سپیده؛ یه‌مامانِ نویسنده
60 subscribers
416 photos
101 videos
9 files
107 links
سلام🌺
من سپیده ام.
اینجا رو با شعار
«ثبت خوشی های کوچک زندگی ساز »بنا کردم؛ خوشی هایی که کوچیکن ولی دلیل محکمی میشن برای ادامه دادن.
💙خدامهربونه💙
Download Telegram
هر گروه مادرانه‌ای که میرم یا توی هر جمعی، یه جمله مشترک می‌شنوم:«وااای کارای عیدمون مونده»

کارای عید دقیقا چیه؟ چرا واسه من نمونده؟!

راستی قبل اینکه سال نو بشه و عید از راه برسه، قراره یه ماه محشر دیگه طلوع کنه، ماهِ مهمونیِ خدا.

از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون. من کارای ماه رمضونم که چند روز دیگه‌س خیلییی مونده... .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دخترای گلم! یه ویدئو براتون آوردم محشرررررر🥹❤️

۹توصیه فوق‌العاده از آیت‌الله کشمیری برای ماه رمضان📿
محفل قرآنی ما؛ سه تا سوره کوچیک رو براشون خوندم. پتانسیل اینو داشتن که بیشتر براشون بخونم، اما ترسیدم زده شن. خودم به زوووور پاشوندمشون 😅

#آیه_روز #تدبر_قرآنی


آیه۲سوره بقره:« آن‌کتاب، هیچ تردیدی در آن نیست، راهنمای پرهیزگاران است.»
تفسیر «آن» این آیه برای من خیلی قشنگ بود.
چرا به قران که تو دستهامونه از اشاره به دور استفاده کرده؟
چون نشان از شأن قرآنه و افق رفیع قرآن رو می‌خواد برسونه.
خب پس چرا جای دیگه ، برای اشاره به قرآن«این» به‌کار برده؟
درسته قرآن خیلی بلندمرتبه‌و عظیم هست اما انسان توانایی رسیدن به درک قرآن رو داره.
و متأسفانه، چقدر خودمون رو دست کم می‌گیریم، مایی که قرآن بلندمرتبه رو قادر به فهمیدن هستیم، الان کجای این دنیا ایستادیم؟ چقدر به زندگی‌ای که خدا بهمون بخشیده بدهکاریم😞
یه حسی از غم روی دلم نشسته.
منشأش کجاست؟
رفتار منشی دکتر.
آدم هرچی میشه بشه، منشی نشه!
چشوووونه ایناااا؟؟؟
ویترین بزک کرده دکتر، فک کرده کیه؟!
اگه آیت‌الله بهجت، به این حرفی که با لبخند هم زده بودند، می‌گن « غیبت»،
پس اوضاع من که خیییییلی خرابه!
از دیشب تا همین الان فکرم مشغول این موضوعه.
اومدم بشمارم ببینم غیبت چند نفر رو کردم؟! دیدم اووووه، ته نداره!!! هرچی می‌رفتم جلوتر آدم‌های بیشتری یادم می‌اومد.
چه کنم چه نکنم؟! تصمیم گرفتم براشون دعا کنم! چه بشناس‌ها، چه نشناس‌ها.

دوست عزیزی که داری اینو می‌خونی و حتی نمی‌خونی! با استناد به عکسی که گذاشتم، احتمال زیاد غیبت شما هم کردم🥺 ببخش منو🥺حلال کن🥺

اصلا بیاید یه معامله بخششی پایاپای؛ شما منو حلال کنید، منم شما رو. تاااازه من یه چیزم سر میذارم،چله دعا براتون برداشتم که از من بگذرید🥹❤️

پ.ن: در همین اثناء که داشتم این متن رو می‌نوشتم،موبایلم زنگ خورد و یه شبه‌غیبت دیگه شکل گرفت. چراااا آخه!😭💔

گفتم «شبه‌غیبت» چون نمی‌دونم غیبته یا نه! ولی مشکوکم بهش😕
ای خداااا،چقدر قشنگهههه.
ای جااانم، سفیدبرفی،مثه یه گوله برف می‌مونه. من عاااشق حیوونام،می‌شه بهش دست بزنم؟ گاز نمی‌گیره؟
او خودااا، عزیزم چقدر ناااازی آخه شما مثه صاحبت(😒)
-اومدی سر مزار کی عزیزم؟ (رو به صاحبش)
-جواب صاحب هاپو
-آخییی؛ خدا رحمتشون کنه.
-میگم مادرِ هاپوجان، کاش این خوشگلمون رو داخل نمی‌آوردی، خیلی‌ها حساسن، داغدیده هم هستن درست نیست. بالاخره این‌جا عزیزشون خوابیده،خوبه که احترام بذاریم.
کاش شما بیرون وایسی، بسپری همراهت که فاتحه‌ش رو خوند بیاد هاپو رو بگیره و بعد شما بری .

شاید براتون سوال بشه این چی بود که خوندید؟ باید بگم امر به معروف و نهی‌از منکر لِسانی در ذهنم😐


پیرو این اتفاق:👇

رفته بودیم سر قبور، بمناسبت پنج‌شنبه آخر سال.
داشتیم با حاجی می‌گشتیم و صلوات و فاتحه می‌فرستادیم که یه خانم بزک‌کرده هاپو به بغل وارد قبرستون شد و رفت بالای سر قبرها😓 یا خدا!!! نمی‌دونی هر دو‌مون چه حسی شدیم و با هم راجع بهش حرف زدیم، در حد چند جمله مختصر.

در هرصورت غیبت حساب شد برامون.
خیلی با خودم کلنجار رفتم. گفتم برگردم حالا که پشتش گفتم جلوش هم بگم:«عزیزم، قشنگم، مو کراتین شده‌ی ابرو فیبروزشده‌ی دماغ مملیه گونه کاشته‌ی بزک‌کرده عزیزی که هیچ جای سالمی تو بدنت نذاشتی بمونه و عقل هم نداری، اومدی، خوش‌اومدی ولی چرا با این هاپوی ناناز اومدی عزیزززززم؟»

دم‌در آرامستان، یه آقای مسئول دیدم، دلم طاقت نیاورد گفتم حداقلش اینه که به این آقا بسپارم و شکایتمو بگم که چطور هیچ نگهبانی و حراست و مسئولی نیست که طرف با سگ بیاد بالای سر قبر ؟!
پیرمرد خوش‌برخوردی بود🥲 خدا خیرش بده آرومم کرد.
اما غیبت او  خانم بین من و علی صورت گرفت، در هرصورت.
حالا باید براش دعا کنم😫
قرار شد هروقت دهنمون داشت به غیبت وا میشد، صلوات بفرستیم جای جمله‌‌غیبت‌گونه‌مون؛ تا این عادت از زندگی‌مون بره.
متأسفانه انقدرررر هم عجین شده با زندگی‌هامون که گذر ازش همت فیل می‌خواد🫤 که ندارم😶
Forwarded from تا کوچ (Parastoo Asgarnejad)
بسم الله الرحمن الرحیم
لهجه‌های فارسی عبری


✍🏼پرستو علی‌عسگرنجاد

همه‌جا را پر کردید: «دروغ است! اگر راست می‌گویید که به زنان غزه در بیمارستان شفا تعرض شده، فیلمش را نشان بدهید!»

کلمه‌هایتان بو دارد، بوی تعفن مردار گندیده.
سؤالتان مثل مردم عادی نیست وقتی خداخدا می‌کنند خبر کذب بوده باشد، شاید خیال بچه‌هایی که تعرض به مادرشان را دیدند، دست از سرشان بردارد.

اما تشکیک شما، انتظارتان برای این‌که کسی از تجاوز فیلم گرفته باشد، مثل یک دمل عفونی روی صورتتان مانده.
می‌خواهم نشتری به این دمل بزنم، شاید بوی گندتان به دماغ کَربوها هم برسد.

که فرمودید عکس می‌خواهید؟
وقتی عکس سربازان اسقاطیلی با لباس زیر زنان فلسطینی منتشر شد، چه کردید؟
وقتی سازمان ملل، سوم اسفند ۱۴۰۲ تجاوز سگیونیست‌ها به زنان فلسطینی را تأیید کرد، چه کردید؟
وقتی پزشک بدون مرز آمریکایی گفت زنان غزه دربه‌در قرص‌های هورمونی‌اند تا عادت ماهیانه‌شان را عقب بیندازند چون پد ندارند، چه کردید؟
وقتی پزشک بیمارستان شفا گفت مجبوریم زنان غزه را بدون بیهوشی سزارین کنیم و جنین مرده‌شان را بیرون بکشیم، چه کردید؟
وقتی بیسان و بالستیا، هر روز عکس دختران شهید را از خود غزه منتشر کردند، چه کردید؟
وقتی دخترکان فلسطینی با موهای سوخته و پاهای قطع‌شده از ترومای پس‌ازبمباران به رعشه افتاده بودند، چه کردید؟
وقتی شیما، دختر نخبهٔ فلسطینی که نفر اول کنکور بود، با تمام خانواده‌اش زیر بمباران شهید شد، چه کردید؟
در تمام این ۱۷۰روز که هزارهزار عکس از مادران داغ‌دیدهٔ غزه منتشر شد چه کردید؟

دمل را بیشتر بشکافم؟
با فیلم شهادت مادر آرتین سرایداران چه کردید؟
با عکس چادر خونی شهدای شاهچراغ چه کردید؟
با تصویر دختر کاپشن‌صورتی چه کردید؟

شما همان‌هایید که وقتی به‌خاطر نیکا شاکرمی مملکت را به آتش کشیدید، هرکس گفت سند بدهید که او را کشته‌اند، گفتید خفه شو!
شما همان‌هایید که وقتی سراغ فیلم ضرب و شتم مهسا امینی و آرمیتا گراوند را ازتان گرفتند، گفتید خفه شو!
شما همان‌هایید که آبروی سارینا را بردید و هرچه مادرش گفت دخترم را نکشتند، گفتید خفه شو!
شما همان‌هایید که وقتی پزشک معتمد بی‌بی‌سی اعتراف کرده دربارهٔ شکستگی جمجمهٔ مهسا امینی دروغ گفته و او به قتل نرسیده، گفتید خفه شو!

دهانتان را که باز می‌کنید، بوی تعفن پاچه‌لیسی اسقاطیل ما را به تهوع می‌اندازد. وقتی می‌گویید «زن زندگی آزادی» و زیرش هشتگ «من بی‌ناموسم» می‌زنید، لهجهٔ عبری‌تان مشمئزمان می‌کند.

که فرمودید عکس می‌خواهید؟
این عکس را ببینید. به کوری چشم شما، این زن، فلسطین است، می‌ماند و با لبخند می‌گوید: «حسبنا الله و نعم الوکیل».

https://t.me/takooch/1386
سپیده؛ یه‌مامانِ نویسنده
بسم الله الرحمن الرحیم لهجه‌های فارسی عبری ✍🏼پرستو علی‌عسگرنجاد همه‌جا را پر کردید: «دروغ است! اگر راست می‌گویید که به زنان غزه در بیمارستان شفا تعرض شده، فیلمش را نشان بدهید!» کلمه‌هایتان بو دارد، بوی تعفن مردار گندیده. سؤالتان مثل مردم عادی نیست وقتی…
اینو که فرستادم یادم افتادم تبریک عید نذاشتم اینجا؟!
باید می‌ذاشتم؟
عید رو که همه به همدیگه تبریک می‌گن؛ اما این حرف‌ها رو شاید خیلی‌ها به خیلی‌ها نگن. و من داغی که دو روزه افتاده به جونم رو نتونستم منتشر نکنم💔 شما هم شنیدید حتما؟!
همه باید بشنون. آخه زمانه زمانه غرباله، هرکی شنید و خشک وایساد و هیچی نگفت و کاری نکرد باید ازش دور شد. ازش دور شید، خطرناکن اونا.

سال نو هم مبارک؛ چشمامون روشن بشه به نور ظهور ان‌شاءالله🤲😢💚
✍🏻بدنم درد می‌کنه، استخون‌هام تیر می‌کشه.
اما خجالت می‌کشم از دردم ناله کنم؛ نه اینکه آه‌وناله نشم از دردم؛ اتفاقا غصه خوردم،اشک ریختم، آه کشیدم اما خب بعدش حساااابی هم شرمنده شدم از خودم.
آه از درد غزه و همذات‌پنداری‌های بعدش💔😭

حالا من باید با همین دردِ زیادم، ولی فی‌الواقع مختصرم، بسازم؛ روزه‌مو بگیرم و مثه مریضی‌های قبلی روی مبل لم ندم و کنترل دست نگیرم.
و به خودم ثابت کنم نشستنم پای درس و کتاب، بیهوده نبود و چیزی عایدم شد؛ مثلا ریاضت در اوج رفاه، مثه رخشنده‌السادات همسر آیت‌الله قاضی.
آخ ! راستی یوقت اشتباه نشه، من کجا و رخشنده السادات کجا؟! رفاه این بانوی بزرگوار کجا که ازش دست شست و رفاه منه تنگ‌نظر دنیاپرست کجا😔
فقط خواستم بگم دارم تلاشمو می‌کنم، انسان بشم. همین.
رخشنده‌السادات رو از این کتاب شناختم.
این چند روز عید، به خوندن این گوهرکتاب گذشت.
انقدر جذاب بود و عجیب و نورانی، که همسر کتاب‌نخونم رو هم باهام همراه کرد.
هرکی زودتر بیدار می‌شد کتاب قسمت اون بود و دیگری چاره‌ای جز صبر نداشت تا کتاب زمین گذاشته بشه و برش داره.😅

«کهکشان‌نیستی» داستانی براساس زندگی آیت‌الله سیدعلی‌قاضی به قلم محمدهادی اصفهانی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
همون‌طور که بی‌حال و نذار گوشه تخت جمع شده بودم و به خودم می‌لرزیدم یاد عمه‌م افتادم.
با خودم گفتم کاش می‌تونستم با دو شاخه گل،همین الان پاشم برم سر مزارش.
که یهو در خونه با شدت کوبیده شد به‌هم. بچه‌ها بودند. با ذوق اومدن و گفتن:« ما داریم می‌ریم بیرون.»
گفتم:« من نمی‌تونم لباس بپوشونمتون! حال ندارم! مگه قرار نشد نیاید بالا، من استراحت کنم؟ حالا کجا می‌خواید برید؟»
- سر خاکِ خواهر باباجون.
🥺چقدر زود اجابت شد خواسته‌م؛ نفری یه اسکناس از عیدی‌هاشون بهشون دادم و گفتم: «برای عمه‌من دو شاخه گل می‌خرید؟»

💚امام‌حسن عزیزم، ولادتتون مبارک💚
امسال رو هم مثه سالی که گذشت با کَرَمِتون پر از حال معنوی کنید🥺 خیلی به داشتنتون نیاز دارم🌱💚
همش چند روز بیشتر نمونده...😢

خدایا! لطفا دیگه امسال دست خالی بیرون نرم از مهمونیت...🤲🥺
قطره اگه به دریا نرسه، نیست میشه و هیچ ردی ازش نمی‌مونه؛ ولی آخ اگه که به دریا برسه، میشه جزئی از دریا، نه اصلا خود دریا.
تو این روزها و تو این شب‌ها، همدیگرو چه دعایی کنیم بهتر از اینکه دلمون با دل امام عصرمون یکی شه و وصل شیم به معشوق حقیقی؟
تنبیه‌شون کردم خیر سرم.
گفتم هرکی لباسشو کثیف کنه خودش باید بشوره.
پسر بزرگه با اکراه و نق و نوق رفت لباسشو انداخت تو لگن آب و مشغول چنگ زدن شد.
پسر کوچیکه منتظر یه فرصت مناسب موند تا کار برادرش رو تکرار کنه.
متأسفانه خوش نشسته به مذاق پسر کوچیکه. از قصدی مدام داره لک می‌ندازه به لباسش که بره بشورتشون
و اینجوری کارمون هزار برابر شد.
تنبیه‌م بهمون نیومده.🥴

#مادرانه
خدا میگه:« مضطر شدی، صدا بزنی و من جواب ندم؟»
دارم به ساعت التماس می‌کنم نگذره. اما مگه می‌شه؟ مگه حرف تو کتش می‌ره؟!
بی‌رحمانه، تند و تند، داره ثانیه‌ها رو پشت هم رد می‌کنه؛ خیلی تندتر از روزهای قبل.
من سیر نشدم که، می‌خوام هنوز سر سفره خدا باشم😭
Forwarded from روزنوشت‌های نی‌نوا (z.zamanlou.z)
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
آخرین روز ماه رمضان

#گزین_گویه
@neynava_nevesht
خدایا صبر😭🖤