رمان من
Photo
رمان ماهرخ پارت 145
-بودن با شهریار تحمیل نیست… شما قبل از اون اتقاق زندگی داشتین… احساسی بینتون جریان داشت که اون زندگی رو محکم تر می کرد…!!! حال بدم دست خودم نیست… می سوزم از روزهایی که دارد بهم یادآوری می کند که باید به خاطرش هم شده کمی کوتاه بیایم اما نمی توانم…!!! -اون احساس تموم شد……
https://romandoni3.xyz/رمان-ماهرخ-پارت-145/
-بودن با شهریار تحمیل نیست… شما قبل از اون اتقاق زندگی داشتین… احساسی بینتون جریان داشت که اون زندگی رو محکم تر می کرد…!!! حال بدم دست خودم نیست… می سوزم از روزهایی که دارد بهم یادآوری می کند که باید به خاطرش هم شده کمی کوتاه بیایم اما نمی توانم…!!! -اون احساس تموم شد……
https://romandoni3.xyz/رمان-ماهرخ-پارت-145/
رمان دونی
رمان ماهرخ پارت 145 - رمان دونی
0 (0) -بودن با شهریار تحمیل نیست… شما قبل از اون اتقاق زندگی داشتین… احساسی بینتون جریان داشت که اون زندگی رو محکم تر می کرد…!!! حال بدم دست خودم نیست… می سوزم از روزهایی که دارد بهم یادآوری می کند که باید به خاطرش هم شده کمی کوتاه...
رمان من
Photo
رمان مانلی پارت 102
دستم را میان دستانش گرفت و در دهانش گذاشت. متعجب نگاهش کردم که شروع به گاز گرفتن دستم با لثههای سفتش کرد. چندبار با تلاش ناموفق کمکم صورتش درهم رفت. _چیشده مامانی گشنته؟ دوباره گازی از دستم گرفت که دردم آمد. صورتش را بالا گرفتم که با لجبازی دست و پا زد تا از دستم…
https://romandoni3.xyz/رمان-مانلی-پارت-102/
دستم را میان دستانش گرفت و در دهانش گذاشت. متعجب نگاهش کردم که شروع به گاز گرفتن دستم با لثههای سفتش کرد. چندبار با تلاش ناموفق کمکم صورتش درهم رفت. _چیشده مامانی گشنته؟ دوباره گازی از دستم گرفت که دردم آمد. صورتش را بالا گرفتم که با لجبازی دست و پا زد تا از دستم…
https://romandoni3.xyz/رمان-مانلی-پارت-102/
رمان دونی
رمان مانلی پارت 102 - رمان دونی
0 (0) دستم را میان دستانش گرفت و در دهانش گذاشت. متعجب نگاهش کردم که شروع به گاز گرفتن دستم با لثههای سفتش کرد. چندبار با تلاش ناموفق کمکم صورتش درهم رفت. _چیشده مامانی گشنته؟ دوباره گازی از دستم گرفت که دردم آمد. صورتش را بالا گرفتم که با لجبازی دست…
رمان من
Photo
رمان سکوت تلخ پارت 40
لای پلک هایش باز شد .. مبهوت روی تخت نشست همزمان با هشیار شدن او هاکان هم تماسش را پایان داد نگاهی به مانلی انداخت و حین آنکه پیراهنش را تن میزد خطابش قرار داد – این یک هفته رو حسابی خوش بگذرون حرم خرید گشت و گذار هر جا که دوست داری به کارت…
https://romandoni3.xyz/رمان-سکوت-تلخ-پارت-40/
لای پلک هایش باز شد .. مبهوت روی تخت نشست همزمان با هشیار شدن او هاکان هم تماسش را پایان داد نگاهی به مانلی انداخت و حین آنکه پیراهنش را تن میزد خطابش قرار داد – این یک هفته رو حسابی خوش بگذرون حرم خرید گشت و گذار هر جا که دوست داری به کارت…
https://romandoni3.xyz/رمان-سکوت-تلخ-پارت-40/
رمان دونی
رمان سکوت تلخ پارت 40 - رمان دونی
0 (0) لای پلک هایش باز شد .. مبهوت روی تخت نشست همزمان با هشیار شدن او هاکان هم تماسش را پایان داد نگاهی به مانلی انداخت و حین آنکه پیراهنش را تن میزد خطابش قرار داد – این یک هفته رو حسابی خوش بگذرون حرم خرید...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوماد نامزدشو خواسته غافلگیر کنه و به جای ماشین عروس هلیکوپتر گل زده و با هلیکوپتر داشتن محل برگزاری مراسم میرفتن ک سقوط میکنه و عروس، داماد، برادر عروس، خلبان و عکاسی ک شش ماهه باردار بود می میرن…🥲🤦🏽♀️
نکنید ازاین کارا، جوگیر نشید دم عروسی🚶🏼♀️
🆔 @romanman_ir
نکنید ازاین کارا، جوگیر نشید دم عروسی🚶🏼♀️
🆔 @romanman_ir
رمان من
Photo
رمان گرداب پارت 279
عسل انگار نه انگار که ارایشگر داره چه حرصی می خوره، بدون توجه بهش دوباره به سوگل گفت: -زنگ بزن.. -خیلی خب.. قبل از اینکه سوگل حرکتی بکنه، صدای ایفون بلند شد… چشم های عسل گرد شد و از جا پرید: -وای اومد..اومد..خودشه.. با استرس نگاهش رو بین ما چرخوند و گفت: -چطورم؟..همه چیم اوکیه؟..نگاه…
https://romandoni3.xyz/رمان-گرداب-پارت-279/
عسل انگار نه انگار که ارایشگر داره چه حرصی می خوره، بدون توجه بهش دوباره به سوگل گفت: -زنگ بزن.. -خیلی خب.. قبل از اینکه سوگل حرکتی بکنه، صدای ایفون بلند شد… چشم های عسل گرد شد و از جا پرید: -وای اومد..اومد..خودشه.. با استرس نگاهش رو بین ما چرخوند و گفت: -چطورم؟..همه چیم اوکیه؟..نگاه…
https://romandoni3.xyz/رمان-گرداب-پارت-279/
رمان دونی
رمان گرداب پارت 279 - رمان دونی
0 (0) عسل انگار نه انگار که ارایشگر داره چه حرصی می خوره، بدون توجه بهش دوباره به سوگل گفت: -زنگ بزن.. -خیلی خب.. قبل از اینکه سوگل حرکتی بکنه، صدای ایفون بلند شد… چشم های عسل گرد شد و از جا پرید: -وای اومد..اومد..خودشه.. با استرس...
رمان آغاز از اتمام پارت12
آرامشِقَبلاَزطوفانبخشدوم12
***
– سلـام بر مادر نمونهٔ خودم.
طاهره خانم لبخند گرمی زد و آغوشش را به روی دختر کوچکش باز کرد:
– سلام به روی ماهت مادر. خوبی؟ شوهرت…
https://modvan.ir/رمان-آغاز-از-اتمام-پارت12/
آرامشِقَبلاَزطوفانبخشدوم12
***
– سلـام بر مادر نمونهٔ خودم.
طاهره خانم لبخند گرمی زد و آغوشش را به روی دختر کوچکش باز کرد:
– سلام به روی ماهت مادر. خوبی؟ شوهرت…
https://modvan.ir/رمان-آغاز-از-اتمام-پارت12/
رمان من
Photo
رمان آبشار طلایی پارت 34
شبیه یک جزیزه ناشناخته اما فوقالعاده جذاب و هیجان انگیز بود و از همه مهمتر اینکه قول داده بود به دریا کمک کند! میخواستم هر کار که از دستم برمیآید انجام دهم تا بتوانم کمکش را جبران کنم. دستم را روی زنگ فشردم و لبخند بزرگی زدم اما با باز شدن در و دیدنه زنه…
https://romandoni3.xyz/رمان-آبشار-طلایی-پارت-34/
شبیه یک جزیزه ناشناخته اما فوقالعاده جذاب و هیجان انگیز بود و از همه مهمتر اینکه قول داده بود به دریا کمک کند! میخواستم هر کار که از دستم برمیآید انجام دهم تا بتوانم کمکش را جبران کنم. دستم را روی زنگ فشردم و لبخند بزرگی زدم اما با باز شدن در و دیدنه زنه…
https://romandoni3.xyz/رمان-آبشار-طلایی-پارت-34/
رمان دونی
رمان آبشار طلایی پارت 34 - رمان دونی
0 (0) شبیه یک جزیزه ناشناخته اما فوقالعاده جذاب و هیجان انگیز بود و از همه مهمتر اینکه قول داده بود به دریا کمک کند! میخواستم هر کار که از دستم برمیآید انجام دهم تا بتوانم کمکش را جبران کنم. دستم را روی زنگ فشردم و لبخند...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مراسم آمادهسازی غذا توی جزیره آدمخوراس؟
این همه روش مواد ریخت. منتظر بودم بندازتش توی فر. عجیبه این کار رو نکرد😂😂
🆔 @romanman_ir
این همه روش مواد ریخت. منتظر بودم بندازتش توی فر. عجیبه این کار رو نکرد😂😂
🆔 @romanman_ir
احتمالا تو زندگی قبلیم "امام زاده" بودم .... وگرنه دلیلی نداره آدما فقط وقتی به مشکل میخورن بیان سراغم
🆔 @romanman_ir
🆔 @romanman_ir
رمان من
Photo
رمان آق بانو پارت ۱۱
به قلم رها باقری سر تکان دادم “نه!” نفس بلندی کشید و به شوفر نگاه کرد: – برو خونه زری. شوفر غیظ کرد: – گفتم اونجا نه! – سهراب! بیخود از جا در نرو، وقتی شکوفه میگه بریم خونه زری، یه چیزی میدونه لابد. میگفتم مرا گاراژ پیاده کنند؟ با کدام اتول راهی میشدم؟! با…
https://romandoni3.xyz/رمان-آق-بانو-پارت-۱۱/
به قلم رها باقری سر تکان دادم “نه!” نفس بلندی کشید و به شوفر نگاه کرد: – برو خونه زری. شوفر غیظ کرد: – گفتم اونجا نه! – سهراب! بیخود از جا در نرو، وقتی شکوفه میگه بریم خونه زری، یه چیزی میدونه لابد. میگفتم مرا گاراژ پیاده کنند؟ با کدام اتول راهی میشدم؟! با…
https://romandoni3.xyz/رمان-آق-بانو-پارت-۱۱/
رمان دونی
رمان آق بانو پارت ۱۱ - رمان دونی
0 (0) به قلم رها باقری سر تکان دادم “نه!” نفس بلندی کشید و به شوفر نگاه کرد: – برو خونه زری. شوفر غیظ کرد: – گفتم اونجا نه! – سهراب! بیخود از جا در نرو، وقتی شکوفه میگه بریم خونه زری، یه چیزی میدونه لابد. میگفتم...
رمان من
Photo
رمان مانلی پارت 103
_گذاشتمش پایین پیش نامی… نامی سیخ سرجاش نشسته تا شما تشریف ببرید وسایل مارو برداره ببره خونهی خودش. باربد کمی مکث کرد. _تو این دو روز ناراحتت نکرد فریا؟ ممکنه بعدا بهخاطر این مسائل بخواد اذیتت کنه؟ _نمیدونم باربد. تو این مورد فقط صبوری جوابه! داریوش همانطور که چمدانها را از اتاق بیرون میاورد گفت:…
https://romandoni3.xyz/رمان-مانلی-پارت-103/
_گذاشتمش پایین پیش نامی… نامی سیخ سرجاش نشسته تا شما تشریف ببرید وسایل مارو برداره ببره خونهی خودش. باربد کمی مکث کرد. _تو این دو روز ناراحتت نکرد فریا؟ ممکنه بعدا بهخاطر این مسائل بخواد اذیتت کنه؟ _نمیدونم باربد. تو این مورد فقط صبوری جوابه! داریوش همانطور که چمدانها را از اتاق بیرون میاورد گفت:…
https://romandoni3.xyz/رمان-مانلی-پارت-103/
رمان دونی
رمان مانلی پارت 103 - رمان دونی
0 (0) _گذاشتمش پایین پیش نامی… نامی سیخ سرجاش نشسته تا شما تشریف ببرید وسایل مارو برداره ببره خونهی خودش. باربد کمی مکث کرد. _تو این دو روز ناراحتت نکرد فریا؟ ممکنه بعدا بهخاطر این مسائل بخواد اذیتت کنه؟ _نمیدونم باربد. تو این مورد فقط صبوری جوابه!…
رمان خاتون عروس نحس پارت 37
توماج با تاسف سری تکون داد و گفت: -باشه نمیرم میخوام بمونم ببینم چجوری جن و پریا تو رو میخورن اگه تو شرایط بهتری بودم حتما جیغ بنفش میکشیدم واسه آوردن اسم جن و پری،ولی اون لحظه مثانه پر روزگارم رو سیاه کرده بود. فقط به یه چشم غره راضی شدم و به طرف سرویس…
https://roman-one.xyz/رمان-خاتون-عروس-نحس-پارت-37/
توماج با تاسف سری تکون داد و گفت: -باشه نمیرم میخوام بمونم ببینم چجوری جن و پریا تو رو میخورن اگه تو شرایط بهتری بودم حتما جیغ بنفش میکشیدم واسه آوردن اسم جن و پری،ولی اون لحظه مثانه پر روزگارم رو سیاه کرده بود. فقط به یه چشم غره راضی شدم و به طرف سرویس…
https://roman-one.xyz/رمان-خاتون-عروس-نحس-پارت-37/