رمان شاهرگ پارت 44
این بار جدی تر تشر زد. -خانمِ رعنا! اجازه میدی؟ رعنا فورا سر پایین انداخت… -با بهادر بودم… شانه هایش از انقباض درآمد. گوش شیطان کر انگار که بالاخره دست از سوراخ کردن مغزش برداشته بود. -حالا که با من بودی کارت و بگو بعدش هم با همین آقا شیکه برگرد خونهی شوهرت! معین نفس…
https://roman-one.xyz/رمان-شاهرگ-پارت-44/
این بار جدی تر تشر زد. -خانمِ رعنا! اجازه میدی؟ رعنا فورا سر پایین انداخت… -با بهادر بودم… شانه هایش از انقباض درآمد. گوش شیطان کر انگار که بالاخره دست از سوراخ کردن مغزش برداشته بود. -حالا که با من بودی کارت و بگو بعدش هم با همین آقا شیکه برگرد خونهی شوهرت! معین نفس…
https://roman-one.xyz/رمان-شاهرگ-پارت-44/
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
+ با پول یک ۲۰۶ در سال ۱۳۸۶ الان میشه چی خرید؟!
_ آیینه بغل!!
+با پول یک سکه در سال ۱۳۸۶ چطور؟
_ چهار کیلو پیاز
+اونایی که میدونند خجالت بکشند:)
🆔 @romanman_ir
_ آیینه بغل!!
+با پول یک سکه در سال ۱۳۸۶ چطور؟
_ چهار کیلو پیاز
+اونایی که میدونند خجالت بکشند:)
🆔 @romanman_ir
رمان من
Photo
رمان آق بانو پارت ۱۰
رفیقش خنده کرد. کاش هم مونس و هم دو مرد ساکت میماندند. از سبکسری مونس خوشم نیامده بود. با هر مردی که میرسید، همکلام میشد و مزاح میکرد. خانومجان میگفت حرمت زن دست خودش است؛ راست میگفت. خودم بیحرمتی کردم و دلم لرزید برای شاهین. چه میدانستم بلا میشود و سر زندگیام میریزد؟ چه میدانستم…
https://romandoni3.xyz/رمان-آق-بانو-پارت-۱۰/
رفیقش خنده کرد. کاش هم مونس و هم دو مرد ساکت میماندند. از سبکسری مونس خوشم نیامده بود. با هر مردی که میرسید، همکلام میشد و مزاح میکرد. خانومجان میگفت حرمت زن دست خودش است؛ راست میگفت. خودم بیحرمتی کردم و دلم لرزید برای شاهین. چه میدانستم بلا میشود و سر زندگیام میریزد؟ چه میدانستم…
https://romandoni3.xyz/رمان-آق-بانو-پارت-۱۰/
رمان دونی
رمان آق بانو پارت ۱۰ - رمان دونی
0 (0) رفیقش خنده کرد. کاش هم مونس و هم دو مرد ساکت میماندند. از سبکسری مونس خوشم نیامده بود. با هر مردی که میرسید، همکلام میشد و مزاح میکرد. خانومجان میگفت حرمت زن دست خودش است؛ راست میگفت. خودم بیحرمتی کردم و دلم لرزید برای شاهین. چه میدانستم…
عظمت مراسم هزار دَف در روستای پالنگان بیشک به اندازه کافی در رسانه ها بازتاب پیدا نکرد و این گردهمایی بزرگ در کردستان زیبا، رسانه ای نشد... تصاویر حیرت آور است... رسانه شان باشیم...
🆔 @romanman_ir
🆔 @romanman_ir
رمان من
Photo
رمان آس کور پارت 140
چنان سفت و محکم سراب را به آغوش کشیده بود که انگار میخواست به همه بفهماند دیگر از او جدا نخواهد شد. بردیا و رها سعی کردند سراب را از میان دستانش بیرون بکشند تا از چند و چون حالش مطلع شوند اما حامی رهایش نمیکرد، دیگر نه… بردیا کنارش روی زمین نشست و دندان…
https://romandoni3.xyz/رمان-آس-کور-پارت-140/
چنان سفت و محکم سراب را به آغوش کشیده بود که انگار میخواست به همه بفهماند دیگر از او جدا نخواهد شد. بردیا و رها سعی کردند سراب را از میان دستانش بیرون بکشند تا از چند و چون حالش مطلع شوند اما حامی رهایش نمیکرد، دیگر نه… بردیا کنارش روی زمین نشست و دندان…
https://romandoni3.xyz/رمان-آس-کور-پارت-140/
رمان دونی
رمان آس کور پارت 140 - رمان دونی
0 (0) چنان سفت و محکم سراب را به آغوش کشیده بود که انگار میخواست به همه بفهماند دیگر از او جدا نخواهد شد. بردیا و رها سعی کردند سراب را از میان دستانش بیرون بکشند تا از چند و چون حالش مطلع شوند اما حامی رهایش نمیکرد، دیگر نه…...
رمان من
Photo
رمان فئودال پارت 43
نیشخندی زد، دخترکش از خود بیخود شده بود و نریمان بااین قضیه کیف میکرد لباس های خودش را با سرعت درآورد و خیمه زد روی تن گلین. داغی بدن هایشان را که حس کردند هردو آه کشیدند. مردانگی گلین وسط پای نریمان بود و نریمان، لبش را روی لب های نیمه باز دخترک گذاشت. با…
https://romandoni3.xyz/رمان-فئودال-پارت-43/
نیشخندی زد، دخترکش از خود بیخود شده بود و نریمان بااین قضیه کیف میکرد لباس های خودش را با سرعت درآورد و خیمه زد روی تن گلین. داغی بدن هایشان را که حس کردند هردو آه کشیدند. مردانگی گلین وسط پای نریمان بود و نریمان، لبش را روی لب های نیمه باز دخترک گذاشت. با…
https://romandoni3.xyz/رمان-فئودال-پارت-43/
رمان دونی
رمان فئودال پارت 43 - رمان دونی
0 (0) نیشخندی زد، دخترکش از خود بیخود شده بود و نریمان بااین قضیه کیف میکرد لباس های خودش را با سرعت درآورد و خیمه زد روی تن گلین. داغی بدن هایشان را که حس کردند هردو آه کشیدند. مردانگی گلین وسط پای نریمان بود و نریمان، لبش را...
رمان من
Photo
رمان رز های وحشی پارت 39
همراز نگاهش را گرفت ولی میکائیل چهره اش پر از نفرت شده بود و فک همراز را دوباره در دستش گرفت اما این بار فشار نداد بلکه صورتش را بالا گرفت: – پس اومدی منو با گرگای نر دور و برت شکار کنی اما غافل شدی که من خودم یپا گرگم. منم دریدنو تیکه پاره…
https://romandoni3.xyz/رمان-رز-های-وحشی-پارت-39/
همراز نگاهش را گرفت ولی میکائیل چهره اش پر از نفرت شده بود و فک همراز را دوباره در دستش گرفت اما این بار فشار نداد بلکه صورتش را بالا گرفت: – پس اومدی منو با گرگای نر دور و برت شکار کنی اما غافل شدی که من خودم یپا گرگم. منم دریدنو تیکه پاره…
https://romandoni3.xyz/رمان-رز-های-وحشی-پارت-39/
رمان دونی
رمان رز های وحشی پارت 39 - رمان دونی
0 (0) همراز نگاهش را گرفت ولی میکائیل چهره اش پر از نفرت شده بود و فک همراز را دوباره در دستش گرفت اما این بار فشار نداد بلکه صورتش را بالا گرفت: – پس اومدی منو با گرگای نر دور و برت شکار کنی اما غافل شدی که من خودم...