
ـ باشه. این خوبه؟:

دوستانِ تو مثل داداشی!
وَ رفیقانِ ما همه لاشی!

ـ اینم یک ویژگی دیگشون. خوب شد؟ حالا میذاری شعرم و ادامه بدم؟
+ کسخلی بابا تو هم

گفت: کسخل شدی نمیفهمی!
خیلی اسکل شدی نمیفهمی

چت شدی؟ یا مگر که گاگولی؟
نکند اهلِ شیره و لولی؟

شعرهای خفن بگو اسکل!
از کمالاتِ من بگو اسکل!

تا به کِی از رفیق؛ بدگویی؟
شاعری تو؛ مگر که یابویی؟

می کنی عرعر و نمیفهمی!
گشته ای چون خر و نمیفهمی!

بذرِ نفرت نکار در سینه!
کم بزن حرفِ زشت؛ بوزینه!!

می کنم در دهان تو اگزوز!
به رفیقان بدی نکن چلغوز!

شاخ کمتر بزن به ما ای گاو!
می دهم جِر شبی تو را ای گاو!

کم تو را برده ایم تا چالوس؟
با ادب باش آدمِ دیوث!

در ادب باش رتبه ی اول
با ادب باش؛ شاعرِ انگل!

خر نباش و کمی بشو آدم
گفتمش: چشم! کونیِ اعظم!

منهای یک؛ امیرحسین خوش حال
www.Ahkhoshhal.ir
سفری بود از سال 99 تا امروز. از 104 کیلو تا 75 کیلو. توی این سفر یه همسفر داشتم. همسفری که همیشه همراهم بود. توی اوجِ ناامیدی کنارم بود. روزایی که خوابم میومد بیدارم میکرد و میگفت: « امیرحسین؟ خیلی زحمت کشیدی حیفه. پاشو برو ورزش» همراهی که روزایی که خانواده م درگیرِ کرونا بودن و حالم به شدت بد بود بهم میگفت: « امیرحسین؟ باید برنامت رو پیش ببری حتا با غم و گریه » با تمامِ قلبِ کوچیکم از همراه بزرگم سپاسگزارم. اون همراه « خدا » ست.
مسیر سخت بود و سخت بود و سخت بود و سخت هست. مسخره شدیم، تحقیر شدیم، خواستیم و نخوردیم، خواب داشتیم و نخوابیدیم، دوستان دعوتمون کردن و نه گفتیم، توی هوای خوب در پارک دویدیم، توی بارون توی خیابون و پارکینگ خونه دویدیم، توی برف توی خونه نرمش کردیم، توی سفر دویدیم. لحظه ی سال تحویل هم دویدیم.
نتیجه ی سفر زیاد مهم نیست؛ ولی مسیرِ سفر عالی بود برام. آدمی شدم که نبودم و کمترین نتیجه این شد که از 104 بیام به 75. خدایا شکرت. خیلی خیلی شکرت. این متن رو برای این ننوشتم که بگم گوهی ام. برای این نوشتم که خیلیا باورشون نمیشه من 104 کیلو بودم. شاید به کار یک نفر اومد.
امیرحسین خوش حال
🍏😊
تقدیم به شما این شعرم:

گلم! اینجا بهار؛ مشکوک است
گردش روزگار؛ مشکوک است

یکنفر قهرمانِ ملی شد
کسب این افتخار مشکوک است

به مدارس سری زدم دیدم
درسِ آموزگار مشکوک است

« نیست حکمی به غیر حکم خدا »
معنیِ این شعار مشکوک است

مَردِ بی دین و ظاهرِ دینی
راز این استتار مشکوک است

بر سرِ قبرِ مَرد مستضعف
اشکِ سرمایه دار مشکوک است

خانه اش را پدر به مادر داد
علت این نثار مشکوک است

پسری با پرادو زد بوقی
دختری شد سوار، مشکوک است

دو سه جا شعر خواندم و گفتند:
شعر این پاچه خار مشکوک است.

منهای یک؛ امیرحسین خوش حال
www.Ahkhoshhal.ir
ـ چرا همش میپری به من؟ چیزی شده؟
+ نه. باید چیزی بشه؟
ـ توی دوران پی ام اسی؟
+ آره. چطور؟
ـ آخه هم غیرمنطقی حرف میزنی و هم پرخاشگری داری
+ تو اصلن حالیت نمیشه پی ام اس چی هست
ـ خیلی بیشتر از تو حالیم میشه.
+ اگه حالیت میشد میفهمیدی که توی این دوران باید با زن همراهی کنی
ـ زن کِی با مرد باید همراهی کنه؟
+ همراهی نکردم؟
ـ چطور وقتی من سر مسائل کاریم بهم ریختم درک نمیکنی؟ من پی ام اس تو رو درک کنم؟
+ گفتم که حالیت نمیشه
ـ فقط یه سوال دارم
+ میشنوم
ـ تا حالا شده توی دوران پی ام اِسِت مهمونی یا عروسی بری؟
+ اره شده. خب که چی؟
ـ چرا اونجا حفظ ظاهر میکنی و میگی و میخندی؟
+ خب؟
ـ پس بخوای میشه کنترلش کنی
+گفتم که حالیت نمیشه
ـ همین الان که پرخاش داری؛ اگه یه مهمون برامون بیاد خودتو جمع و جور میکنی درسته؟ فقط پرخاشات و هورمونات واسه ماست؟ اگه به همه پرخاش کنی من خودم و برات تکه تکه میکنم توی این دوران... ولی وقتی میبینم توی این دوران جلوی دیگران حفظ ظاهر داری ولی من و میجَوی دلخور میشم...
+ خب بشو به من چه.
ـ افرین خب تو هم توی دوران پی ام استی به من چه؟
+ گفتم حالیت نمیشه...

به عقابی که تویی دل بستم
ز کلاغی که منم دل کندی
من ز دنیای خودم بیزارم
تو به دنیای خودت پابندی

کلِ این شهر پریشانِ توأند
من ولی همنفسِ دیوارم
تو به احساسِ خودت می نازی
من ز احساسِ خودم بیزارم

دوست داری بروی بالاتر
من ولی دلخوشِ این پایینم
تو به تنها شدنت می بالی
من ز تنها شدنم غمگینم

همه ی پنجره ها دنبالت
تیرها از زدنت می ترسند
شیشه ها از رخِ من بیزار و
سنگ ها بر بدنم می رقصند

سوژه ی خنده شدم می فهمی؟
بحثِ جذابِ کبوترهایم
رفت پرهای تو در لای کتاب
رفته در بینِ لجن پرهایم

می نشینم سرِ هر تیرِ چراغ
تا که صیاد مرا تیر کند
کاش در مرکزِ این شهرِ شلوغ
چرخِ یک خودرو مرا زیر کند...

منهای یک؛ امیرحسین خوش حال
www.Ahkhoshhal.ir
مقصدی نیست؛ بیا فلسفه بافی نکنیم
گر کسی کارِ بدی کرد تلافی نکنیم

ما چه باشیم و نباشیم؛ جهان در گذر است
کاش باور بکنی فرصتمان مختصر است

شاید این چای که از عطر خوشش مدهوشی
آخرین چای تو باشد که از آن می نوشی..

منهای یک؛ امیرحسین خوش حال
www.Ahkhoshhal.ir
" روزگاری بر مردم خواهد آمد که از قرآن جز نشانی، و از اسلام جز نامی باقی نخواهد ماند. مساجدِ آنان در آن روزگار آبادان اما از هدایت ویران است. مسجدنشینان و سازندگانِ بناهایِ باشکوهِ مساجد؛ بدترین مردمِ زمین می باشند که کانون هر فتنه و جایگاه هرگونه خطاکاری اند... "

نهج البلاغه / حکمت 369

منهای یک؛ امیرحسین خوش حال
www.Ahkhoshhal.ir
+ ایراد نداره کمی باهم حرف بزنیم؟
ـ نه. چه ایرادی؟
+ اخه میترسم دهنم و سرویس کنین 😂😂😊😊😊.
ـ نه چرا باید چنین کاری کنیم. بفرمایین من گوش میدم.
+ این که به پوشش ادما توی خیابون گیر میدین یجوری نیست؟
ـ یعنی چی؟
+ یعنی یکمی ضایع نیست به ادما بگین چی بپوشن و چی نپوشن؟
ـ باید پوشش مناسب باشه.
+ اگه یه نونوایی نونِ آلوده بده به مردم؛ باید با نونوایی برخورد کرد یا با ادمایی که نون خریدن ازش؟
ـ با نونوایی.
+ خب چرا با تولیدکننده ها و مغازه دارا برخورد نمیکنین؟ چرا چسبیدین به اونایی که لباس خریدن؟
_ اصلن بحث اینا نیست. پوشش مناسب یه قانونه باید رعایت بشه.
+ اگه الان بی حجابی قانون بشه مذهبیا حجابشون و میذارن کنار؟ زمان رضاخان" کشف حجاب" قانون بود. چرا مذهبیا حجابشون و کنار نذاشتن و یقه ی رضاخان و گرفتن؟
ـ چون قانونش ضد اسلام بود.
+ آها حالا شد. پس قانون باید اسلامی هم باشه. پس نگین قانون قانونه. بگین قانونِ اسلامیه.
ـ بله.
+ خب حالا اگه یکی اسلام و قبول نداشته باشه چی؟ ولی ادم خوبی هم باشه. باید دهنش و صاف کنین؟
ـ توی کشور اسلامی باید تابع قوانین اسلامی باشه.
+ الان این شهر همه چیش اسلامیه فقط مونده حجابش؟ فوتبال، سینما، بازار، اموزش و پرورش، هنر، دادگستری، بانک، کلانتری، صنعت، کشاورزی؛ طرز برخورد شما... اینا همه مطابق اسلام هستن؟
ـ نه. اونام درست میشه کم کم.
+ فکر نمیکنین اگه اول اونا درست بشه چیزای دیگه م درست میشه؟ یا اگه اول اونایی که مسلمون هستن خودشون درست بشن دیگرانم اگه بخوان ازشون یاد میگیرن؟...
ـ گفتم توی کشور اسلامی باید تابع قانون اسلام باشیم همه.
+ الان توی یک کشور غیر اسلامی؛ وقتی به یه مسلمون میگن حجابت و بردار چرا شماها شاکی میشین؟ خب توی اون کشورم باید تابع قوانینش باشن ادما. اصلن شما الان خودت با خانومت بری یه کشور غیراسلامی، قانون باشه خانومت حجابش و برداره ایا میپذیری؟ نمیگی ازادی پس چی شد؟
ـ من اون کشور نمیرم.
+ خب شما نمیری. یه مسلمون بینشون هست داره زندگی میکنه. میگن با حجاب راهت نمیدیم دانشگاه، شما شاکی نمیشین؟ تجمع نمیکنین؟
ـ اون حجابش حق هست. ولی بی حجابی ناحق.
+ معیار حق و باطل تفکرات شماست؟
ـ نه. اسلامه.
+ میدونین با همین تفکراتتون به اسلام چقدر ضربه زدین؟ میدونین چقدر مردم و اسلام زده کردین؟ اگه اسلام براتون مهم باشه حواستون به رفتارتون هم هست تا بهش ضربه نزنین. بچه ت برات مهمه؟ بعد روز و شب ازارش میدی تا ازت بیزار بشه؟ خب چرا؟ داری با دست خودت کاری میکنی ازت بیزار بشه...
ـ شما شغلت چیه؟
+ یا امام حسین....

منهای یک؛ امیرحسین خوش حال
www.Ahkhoshhal.ir
ـ محرّم و دوست دارم. یکم از تنشای جامعه و مردم کم میکنه. یکم ادما مهربونتر میشن. یکم احساس بهتری به ادما پیدا میکنیم. یکم به هم نزدیکتر میشیم. این چند کارم برای امام حسین تقدیم به شما:

ـ ما عهد شکستیم اباعبدالله!
از مهلکه جَستیم اباعبدالله!
ده روز کنارِ سفره ی شامِ شما
با شمر نشستیم اباعبدالله!

ـ مجنونِ شماییم اباعبدالله!
ممنون خداییم اباعبدالله!
هرچند شما تشنه ی آبی اما
ما تشنه ی چاییم اباعبدالله!

ـ این درد؛ جدید است اباعبدالله!
مشکی ی سفید است اباعبدالله!
این قیمه که در هیئتتان آوردند
از جیبِ یزید است اباعبدالله!

ـ این خیمه ی درد است اباعبدالله!
چایش همه سرد است اباعبدالله!
رفتیم ز هیئت شما چون گفتند
شامش شله زرد است اباعبدالله!

ـ آه از دلِ مداح اباعبدالله!
از مردمِ گمراه اباعبدالله!
ممنون به ما حالِ اساسی دادید
با قیمه در این ماه اباعبدالله!

ـ ما پیروِ بادیم اباعبدالله!
کم اهلِ جهادیم اباعبدالله!
من غیرِ خودم سه تا برادر دارم
ما ابنِ زیادیم اباعبدالله!

ـ ده روز برنجِ زعفرانی خوردیم
در تعزیه چای استکانی خوردیم
باید که خدا به شمر برکت بدهد
از حرکتِ او چه آب و نانی خوردیم

منهای یک، امیرحسین خوش حال
www.Ahkhoshhal.ir