جبههی خودکُشها
Photo
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مبارزات زنان افغانستان بر علاوه اینکه توانسته است آنان را بعنوان نیروی سیاسی موثر در جامعه معرفی کند؛ یک دیگرگونی در شیوه مقاومت نیز بوجود آورده است. دیگرگونیای که از جابجایی موقعیت مقاومت در پناه کوهها، درهها به سوی خیابان و محل زندگی مردم رقم خورده است.
تا پیش از شروع مبارزات زنان علیه طالبان، این کوهها و درهها بود که بعنوان بهترین موقعیت جهت مقاومت تلقی میشد.
و کوهها و درهها، بنابر تاریخ مقاومت در آنها، گره محکمی با جهادگرایی و مقاومتِ متناسب با امکاناتِ در دسترسِ مردان دارند.
بنابرین در مبحثی که خواهید دید، آنچه توضیح داده میشود، مبارزه منهای کوه، دره و در واقع قرارگاه است:
- مبارزه بدون سنگر
این تفاوت در مبارزه زنان، موقعیتی را پیش میکشد که در آن، زن به عنوان یک بدنِ بدون پناهگاه، وارد مبارزهای میشود که همه وسعت میدانی آن چیزی جز بدنش نیست. وقتیکه زن فقط در بدن خودش میجنگد و میکوشد آن را آزاد کند؛ دیگر چیزی بعنوان سنگر وجود ندارد.
و چنین مبارزهای در نخستین گام خود، خود مفهوم مقاومت را مورد حمله قرار داده است؛ زیراکه امکان داشتن مقاومت را زیرسوال میبرد و میپرسد که آیا در شرایطی که هیچ راه گریز و هیچ محدوده امنی نیست، باز هم میتوان از مقاومت دم زد؟!
و این پرسش، نخستین پرسشی است که در برابر آن مقاومت همیشگی و معمول در افغانستان طرح شده است. مقاومتی که افراد مدعی آن میگویند؛ « ما از زن، فرزند و مال خود میگذریم و به کوهها و درهها میرویم» و این را بعنوان ایثاری از سوی خود و چون یک امر متعالی پیش میکشند. امری که تحت آن، بیپناهی زنان و کودکان و بسیاری دیگر که نمیتوانند و یا حتی اجازه عرفی چنان مقاومتی را ندارند- و درواقع اینکه قربانی چنین ایثاری هستند و در معرض مستقیم دشمن قرار داده میشوند- نادیده گرفته میشود.
پس مبارزه زنان در چنین شرایطی، شکافی در خود مفهوم مقاومت و سپس در شکل و شمایل سیاسی-اجتماعی آن است:
- مقاومت در میدان بدن (در آنِ اجرای حکم)
و این بدن زنانه است که بیشترین امکان را برای چنین مقاومتی از خود نشان داده است؛ یعنی همان لحظهای که حکمِ ممنوعیت گشتوگذار بر این بدن صادر شده است، گشت و گذار میکند؛ همان لحظهای که حکم ممنوعیت تجمع صادر شده است به خیابان میرود؛ و همان لحظهای که از خیابان عقبرانده میشود، خانه را یعنی همان محل نهایی حکم را مبدل به میدانِ تجمع(تجمعات خانگی) میکند و دست به آزادسازی آن میزند.
https://www.youtube.com/live/Iw0sjVse-jo?si=YLBYMAfXaaiCKxnu
تا پیش از شروع مبارزات زنان علیه طالبان، این کوهها و درهها بود که بعنوان بهترین موقعیت جهت مقاومت تلقی میشد.
و کوهها و درهها، بنابر تاریخ مقاومت در آنها، گره محکمی با جهادگرایی و مقاومتِ متناسب با امکاناتِ در دسترسِ مردان دارند.
بنابرین در مبحثی که خواهید دید، آنچه توضیح داده میشود، مبارزه منهای کوه، دره و در واقع قرارگاه است:
- مبارزه بدون سنگر
این تفاوت در مبارزه زنان، موقعیتی را پیش میکشد که در آن، زن به عنوان یک بدنِ بدون پناهگاه، وارد مبارزهای میشود که همه وسعت میدانی آن چیزی جز بدنش نیست. وقتیکه زن فقط در بدن خودش میجنگد و میکوشد آن را آزاد کند؛ دیگر چیزی بعنوان سنگر وجود ندارد.
و چنین مبارزهای در نخستین گام خود، خود مفهوم مقاومت را مورد حمله قرار داده است؛ زیراکه امکان داشتن مقاومت را زیرسوال میبرد و میپرسد که آیا در شرایطی که هیچ راه گریز و هیچ محدوده امنی نیست، باز هم میتوان از مقاومت دم زد؟!
و این پرسش، نخستین پرسشی است که در برابر آن مقاومت همیشگی و معمول در افغانستان طرح شده است. مقاومتی که افراد مدعی آن میگویند؛ « ما از زن، فرزند و مال خود میگذریم و به کوهها و درهها میرویم» و این را بعنوان ایثاری از سوی خود و چون یک امر متعالی پیش میکشند. امری که تحت آن، بیپناهی زنان و کودکان و بسیاری دیگر که نمیتوانند و یا حتی اجازه عرفی چنان مقاومتی را ندارند- و درواقع اینکه قربانی چنین ایثاری هستند و در معرض مستقیم دشمن قرار داده میشوند- نادیده گرفته میشود.
پس مبارزه زنان در چنین شرایطی، شکافی در خود مفهوم مقاومت و سپس در شکل و شمایل سیاسی-اجتماعی آن است:
- مقاومت در میدان بدن (در آنِ اجرای حکم)
و این بدن زنانه است که بیشترین امکان را برای چنین مقاومتی از خود نشان داده است؛ یعنی همان لحظهای که حکمِ ممنوعیت گشتوگذار بر این بدن صادر شده است، گشت و گذار میکند؛ همان لحظهای که حکم ممنوعیت تجمع صادر شده است به خیابان میرود؛ و همان لحظهای که از خیابان عقبرانده میشود، خانه را یعنی همان محل نهایی حکم را مبدل به میدانِ تجمع(تجمعات خانگی) میکند و دست به آزادسازی آن میزند.
https://www.youtube.com/live/Iw0sjVse-jo?si=YLBYMAfXaaiCKxnu
YouTube
مقاومت به مثابه امری زنانه : نگاهی به دو سال اعتراضات زنان علیه طالبان
ارائه : طاهره سجادی و عبدالله سلاحی
گرداننده: سمیه رستمپور
گرداننده: سمیه رستمپور
■ یک وجه کاملاً طبقاتی از شعر،
□ در شرح فارسیگراییِ شعر مهاجرت افغانستان در ایران*
«هرکس که در این روزگار شعر مینویسد، یک مجاهده در برابر وضعیت حاکمی که ضد ادبیات است انجام میدهد. کسی که به زبان فارسی شعر مینویسد یک مجاهده دیگری هم در زمینه حفظ و تقویت زبان و ادب فارسی در این دوران فارسیستیزی کرده است...»
این بخشی از نوشته فیسبوکی آقای کاظم کاظمی از شاعران افغانستانی نزدیک به بیت رهبری جمهوری اسلامی ایران است. در این نوشته تحت عنوان «مجاهدتهای همسو» با بیان این که هر کسی که دارد شعر مینویسد، یک نوع مجاهده را پیش گرفته است؛ همه را در یک مقاومت چند سویه نشان میدهد که با وجود مخالفتها، باید همدیگر را حمایت کنند.
من در نوشته دیگری زیر نام «نویسنده بر ادبیات است نه با ادبیات» توضیح دادهام که چگونه حرفهای شبیه این، هرکس که شعر مینویسد مجاهده میکند، وابسته به یک رژیم حقیقت است که همه چیز را گرد موضوع خاص خودش میچرخاند. در این یادداشت آقای کاظمی، شعر و به وابسته آن ادبیات، همان موضوع خاص است که شاعر و نویسنده به صرف توسل جستن به آن، یک مجاهده را پیش میگیرد که بطور ضمنی بیانگر در کنار حقیقت ایستادن است.
همین امر نیز واژهای چون «مجاهده» را در دایرهی خاص برده و امکانهای آن دایره را نسبت به هرگونه خوانش دیگر در اولویت قرار میدهد. بویژه که کلیت بحث ایشان را مفهوم مقاومت در بر دارد و اگر کسی به واژهای در این نوشته توجهی دارد، آن را باید درون دایرهای بنام مقاومت بررسی کند.
بنابرین بحث بر سر مقاومت است و مجادههای همسو، کنایه به همه نیروهایی میزند که این مقاومت کلی و جمعی را شامل میشوند.
با این همه، نیاز است که روشن شود، مقاومت با چه سیاست و سازوکاری منظور است. آیا مثل همان حرف راجع به شعر، هر کس که شعر میسراید مجاهده میکند، هر کس که مجاهده میکند، مقاومتگر نیز است؟! اصلاً چرا واژه مجاهده؟!
واژه مجاهده، بخصوص که با آقای کاظمی نسبت پیدا کند، بخودی خود از واژههایی مثل «مبارزه» اگر نه زیاد، به اندازهای که اندک تفکیکی بیابد، فاصله میگیرد. این به دلیلی است که در اصل نیز مجاهده نوعی خاصی از مفاهیم را با خود دارد که در چهارچوب خاصی از آن مفاهیم، حتی واژه مقاومت را به برداشت متفاوت از تعبیر کلی میرساند.
در قبال شعر افغانستان و آنچه شعر مقاومت میخوانیم، یک چیز در نوشتههای کاظم کاظمی برجسته است. اینکه مفهوم مقاومت بگونه روشنش در شعرهای شاعرانی یافت میشود که با جهاد در افغانستان نسبت دارند و یا در تقارن بودهاند. نقش خود ایشان نیز در زمینه، آن هم در میان شاعران مهاجر افغانستان در ایران، بسیار پر رنگ است.
واژه مجاهده، بدون چنین عمدی در اشاره به «شعر مقاومت» نیست و نباید هم از شاعر و نویسندهای که در این زمینه کار تحقیقی و شعرسرایی کرده است، توقعی غیر از این داشت. اما لازم است که تأکید کنم، این یادآوری از کارنامه و غیره، از این جهت است که بگویم:
مقاومت از نقطه نظر نوشتهای که از ایشان یادآور شدم، نسبت محکمی با «مجاهدت» و همان دایرهی خاص معناییاش دارد. از این نقطه نظر، آنچه شما بعنوان شعر و بخصوص شعر فارسی مینویسید، اگرنه در حد اعلی در حد کمش، جهاد محسوب میشود. این تلقی از واژه مجاهده را با رابطه آقای کاظمی و شعر ایشان با دربار علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی نیز نسبت بدهید. خواهید دید، پهنهی این واژه چقدر میتواند وسیع شده و نکات بسیاری را در بر بگیرد که هر کدام برای خود مبحثی هستند.
■ با نگاه به سیاستهای طالبان علیه فارسی در افغانستان، مقاومتی که آقای کاظمی با کلید واژهی «مجاهده» ما را در خواندنش کمک میکند، بخصوص که با شعر نوشتن و بیشتر از همه شعر فارسی نوشتن مرتبط است، نحله دیگری از فارسیگرایی، خودش را نمایان میکند. و این جهادی در دفاع از فارسی است.
ما در سالهای اخیر نوعی از فارسیگرایی را در شعر تجربه میکنیم که بیشتر متأثر از ایدههای «ایرانشهری» است. ایدههای معتقد به نژاد و برتری زبانی که ادعا دارد در گذشته، بخش بزرگی از منطقه را فرا میگرفته است و باورمندان به آن، خواهان احیایش هستند. این باور در ایران بیشتر از افغانستان رایج است و ریشهی آن نیز همین کشور است. با این حال، تفاوتهایی را در افغانستان در نحلههای خود تجربه میکند که مخصوصاً با سیاستهای طالبان علیه زبان فارسی، نسبت دارد.
از همین نسبت، تفاوتی بین فارسیگرایی در افغانستان با فارسیگرایی ایرانی و حتی آن نحله نخستینِ ایرانشهریگرای افغانستانی که در کلیت امر خودش را به تاریخ و هویت قبل از اسلام پیوند میزد به وجود میآید.
□ در شرح فارسیگراییِ شعر مهاجرت افغانستان در ایران*
«هرکس که در این روزگار شعر مینویسد، یک مجاهده در برابر وضعیت حاکمی که ضد ادبیات است انجام میدهد. کسی که به زبان فارسی شعر مینویسد یک مجاهده دیگری هم در زمینه حفظ و تقویت زبان و ادب فارسی در این دوران فارسیستیزی کرده است...»
این بخشی از نوشته فیسبوکی آقای کاظم کاظمی از شاعران افغانستانی نزدیک به بیت رهبری جمهوری اسلامی ایران است. در این نوشته تحت عنوان «مجاهدتهای همسو» با بیان این که هر کسی که دارد شعر مینویسد، یک نوع مجاهده را پیش گرفته است؛ همه را در یک مقاومت چند سویه نشان میدهد که با وجود مخالفتها، باید همدیگر را حمایت کنند.
من در نوشته دیگری زیر نام «نویسنده بر ادبیات است نه با ادبیات» توضیح دادهام که چگونه حرفهای شبیه این، هرکس که شعر مینویسد مجاهده میکند، وابسته به یک رژیم حقیقت است که همه چیز را گرد موضوع خاص خودش میچرخاند. در این یادداشت آقای کاظمی، شعر و به وابسته آن ادبیات، همان موضوع خاص است که شاعر و نویسنده به صرف توسل جستن به آن، یک مجاهده را پیش میگیرد که بطور ضمنی بیانگر در کنار حقیقت ایستادن است.
همین امر نیز واژهای چون «مجاهده» را در دایرهی خاص برده و امکانهای آن دایره را نسبت به هرگونه خوانش دیگر در اولویت قرار میدهد. بویژه که کلیت بحث ایشان را مفهوم مقاومت در بر دارد و اگر کسی به واژهای در این نوشته توجهی دارد، آن را باید درون دایرهای بنام مقاومت بررسی کند.
بنابرین بحث بر سر مقاومت است و مجادههای همسو، کنایه به همه نیروهایی میزند که این مقاومت کلی و جمعی را شامل میشوند.
با این همه، نیاز است که روشن شود، مقاومت با چه سیاست و سازوکاری منظور است. آیا مثل همان حرف راجع به شعر، هر کس که شعر میسراید مجاهده میکند، هر کس که مجاهده میکند، مقاومتگر نیز است؟! اصلاً چرا واژه مجاهده؟!
واژه مجاهده، بخصوص که با آقای کاظمی نسبت پیدا کند، بخودی خود از واژههایی مثل «مبارزه» اگر نه زیاد، به اندازهای که اندک تفکیکی بیابد، فاصله میگیرد. این به دلیلی است که در اصل نیز مجاهده نوعی خاصی از مفاهیم را با خود دارد که در چهارچوب خاصی از آن مفاهیم، حتی واژه مقاومت را به برداشت متفاوت از تعبیر کلی میرساند.
در قبال شعر افغانستان و آنچه شعر مقاومت میخوانیم، یک چیز در نوشتههای کاظم کاظمی برجسته است. اینکه مفهوم مقاومت بگونه روشنش در شعرهای شاعرانی یافت میشود که با جهاد در افغانستان نسبت دارند و یا در تقارن بودهاند. نقش خود ایشان نیز در زمینه، آن هم در میان شاعران مهاجر افغانستان در ایران، بسیار پر رنگ است.
واژه مجاهده، بدون چنین عمدی در اشاره به «شعر مقاومت» نیست و نباید هم از شاعر و نویسندهای که در این زمینه کار تحقیقی و شعرسرایی کرده است، توقعی غیر از این داشت. اما لازم است که تأکید کنم، این یادآوری از کارنامه و غیره، از این جهت است که بگویم:
مقاومت از نقطه نظر نوشتهای که از ایشان یادآور شدم، نسبت محکمی با «مجاهدت» و همان دایرهی خاص معناییاش دارد. از این نقطه نظر، آنچه شما بعنوان شعر و بخصوص شعر فارسی مینویسید، اگرنه در حد اعلی در حد کمش، جهاد محسوب میشود. این تلقی از واژه مجاهده را با رابطه آقای کاظمی و شعر ایشان با دربار علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی نیز نسبت بدهید. خواهید دید، پهنهی این واژه چقدر میتواند وسیع شده و نکات بسیاری را در بر بگیرد که هر کدام برای خود مبحثی هستند.
■ با نگاه به سیاستهای طالبان علیه فارسی در افغانستان، مقاومتی که آقای کاظمی با کلید واژهی «مجاهده» ما را در خواندنش کمک میکند، بخصوص که با شعر نوشتن و بیشتر از همه شعر فارسی نوشتن مرتبط است، نحله دیگری از فارسیگرایی، خودش را نمایان میکند. و این جهادی در دفاع از فارسی است.
ما در سالهای اخیر نوعی از فارسیگرایی را در شعر تجربه میکنیم که بیشتر متأثر از ایدههای «ایرانشهری» است. ایدههای معتقد به نژاد و برتری زبانی که ادعا دارد در گذشته، بخش بزرگی از منطقه را فرا میگرفته است و باورمندان به آن، خواهان احیایش هستند. این باور در ایران بیشتر از افغانستان رایج است و ریشهی آن نیز همین کشور است. با این حال، تفاوتهایی را در افغانستان در نحلههای خود تجربه میکند که مخصوصاً با سیاستهای طالبان علیه زبان فارسی، نسبت دارد.
از همین نسبت، تفاوتی بین فارسیگرایی در افغانستان با فارسیگرایی ایرانی و حتی آن نحله نخستینِ ایرانشهریگرای افغانستانی که در کلیت امر خودش را به تاریخ و هویت قبل از اسلام پیوند میزد به وجود میآید.
این نحلهی جدید، روی استبدادی که بر زبان فارسی در افغانستان جریان دارد بنا شده است؛ ولی پایههای نیروی مقاومت خودش را در حکومت اسلامیِ فارسی در ایران بنا نهاده است؛ جایی که این زبان دارای دربار و دم و دستگاه است.
شاعران فارسیگرای افغانستان، هرچند از تبعیض علیه زبان شان صحبت میکنند ولی هرگز نمیبینند که در حاکمیت فارسی در کشور مطلوب شان، زبانها و فرهنگهای دیگر جوامع چگونه نابود میشوند؛ آنان از نوشته شدن «پوهنتون» بر سر در دانشگاه بلخ و... به جای واژه فارسی «دانشگاه» گله دارند ولی هرگز در برابر اینکه چرا در دانشگاه تبریز در ایران به ترکی تدریس نمیشود، حرفی نمیزنند. و در این که لوحه دانشگاه سیستان و بلوچستان به فارسی نوشته شده است نه بلوچی، تبعیض را نمیبینند.
نوشتهاند که «فارسی درد میکند کمرم»؛ اما نخواهند دید که چه کسانی هستند و بسیار که درد فرق و کمرهای شان از تیغ فارسی و لگد فارسی بوده است.
قطعاً این حرفها را بیربط به مسئله خود میبینند اما؛ تأکید میکنم، تا وقتی خودشان در کنار رژیم جمهوری اسلامی هستند؛ از ابزرا و دم و دستگاه آن (که برای دیگر زبانها و جوامع غیر فارسی، دم و دستگاه سرکوب است) استفاده میکنند؛ هرگز این بیربطی را اثبات نخواهند توانست.
■ فارسیگرایی با هر دو نحله خودش در افغانستان، پلهایی به دربار خامنهای و آمیختن با دم و دستگاه دیکتاتوری بوده است. اخیراً ویدئوهای برنامهای ادبی در قالب مسابقه، از یکی ازشبکههای تلویزیونی جمهوری اسلامی در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود که کاظم کاظمی از داوران آن است. در این برنامه که بنام «سرزمین» شعر است، هشت شاعر افغانستانی نیز اشتراک کردهاند. هشت شاعری که قطعاً بدون روابط آقای کاظمی، نمیتوانستند جلوی در ساختمان شبکه حتی بایستند.
این سخن گزافی نیست؛ همه میبینیم که فاشیسم در ایران تا چه مرزهایی رسیده است. فاشیسمی که هم در قالب حکومت و هم در قالب اقشاری در جامعه با تمام شکوه ایرانیاش بر افغانیهای آواره میتازد.
در این برنامه و در زمانی که افغانستانی، دنبال سوراخ میگردد تا از چشم افغانیبگیرها پنهان شود؛ شاعری آواره که احساس میکند راه نجاتی از تهدیدها یافته است، بر سکو و پشت میکروفونی ایستاده و به دروغ ( و میدانم از ناچاریای که دولت فارسی بر سرش آورده است) میگوید:
«دیدمام هر دفعه که کابل سوخته است/ آن طرف برخاسته است از قلب تهران نیز دود...»
و چه چشمهای بستهای!
این سکو، ارتفاعی بسیار زیادی دارد. اگر دقیق ببینیم، بالانشینی شاعر از جامعه، از واقعیت و کوچه و پس کوچههاست که اینگونه دارد خودش را مینمایاند. هیچ شکی نیست که این شاعران، مثل همه مهاجران افغانستانی در ایران، کارگر و بد روزگار هستند؛ اما این شعر بوده است که آنان را از میان کارگران برداشته و بر سکوی بالامرتبگی نشانده است. جایی که میتوانند لااقل از خطر اخراج و رد مرز شدن (و البته آن نه هم با یقین) در امان بمانند.
این همان وجهی از شعر است که مثل هر مقوله طبقاتی دیگر، فرادست را از فرودستان تفکیک میکند. شاعر میتواند این تفکیک را بپذیرد، برود و از امکانهای حکومتی استفاده کند، از خطرهایی که در میان فرودستان تهدیدش میکرد، خودش را در امان نگه دارد. یا همچنان مثل بسیاری دیگر از شاعران افغانستانی در کارگاهها، کارخانهها، ساختمانهای در حال ساخت شهرهای ایران، لب مرز، داخل اردوگاههای دیگر مهاجران اخراجی، همچنان بی پناه و تحقیر شود. و این را فقط خود شاعر است که بر میگزیند.
هیچکس نمیتواند حکم کند که شاعر نباید بر این سکو بایستد، مسئله اصلاً این نیست؛ همانطور که شاعر و هیچ کس دیگر نمیتواند انکار کند که او در جایگاهی والاتر از دیگران است. جایگاهی نابرابر نسبت به دیگران و جایگاهی که از طریق شعر به آن دست یافته است.
بحث بر سر شعر مردمی و شعر حکومتی نیز نیست؛ بر سر ضرورتِ فهمِ فریب شعر است. شعر با ادعای مقاومت بر سکویی میایستد که هرچه باعث بیشتر خوانده شدنش میشود؛ آن را از اجتماع دور میکند. تبدیل به نمادی از نابرابری طبقاتی، فرهنگی و اجتماعیاش میکند. ادعای شعر این است که از زبان (اینجا فارسی) دفاع میکند، ولی بواسطه زبان مبدل به ابزار برتری و شکاف اجتماعی میشود. شعر، این خودباختگی را در برابر زبان و ادبیات بخاطری دارد که آن وجه ضدیت و بر حکومت بودنش را رها کرده؛ شعر مبدل به پاسدار زبان و ادبیات شده است.
در چنین وضعیست که فارسیگرایی و جهادگرایی با هم ادغام میشوند. قطعاً فضای فارسی با واژگان و عبارتهای جهادیگرایانه، بیشتر قابل فهم است تا اصطلاحات براندازانهی نظمهای استبدادی؛ بطور مثال، همین نحله مجاهدهگری در پاسداری از فارسی را به نسبت وجود واژگانی مثل پاسداران و مجاهدین، خیلی بهتر میتوان تحلیل کرد و دریافت که رابطهی نظم سیاسی و مفاهیم فرهنگی در چه
شاعران فارسیگرای افغانستان، هرچند از تبعیض علیه زبان شان صحبت میکنند ولی هرگز نمیبینند که در حاکمیت فارسی در کشور مطلوب شان، زبانها و فرهنگهای دیگر جوامع چگونه نابود میشوند؛ آنان از نوشته شدن «پوهنتون» بر سر در دانشگاه بلخ و... به جای واژه فارسی «دانشگاه» گله دارند ولی هرگز در برابر اینکه چرا در دانشگاه تبریز در ایران به ترکی تدریس نمیشود، حرفی نمیزنند. و در این که لوحه دانشگاه سیستان و بلوچستان به فارسی نوشته شده است نه بلوچی، تبعیض را نمیبینند.
نوشتهاند که «فارسی درد میکند کمرم»؛ اما نخواهند دید که چه کسانی هستند و بسیار که درد فرق و کمرهای شان از تیغ فارسی و لگد فارسی بوده است.
قطعاً این حرفها را بیربط به مسئله خود میبینند اما؛ تأکید میکنم، تا وقتی خودشان در کنار رژیم جمهوری اسلامی هستند؛ از ابزرا و دم و دستگاه آن (که برای دیگر زبانها و جوامع غیر فارسی، دم و دستگاه سرکوب است) استفاده میکنند؛ هرگز این بیربطی را اثبات نخواهند توانست.
■ فارسیگرایی با هر دو نحله خودش در افغانستان، پلهایی به دربار خامنهای و آمیختن با دم و دستگاه دیکتاتوری بوده است. اخیراً ویدئوهای برنامهای ادبی در قالب مسابقه، از یکی ازشبکههای تلویزیونی جمهوری اسلامی در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود که کاظم کاظمی از داوران آن است. در این برنامه که بنام «سرزمین» شعر است، هشت شاعر افغانستانی نیز اشتراک کردهاند. هشت شاعری که قطعاً بدون روابط آقای کاظمی، نمیتوانستند جلوی در ساختمان شبکه حتی بایستند.
این سخن گزافی نیست؛ همه میبینیم که فاشیسم در ایران تا چه مرزهایی رسیده است. فاشیسمی که هم در قالب حکومت و هم در قالب اقشاری در جامعه با تمام شکوه ایرانیاش بر افغانیهای آواره میتازد.
در این برنامه و در زمانی که افغانستانی، دنبال سوراخ میگردد تا از چشم افغانیبگیرها پنهان شود؛ شاعری آواره که احساس میکند راه نجاتی از تهدیدها یافته است، بر سکو و پشت میکروفونی ایستاده و به دروغ ( و میدانم از ناچاریای که دولت فارسی بر سرش آورده است) میگوید:
«دیدمام هر دفعه که کابل سوخته است/ آن طرف برخاسته است از قلب تهران نیز دود...»
و چه چشمهای بستهای!
این سکو، ارتفاعی بسیار زیادی دارد. اگر دقیق ببینیم، بالانشینی شاعر از جامعه، از واقعیت و کوچه و پس کوچههاست که اینگونه دارد خودش را مینمایاند. هیچ شکی نیست که این شاعران، مثل همه مهاجران افغانستانی در ایران، کارگر و بد روزگار هستند؛ اما این شعر بوده است که آنان را از میان کارگران برداشته و بر سکوی بالامرتبگی نشانده است. جایی که میتوانند لااقل از خطر اخراج و رد مرز شدن (و البته آن نه هم با یقین) در امان بمانند.
این همان وجهی از شعر است که مثل هر مقوله طبقاتی دیگر، فرادست را از فرودستان تفکیک میکند. شاعر میتواند این تفکیک را بپذیرد، برود و از امکانهای حکومتی استفاده کند، از خطرهایی که در میان فرودستان تهدیدش میکرد، خودش را در امان نگه دارد. یا همچنان مثل بسیاری دیگر از شاعران افغانستانی در کارگاهها، کارخانهها، ساختمانهای در حال ساخت شهرهای ایران، لب مرز، داخل اردوگاههای دیگر مهاجران اخراجی، همچنان بی پناه و تحقیر شود. و این را فقط خود شاعر است که بر میگزیند.
هیچکس نمیتواند حکم کند که شاعر نباید بر این سکو بایستد، مسئله اصلاً این نیست؛ همانطور که شاعر و هیچ کس دیگر نمیتواند انکار کند که او در جایگاهی والاتر از دیگران است. جایگاهی نابرابر نسبت به دیگران و جایگاهی که از طریق شعر به آن دست یافته است.
بحث بر سر شعر مردمی و شعر حکومتی نیز نیست؛ بر سر ضرورتِ فهمِ فریب شعر است. شعر با ادعای مقاومت بر سکویی میایستد که هرچه باعث بیشتر خوانده شدنش میشود؛ آن را از اجتماع دور میکند. تبدیل به نمادی از نابرابری طبقاتی، فرهنگی و اجتماعیاش میکند. ادعای شعر این است که از زبان (اینجا فارسی) دفاع میکند، ولی بواسطه زبان مبدل به ابزار برتری و شکاف اجتماعی میشود. شعر، این خودباختگی را در برابر زبان و ادبیات بخاطری دارد که آن وجه ضدیت و بر حکومت بودنش را رها کرده؛ شعر مبدل به پاسدار زبان و ادبیات شده است.
در چنین وضعیست که فارسیگرایی و جهادگرایی با هم ادغام میشوند. قطعاً فضای فارسی با واژگان و عبارتهای جهادیگرایانه، بیشتر قابل فهم است تا اصطلاحات براندازانهی نظمهای استبدادی؛ بطور مثال، همین نحله مجاهدهگری در پاسداری از فارسی را به نسبت وجود واژگانی مثل پاسداران و مجاهدین، خیلی بهتر میتوان تحلیل کرد و دریافت که رابطهی نظم سیاسی و مفاهیم فرهنگی در چه
چیزهایی است.
● یادداشت:
*باید این را یادآور شوم که با همهی در دید بودن جریان غالب و نزدیک به حاکمیتِ شعر مهاجرت افغانستان در ایران، شاعران جوان و مصممی وجود دارند که آن خط غیر رسمی شعر مهاجرت را همچنان با همه محرومیتها پیش میبرند. استفاده من از این نام «شعر مهاجرت» در نقد جریان غالب بوده است.
● یادداشت:
*باید این را یادآور شوم که با همهی در دید بودن جریان غالب و نزدیک به حاکمیتِ شعر مهاجرت افغانستان در ایران، شاعران جوان و مصممی وجود دارند که آن خط غیر رسمی شعر مهاجرت را همچنان با همه محرومیتها پیش میبرند. استفاده من از این نام «شعر مهاجرت» در نقد جریان غالب بوده است.
بازی و تفکر،
شیوههای هدر دادن
بازیهایی که میتوان در جریان آن گفتوگو کرد؛ آن بازیهایی که برای دادن مجال به گفتگو بازی میشوند؛ آن بازیها را باید در زمرهی شیوههای تفکر دستهبندی کرد.
یک بازی، یک شیوه در تلف کردن فراغت است و وقتی این اتلافگری با امکان گفتوگو پیش میآید، کسی بعنوان تماشاگر را در خارج از خود باقی نمیگذارد. تو که در بیرون از قواعد ایستادهای اگرچه وارد انجام دادن افعالی مشمول در قاعده بازی نمیشوی؛ اما میتوانی وارد گفتوگو شوی...
میتوانی فراغتات را هدر بدهی....
و در یک گفتوگو که همزمان با برداشتن و گذاشتن مهرههای شطرنج بر تختهاش اتفاق میافتد، فراغت را در بعدی بدون هیچ ضرر و نفع؛ بدون اشتراک در بازی تلف کنی و شاید، اصلاً این تو هستی که شدت بالایی از اتلاف را داری.
تفکر نمیتواند چیزی جز یک بازی باشد، یک بازی فارغ ارزشهای حاکم و به این علت، یک عمل ناچیز که از مجرای آن فقط نیرو هدر میرود.
فکر میکنم بیش از هر چیز امکان هدر رفتن را از دست دادهایم. این را که مطابقِ یک شرط پیشین و تعیینگر، آنگونه که لازم است نباشیم بلکه آنگونه باشیم که لازم نیست.
آن چیزی که لازم نیست آن چیز رهایی یافته است.
شیوههای هدر دادن
بازیهایی که میتوان در جریان آن گفتوگو کرد؛ آن بازیهایی که برای دادن مجال به گفتگو بازی میشوند؛ آن بازیها را باید در زمرهی شیوههای تفکر دستهبندی کرد.
یک بازی، یک شیوه در تلف کردن فراغت است و وقتی این اتلافگری با امکان گفتوگو پیش میآید، کسی بعنوان تماشاگر را در خارج از خود باقی نمیگذارد. تو که در بیرون از قواعد ایستادهای اگرچه وارد انجام دادن افعالی مشمول در قاعده بازی نمیشوی؛ اما میتوانی وارد گفتوگو شوی...
میتوانی فراغتات را هدر بدهی....
و در یک گفتوگو که همزمان با برداشتن و گذاشتن مهرههای شطرنج بر تختهاش اتفاق میافتد، فراغت را در بعدی بدون هیچ ضرر و نفع؛ بدون اشتراک در بازی تلف کنی و شاید، اصلاً این تو هستی که شدت بالایی از اتلاف را داری.
تفکر نمیتواند چیزی جز یک بازی باشد، یک بازی فارغ ارزشهای حاکم و به این علت، یک عمل ناچیز که از مجرای آن فقط نیرو هدر میرود.
فکر میکنم بیش از هر چیز امکان هدر رفتن را از دست دادهایم. این را که مطابقِ یک شرط پیشین و تعیینگر، آنگونه که لازم است نباشیم بلکه آنگونه باشیم که لازم نیست.
آن چیزی که لازم نیست آن چیز رهایی یافته است.
خیلی دوست داشتم این فیلم را ببینم. به شما هم پیشنهاد میکنم.
Forwarded from pooria.noori
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دانه ی انجیر معابد
کارگردان : محمد رسول اف
کارگردان : محمد رسول اف
فاشیسم نه از افکار عموم مردم بلکه از راه بحرانی عمومی در افکار مردم رخنه میکند. بحران عمومی بر سر دو راهی رفعشدن و همینطور تغییرِشکلیافتن، مردم را در یک سردرگمی سخت و منسجم فرو میبرد. فاشیسم دقیقاً، در سختترین وضعیت، گرهخوردهترین وضعیت امکان حضور مییابد.
نمیتوان از فاشیسم که چنین شرایطی دارد و چنین از سختیها سود میجوید، به این برداشت رسید که گویا، برپاشده از چیزی به نام تفکر عمومی است. در زمانِ فاشیسم، یکرنگی قادر به نمایش خود شده و بر تفاوتها چیره میشود. تفکر/افکار عمومی یک اصطلاح اشتباه و از ابزار ابداعی فاشیسم است. هرگز هیچ تفکری نمیتواند بی زور سلطه و حاکمیت، چنین جلوهی عمومی به خود بگیرد.
نمیتوان از فاشیسم که چنین شرایطی دارد و چنین از سختیها سود میجوید، به این برداشت رسید که گویا، برپاشده از چیزی به نام تفکر عمومی است. در زمانِ فاشیسم، یکرنگی قادر به نمایش خود شده و بر تفاوتها چیره میشود. تفکر/افکار عمومی یک اصطلاح اشتباه و از ابزار ابداعی فاشیسم است. هرگز هیچ تفکری نمیتواند بی زور سلطه و حاکمیت، چنین جلوهی عمومی به خود بگیرد.
یک تجمع بهکمال نرسیده، یک تجمع همواره است. چنین تجمعی، همواره معطوفِ بهشکل یافتن است؛ به این دلیل که نیروهای موجود در آن از بههم پیوستن مانع شده اند. نشدنِ مفروض، باعث میشود که تجمع به صورت یک مطالبه باقی بماند؛ ولی اگر تجمع صورت بگیرد و به کمال خود برسد؛ دیگر کاری از پیش نخواهد برد.
ما اکثراً راجع به تجمع به کمال رسیده یا انجامشده، تفسیرها و قضاوتهای مان را ارائه میکنیم؛ ولی تجمع انجامنیافته، بهکمال نرسیده، فارغ از تفاسیر و قضاوتها است؛ زیرا در چنین واکنشهایی نمیگجند. تفاسیر و قضاوتها در تجمع به کمال نرسیده، جای خودش را به راهکارهای تازه، استراتژیهای دوباره برای سازماندهی مجدد میدهند.
البته بسیاری اوقات در قبال تجمع به انجام نیافته و یا به کمال نرسیده، تفاسیر و قضاوتها به مثابه نفی هر راهکار و استراتژی سازماندهنده برای اقدام مجدد ظاهر میشوند؛ پس نمیتوانیم، صرفاً به دلیل به کمال نرسیدن و یا نشدنِ یک تجمع، آن را محل سازماندهی مجدد بخوانیم.
یک ویژگی دیگر نیز وجود دارد و باید آن را در تجمعاتی جست که نیروهای آن با وجودیکه نتوانستهاند به کمال برسند و بههم بپیوندند؛ توانستهاند فرار بکنند.
فرار هم باید برای همه حکمی یکسان داشته باشد؛ به این معنی که هم برای نیروی سرکوب و هم برای نیروهای مقاومت، از قبل مشخص باشد.
بسیار جالب خواهد بود اگر بگوییم در این ماجرا، هم سرکوبگر و هم مقاومتگر، هر دو روی یک نکته تفاهم دارند؛ و آن مقصدی است که برای سرکوبگر به مثابه نهایت عقبنشینی و برای مقاومتگر به مثابه یک قرارگاه، معنی پیدا میکند.
بیتوضیح نماند که قرارگاه به معنی فضا یا مکانِ مطلوب نیست؛ قرارگاه، هم برای سرکوبگر، بعنوان یک موقعیت استراتژیک خطرآفرین و هم برای مقاومتگر، بعنوان موقعیتی موقت که نباید دوام یابد؛ غیر قابل قبول و همواره نامطلوب است.
قرارگاه، بههیچوجه نمیتواند قابل قبول باشد؛ چه در موقعیت سرکوبگر قرار داشته باشیم و چه در موقعیت مقاومتگر؛ پس یک تفاهم یا یک توافقنامه نا نوشتهشده وجود دارد که هر کدام بر اساس آن، یکسری حقوق و وظایف را بر همدیگر تحمیل میکنند.
شما اگر در قرارگاه خود قرار داشته باشید، ابزاری حقوقی و یا عرفی را به دست میآورید که بر اساس آن میتوانید، سرکوبگر را به چالش بکشید ( هرچند بسیاری از حکومتهای استبدادی مثل حکومت طالبان و جمهوری اسلامی در ایران، هیچ نوع چالشی را نمیپذیرند) ولی این موقعیت، یعنی حضور در قرارگاه، امکان ادامه دادن به مقاومت، ولو در حد یک چانهزنی را ممکن میسازند.
از طرفی، قرارگاه، محل صدور حکم سرکوبگر است؛ وقتی در قرارگاه خود قرار دارید، مورد هجوم دستورهایی هستید که نمیتوانید علیه آن ابراز نظر بکنید و یا علیه آن حرف بزنید.
اینگونه است که قرارگاهها و اقامت مقاومتگر در آنها، رفتهرفته، سرکوبگر را بیشتر از قبل حاکم میسازد.
زمانیکه در قرارگاه خود قرار داریم، پیرامون مان؛ میدانهای اجتماعی، با حد و حدود جدیدی شکل مییابند و اگر بخواهیم با آنها رابطه برقرار بکنیم در می یابیم که از استدلال سابق و دایره فهم ما خارج شده اند.
قرارگاه فقط بعنوان یک محل موقت، قابل اعتبار است و اگر اقامت در آن تداوم یابد؛ به معنی شکست هر نوع از مقاومت خواهد بود.
طالبان، بعنوان نیروی مدافع سرزمین فتحشده توسط خود، سعی دارند، زنان را از محیط اجتماعی بزدایند و آنان را به موقعیت ویژهای در جامعه که خود مناسب میدانند، قرار بدهند. آن موقعیت برای زنان در جامعه که مناسب استراتژی اجتماع طالبانی است، عبارت از خانه است.
پس میکوشند، هر نوعی از مقاومت برای حضور یافتن درجامعه را که از سوی زنان صورت میگیرد با شیوههای گوناگونی از سرکوب مواجه بسازند.
با این همه، باید پذیرفت که طالبان، یک موقعیت اجتماعی برای زنان قائل هستند؛ و آن عبارت از اجتماع خانگی زنان، بعنوان مادران، خواهران و همسران خانوانده است.
مسئله این است که آیا زنان، این موقعیت تعریفشده و محدود اجتماعی را میپذیرند یا خیر و اگر نمیپذیرند در تقابل با آن چه موقعیتهای دیگری را در جامعه برای خود میخواهند.
مبارزه زنان افغانستان با طالبان، هر شکلی که داشته باشد در برابر یک فرم اجتماعی از قبل تعریفشده است.
در برابر همین فرم اجتماعی است که با یک کنش سیاسی از سوی زنان افغانستان روبهرو میشویم؛ درست زمانیکه شکلیافتن بهعنوان یک جمعیت عظیم مطرح میشود و چگونگی این شکلیافتن، مورد بحث قرار میگیرد.
بنظر میرسد، دوباره با تکانههایی از یک تجمع برهم زده شده، انجام نیافته و به کمال نرسیده روبهرو باشیم؛ همان تجمعی که میخواست شکل بگیرد و چون شکل نگرفت، اکنون میتواند دوباره آن را مطالبه کند.
ما اکثراً راجع به تجمع به کمال رسیده یا انجامشده، تفسیرها و قضاوتهای مان را ارائه میکنیم؛ ولی تجمع انجامنیافته، بهکمال نرسیده، فارغ از تفاسیر و قضاوتها است؛ زیرا در چنین واکنشهایی نمیگجند. تفاسیر و قضاوتها در تجمع به کمال نرسیده، جای خودش را به راهکارهای تازه، استراتژیهای دوباره برای سازماندهی مجدد میدهند.
البته بسیاری اوقات در قبال تجمع به انجام نیافته و یا به کمال نرسیده، تفاسیر و قضاوتها به مثابه نفی هر راهکار و استراتژی سازماندهنده برای اقدام مجدد ظاهر میشوند؛ پس نمیتوانیم، صرفاً به دلیل به کمال نرسیدن و یا نشدنِ یک تجمع، آن را محل سازماندهی مجدد بخوانیم.
یک ویژگی دیگر نیز وجود دارد و باید آن را در تجمعاتی جست که نیروهای آن با وجودیکه نتوانستهاند به کمال برسند و بههم بپیوندند؛ توانستهاند فرار بکنند.
فرار هم باید برای همه حکمی یکسان داشته باشد؛ به این معنی که هم برای نیروی سرکوب و هم برای نیروهای مقاومت، از قبل مشخص باشد.
بسیار جالب خواهد بود اگر بگوییم در این ماجرا، هم سرکوبگر و هم مقاومتگر، هر دو روی یک نکته تفاهم دارند؛ و آن مقصدی است که برای سرکوبگر به مثابه نهایت عقبنشینی و برای مقاومتگر به مثابه یک قرارگاه، معنی پیدا میکند.
بیتوضیح نماند که قرارگاه به معنی فضا یا مکانِ مطلوب نیست؛ قرارگاه، هم برای سرکوبگر، بعنوان یک موقعیت استراتژیک خطرآفرین و هم برای مقاومتگر، بعنوان موقعیتی موقت که نباید دوام یابد؛ غیر قابل قبول و همواره نامطلوب است.
قرارگاه، بههیچوجه نمیتواند قابل قبول باشد؛ چه در موقعیت سرکوبگر قرار داشته باشیم و چه در موقعیت مقاومتگر؛ پس یک تفاهم یا یک توافقنامه نا نوشتهشده وجود دارد که هر کدام بر اساس آن، یکسری حقوق و وظایف را بر همدیگر تحمیل میکنند.
شما اگر در قرارگاه خود قرار داشته باشید، ابزاری حقوقی و یا عرفی را به دست میآورید که بر اساس آن میتوانید، سرکوبگر را به چالش بکشید ( هرچند بسیاری از حکومتهای استبدادی مثل حکومت طالبان و جمهوری اسلامی در ایران، هیچ نوع چالشی را نمیپذیرند) ولی این موقعیت، یعنی حضور در قرارگاه، امکان ادامه دادن به مقاومت، ولو در حد یک چانهزنی را ممکن میسازند.
از طرفی، قرارگاه، محل صدور حکم سرکوبگر است؛ وقتی در قرارگاه خود قرار دارید، مورد هجوم دستورهایی هستید که نمیتوانید علیه آن ابراز نظر بکنید و یا علیه آن حرف بزنید.
اینگونه است که قرارگاهها و اقامت مقاومتگر در آنها، رفتهرفته، سرکوبگر را بیشتر از قبل حاکم میسازد.
زمانیکه در قرارگاه خود قرار داریم، پیرامون مان؛ میدانهای اجتماعی، با حد و حدود جدیدی شکل مییابند و اگر بخواهیم با آنها رابطه برقرار بکنیم در می یابیم که از استدلال سابق و دایره فهم ما خارج شده اند.
قرارگاه فقط بعنوان یک محل موقت، قابل اعتبار است و اگر اقامت در آن تداوم یابد؛ به معنی شکست هر نوع از مقاومت خواهد بود.
طالبان، بعنوان نیروی مدافع سرزمین فتحشده توسط خود، سعی دارند، زنان را از محیط اجتماعی بزدایند و آنان را به موقعیت ویژهای در جامعه که خود مناسب میدانند، قرار بدهند. آن موقعیت برای زنان در جامعه که مناسب استراتژی اجتماع طالبانی است، عبارت از خانه است.
پس میکوشند، هر نوعی از مقاومت برای حضور یافتن درجامعه را که از سوی زنان صورت میگیرد با شیوههای گوناگونی از سرکوب مواجه بسازند.
با این همه، باید پذیرفت که طالبان، یک موقعیت اجتماعی برای زنان قائل هستند؛ و آن عبارت از اجتماع خانگی زنان، بعنوان مادران، خواهران و همسران خانوانده است.
مسئله این است که آیا زنان، این موقعیت تعریفشده و محدود اجتماعی را میپذیرند یا خیر و اگر نمیپذیرند در تقابل با آن چه موقعیتهای دیگری را در جامعه برای خود میخواهند.
مبارزه زنان افغانستان با طالبان، هر شکلی که داشته باشد در برابر یک فرم اجتماعی از قبل تعریفشده است.
در برابر همین فرم اجتماعی است که با یک کنش سیاسی از سوی زنان افغانستان روبهرو میشویم؛ درست زمانیکه شکلیافتن بهعنوان یک جمعیت عظیم مطرح میشود و چگونگی این شکلیافتن، مورد بحث قرار میگیرد.
بنظر میرسد، دوباره با تکانههایی از یک تجمع برهم زده شده، انجام نیافته و به کمال نرسیده روبهرو باشیم؛ همان تجمعی که میخواست شکل بگیرد و چون شکل نگرفت، اکنون میتواند دوباره آن را مطالبه کند.
Audio_2024_11_01_16_08_05
<unknown>
مردهاره قول اس
داستان کوتاه
نگارش و خوانش داکتر اکرم عثمان
داستان کوتاه
نگارش و خوانش داکتر اکرم عثمان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مردهاره قول اس
داستان کوتاه
نگارش و خوانش داکتر اکرم عثمان
داستان کوتاه
نگارش و خوانش داکتر اکرم عثمان
Audio_2024_08_22_13_23_23
<unknown>
لاکی یا شاید یک نام ناپذیر...
جبههی خودکُشها
<unknown> – Audio_2024_08_22_13_23_23
■ لاکی یکی از شخصیتهای نمایشنامه ساموئل بکت بنام در انتظار گودو است. مدتی پیش، طبق عادت که ویدئوهای یوتیوبران افغانستانی را نگاه میکردم با یک مصاحبه خیابانی برخوردم. آنچه مرا به خود فرو برد، شباهت فرد مصاحبهشونده با لاکی بود. شباهت در ژندهپوشی و گرسنگی و بیشتر از اینها، این گفتار و زبان پوسیده، پینه پینه، کنده کنده، پوده و فرسوده... (درست همانند آن گفتار پوسیده، پینه پینه، کنده کنده، پوده و فرسودهی لاکی در در انتظار گودو).
با خود میگویم، این زبانی است که اگر دوباره شعر بنویسم باید به آن بلد شوم. نه! باید دچارش شوم. شعر، کلاً ادبیات، دیگر نویسنده نخواهد داشت؛ ادبیات، زمان بسیاری است که نوعی از زیست است. فردی بدون این که بداند بکت کیست، لاکی کیست، ادبیات چگونه ممکن میشود؛ به یک وضع ادبی برخورده و در آن یک امکان ادبی را زندگی میکند. امکانی که پیشتر از او و بعدتر از او، نویسندگان و شخصیتهای شان شکل گرفته و شکل میگیرند.
او یک نویسنده ادبی نیست؛ یک شخصیت ادبی نیست؛ شاید یک چیز ادبی است. او را لاکی مینامم، هرچند نمیتوان دریافت که لاکی چیست یا کیست. یک بیهویت، یک ناهویت!
شاید باز به تأسی از بکت؛ یک «نام ناپذیر»:
یوتیوبر: مانده نباشین!
لاکی: مانده نشی...
یوتیوبر: چی حال دارین، خوب استین انشالا(بدون مکثی به پاسخ) اسم تان؟
لاکی: اسم مه... ( این را طوری بیان میکند که خشکی گلویش همراه با تردید به گفتن و نگقتن، شکل سوالی به آن میدهد ولی با ادای قورت دادن چیزی-شاید هوا- فوراً و بدون مکثی به پاسخ، ادامه میدهد) تَبالی مالوم نیست خو باز مالوم میشه...
یوتوبر: آاا... تابالی مالوم نیس...(کمی مکث)
لاکی: باز مالوم میشه... (در آخر این جمله یوتیوبر هم اشتراک میکند:
یوتیوبر:
مالوم میشه! (و لاکی هم تائید میکند:« آ!»).
لاکی:
یوتیوبر: د لابلای صحبتا...
لاکی: بلی بلی!
یوتیوبر: چی مصروفیت دارین...
لاکی: مصروفیت مه اینمیس که مه د اینمی کو زندگی میکنم ( کمی مکث) و ازی کو( باز کمی مکث) میخورم به ای کو میبرم... و ازی کو کسی به مه چیزی نمیته... مه ازی کو میخوایم ( مکثی حدود پنج ثانیه) اینمی وظیفه مهس خلاص!
یوتیوبر: (با کمی تأخیر) وظیفه تان اس... (جمله بعدیاش را با یک نیروی دم گرفته شروع میکند) مطمئن استم هم بر ما سوال برانگیز شده و هم بر تمام بینندایی که بیننده برنامه ماس... ( کمی مکث) سوال برانگیز شده همی حرف تان (لاکی با مِن مِن میخواهد مداخله کند ولی یوتیوبر ادامه میدهد) اینالی ایره کَمَکی تفسیرش بکنین که ما...( اینجا لاکی وارد حرفش میشود).
لاکی: تفسیرش اینمیس که مه شوانه که میشه د خانه میباشم شما دیگه کل تان خو نامخدا زیاد مردم استین دیگه زیاد مردم استین حالی مه از کدام شِ شینگ شما ره بگیرم یانی مه اَش اَ جلال آباد شماره بگیرم مه شماره از هرات بگیرم مه شماره از فرانسه بگیرم مه شماره از وروسیه بگیرم مه شماره از اِیتالیا بگیرم مه شما ره از کولّهپشته بگیرم مه شما ره از چِل ستون بگیرم مه شما ره از خوست جنوبی بگیرم مه شما ره از زیرزمینی اَ... احوال تانه بگیرم ( یکباره ریتم گفتارش را آرام اما صدایش را بلند میکند) خو مه... بیادرم د خانه یک جای زندگی میکنیم (نفس میگیرد) بیدرم اولاد دارس مه بیدر مجرد استم ایکه زن و اوشتک مه ره کی برد چی رقم برد چی رقم نبرد اوره کلگی میفامه ولیکن ای زندگی اوغانستانه سَیکو تو که گاهی برف زیاد میباره گاهی کم میباره ( کمی مکث) اگه بخوانی زیاد میباره اگه نخوانی هیج نمیباره! باز کس دیگه برت میگه اشاره میته میگه تو بگو که عِه رئیس پسپورت! یا بیدر گل مم مدیر ترافیک یا بیدر بگو که بیدر گل اونه آمر لیسنس (لحنش دوباره کمی تند میشود) ای خو دیگه شده نمیتانه که مه هر سو دِ دیگه لیسنس بگویم وُ مدیر ترافیک بگویم او بگیوم او بگویُ... یک آدم مه استم یک انسان شماستین حالی همی یک نفره دَ تمام اوغانستان شما یک دانه نان از سر یک نانوایی حواله کده نمیتانین که بر مه بته؟ یک دانه نان! (حدود پنج ثانیه مکث) دو دانه نان!
یوتیوبر: (با تأخیر و مِن و مِن) خو اَاز... گفتین...
لاکی: (فوراً و با همان سرعت حرفهای قبلش) حالی سَیکو مه اینجه ایستاد استم... ملا اونجه اذان میته ما و شما اینجه بیدر گل میخوریم و میپوشیم و هرچی میکنیم ولی شکر خدا ره بجای نمیآریم از الاره بجای نمیآریم از رسول الایشه نمیآریم از محمدشه نمیآریم از علیشه نمیآریم از حسینشه نمیآریم از حسنشه نمیآریم او بندهای که دَ روی زمین دَ بین تان میچره... بیدر نی نان داره نی بیدر گل اَو نی بیدر کدام بخاری نی بیدر گل... ای ای خو انسانیت نشد دیگه! انسانیت ایره خو هیچی ما انسانیت نمیگیم یکی میگه بیدر گل دَ...
با خود میگویم، این زبانی است که اگر دوباره شعر بنویسم باید به آن بلد شوم. نه! باید دچارش شوم. شعر، کلاً ادبیات، دیگر نویسنده نخواهد داشت؛ ادبیات، زمان بسیاری است که نوعی از زیست است. فردی بدون این که بداند بکت کیست، لاکی کیست، ادبیات چگونه ممکن میشود؛ به یک وضع ادبی برخورده و در آن یک امکان ادبی را زندگی میکند. امکانی که پیشتر از او و بعدتر از او، نویسندگان و شخصیتهای شان شکل گرفته و شکل میگیرند.
او یک نویسنده ادبی نیست؛ یک شخصیت ادبی نیست؛ شاید یک چیز ادبی است. او را لاکی مینامم، هرچند نمیتوان دریافت که لاکی چیست یا کیست. یک بیهویت، یک ناهویت!
شاید باز به تأسی از بکت؛ یک «نام ناپذیر»:
یوتیوبر: مانده نباشین!
لاکی: مانده نشی...
یوتیوبر: چی حال دارین، خوب استین انشالا(بدون مکثی به پاسخ) اسم تان؟
لاکی: اسم مه... ( این را طوری بیان میکند که خشکی گلویش همراه با تردید به گفتن و نگقتن، شکل سوالی به آن میدهد ولی با ادای قورت دادن چیزی-شاید هوا- فوراً و بدون مکثی به پاسخ، ادامه میدهد) تَبالی مالوم نیست خو باز مالوم میشه...
یوتوبر: آاا... تابالی مالوم نیس...(کمی مکث)
لاکی: باز مالوم میشه... (در آخر این جمله یوتیوبر هم اشتراک میکند:
یوتیوبر:
مالوم میشه! (و لاکی هم تائید میکند:« آ!»).
لاکی:
یوتیوبر: د لابلای صحبتا...
لاکی: بلی بلی!
یوتیوبر: چی مصروفیت دارین...
لاکی: مصروفیت مه اینمیس که مه د اینمی کو زندگی میکنم ( کمی مکث) و ازی کو( باز کمی مکث) میخورم به ای کو میبرم... و ازی کو کسی به مه چیزی نمیته... مه ازی کو میخوایم ( مکثی حدود پنج ثانیه) اینمی وظیفه مهس خلاص!
یوتیوبر: (با کمی تأخیر) وظیفه تان اس... (جمله بعدیاش را با یک نیروی دم گرفته شروع میکند) مطمئن استم هم بر ما سوال برانگیز شده و هم بر تمام بینندایی که بیننده برنامه ماس... ( کمی مکث) سوال برانگیز شده همی حرف تان (لاکی با مِن مِن میخواهد مداخله کند ولی یوتیوبر ادامه میدهد) اینالی ایره کَمَکی تفسیرش بکنین که ما...( اینجا لاکی وارد حرفش میشود).
لاکی: تفسیرش اینمیس که مه شوانه که میشه د خانه میباشم شما دیگه کل تان خو نامخدا زیاد مردم استین دیگه زیاد مردم استین حالی مه از کدام شِ شینگ شما ره بگیرم یانی مه اَش اَ جلال آباد شماره بگیرم مه شماره از هرات بگیرم مه شماره از فرانسه بگیرم مه شماره از وروسیه بگیرم مه شماره از اِیتالیا بگیرم مه شما ره از کولّهپشته بگیرم مه شما ره از چِل ستون بگیرم مه شما ره از خوست جنوبی بگیرم مه شما ره از زیرزمینی اَ... احوال تانه بگیرم ( یکباره ریتم گفتارش را آرام اما صدایش را بلند میکند) خو مه... بیادرم د خانه یک جای زندگی میکنیم (نفس میگیرد) بیدرم اولاد دارس مه بیدر مجرد استم ایکه زن و اوشتک مه ره کی برد چی رقم برد چی رقم نبرد اوره کلگی میفامه ولیکن ای زندگی اوغانستانه سَیکو تو که گاهی برف زیاد میباره گاهی کم میباره ( کمی مکث) اگه بخوانی زیاد میباره اگه نخوانی هیج نمیباره! باز کس دیگه برت میگه اشاره میته میگه تو بگو که عِه رئیس پسپورت! یا بیدر گل مم مدیر ترافیک یا بیدر بگو که بیدر گل اونه آمر لیسنس (لحنش دوباره کمی تند میشود) ای خو دیگه شده نمیتانه که مه هر سو دِ دیگه لیسنس بگویم وُ مدیر ترافیک بگویم او بگیوم او بگویُ... یک آدم مه استم یک انسان شماستین حالی همی یک نفره دَ تمام اوغانستان شما یک دانه نان از سر یک نانوایی حواله کده نمیتانین که بر مه بته؟ یک دانه نان! (حدود پنج ثانیه مکث) دو دانه نان!
یوتیوبر: (با تأخیر و مِن و مِن) خو اَاز... گفتین...
لاکی: (فوراً و با همان سرعت حرفهای قبلش) حالی سَیکو مه اینجه ایستاد استم... ملا اونجه اذان میته ما و شما اینجه بیدر گل میخوریم و میپوشیم و هرچی میکنیم ولی شکر خدا ره بجای نمیآریم از الاره بجای نمیآریم از رسول الایشه نمیآریم از محمدشه نمیآریم از علیشه نمیآریم از حسینشه نمیآریم از حسنشه نمیآریم او بندهای که دَ روی زمین دَ بین تان میچره... بیدر نی نان داره نی بیدر گل اَو نی بیدر کدام بخاری نی بیدر گل... ای ای خو انسانیت نشد دیگه! انسانیت ایره خو هیچی ما انسانیت نمیگیم یکی میگه بیدر گل دَ...
جبههی خودکُشها
<unknown> – Audio_2024_08_22_13_23_23
ایقه بخو که بیدر گل انفجار کنی یکی بیدر ایقه میخوره که هیچ نمیرسه دَ ده روز دَ یک هفته بیدر یک نانه خورده نمیتانه (نفسی میگیرد و فوراً شروع میکند) یک نفر بیدرگل هر روز بخو بخو بخو بیدر گردنای مرغه میخوره بیدر تخما ره میخوره بیدر اُمم کیکها ره میخوره تُ چیزای لیلی ره میخوره با ما بیدر گل پوست کچالو هم نمیرسه( حدود پنج ثانیه مکث) به کلمه لااله الاالله و محمد رسول الله که هر دفعه توبه میکشم هر دفعه استغفار میگوم هر دفعه میگوم که ایشالا و رحمان زمین و آسمانه خو بیدر خو کلشه اشنا گرفته بان که بیدر که کریم هم بگیره رحیم هم بگیره تو هم بگیری مَهم بگیرم بیدر گل (ادامه را با تأکید میگوید) د هر سر دنیایی که میرین (پنج ثانیه مکث) خدا هم بزرگ اس زمین هم بزرگ... زمینش هم بزرگ اس خو گوشم خو اس مه خو نمیروم از همی اوغانستان ولهگه اگه هیچ جای برم نی تیمنی میروم نی خیرخانه نی بیدر گل شمالی نی پروان نی بیدر گل جلال آباد نی بیدر گل سروبی نی بیدر گل خوست و جنوبی نی بیدر گل دَ عِه چارده زمین کابل خود ما و شماست اگه میتانی بدرنگ اگه نمیتانی الا گل دانه دانه...
یوتیوبر: بیه خدا مهربان است کاکاجان، میشه...
یوتیوبر: بیه خدا مهربان است کاکاجان، میشه...
Audio_2024_11_07_15_22_52
<unknown>
پشتون
شعری از اسرار حامد مقتدر
از مجموعه بی نام
(با صدای حامد مقتدر)
شعری از اسرار حامد مقتدر
از مجموعه بی نام
(با صدای حامد مقتدر)
جبههی خودکُشها
<unknown> – Audio_2024_11_07_15_22_52
پشتون.pdf
167.6 KB
شعری از اسرار حامد مقتدر
از مجموعه بی نام
از مجموعه بی نام