عاشقان امام حسین علیه السلام
56 subscribers
8 photos
داستان زندگی امام حسین علیه السلام از ولادت تاشهادت
Download Telegram
و چه خوب شكيبا و مجاهد (در راه خدا) و حمايت كننده و ياور و برادر دفاع كننده از برادر خود بودي كه فرمان پروردگار خود را پذيرفتي، و در آنچه ديگران بدان بي‌رغبت بودند تو بدان راغب و علاقه‌مند بودي كه همان پاداش برجسته و ثناي زيباي الهي بود.نتوان گفت صفاتش بدو صد عمر يك از صد كه برون است كمالات پسنديده‌اش از حدجز حسين هيچ كسش قدر ندانست بدانسان كه ندانست كسي قدر علي را بجز احمدقامتش حسرت طوبي و قدش رونق جنت تن او روح و مجسم كف او فيض مؤبدو براستي كسي كه در همين چند جمله، كه ما از زيارتنامه‌ي آن بزرگوار انتخاب كرديم، دقت كند كمال بزرگواري و عظمت و مقام والاي آن بزرگوار را درمي‌يابد و ما را از توضيح بيشتر بي‌نياز مي‌كند.(متن حديثي را كه صدوق (ره) در امالي از امام صادق (ع) روايت كرده اين‌گونه است: «روي أبوعبدالله الصادق عليه‌السلام: ان الحسين دخل علي أخيه الحسن في مرضه الذي استشهد فيه فلما رأي ما به بكي، فقال له الحسن: ما يبكيك يا أباعبدالله؟ قال: أبكي لما صنع بك فقال الحسن عليه‌السلام: ان الذي أوتي الي سم اقتل به، ولكن لا يوم كيومك يا أباعبدالله و قد ازدلف اليك ثلاثون الفا يدعون انهم من امة جدنا محمد و ينتحلون دين الاسلام فيجتمعون علي قتلك و سفك دمك و انتهاك حرمتك و سبي ذراريك و نسائك و انهاب ثقلك فعندها تحل ببني‌امية اللعنة و تمطر المساء رمادا و دما و يبكي عليك كل شي‌ء حتي الوحوش في الفلوات و الحيتان في البحار.» يعني؛ امام صادق (ع) فرموده است كه امام حسين (ع) به نزد برادرش امام حسن (ع) آمد (در آن بيماري كه امام حسن (ع) بر اثر آن به شهادت رسيد) چون حال برادر را ديد گريست، حسن گفت: «اي اباعبدالله چرا مي‌گريي؟» امام فرمود: «براي آنچه بر شما رفته است مي‌گريم.». امام حسن فرمود: «آنچه بر من رفته است زهري است كه من به وسيله‌ي آن كشته مي‌شوم ولي روزي همانند روز تو نيست اي اباعبدالله، كه سي هزار نفر بر تو هجوم آرند، كساني كه ادعا دارند از امت جد ما هستند و خود را مسلمان مي‌دانند، و آنها گرد آيند براي كشتن و ريختن خون تو و دريدن حرمتت و اسارت زنان و فرزندان و غارت اموال تو، و در اين وقت است كه لعنت بر بني‌اميه حلال گشته و آسمان خاكستر و خون ببارد، و هر موجودي بر تو بگريد حتي وحشيان صحرا و ماهيان دريا.». در مجلس 70 نيز روايتي از امام چهارم (ع) شبيه به روايت فوق نقل شده است. (امالي صدوق، مجلس 30).)

زيارت ناحيه‌ي مقدسه

اين مقام مواسات ابوالفضل (ع) با برادر بزرگوار خود در زيارت ناحيه‌ي مقدسه هم آمده كه مي‌فرمايد: «السلام علي أبي‌الفضل العباس بن أميرالمؤمنين: المواسي أخاه بنفسه، الآخذ لغده من أمسه، الفادي له، الواقي الساعي اليه...» يعني؛ سلام بر ابي‌الفضل العباس فرزند اميرمؤمنان، آنكه با جان خود نسبت به برادرش مواسات كرد، و از گذشته‌اش براي آينده توشه برگرفت، آنكه خود را فداي برادر كرد و جان خويش را سپر او قرار داده و به سوي او سعي و تلاش كافي نمود...

ماجراي شهادت از زبان يكي از نويسندگان روز
باقر شريف قرشي، نويسنده‌ي عرب زبان معاصر، در كتاب حياة الامام حسين بن علي (ع) مي‌نويسد: در تاريخ انسانيت، در گذشته و امروز، برادري و اخوتي صادق‌تر و فراگيرتر و باوفاتر از برادري ابوالفضل نسبت به برادر بزرگوارش امام حسين (ع) نمي‌توان يافت كه براستي همه‌ي ارزشهاي انساني و نمونه‌هاي بزرگواري را در بر داشت!بارزترين نمونه‌ي اين برادري و اخوت بي‌نظير را مي‌توان در ايثار و مواسات و فداكاري آن بزرگوار مشاهده كرد، زيرا حضرت ابوالفضل درباره‌ي برادرش بزرگترين ايثار را انجام داد و جان را فداي او كرد، و در سخت‌ترين بلاها و آزمايشهاي الهي و پيشامدهاي بزرگ با آن حضرت مواسات كرد، و اين مواسات بزرگ را امام زين‌العابدين (ع) با بيان گويا و رسايي اعلام فرموده آنجا كه مي‌فرمايد: «رحم الله عمي العباس فلقد آثر و أبلي...» و اين برادري و اخوت بي‌ريا و صادقانه، شگفت و اعجاب همه‌ي مردم را برانگيخته و در همه‌ي زمانها به عنوان ضرب‌المثل از آن ياد شده، چنانچه يكي از نواده‌هاي آن بزرگوار يعني فضل بن محمد [ در اين‌باره گويد: «أحق الناس أن يبكي عليه...» .نويسنده‌ي مزبور پس از ذكر اشعار ديگري نيز از كميت شاعر گويد: براستي كه ابوالفضل درجات بسياري از تقوي و دين را دارا بود، و لمعات نور چنان در چهره‌ي زيبا و بزرگوارش آشكار بود كه به قمر بني‌هاشم لقب يافت. چنانچه در مبارزه نيز از پهلوانان نامي و مبارزان مشهور اسلام بود، و چنان بود كه هرگاه بر اسب فربه و درشت هيكلي سوار مي‌شد پاهاي مباركش بر زمين كشيده مي‌شد.از پدر بزرگوار خود صفت شجاعت و دست و پنجه نرم كردن با پهلوانان را به ارث برده بود. امام (ع) در واقعه‌ي «طف» سپهسالاري لشكر خود را به او واگذار فرموده و پرچم جنگ را به او سپرد، و او نيز به خوبي آن را به اهتزاز درآورده و از آن دفاع كرد، و سخت‌ترين كارزارها را انجام داد. و چون تنهايي برادر را مشاهده فرمود، و ديد كه ياران و نزديكان از خاندان آن حضرت كه خويشتن را به خداي خود فروخته بودند به شهادت رسيده‌اند پيش آن بزرگوار آمده و رخصت طلبيد تا مصير نوراني خود را ديدار كند، ولي امام به او رخصت نداد و با آوازي دردناك فرمود: «أنت صاحب لوائي»! يعني؛ تو پرچمدار مني!براستي كه امام (ع) تا وقتي ابوالفضل زنده بود نيرومندي ديگري را در خود احساس مي‌كرد، و او همانند لشكري در كنار آن بزرگوار بود كه از وي حمايت و دفاع مي‌كرد ولي ابوالفضل در اين‌باره اصرار كرد و عرض كرد: «لقد ضاق صدري من هؤلاء المنافقين و اريد أن آخذ ثاري منهم.» يعني؛ براستي كه سينه‌ام از اين منافقان تنگ شده و مي‌خواهم انتقام خود را از ايشان بگيرم! آري! ابوالفضل سينه‌اش گرفته و از زندگي خسته و سير شده بود و هنگامي كه مشاهده فرمود ستارگان درخشاني همچون برادران و برادرزادگان و عموزادگانش قطعه‌قطعه و قلم شده روي ريگهاي كربلا ريخته، در اين وقت بود كه شوق ديدار آنها و انتقام خونشان جان ابوالفضل را سوخت، و از امام رخصت تحصيل آب براي كودكان معصومي كه تشنگي رمق آنها را گرفته و روي زمين ريخته بودند گرفت، و آن‌گاه در برابر آن مردم مسخ شده از انسانيت آمد و پسر سعد را مخاطب ساخت و فرمود: «يابن سعد هذا الحسين بن بنت رسول الله (ص) قد قتلتم أصحابه و أهل بيته، و هؤلاء عياله و أولاده عطاشي، فاسقوهم من الماء، قد أحرق الظمأ قلوبهم...» يعني؛ اي پسر سعد اين حسين پسر دختر رسول خداست كه شما ياران و خاندان او را به قتل رسانديد، و اين عيال و اولاد او هستند كه تشنه‌كامند، بياييد و آنها را سيراب كنيد كه براستي تشنگي دلهاشان را آتش زده!سخنان گرم و جانسوز ابوالفضل آن مردم دور از انسانيت را به فكر فروبرد، و برخي را به گريه انداخت تا اينكه آن مرد پست خبيث يعني شمر بن ذي‌الجوشن نزديك آمد و گفت: «يابن أبي‌تراب لو كان وجه الارض كله ماءا و هو تحت أيدينا لما سقيناكم منه قطرة الا أن تدخلوا في بيعة يزيد...» يعني؛ اي پسر ابي‌تراب اگر روي زمين همه را آب بگيرد و همه در اختيار ما باشد قطره‌اي از آن به شما نخواهيم داد تا در بيعت يزيد درآييد!ابوالفضل كه آن گفتار ناهنجار را شنيد به سوي برادر بازگشت و سركشي و طغيان آن قوم بخت برگشته را براي آن حضرت بازگو كرد و در اين هنگام بود كه فرياد كودكان معصوم امام را از خرگاه شنيد كه فرياد مي‌زدند: «العطش، العطش!» ابوالفضل كه آن منظره را ديد (چه منظره‌ي هولناك و دلخراشي ديد) كودكاني را ديد كه لبها خشكيده، و رنگها پريده، و از شدت تشنگي به حال مرگ افتاده‌اند؛ اينجا بود كه آتشي در دل ابوالفضل افتاد، و شراره‌اش اعماق وجود آن بزرگوار را سوزاند، و بلادرنگ بر اسب تندرو خويش سوار شده مشگ را به دوش انداخت و شريعه‌ي فرات را هدف قرار داد و با شهامت بي‌نظيري كه از خود نشان داد حصاري را كه دشمن بر كنار فرات از آن مردم دور از انسانيت تشكيل داده بود شكافت، و شجاعت‌هاي پدر بزرگوار خود يعني فاتح خيبر را به ياد آنها آورد.
و بدين ترتيب وارد شريعه شد در حالي كه تشنگي قلب شريفش را شكافته بود دستها را زير آب برد و مشتي برگرفت تا بياشامد،ولي در اين حال به ياد عطش برادر و زنان و كودكان همراه آن بزرگوار افتاد، و آب را روي آب ريخته و از نوشيدن آن خودداري كرد و با خود گفت:يا نفس من بعد الحسين هوني و بعده لا كنت ان تكوني‌هذا الحسين وارد المنون و تشربين بارد المعين‌تالله ما هذا فعال ديني و براستي كه انسانيت در تمام ابعاد و همه‌ي زمانها به چنين روح بزرگي كه در دنياي فضيلت و اسلام تربيت يافته با كمال خضوع و سرفرازي درود مي‌فرستد و روح بزرگي كه به همه‌ي نسلهاي انسانيت بزرگترين درس بزرگواري را داده والاترين نمونه‌هاي آن را نمايان مي‌سازد.و براستي كه اين ايثار بي‌نظيري كه مرز زمان و مكان را شكسته و از همه جا گذشته از بارزترين خلقيات و كمالات ابوالفضل است كه عواطف آكنده از دوستي و علاقه‌ي شديدش به برادر مانع وي از آشاميدن آب قبل از آن حضرت مي‌گردد!كدام ايثاري از اين والاتر! و كدام گذشتي از اين بي‌رياتر و خالص‌تر! كه جان خود را به جان برادر آميخته و روح خود را با روح آن امام بزرگوار پيوند زده! و هيچ دوگانگي ميان وجود خود و وجود وي نمي‌بيند!آري آن افتخار دودمان هاشم، مشگ خود را پر از آب كرد و به سوي خيمه‌گاه روان شد، مشگ آبي كه براي او از حيات و زندگي گرانقدرتر و ارزشش بيشتر بود، و در اينجا بود كه با دشمن به سختي درگير شد، و آن جانوران به صورت انسان گرداگردش را حلقه‌وار گرفتند تا آب را به لب تشنگان اهل بيت نرساند. در آن هنگام بود كه آن شير بيشه‌ي شجاعت شمشير از نيام كشيد و طعم مرگ ننگينشان را به كامشان چشانيد، سرها بود كه به بازوي توانايش دور مي‌شد، و دلاوراني بودند كه با يك حركت آنها را از جا برمي‌كند و به هوا پرتاب مي‌نمود، و رجز مي‌خواند:لا أرهب الموت اذ الموت رقا حتي أواري في المصاليت لقي‌نفسي لسبط المصطفي الطهر وقا اني أنا العباس أغدر بالسقاو لا أخاف الشر يوم الملتقي و آن هنگام بود كه آن شجاعت بي‌نظير و قهرمانانه‌ي خود را آشكار كرد، و نه تنها از مرگ نمي‌هراسيد بلكه با چهره‌اي گشاده و لبي خندان به استقبال مرگ مي‌رفت تا از حق مسلم و از برادر بزرگوارش كه پيشرو عدالت اجتماعي در روي زمين بود، دفاع كند و اين افتخار را هم داشت كه مشگي پر از آب به همراه دارد تا لب‌تشنگان اهل بيت رسول خدا را سيراب كند.لشكر باطل با مشاهده‌ي آن شجاعت بي‌نظير منهزم گشت، و رعب و وحشت آن منظره آنها را فراري داد، زيرا ابوالفضل (ع) شجاعتي را بروز داد كه فوق حد تصور و غيرقابل توصيف بود، و آنها يقين كردند كه از مقاومت در برابر او عاجز و ناتوانند و نمي‌توانند با وي رو در رو مواجه گردند.در اين وقت آن شخص فرومايه و پست و ترسو، يعني زيد بن رقاد جهني در پشت نخله‌اي كمين كرد و ناجوانمردانه از پشت دست راست آن شيرمرد را قطع نمود. آن دستي را بريد كه سخاوتمندانه به مردم كمك مي‌نمود و از حقوق مظلومان و درماندگان مردانه حمايت مي‌كرد، ابوالفضل اعتنايي به دست راست خود نكرد و همچنان پيش مي‌رفت و رجز مي‌خواند:و الله ان قطعتموا يميني اني احامي أبدا عن ديني... تا بآخر .و با اين رجز، آن هدف بزرگ و عالي خود را كه به خاطر آن مبارزه و جهاد مي‌كرد معرفي نمود، و نشان داد كه به منظور دفاع از دين، و حمايت از امام مسلمين مبارزه كرده و مي‌جنگد.ابوالفضل (ع) چيزي از آن مكان دور نشده بود كه پليد ديگري از پليدان بشريت يعني حكيم بن طفيل طايي كمين كرد و دست چپ آن بزرگوار را نيز جدا نمود، و در پاره‌اي از مقاتل آمده كه در اين وقت آن حضرت بند مشگ را به دندان گرفت و مي‌كوشيد تا آن آب را به لب‌تشنگان اهل بيت برساند، بي‌آنكه توجهي به حال خود داشته باشد از آن خون بسياري كه از بدن شريفش مي‌ريخت و دردي كه از زخمهاي وارده احساس مي‌كرد، و تشنگي بسياري كه بر او غلبه كرده بود، و بايد گفت اين بالاترين درجه‌ي وفاداري و محبت و دوستي يك انسان است كه در طول تاريخ جامعه انسانيت توانسته است بدان برسد.در همين حالي كه به شدت تلاش مي‌كرد تا به هدف انساني خود برسد تير شومي به مشگ خورد و آبها روي زمين ريخت، و ابوالفضل - آن شجاع مردافكن - با هاله‌اي از غم و اندوه ايستاد...! زيرا براي آن بزرگوار اندوه ريختن آب از آن شمشيرها و نيزه‌ها سخت‌تر و دردناك‌تر بود... در اين وقت پليد ديگري جلو رفت و عمودي از آهن بر فرق مباركش زد كه آن را شكافت و آن بزرگوار از بالاي اسب به زمين افتاد، و در آن حال درود خود را براي برادر فرستاد و آخرين وداع را با برادر كرد و گفت: «عليك مني السلام! اباعبدالله»!
يعني؛ درود من بر تو اي اباعبدالله!اين پيام جانسوز به امام رسيد و قلب مباركش را شكافت و با دلي آكنده از اندوه و قامتي خم شده از غم به سوي ميدان حركت كرد و با اسب تندروي خويش صفوف دشمن را شكافت و در حالي كه روح بزرگ ابوالفضل در حال پرواز به عالم قدس بود در برابر بدن شريفش قرار گرفت و خود را بر آن جسم شريف افكند و شروع به بوييدن وي كرد و اشكان ديدگانش را پاك كرده، و همچو كسي كه پاره‌هاي جگر قطعه قطعه‌ي خود را به وسيله‌ي الفاظ بيرون بريزد فرمود: «الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي»!امام (ع) خيره بر آن جسد قطعه قطعه مي‌نگريست و آن برادري صادقانه و وفاي بي‌نظير و شهامت بي‌سابقه‌اش را ياد مي‌كرد و آن همه آرزو را پراكنده و برباد رفته مي‌ديد، و آنچه بار سنگين آن كوه اندوه را بر آن بزرگوار آسان مي‌نمود اين بود كه مي‌دانست به زودي به برادر از دست رفته خواهد پيوست، و جز چند لحظه‌ي اندك پس از وي زنده نخواهد ماند! چند لحظه‌اي كه براي امام (ع) همچون چند سالي مي‌گذشت و آرزو مي‌كرد كه پيش از آن از اين جهان رفته و مرگ او را ربوده بود!آن امام مصيبت‌زده و محزون از كنار جنازه‌ي برادر برخاست در حالي كه نيروي بدني او درهم شكسته و قدرت برداشتن گامها را نداشت، و آثار شكستگي و اندوه بسيار در چهره‌ي نازنينش آشكار بود، و همچنان با چشمي اشكبار به سوي خيمه‌ها روان شد، در اين وقت سكينه به استقبال پدر آمد و گفت: «أين عمي»؟ يعني؛ عمويم كجاست!امام (ع) در حالي كه غرق در گريه و اندوه بود خبر شهادت عمويش را به وي داد، و چون اين خبر دردناك به دختر رسول خدا زينب كبري (س) رسيد يكباره بي‌تاب شد و دست بر قلب پريشان خود نهاد و فرياد زد: «وا أخاه، وا عباساه، وا ضيعتنا بعدك».امام (ع) نيز با خواهر غمديده‌اش در نوحه‌خواني بر برادر شريك گشته و ناله را سر داد و فرمود: «وا ضيعتنا بعدك يا أباالفضل»!آري امام (ع) به تنهايي و بي‌كسي خود پس از برادر واقف گشته بود، زيرا برادري را از دست داده بود كه به تمام وظايف برادري عمل كرده بود و چيزي را در اين‌باره فروگذار نكرده بود!درود بي‌حد بر تو و بر سيره‌ي پسنديده و آموزنده‌ات اي اباالفضل، كه بدان منزلگاه والاي خود رفتي و راه بزرگي را كه در پيش داشتي مردانه پيمودي، و براستي كه تو از بزرگترين و درخشنده‌ترين و فداكارترين شهيدان در پيشگاه خداي تعالي هستي!«و سلام عليك يوم ولدت، و يوم استشهدت، و يوم تبعث حيا»

فرزندان ابوالفضل

چنانچه از روي هم رفته‌ي تواريخ معلوم مي‌شود حضرت اباالفضل (ع) دو پسر داشت به نامهاي عبيدالله و فضل. و مادرشان لبابه دختر عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بوده است.و چون فضل اولادي نياورد، اعقاب حضرت اباالفضل (ع) از عبيدالله به جاي مانده و عبيدالله بن عباس نيز، كه خود از دانشمندان زمان خويش بود، دو پسر داشت به نام عبدالله و حسن. و چون عبدالله نيز فرزندي نداشت اعقاب آن حضرت از حسن بن عبيدالله به جاي ماند. در ميان فرزندان حسن بن عبيدالله بن عباس دانشمندان و محدثين بسياري در اسلام آمده كه نامشان در تاريخ ثبت شده است، مانند عباس بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن اميرالمؤمنين (ع) كه به گفته‌ي خطيب بغدادي در زمان هارون به بغداد آمد، و هارون مقدم او را گرامي داشت، و پس از هارون مأمون نيز او را اكرام كرد.خطيب بغدادي گفته است وي فاضل و شاعري فصيح بود و علويان عقيده داشتند كه او زبردست‌ترين شاعران ميان فرزندان ابوطالب بوده است.در كتاب عمدة الطالب آمده كه عباس بن حسن بن عبيدالله بزرگترين فرزندان پدر بود، و از سادات جليل‌القدر بود. بخاري نيز گفته است كه ميان بني‌هاشم مردي را تيز زبان‌تر از وي نديدم.بنا به گفته‌ي صاحب منتخب التواريخ از فرزندان حسن بن عبيدالله، جعفر بن فضل بن حسن بن عبيدالله است كه ملقب به غريب بوده و آرامگاهش در شيراز و مشهور به سيد حاجي غريب مي‌باشد.يكي ديگر از فرزندان آن حضرت، عبيدالله بن علي بن ابراهيم بن حسن بن عبيدالله است كه به گفته‌ي زبير بن بكار دانشمند و فاضل و سخاوتمند بوده است، و دنياي روزگار خود را گردش كرده و كتابي در فقه اهل بيت جمع‌آوري كرده است و نامش را جعفريه نهاده است، و در پايان به مصر سفر كرد و در سال 312 در همانجا وفات يافت. از فرزندان ديگر آن جناب ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن حسن بن عبيدالله كه به گفته‌ي صاحب منتخب التواريخ در قزوين كشته شد و مدفنش نيز ظاهرا در اين شهر مي‌باشد.و از ديگر فرزندان آن حضرت مي‌توان حمزة بن قاسم بن علي بن حمزة بن حسن بن عبيدالله است را نام برد كه قبرش در نزديكي حله است.

برخي از مرثيه‌هاي آن حضرت
اين مرثيه را به ام‌البنين مادر آن حضرت نسبت مي‌دهند:لا تدعوني ويك ام‌البنين تذكروني بليوث العرين‌كانت بنون لي ادعي بهم و اليوم اصبحت و لا من بنين‌اربعة مثل نسور الربي قد واصلوا الموت بقطع الوتين‌تنازع الخرسان اشلاءهم فلكهم امسوا صريعا طعين‌يا ليت شعري أكما اخبروا بأن عباسا قطيع اليدين [ديگر مرا ام‌البنين (مادر پسرها) نخوانيد، مرا به ياد شيران بيشه انداختيد؛ مرا پسراني بود كه به آنها خوانده مي‌شدم ولي امروزه ديگر پسراني ندارم؛ چهار پسر همانند عقابان تيز پرواز كه با قطع رگ حيات به مرگ رسيدند؛ براي ربودن اعضاي بدنشان نيزه‌ها به نزاع برخاستند و بدين‌سان آن همگي بر روي زمين افتادند؛ اي كاش مي‌دانستم اين خبر راست است كه دو دست از بدن عباس قطع شده.]
شهادت امام



به گفته‌ي محدث قمي (ره) اين فصلي است جانگداز كه مطالعه‌ي آن سرشك از ديدگان مي‌بارد، و آتش غم را در دل مؤمنان افروخته گرداند، و الي الله المشتكي و هو المستعان.و به گفته‌ي محتشم كاشاني:گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست اين رستخيز عام كه نامش محرم است‌گويا طلوع مي‌كند از مغرب آفتاب كاشوب در تمامي ذرات عالم است‌در بارگاه قدس كه جاي ملال نيست سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است‌در روايات اهل بيت (ع) مصيبت آن روز را، بزرگترين مصيبت‌ها و اعظم المصايب ناميده‌اند، و از روز رحلت رسول خدا (ص) و شهادت اميرمؤمنان (ع) و حضرت زهرا (س) و ساير امامان معصوم (ع) آن روز را بزرگتر دانسته‌اند. و به گفته‌ي باقر شريف، آن اندوه‌هاي كمرشكن و مصيبتهاي فراواني را كه امام حسين (ع) در آن لحظات ديد و تحمل كرد هيچ مصلحي در جهان نديد و تحمل نكرد از جمله مصيبتهاي آن روز مي‌توان اين مصايب را نام برد:1. منظره‌ي ديدن زنان حرم و دختران و كودكان معصوم رسول خدا (ص) كه هر لحظه از عزيزي آغشته به خون استقبال مي‌كردند و با فريادهاي جانسوز و ناله‌هاي جگرخراش خود كه با مشاهده‌ي آن عزيزان سر مي‌دادند دل سنگ را آب مي‌كردند. سيد حيدر حلي گويد:له الله مفطور من الصبر قلبه و لو كان من صم الصفا لتفطراو سيد بحرالعلوم فرموده: تلك الرزايا لو ان القلب من حجر اصم كان لا دناهن ينفطرو بالاتر از اندوه ديدن آن منظره‌ها، اندوه سرنوشت آنها در آينده و پس از شهادت آن حضرت بود كه فكر آن امام غيور و باحميت را سخت مضطرب و نگران مي‌ساخت. كه معلوم نبود آن جانوران مسخ شده چه بر سر آن بانوان مطهر و پاك خواهند آورد. به خصوص كه آثار ترس و دلهره و نگراني را در چهره‌ي بسياري از آن زنان و كودكان مشاهده مي‌فرمود، و ناچار بود آنها را به صورتهاي گوناگون دلداري داده و به صبر و آرامش دعوت كند و به آينده اميدبخشي اميدوار سازد. 2. فرياد تشنگي كودكان كه برخي از شدت تشنگي بي‌حال به روي زمين افتاده بودند، و بر طبق برخي روايات به حال غش و مرگ مي‌افتادند، و به گفته‌ي محتشم:زان تشنگان هنوز بعيوق مي‌رسد فرياد العطش ز بيابان كربلابودند ديو و دد همه سيراب و مي‌مكيد خاتم ز قحط آب سليمان كربلايا به گفته‌ي آن شاعر ديگر:مگر به كرب و بلا آب قيمت جان بود كه از عطش به فلك ناله‌ي يتيمان بودكفن دريغ مگر بود بهر شاه شهيد كه تا سه روز تنش روي خاك عريان بودگلوي جمله تر از آب خوشگوار فرات به حلق خشك علي‌اصغر آب پيكان بودز آب و نان همه سير و ز كربلا تا شام سكينه تشنه‌ي آب و گرسنه نان بودو در جايي كه كار تشنگي خود امام (ع) به حدي رسيد كه بنابر آن روايت، جبرئيل براي آدم ابوالبشر وضع حال آن حضرت را در روز عاشوار نقل كرده و مي‌گويد: «لو تراه يا آدم و هو يقول: وا عطشاه وا قلة ناصراه، حتي يحول العطش بينه و بين السماء كالدخان...» يعني؛ اي آدم اگر او را ببيني در حالي كه مي‌گويد واي از تشنگي، واي از كمي ياور، تا آنجا كه تشنگي ميان او و آسمان حايل شود (و چيزي نبيند) جز دود...در اين صورت وضع آن كودكان كم‌طاقت به خوبي معلوم مي‌شود.3. مشاهده‌ي بدنهاي قطعه قطعه و پيكرهاي پر از خون فرزندان و برادران و برادرزادگان و همه‌ي نزديكان و ياران كه در برابر ديدگانش كنار هم چيده شدند، و به هر سو نگاه مي‌كند يك يا چند جنازه‌ي به خون خفته را مي‌بيند.4. دوري و جدايي از همه‌ي آن ياران باوفا و جوانان جان‌باخته، و فداكار كه در روي زمين مانندي نداشتند و آن همه فداكاري و ايثار كردند و اكنون همگان رفته و او را تنها گذارده بودند، و از آن يك مشت زن و بچه و عزيزان بجا مانده كه تا لحظاتي ديگر از آنها نيز جدا خواهد شد، و به گفته‌ي آن شاعر عرب:يقولون ان الموت صعب علي الفتي مفارقة الاحباب و الله اصعب‌آري هيچ كس نمي‌تواند آن همه مصايب و بلاها را جز با ايمان به خدا و توكل و توجه به او تحمل كند، و براستي تنها وسيله‌ي آرام‌بخش در اين گونه صحنه‌ها ياد خدا و توجه به او است.
همان گونه كه آفريدگار جهان فرموده: «ألا بذكر الله تطمئن القلوب.»آن شاعر پارسي زبان خوش قريحه در مخمس خود درباره‌ي آن بزرگوار گفته:جلوه‌ي خورشيد از جمال حسين است چشم فلك مات در جلال حسين است‌علم و حكم حرفي از كمال حسين است معني خلق حسن خصال حسين است‌گوهر انسان حسين و جوهر احسان تنگ ميان را به عزم كشته شدن بست پاي فشرد و كشيد از سر و جان دست‌راحت مردم به جست و پيكر خود خست ز خم دل خلق بست و دست خود اشكست‌الله كه اينسان بود فتوت انسان آنكه دلش با لقاي حق شده مأنوس كي كند انديشه از اسارت ناموس‌فكرت ما پيش او است فكرت معكوس بر خود و ناموس كي خورد غم و افسوس‌آنكه خدايش مكلف است و نگهبان از شخصي به نام عبدالله بن عمار روايت شده كه درباره‌ي آن امام (ع) گويد: «فوالله ما رأيت مكثورا قد قتل اولاده و اصحابه أربط جأشا منه، و لا امضي جنانا منه، و والله ما رأيت قبله و لا بعده مثله.» يعني؛ به خدا سوگند نديدم كسي را كه دشمن بسيار او را احاطه كرده باشد و فرزندان و يارانش كشته شده پر دل‌تر و شجاع‌تر از او و به خدا سوگند نه پيش از او چنين كسي را ديدم و نه بعد از او.

شهادت طفل شيرخوار

در بحارالانوار و نفس المهموم و برخي از مقاتل ديگر آمده است كه چون امام حسين (ع) جوانان و دوستان خود را كشته ديد خود به ميدان جنگ آمد و فرياد زد: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا؟» يعني؛ آيا كسي هست كه دفع دشمن از حرم رسول خدا (ص) كند؟ آيا خداپرستي هست كه در راه كمك به ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسي هست كه به اميد ثواب خدا ما را ياري كند؟اين فرياد به گوش زنان رسيد و صداي شيون آنها بلند شد، امام (ع) بر در خيمه آمد و به زينب فرمود: «ناوليني ولدي الصغير حتي اودعه»، فرزند صغيرم را بياور تا با او وداع كنم!چون آن فرزند را گرفت و خواست تا او را ببوسد، حرملة بن كاهل اسدي تيري به جانب آن طفل رها كرد كه آن فرزند را ذبح كرد، و آن شاعر عرب در اين باره گفته:و منعطف أهوي لتقبيل طفله فقبل منه قبله السهم منحرايعني براي بوسيدن طفل خود خم شد اما تير پيش از وي بر گلوگاه آن طفل بوسه زد. در اين وقت امام (ع) به زينب فرمود: «اين طفل را بگير،» سپس دستهاي خود را زير خون گلوي آن طفل گرفته و چون دست او پر شد آن خون را به طرف آسمان پاشيد و فرمود: «هون علي ما نزل بي انه بعين الله». يعني؛ آنچه اين مصيبت را بر من آسان مي‌سازد آن است كه در ديدگاه خدا (و براي او) است.ابوالفرج و ديگران گفته‌اند: مادر اين طفل شيرخوار، رباب دختر امري‌ءالقيس بن عدي كلبي بود (و البته اين امري‌ءالقيس غير از آن امري‌ءالقيس بن حجر كندي شاعر معروف است) كه مادر سكينه نيز بوده و اين رباب همان زني است كه از آن حضرت (ع) نقل شده كه درباره‌ي او و دخترش سكينه فرموده است:لعمرك انني لاحب دارا تكن فيها السكينة و الرباب‌احبهما و ابذل جل مالي و ليس لعاتب عندي عتاب‌يعني؛ به جان تو سوگند كه من براستي دوست دارم خانه‌اي را كه در آن سكينه و رباب (نام) باشد.من اين دو را دوست دارم و مال خود را در راهشان بذل مي‌كنم و كسي هم نمي‌تواند در اين‌باره مرا سرزنش كند .و اين رباب همان زني است كه چون به مدينه بازگشت يك سال بيشتر زنده نبود، و اشراف قريش به خواستگاري او آمدند ولي او گفت: «ما كنت لاتخذ حموا بعد رسول الله»، پس از رسول خدا (ص) پدرشوهري نخواهم گرفت.و برخي نيز گفته‌اند كه به مدينه بازگشت و يك سال بر قبر امام حسين بماند و زير سقف و سايه هم نرفت، و پس از يك سال از شدت اندوه و غصه در فراق شوهر بزرگوارش از دنيا رفت.ابوالفرج در أغاني گويد: كه او فاضل‌ترين زنان عصر خود بود و اين اشعار هم از او در مرثيه‌ي امام حسين (ع) معروف است كه گفته:ان الذي كان نورا يستضاء به بكربلا قتيل غير مدفون‌سبط النبي جزاك الله صالحة عنا و جنيت خسران الموازين‌قد كنت لي جبلا صعبا ألوذ به و كنت تصحبنا بالرحم و الدين‌من لليتامي و من للسائلين و من يعني و يأوي اليه كل مسكين‌و الله لا ابتغي صهرا بصهركم حتي أغيب بين الرمل و الطين .يعني؛ آن كس كه نوري بود و مردم از وي روشنايي مي‌گرفتند در كربلا كشته شد و او را دفن نكردند، اي دختر زاده‌ي پيغمبر، خدا تو را پاداش خير دهد از ما، و ترازوي تو سنگين برآيد، براستي كوهي سخت بودي كه به آن پناه مي‌بردم و تو با مهرباني و دين مصاحبت ما مي‌داشتي، اكنون كيست كه يتيمان و سائلان را رسيدگي كند؟ و كيست كه به سويش رو كنند و هر مسكين درمانده‌اي به او پناه برد؟ به خدا سوگند من با كسي پيوند ازدواج نبندم پس از شما تا آن وقت كه در خاك و شن پنهان شوم!
.شيخ مفيد گفته: كه امام (ع) در جلوي خيمه نشسته، و در اين حال فرزندش عبدالله را كه طفلي بود نزد او آوردند و آن حضرت او را بر دامن خود نشانيد پس مردي از بني‌اسد تيري به سوي آن طفل پرتاب كرد كه او را ذبح كرد.هل راحم يرحم الطفل الصغير فقد جف الرضاع و ما للطفل مصطبرهل من نصير محام أو اخي حسب يرعي فما حاموا و ما نصرواشاه در گفتار و كودك گرم خواب كه ز نوك ناوكش دادند آب در كمان تيري نهاده حرمله اوفتاد اندر ملائك غلغله‌جست چون تير از كمان شوم او پرزنان بنشست بر حلقوم اوشه كشيد آن تير و گفت اي داورم داوري خواه از گروه كافرم‌نيست اين نوباوه‌ي پيغمبرت از فصيل ناقه كمتر در برت‌از هشام بن محمد كلبي روايت كرده‌اند كه گويد: امام حسين (ع) متوجه فرزندش كه طفلي بود، شد كه از شدت تشنگي گريه مي‌كرد، پس دست آن طفل را گرفت و فرمود: «يا قوم ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل.» يعني؛ اي قوم اگر به من رحم نمي‌كنيد به اين طفل رحم كنيد!پس مردي تيري به سوي او پرتاب كرد كه آن طفل را ذبح كرد، و امام حسين (ع) كه چنان ديد گريست و فرمود: «اللهم احكم بيننا و بين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا». يعني؛ خدايا حكم كن ميان ما و مردمي كه ما را خواندند تا ياريمان كنند و ما را كشتند.در اين وقت ندايي از آسمان آمد كه «دعه يا حسين فان له مرضعا في الجنة» يعني؛ اي حسين او را واگذار كه دايه‌اي در بهشت دارد.و ابن‌نما گفته كه امام (ع) آن طفل را در كنار كشتگان اهل بيت خود نهاد.محمد بن طلحه در مطالب السئول از كتاب الفتوح نقل كرده است كه امام (ع) فرزند صغيري داشت كه تيري آمد و آن طفل را كشت، پس او را به خون آغشته كرد و با شمشير خود زمين را كند، و بر او نماز بگذاشت و به خاك سپرد.شه آمد بر كفش طفل صغيري عيان شد در كنار مه ستاره‌بگفتا با سپه گر مجرمم من ندارد جرم طفل شيرخواره‌چو ابن‌سعد بشنيد اين سخن را به تير انداختن كردي اشاره‌ز شصت حرمله تيري رها شد ز گوشش تا بگوشش گشت پاره‌و در زيارت ناحيه‌ي مقدسه آمده است: «السلام علي عبدالله بن الحسين الطفل الرضيع، المرمي الصريع، المتشحط دما، المصعد دمه في السماء، المذبوح بالسهم في حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدي و ذويه.».

آيا طفل رضيع علي اصغر بوده؟

تا بدينجا آنچه خوانديد و شنيديد نامي از علي‌اصغر در روايات و مقاتل نيامده و در همه‌ي روايات و تواريخ يا نام عبدالله بن الحسين به تنهايي ذكر شده، يا نام طفلي، يا طفلي رضيع يا هر دوي آنها با هم منطبق گشته و يك جا آمده است مانند عبارت زيارت ناحيه‌ي مقدسه، و از كتابهاي قدماء تنها در مناقب ابن‌شهرآشوب آمده كه پس از نقل داستان شهادت علي بن الحسين اكبر (آن هم به صورت مبهم و مجمل) گفته است: «فبقي الحسين وحيدا و في حجره علي الاصغر فأصاب حلقه، فجعل الحسين (ع) يأخذ الدم من نحره فيرميه الي السماء فما يرجع منه شي‌ء...».و نامي از عبدالله الحسين نياورده است.برخي مانند صاحب منتخب التواريخ احتمال داده‌اند كه اسم اين طفل رضيع علي‌اصغر بوده و عبدالله اسم ديگر يا لقب او بوده باشد، وگرنه در كربلا طفل رضيعي بجز جناب عبدالله نبوده است.در فرسان الهيجاء از كتاب الحدائق الوردية نقل كرده‌اند كه اين طفل در روز عاشورا متولد شد و امام (ع) نام او را عبدالله گذارد، و مادرش ام‌اسحاق دختر طلحه بود و چون طفل متولد شد او را به نزد امام (ع) آوردند و حضرت زبان در دهان طفل گذارده بود كه عبدالله بن عقبه غنوي يا هانئ بن ثبيت تيري رها كرده و آن طفل را ذبح كرد. و الله اعلم

وداع امام با اهل حرم
در نفس المهموم از مقاتل نقل كرده كه چون حسين (ع) هفتاد و دو تن از ياران و خاندانش را كشته بر روي زمين ديد متوجه خيمه‌گاه شد و صدا زد: «يا سكينه يا فاطمه، يا زينب، يا ام‌كلثوم عليكن مني السلام.»سكينه كه اين صدا را شنيد فرياد زد: «يا ابة استسلمت للموت»؟ يعني؛ پدرجان آيا تن به مرگ داده‌اي؟ امام (ع) در پاسخش فرمود: «كيف لا يستسلم للموت من لا ناصر له و لا معين.» يعني؛ چگونه تن به مرگ ندهد كسي كه يار و كمك‌كاري ندارد.سكينه گفت: «ردنا الي حرم جدنا» يعني؛ ما را به حرم جدمان بازگردان.و امام (ع) فرمود: «هيهات لو ترك القطا لنام»! يعني؛ اگر مرغ قطا را به حال خود مي‌گذاردند مي‌خوابيد.در اينجا بود كه صداي زنان به گريه و شيون بلند شد و امام (ع) آنها را ساكت كرد. و در همان مقتل است كه آن حضرت به نزد ام‌كلثوم آمد و به او فرمود: «أوصيك يا أخيه بنفسك خيرا و اني بارز الي هؤلاء القوم». يعني؛ خواهرجان تو را سفارش مي‌كنم كه خوب خويشتن‌داري كني و من به جنگ اين مردم مي‌روم.در اين وقت سكينه فريادكنان به سوي آن حضرت (ع) آمد، و امام (ع) سكينه را بسيار دوست مي‌داشت، پس او را به سينه چسبانيد و اشك ديدگانش را پاك كرد و گفت: سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي منك البكاء اذ الحمام دهاني‌لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة مادام مني الروح في جثماني‌فاذا قتلت فأنت اولي بالذي تاتينه يا خيرة النسوان‌يعني؛ اي سكينه بدان كه گريه‌ي تو پس از مرگ من طولاني خواهد بود، دل مرا به اشك حسرت‌بار خود مسوزان تا جان در تن من هست، و چون كشته شدم تو سزاوارتري كه نزد كشته‌ي من آيي اي برگزيده‌ي زنان.
درخواست جامه‌ي كهنه

اهل تاريخ نوشته‌اند كه امام حسين (ع) در ساعات آخر عمر شريف خود بر در خيمه‌ي زنها آمد و از آنها جامه‌ي كهنه‌اي خواست تا زير لباسهاي خود بپوشد كه پس از شهادت بدن او را برهنه نكنند. پس جامه‌اي آوردند و امام (ع) آن را بازگرداند و فرمود: اين جامه‌ي اهل ذلت است، جامه‌ي ديگري آوردند و امام (ع) چند جاي آن را پاره كرد و زير لباسهاي خود پوشيد، و با همه‌ي اين احوال مي‌نويسند آن مردم پست، آن جامه‌ي زيرين را نيز از بدن مطهرش بيرون آوردند.وصال شيرازي مي‌گويد:لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش كه تا برون نكند خصم بدمنش ز تنش‌لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور تني نبود كه پوشند جامه يا كفنش‌كه گفت از تن او خصم بركشيد لباس لباس كي بود او را پاره شد بدنش‌آن شاعر ديگر گويد:از همه عالم گذشت و كرد قناعت پيرهن كهنه خواست شاه ولايت‌گفت به زينب بيار تا كه بپوشم بلكه برهنه نماند اين قد و قامت‌گرچه برون آوردند از تنم آنرا ليك بود حجتي بروز قيامت‌و روايت كرده‌اند كه چون براي جنگ با آن بي‌دينان حركت كرد اين اشعار را مي‌خواند:كفرو القوم و قدما رغبوا عن ثواب الله رب الثقلين‌قتلوا القوم عليا و ابنه حسن الخير الكريم الابوين‌حنقا منهم و قالوا اجمعوا احشروا الناس الي حرب الحسين‌يا لقوم من اناس رذل جمعوا الجمع لاهل الحرمين‌ثم صاروا و تواصوا كلهم با جتيا حي لرضاء الملحدين‌لم يخافوا الله في سفك دمي لعبيدالله نسل الكافرين‌و ابن‌سعد قد رماني عنوة بجنود كوكوف الهاطلين‌لا لشي‌ء كان مني قبل ذا غير فخري بضياء الفرقدين‌بعلي الخير من بعد النبي و النبي القرشي الوالدين‌خيرة الله من الخلق أبي ثم امي فانا ابن الخيرتين‌فضة قد خلصت من ذهب فانا الفضه و ابن الذهبين‌من له جدي كجدي في الوري او كشيخي فانا ابن العلمين [ صفحه 523] فاطم الزهراء امي، و ابي قاصم الكفر ببدر و حنين‌عبدالله غلاما يافعا و قريش يعبدون الوثنين‌يعبدون اللات و العزي معا و علي كان صلي القبلتين‌فأبي شمس و امي قمر فانا الكوكب و ابن القمرين‌و له في يوم احد وقعة شفت الغل بفض العسكرين‌ثم في الاحزاب و الفتح معا كان فيها حتف اهل الفيلقين‌في سبيل الله ماذا صنعت امة السوء معا بالعترتين‌عترة البر النبي المصطفي و علي الورد يوم الجحفلين‌سپس در حالي كه شمشير برهنه‌ي خود را در دست داشت و دست از جان شسته و آماده‌ي شهادت گشته بود در برابر دشمن ايستاد و اين اشعار را مي‌خواند:انا ابن علي الطهر من آل هاشم كفانا بهذا مفخرا حين افخرو جدي رسول الله اكرم من مشي و نحن سراج الله في الخلق يزهرو فاطم امي من سلالة احمد و عمي يدعي ذوالجناحين جعفرو فينا كتاب الله انزل صادقا و فينا الهدي و الوحي بالخير يذكرو نحن امان الله للناس كلهم نسر بهذا في الانام و نجهرو نحن ولاة الحوض تسقي و لاتنا بكأس رسول الله ما ليس ينكرو شيعتنا في الناس اكرم شيعة و مبغضنا يوم القيامة يخسرمرحوم مجلسي در بحارالانوار از محمد بن ابي‌طالب نقل كرده كه ابوعلي سلامي در تاريخ خود ابيات زير را از امام حسين (ع) روايت كرده و گفته است اين ابيات انشاء خود آن حضرت است:فان تكن الدنيا تعد نفيسة فان ثواب الله اعلي و أنبل‌و ان يكن الابدان للموت انشأت فقتل امرء بالسيف في الله افضل‌و ان يكن الارزاق قسما مقدرا فقلة سعي المرء في الكسب اجمل‌و ان
تكن الاموال للترك جمعها فما بال متروك به المرء يبخل‌و مرحوم استاد شعراني پس از ذكر اين ابيات مي‌گويد: «از عبارت فوق معلوم مي‌شود كه محتمل است ساير ابيات را ديگران از زبان آن حضرت ساخته باشند چون ساختن زبان حال در اين موارد معهود است.»

مبارزه و حمله بر دشمن

امام (ع) به ميدان جنگ رفت و مبارز طلبيد و هر كس به جنگ او مي‌آمد با شمشير آن حضرت روانه‌ي دوزخ مي‌گرديد تا آنكه كشتار عظيمي از آنها نمود آنگاه به ميمنه و طرف راست لشكر ابن‌سعد حمله كرد و اين رجز را مي‌خواند:الموت خير من ركوب العار و العار أولي من دخول النارسپس به ميسره و سمت چپ حمله كرد و مي‌گفت:انا الحسين بن علي آليت أن لا انثني‌احمي عيالات أبي امضي علي دين النبي‌در كتاب بحارالانوار از برخي راويان نقل كرده كه گويد: «فوالله ما رأيت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته و صحبه أربط جأشا منه، و ان كانت الرجال لتشد عليه فيشد عليها بسيفه فتنكشف انكشاف المعزي اذا شد فيها الذئب و لقد كان يحمل فيهم و قد تكملوا ألفا فينهزمون بين يديه كأنهم الجراد المنتشر ثم يرجع الي مركزه و هو يقول: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.» يعني؛ به خدا سوگند نديدم كسي را كه دشمن بسيار اطراف او را گرفته و مقهورش ساخته و فرزندان و خاندان و يارانش را كشته باشند دلدارتر از او، چنانكه مردان بر او مي‌تاختند و او با شمشير بر آنها حمله مي‌كرد و آنان از اطراف او همانند گله بزي كه گرگ در آنها افتاده باشد پراكنده مي‌شدند، و آن حضرت بر ايشان حمله مي‌كرد و آنان كه در دسته‌هاي هزار نفري بودند همانند ملخ‌هاي پراكنده از دور او پراكنده مي‌شدند، سپس به جاي خود بازمي‌گشت و مي‌گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم».سروش اصفهاني متوفاي سال 1285 در اين‌باره گويد:از دشت كارزار برانگيخت رستخيز درهم شكسته خصم و گرفته ره گريز گه حمله برد سوي يمين، گه سوي يسار گفتي كه حيدر است به كف ذوالفقار تيزدرياي موج‌خيز درو دشت از سپاه چون نوح، شاه در دل درياي موج‌خيزكامد ندا بدو كه چنين گر كني نبرد با تو كرا بود بجهان طاقت ستيزبا قوت ولايت اگر تيغ مي‌زني از تيغ تو كند ملك‌الموت احتريزتو از براي كشته شدن در ره خدا سوي عراق بار سفر بستي بي‌حجيزبايد برند پردگيان تو را به شام بي‌پرده بر فراز شترهاي بي‌جهيزگردي تو كشته و بسر كشته‌ي تو، خاك ريزد سكينه بر سر گيسوي مشگ بيزخواهي اگر شفيع محبان شوي به حشر بر عهد خود وفا كن و خون بيش از اين مريزگفتا به عهد همچو مني كي بود خلاف شمشير خويش كرد پس آنگاه در غلاف‌از اثبات الوصيه مسعودي نقل شده كه گفته است: به روايتي آن حضرت هزار و هشتصد مرد جنگي از ايشان را بكشت. و ابن‌شهرآشوب گفته: پيوسته آن حضرت جنگيد تا آنكه هزار و نهصد و پنجاه مرد از ايشان را بكشت و اين غير از زخمي‌ها بود. در اين وقت بود كه پسر سعد به قوم خود گفت: «الويل لكم أتدرون لمن تقاتلون؟ هذا ابن الانزع البطين، هذا ابن قتال العرب، فاحملوا عليه من كل جانب». يعني؛ واي بر شما! آيا مي‌دانيد با چه كسي مي‌جنگيد؟ اين فرزند علي بن ابيطالب «الأنزع البطين» [ «أنزع»به كسي گويند كه جلوي سرش مو ندارد و «بطين» كسي را گويند كه شكمي برجسته دارد، و اين دو در اوصاف علي (ع) آمده و برخي در معناي آن گفته‌اند علي كسي بود كه از شرك و بت‌پرستي «انزع» يعني؛ پاك بود؛ و سينه و دلش از علم و ايمان «بطين» و مملو بود. و ضمنا بايد دانست كه مقصود پسر سعد از نقل اين صفات مدح و ستايش علي (ع) نبود بلكه منظور تنقيص و مذمت بود، چنانچه هدفش از ذكر جمله «قتال العرب» تحريك آنها به انتقام‌جويي و يادآوري جنگهاي بدر و احد و حنين و غيره بوده «عليه لعائن الله و الملائكة و الناس اجمعين» وگرنه علي بن ابيطالب (ع) بي‌جهت مردان عرب را نكشت و كساني از اعراب به شمشير آن حضرت (ع) كشته شدند كه حاضر نبودند از بت‌پرستي و حمايت از شرك و فساد دست بردارند، و آن بزرگوار نسبت به ديگران كمال عطوفت و مهرباني را داشت و حاضر نبود بي‌جهت مويي از سر آنان كم شود.] است، و اين پسر كشنده عرب است، پس از هر سو بر او حمله كنيد.در اينجا بود كه چهار هزار نفر كمان‌دار آن حضرت را هدف آماج تيرهاي خود قرار داده و او را تيرباران كردند و ميان او و اهل حرم و سراپرده‌اش حايل گشتند.
امام (ع) كه چنان ديد بر سر آنها فرياد زد: «يا شيعة آل ابي‌سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم و ارجعوا الي احسابكم اذ كنتم اعرابا...» يعني؛ اي پيروان خاندان ابي‌سفيان اگر دين نداريد و از معاد و روز جزا نمي‌هراسيد لااقل در دنياي خود آزادمرد باشيد و به اصل و گوهر خود بازگرديد اگر عرب هستيد؟شمر فرياد زد: «اي پسر فاطمه چه مي‌گويي؟» امام فرمود: «اقول: انا الذي اقاتلكم و تقاتلوني، و النساء ليس عليهن جناح، فامنعوا عتاتكم عن التعرض لحرمي ما دمت حيا.» .يعني؛ مي‌گويم: من با شما مي‌جنگم شما هم با من مي‌جنگيد و زنان را گناهي نيست، پس سركشان خود را تا من زنده‌ام از تعرض نسبت به حرم من بازداريد.شمر گفت: «حق داري،» آن گاه فرياد كشيد از حرم اين مرد دور شويد و آهنگ خود او كنيد كه سوگند به جان خودم او هماوردي بزرگوار است.يكي از شاعران پارسي زبان ماجراهاي آن روز را كه منجر به اين نامرديها و رذالت‌ها گرديد اين‌گونه به نظم درآورده است:مي‌سوخت در لهيب تبي آتشين، زمين مي‌ساخت پايه‌هاي غروري نوين، زمان‌خورشيد همچو كشتي آتش گرفته‌اي آواره بود در دل درياي آسمان‌مي‌ساخت خون و تيغ و شهامت حماسه‌اي با عشق و با حقيقت و ايثار توأمان‌آزادي و فضيلت، يك سو به هم قرين خودرأيي و رذالت، آنسو به هم قران يكسوي، اوج رايت مردان جان به كف يكسوي موج لشكر خونخوار و جانستان‌در عرصه‌ي نبرد تني چند جان به كف چون كوه در برابر درياي بيكران‌مردي به پاي خواست كه افتد ز پاي ظلم جاني ز دست رفت كه مانده به جا جهان‌در نيمروز گرم كه هر لحظه مي‌گداخت در زير آفتاب گدازنده جسم و جان‌يك مرد مانده بود و كران تا كران عدو يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان‌در اين چنين دمي بسوي خيمه‌گاه او آنجا كه داده بود به نوباوگان امان‌لشكر به پيش تاخت كه يابد غنيمتي جز اين نبود مقصد آن لشكر گران‌آن شاهباز اوج فضيلت چو بازديد اين گونه موج آتش و خون را در آشيان‌برپاي خاست و از دل درياي پر ز خون افراشت قامتي كه قيامت كند عيان‌فرياد زد: بهوش اگر نيست دين تو را آزاده باش و توسن آزادگي بران‌اين آخرين كلام خداوند عشق بود آن دم كه مي‌گذشت از اين تيره خاكدان‌در اين وقت بود كه آن بي‌شرمان دور از انسانيت حلقه‌وار آن بزرگوار را احاطه كردند و تشنگي بر آن حضرت غلبه كرده بود و از آن مردم شربت آبي مي‌طلبيد، و هرگاه كه اسب خود را به سمت فرات به حركت درمي‌آورد با يك حمله‌ي عمومي كه به او مي‌كردند مانع رسيدن او به فرات مي‌شدند.

در شريعه‌ي فرات
ابومخنف از جلودي نقل كرده كه در اين وقت امام (ع) به اعور سلمي و حجاج بن زبيد كه با چهار هزار مرد موكل بر شريعه بودند حمله كرد و آنها را كنار زده و اسب خويش در آب راند، و چون اسب سر خود را در آب كرد كه بنوشد امام (ع) فرمود: «أنت عطشان و انا عطشان، و الله لا ذقت الماء حتي تشرب.» يعني؛ تو تشنه‌اي و من هم تشنه‌ام، به خدا سوگند من از آب نمي‌چشم تا تو بنوشي!اسب كه اين سخن امام را شنيد آب ننوشيد و سرش را بلند كرد، گويا كلام آن حضرت را فهميد.حسين (ع) فرمود: «من آب مي‌نوشم تو هم بنوش،» سپس دست دراز كرد و مشتي آب برداشت كه ناگهان سواري فرياد زد: «يا اباعبدالله تتلذذ بشرب الماء و قد هتك حرمك». يعني؛ اي اباعبدالله تو به نوشيدن آب دل خوش كرده‌اي و حرم تو را غارت كردند!امام (ع) كه اين سخن را شنيد آب را بريخت و بر آن مردم حمله كرد و آنها را دور ساخته و ديد حرم سالم است و آسيبي به آنها نرسيده (و سخن آن سوار نابكار فريبي بيش نبوده است).اين روايت به همين گونه كه نقل شد در بحارالانوار از ابن‌شهرآشوب نقل شده كه آن را از أبي‌مخنف روايت كرده، و از ابن‌حجر هيتمي نقل شده كه گفته است: اگر آن حضرت را فريب نداده بودند و ميان او و نوشيدن آب حايل نمي‌شدند، هرگز قدرت نداشتند كه او را بازدارند زيرا او همان مرد شجاعي بود كه هرگز از جاي خود حركت نمي‌كرد و نيرويي نبود كه او را از راه خود بازدارد. .برخي از دانشمندان و راويان نيز در اصل اين حديث و صحت آن ترديد كرده و گفته‌اند: اين گونه غفلت و فريب شايسته‌ي مقام امامت نيست هر چند جلودي از مشاهير اخباريين است، و اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «لا استغفل عن مكيدة» و اگر از امامت هم قطع نظر كنيم فطانت آنان قابل انكار نيست. سپس سخن خواجه را در تجريد و گفتار علامه‌ي حلي (ره) در شرح آن نقل كرده و بالاخره اصل داستان را زير سؤال برده‌اند. سيد مقرم در پانوشت مقتل الحسين پس از آنكه عهده‌ي خود را از ضمانت صحت اين حديث مبرا ساخته و به عهده نگرفته است، توجيهي براي آن كرده و به نحوي خواسته محملي براي آن پيدا كند. و الله اعلم.به هر صورت از مجلسي (ره) در جلاء العيون نقل شده كه گفته است: امام (ع) بار ديگر با اهل بيت خود وداع كرده و آنها را به صبر و پايداري سفارش كرد و وعده ثواب و پاداش نيك به ايشان داده و فرمود: «استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و حاميكم و سينجيكم من شر الاعداء و يجعل عاقبة امركم الي خير، و يعذب اعاديكم بأنواع البلاء، و يعوضكم عن هذه البلية بأنواع النعم الكرامة، فلا تشكوا و لا تقولوا بأنفسكم ما ينقص من قدركم.» يعني؛ آماده باشيد براي بلا و بدانيد كه خدا نگهبان و پشتيبان شما است، و از شر دشمنان شما را نجات خواهد داد، و پايان كار شما را به خير و خوبي مقرر خواهد فرمود، و دشمنانتان را به انواع گرفتاريها عذاب خواهد كرد، و شما را نيز در عوض اين بلية انواع نعمتها و كرامتها خواهد داد، پس زبان به شكايت نگشاييد و چيزي نگوييد كه از قدر و منزلت شما بكاهد.در كتابهاي معتبر مقتل‌نويسان، پس از نقل اين كلمات آمده است كه امام (ع) به جنگ دشمنان آمد، و از آمدن زينب (س) به دنبال آن حضرت (ع)، و عنان‌گيري و درخواست توقف و اجازه براي بوسيدن زير گلوي امام (ع) يا آمدن دخترش سكينه و درخواست پياده شدن و دست يتيم‌نوازي بر سر او كشيدن.
مجلسي (ره) در بحارالانوار از ارباب مقاتل روايت كرده كه گفته‌اند: در اين وقت امام (ع) ايستاد تا لختي بياسايد كه جنگ او را خسته كرده بود، و همچنانكه ايستاده بود سنگي بيامد و بر پيشاني آن بزرگوار نشست. [در روايتي به جاي سنگ تير آمده و آن تيري بود كه ابوالجنوب رها كرد و بر پيشاني آن حضرت (ع) نشست.] .پس جامه را برگرفت تا خوني را كه از اثر آن سنگ بر چهره‌اش ريخته بود پاك كند، كه ناگهان تير سه شاخه‌ي زهرآلودي بيامد و بر سينه‌ي آن حضرت (ع) يا به قولي بر قلب مقدس آن حضرت (ع) جاي گرفت، در اين وقت بود كه امام (ع) گفت: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول اللهه» و سپس سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت: «الهي انك تعلم انهم يقتلون رجلا ليس علي وجه الأرض ابن نبي غيره.» يعني؛ خدايا تو مي‌داني كه اينان مردي را مي‌كشند كه در روي زمين پسر پيغمبري جز او نيست.آن‌گاه آن تير را برگرفت و از پشت خود بيرون آورد، و به دنبال آن بود كه خون همانند ناودان از جاي آن تير جاري شد. پس امام (ع) دست بر آن زخم گذاشت و چون از خون پر شد آن خونها را به سوي آسمان پاشيد و يك قطره از آن برنگشت. بار دوم دست بر آن نهاد و سر و صورت خود را با آن خون آغشته كرد و فرمود: بدين گونه خواهم بود تا آنكه جدم رسول خدا (ص) را در حالي كه به خون خضاب شده هستم ديدار كنم؛ و گويم كه اي رسول خدا فلاني و فلاني مرا كشتند.صاحب مناقب (ره) روايت كرده است كه چون دستور حمله‌ي عمومي از طرف پسر سعد صادر شد يكصد و هشتاد نفر نيزه‌دار و چهار هزار نفر تيرانداز به آن حضرت (ع) حمله كردند، و طبري از ابي‌مخنف از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: «در بدن امام حسين (ع) جاي سي و سه نيزه و سي و چهار زخم شمشير يافتم.».در روايت ديگر از آن حضرت روايت شده كه فرمود: «امام حسين (ع) به شهادت رسيد و جاي بيش از سيصد و بيست زخم از نيزه و شمشير و تير بر بدن آن حضرت ديده شد.».در قول ديگر سيصد و شصت زخم، و در روايت ديگر جاي سي و سه ضربت به جز زخم تيرها، بيان شده است، و تيرها در زره او همچون خارهايي كه در تن خارپشت است قرار داشت و روايت شده كه همه‌ي آنها در پيش روي و جلوي بدن آن حضرت (ع) بود.

شهادت عبدالله بن حسن

شيخ مفيد و سيد بن طاووس روايت كرده‌اند كه لشكر دشمن مقداري درنگ كرد و آن حضرت (ع) را به حال خود گذاردند و پس از آن دوباره حمله كرده و دور او را گرفتند، در اين وقت عبدالله بن حسن كه پسر خردسالي بود و به حد بلوغ نرسيده بود از پيش زنان به سرعت آمد و در كنار امام (ع) ايستاد، زينب (س) خود را به عبدالله رسانده و خواست او را بازگرداند و حسين (ع) نيز به خواهر فرمود: خواهرم او را نگهدار، ولي آن پسر به سختي مقاومت كرد و گفت: «لا والله لا افارق عمي» يعني؛ نه به خدا سوگند از عمويم جدا نمي‌شوم. در اين وقت ابجر بن كعب - و به قولي حرملة بن كاهل - شمشير خود را بلند كرده بود كه بر بدن حسين (ع) فرودآورد عبدالله بن حسن گفت: «ويلك يابن الخبيثة أتقتل عمي». يعني؛ واي بر تو اي پسر زن خبيث عموي مرا مي‌كشي.ولي آن نامرد اعتنايي نكرد و شمشير را به طرف امام حسين (ع) فرود آورد، عبدالله دست كوچك خود را پيش برد و سپر كرد، كه شمشير بيامد و دست او را بريده به پوست آويزان كرد، عبدالله صدا زد: «مادر!».امام (ع) او را در برگرفت و فرمود: «اي برادرزاده صبر كن و آن را به حساب خير و نيكي به حساب آور، كه خدا تو را به پدران صالح و شايسته‌ات ملحق فرمايد.».سيد فرموده: «در اين وقت حرمله تيري به سوي عبدالله انداخت و او را به شهادت رساند.»ظاهر روايت آن است كه عبدالله بن حسن وقتي به شهادت رسيد كه امام (ع) سواره بود، ولي از پاره‌اي روايات ديگر، و بلكه از كيفيت نقل همين روايت نيز استفاده مي‌شود كه ماجراي شهادت عبدالله در زماني اتفاق افتاد كه امام (ع) روي زمين افتاده بود، چنانچه در مقتل مقرم نيز آمده است كه اين ماجراي جانسوز در وقتي بود كه امام (ع) روي زمين افتاده بود، و الله اعلم.
سيد (ره) گفته چون زخمهاي بدن امام (ع) سنگين شد صالح بن وهب مزني نيزه‌اي به تهيگاه آن حضرت (ع) زد كه او را از اسب بر زمين افكند و به طرف راست صورت بر زمين آمد. آن‌گاه برخاست.مقبل شاعر فارسي زبان گويد:در يگانه‌ي درياي مجمع البحرين به خون طپيده‌ي كرب و بلا امام حسين‌نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سيدالشهداء بر جدال طاقت داشت‌هوا ز جور مخالف چو قيرگون گرديد عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديدبلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتادسيد (ره) گويد: «در اين وقت زينب (س) از خيمه بيرون آمد و فرياد زد: «وا أخاه، وا سيداه، وا اهل بيتاه، ليت السماء اطبقت علي الارض، و ليت الجبال تدكدكت علي السهل». يعني؛ اي كاش آسمان بر زمين مي‌آمد، و اي كاش كوهها خرد و پراكنده بر هامون مي‌ريخت.شمر بن ذي‌الجوشن فرياد زد: «انتظار چه را مي‌كشيد!».و به دنبال اين فرياد بود كه از هر سو بر آن حضرت حمله كردند، زرعة بن شريك حربه‌اي بر كتف آن حضرت (ع) زد، و ديگري شمشيري بر شانه‌ي او زد كه سبب شد تا آن حضرت (ع) بر رو درافتد، و در آن حال سخت بي‌حال بود، كه گاه برمي‌خاست و گاه مي‌افتاد، سنان بن انس نيزه‌اي بر ترقوه (گودي زير گلوي) آن حضرت (ع) زد و سپس نيزه‌اش را بركشيد و بر سينه‌ي آن بزرگوار بزد، و تيري تيز به سوي آن حضرت (ع) پرتاب كرد كه در گلوگاه مقدسش قرار گرفت كه بيفتاد و بر زمين نشست و آن تير را از گلوگاه خود بيرون كشيد و دو دست خود را زير گلو گرفت چون از خون پر شد بر سر و صورت و محاسن خود ماليد و فرمود: «هكذا ألقي الله مخضبا بدمي، مغصوبا علي حقي». يعني؛ اين گونه خدا را خضاب شده به خون خود و در حالي كه حقم را غصب كرده‌اند ديدار خواهم كرد.(درباره‌ي سنان بن انس نوشته‌اند كه چون مختار در كوفه خروج كرد گروهي را به دنبال او فرستاد و سنان بن انس به سوي بصره فرار كرد، مختار دستور داد خانه‌اش را ويران كرده و افرادي را به جاسوسي براي يافتن او فرستاد تا اينكه به وي خبر دادند سنان از بصره به طرف قادسيه حركت كرده پس مختار جمعي را فرستاد تا او را دستگير كرده به كوفه آوردند آن‌گاه دستور داد ابتدا انگشتان او را قطع كنند سپس دست و پاي او را قطع كردند و آن‌گاه ديگي از روغن زيتون را روي آتش جوش آورده و او را ميان آن ديگ روغن انداخته تا به دوزخ واصل گرديد. (بحارالانوار، ج 45، ص 375.). در نقل ديگري است كه تا زمان حجاج زنده بود پس روزي حجاج با مردم گفت هر كس خدمتي به بني‌اميه كرده برخيزد، جماعتي برخاستند و خدمتهاي خويش را بگفتند و سنان بن انس هم برخاست و گفت: «من كشنده‌ي حسينم» حجاج گفت: «نيكو خدمتي است،» و چون به منزل بازگشت زبانش بسته شد و عقلش زايل گشت، و در همان جا كه نشسته بود مي‌خورد و كار ديگر مي‌كرد تا به جهنم رفت. (پانوشت ترجمه نفس المهموم، ص 195))
در اين وقت عمر بن سعد به مردي كه در سمت راست او ايستاده بود گفت: «واي بر تو فرودآي و كارش را تمام كن!» خولي بن يزيد اصبحي پيش رفت تا سر آن حضرت (ع) را جدا كند ولي لرزه‌اي بدنش را گرفت و برگشت، و سنان بن انس پياده شد و شمشير بر حلق آن حضرت (ع) زد و گفت: «من سرت را مي‌برم و مي‌دانم كه تو فرزند رسول خدا هستي و از طرف پدر و مادر بهترين مردم هستي، و سپس سر مطهرش را جدا كرد.»ابن‌شهرآشوب و محمد بن ابي‌طالب گفته‌اند كه چون بي‌حالي بر آن حضرت عارض شد. شمر فرياد زد: «چرا ايستاده‌ايد، و انتظار چه را مي‌كشيد؟» زخمها و تيرها او را سنگين كرده مادرتان به عزايتان بنشيند از هر سو بر او حمله كنيد، در اين وقت حصين بن تميم تيري بر دهان آن حضرت زد، و ابوايوب غنوي تير ديگري بر حلق او زد، و زرعة بن شريك ضربتي بر كتف آن حضرت (ع) زد، و سنان بن انس نيز نيزه‌اي بر سينه او زده بود، صالح بن وهب نيزه‌اي بر تهيگاه آن حضرت (ع) زد كه بر گونه‌ي راست بر زمين افتاد... و عمر بن سعد نزديك آن حضرت (ع) آمده بود.حميد بن مسلم گويد: در اين وقت زينب دختر علي (ع) از خيمه بيرون آمد و مي‌گفت: «ليت السماء انطبقت علي الارض» يعني؛ اي كاش آسمان بر زمين فرودمي‌آمد.آن‌گاه عمر بن سعد را مخاطب ساخت و گفت: «يا عمر بن سعد أيقتل ابوعبدالله و انت تنظر اليه». يعني؛ اي عمر بن سعد آيا ابوعبدالله را مي‌كشند و تو نظاره مي‌كني؟اشك عمر بن سعد بر چهره و ريشش جاري شده بود، اما روي خود را از زينب برگرداند.در روايت مفيد (ره) آمده كه چون زينب ديد عمر بن سعد پاسخش را نداد رو به مردم كرد و گفت: «أما فيكم مسلم».مگر ميان شما يك نفر مسلمان نيست خداپرست مگر اندر اين بيابان نيست‌در اين وقت حسين (ع) نشسته بود و جامه‌اي پرقيمت بر تن داشت و مردم از نزديك شدن به آن حضرت پرهيز داشتند، و شمر فرياد مي‌زد: «واي بر شما چرا منتظريد، او را بكشيد!»در پايان اين روايت آمده كه خولي بن يزيد نزديك آمد كه سر آن حضرت (ع) را جدا كند ولي ناتوان شده و دستش لرزيد، سنان نيز حاضر نشد تا آنكه خود شمر نزديك آمد و سر مقدس آن حضرت (ع) را بريد.و در برخي روايات از هلال بن نافع نقل شده كه گويد: «كنت واقفا نحو الحسين و هو يجود نفسه، فوالله ما رأيت قتيلا قط مضمخا بدمه احسن منه وجها و لا انور، و لقد شغلني نور وجهه عن الفكرة في قتله، فاستقي في هذه الحال ماءا فابوا أن يسقوه». يعني؛ ايستاده بودم در كنار حسين (ع) هنگامي كه آن حضرت جان مي‌داد و به خدا سوگند هيچ‌گاه نديدم كشته‌اي را كه به خون خود آغشته باشد زيباروي‌تر از او و براستي كه درخشندگي روي آن حضرت (ع) مرا از تفكر در قتل و شهادتش بازداشته بود، و در آن حال طلب آب مي‌كرد و آنها آبش ندادند.در روايت ديگري است كه چون كار بر آن حضرت سخت شد رو به سوي آسمان كرد و با خدا به راز و نياز پرداخت، و از جمله دعاهاي آن حضرت (ع) است: «صبرا علي قضائك يا رب لا اله سواك يا غياث المستغيثين، مالي رب سواك، و لا معبود غيرك، صبرا علي حكمك يا غياث من لا غياث له، يا دائما لا نفاد له، يا محيي الموتي، يا قائما علي كل نفس بما كسبت، احكم بيني و بينهم أنت خير الحاكمين.» يعني؛ شكيبايي بر قضاي تو دارم پروردگارا، معبودي جز تو نيست اي فريادرس فرياد كنندگان، پروردگاري جز تو ندارم، و معبودي جز تو نيست، شكيبايي بر حكم تو اي فريادرس آن كس كه فريادرسي ندارد، اي جاويدي كه پايان ندارد، اي زنده كننده‌ي مردگان، اي آنكه بر كيفر هر كس آنچه را كرده و به دست آورده است استواري، ميان من و اين مردم حكم كن كه تو بهترين حاكماني.در كتاب مناقب آمده است: عمر بن سعد كه امام (ع) را در آن حال ديد خشم كرد و به مردي كه در طرف راست او بود گفت: «فرودآي واي بر تو و حسين (ع) را راحت كن.» پس خولي بن يزيد اصبحي فرود آمد و سر آن حضرت را جدا كرد.برخي گفته‌اند شمر و سنان به نزد آن حضرت (ع) آمده و امام (ع) آخرين رمق را در بدن داشت و زبانش را از تشنگي در دهان مي‌گرداند و آب مي‌طلبيد، و شمر لعنه الله پس از آنكه جسارتي كرد، به سنان گفت: «سرش را از قفا جدا كن،» و سنان گفت: «من اين كار را نمي‌كنم.» در اين وقت شمر خشمگين شد و نشست و سر آن حضرت را جدا كرد.بر طبق اين روايات كه مختلف نقل شده به طور قطع معلوم نيست چه كسي مبادرت به كشتن آن حضرت و بريدن آن سر مقدس نمود، و همان گونه كه خوانديد درباره‌ي قاتل آن حضرت (ع) سه قول بود:1. خولي بن يزيد اصبحي؛2. سنان بن انس نخعي؛3. شمر بن ذي‌الجوشن.باقر شريف قرشي اقوال ديگري نيز در اين باره نقل كرده مانند اينكه برخي گفته‌اند قاتل آن حضرت (ع) خود عمر بن سعد بود، و ديگر آنكه قاتل: حصين بن نمير بوده يا اينكه مهاجر بن اوس بود. البته اين اقوال ضعيف است و مشهور همان سه قول بالاست، خداوند همه آنان را لعنت كرده و پيوسته عذابشان را زياد گرداند، و هرگز آنها را نيامرزد
در زيارت ناحيه‌ي مقدسه آمده است: «و اسرع فرسك شاردا الي خيامك قاصدا محمحما باكيا، فلما رأين النساء جوادك مخزيا و نظرن سراجك عليه ملويا برزن من الخدور، ناشرات الشعور، علي الخدود لاطمات، الوجوه سافرات، و بالعويل واعيات، و بعد العزمذللات، و الي مصرعك مبادرات، و الشمر جالس علي صدرك...». يعني؛ اسب تو شتابان آمد به آهنگ خيمه‌هايت شيهه‌زنان و گريان و چون زنان اسب تو را زبون ديده، و زين تو را واژگون مشاهده كردند، از پرده بيرون ريختند در حالي كه موها بر گونه‌ها ريخته و پريشان كرده و مشتها بر رخسار زنان، و رويها گشاده و شيون‌كنان، و پس از دوران عزت خوارشدگان، و به سوي قتلگاه تو شتابان، و ديدند كه شمر بر سينه‌ات نشسته.ابن‌شهرآشوب و محمد بن ابيطالب گفته‌اند: همين كه امام (ع) به زمين افتاد آن اسب آنقدر فرياد زد و شيهه كشيد و سر خود را بر زمين زد تا در كنار خيمه‌ها از دنيا رفت. از جلودي نقل شده كه پس از اينكه امام (ع) بر زمين افتاد آن اسب به دفاع از امام (ع) پرداخت و اسب و مركب بود كه بر زمين مي‌انداخت تا آنكه چهل نفر از آن بي‌دينان را هلاك كرد، سپس نزديك بدن امام (ع) رفته و سر و گردن خود را به خون آن حضرت آغشته نمود و آهنگ خيمه‌ها كرد و بلند بلند شيهه مي‌كشيد و دستها را بر زمين مي‌زد.از ابي‌مخنف نقل شده كه هنگامي كه آن اسب شيهه‌زنان و همهمه‌كنان به سوي خيمه‌ها مي‌رفت، و چنين مي‌گفت: «الظليمة الظليمة من امة قتلت ابن بنت نبيها». يعني؛ اي واي از ستم و حق‌كشي امتي كه پسر دختر پيغمبر خود را كشت.مردم كه چنان ديدند تعجب كردند و آن اسب را ديدند كه به سوي خيمه‌ها مي‌رود و صداي شيهه‌اش بقدري بلند بود كه فضاي كربلا را پر كرده بود، همين كه نزديك خيمه‌ها رسيد، و صداي شيهه‌اش را زينب (س) شنيد به سكينه گفت: «برخيز و از پدر استقبال كن.».سكينه بيرون آمد و اسب را با زين واژگون و يال غرقه خون و شيهه‌زنان ديد، و با ديدن آن منظره فرياد زد: «وا قتيلاه، وا حسيناه، وا محمداه، وا علياه، وا فاطمتاه، وا غربتاه، وا بعد سفراه، وا كرباه...» .و در روايت ديگري است كه ام‌كلثوم وقتي آن اسب را ديد، دست روي سر گذارد و فرياد مي‌زد: «وا محمداه، وا جداه، وا نبياه، وا ابالقاسماه، وا علياه، وا جعفراه، وا حمزتاه، وا حسناه، هذا حسين بالعراء صريع بكربلاء مجزور الرأس من القفاء، مسلوب العمامة و الرداء.». اين سخنان را گفت و بيهوش روي زمين افتاد. .عشق حق از برج زين شد سرنگون ماء و طين سيماب سان شد بي‌سكون‌ذوالجناح شاه دين از دود آه اين سپهر نيلگون كردي سياه‌الظليمة الظليمة ورد او بر خيام شاه دين بنهاد رودختران از يك سو، از يك سو زنان بر ركاب و بر سمش بوسه‌زنان‌پايمال بوسه از سر تا به دم پيكرش در زير بوسه گشت گم‌زينب محزون ره ميدان گرفت از فروغ او خور تابان گرفت‌بر بلندي شد كه بيند شاه را بر سر ني ديد خونين ماه رااز منتخب طريحي نقل شده كه چون امام (ع) بر زمين افتاد اسب او شروع كرد به شيهه‌زدن و فرياد كردن و همچنان از روي كشته‌ها مي‌گذشت، عمر بن سعد كه او را ديد بر سر مردان خود فرياد زد كه اين اسب را بگيريد و به نزد من آريد كه از اسبان مخصوص رسول خدا (ص) است. .مردان كمند انداختند و هرگاه نزديك او مي‌شدند بر آنها حمله كرد و با دست و پا و دندان از خود دفاع كرده و آنها را فراري مي‌داد تا اينكه جمعي را كشت و و گروهي را بر زمين افكند و از مركب به زير آورد و بالاخره نتوانستند او را بگيرند، عمر سعد كه چنان ديد فرياد زد: «رهايش كنيد تا ببينم چه مي‌خواهد بكند؟» آنها نيز اطراف او را رها كرده و به كناري رفتند.همين كه آن اسب خود را آزاد و رها ديد، بيامد و كشته‌ها را يكي يكي نظاره كرد و گويا به دنبال گمشده‌اش مي‌گشت تا به امام (ع) رسيد و چون صاحب بزرگوار خود را ديد شروع به بوييدن آن حضرت كرد و با دهان او را مي‌بوسيد و پيشاني خود را بر بدن او مي‌ماليد و شيهه مي‌كشيد و اشك از چشمانش مي‌ريخت تا آنجا كه همه حاضران را به تعجب واداشت، عبدالله بن قيس گفته كه آن اسب را ديدم كه مردم از دور او پراكنده شده و او به طرف خيمه‌ها مي‌رفت و كسي قادر نبود به او نزديك شود و سپس آهنگ فرات كرد و به سرعت و جست و خيز خود را به وسط فرات رسانيد و در آب فرورفت و ديگر تا به امروز كسي ندانست كه به كجا رفت و چه شد .مرحوم استاد شعراني در ترجمه نفس المهموم گويد: اين اسب معروف به ذوالجناح است و در تواريخ و مقاتل معتبر قديم كه در دست ما است اين نام نيست مگر در روضة الشهداء ملا حسين كاشفي، و چنانكه گفته‌ايم اكثر كتب قديم به دست ما نرسيده است و نمي‌توان گفت همه‌ي مطالب آن كتب در اين كتابها كه داريم مندرج است.
ابن‌نديم در كتاب فهرست خود كه در سال 1377 تأليف كرده است سه چهار هزار كتاب تاريخ و انساب و سيره شمرده است همه از مصنفين معتبر و شايد ما سي كتاب از آن قبيل در دسترس خود نداشته باشيم پس چگونه مي‌توانيم عدم وجود را دليل عدم وجود دانيم و ملاحسين كاشفي عالمي متبحر بوده. و در مقتلي كه منسوب به ابي‌اسحاق اسفرايني است و اعتبار ندارد، نام آن را ميمون آورده است و گويد: از اسبان مخصوص پيغمبر (ص) بود. .در كتاب مقتل مقرم آمده كه چون اسب بر در خيمه‌ها آمد زينب عقيله به نزد حسين (ع) آمد و اين در وقتي بود كه عمر بن سعد با جمعي از همراهانش اطراف آن حضرت بودند و امام (ع) مشغول جان دادن بود. زينب كه چنان ديد فرياد زد: «اي عمر أيقتل ابوعبدالله و أنت تنظر اليه».و عمر بن سعد رو از زينب برگرداند در حالي كه اشكش سرازير بود و بر صورتش مي‌ريخت.زينب كه چنان ديد فرياد زد: «ويحكم أما فيكم مسلم»... تا به آخر آنچه پيش از اين گذشت، و از اين نقل معلوم مي‌شود كه آمدن اسب بر در خيمه‌ها پيش از شهادت امام (ع) بوده نه بعد از آن... والله اعلم.
پستي و رذالت لشكر عمر بن سعد تا آنجا بود كه پس از شهادت امام حسين (ع) و جدا كردن سر مقدس آن حضرت (ع) بلادرنگ اقدام به ربودن لباسها و اسلحه‌ي آن بزرگوار نمودند و چنانچه اهل تاريخ نوشته‌اند: پيراهن آن حضرت (ع) را شخصي به نام اسحاق بن حيوه حضرمي برگرفت، و چون به تن كرد پيس شد و موي او بريخت، و در حديث است كه در آن پيراهن جاي يكصد و ده زخم از نيزه و تير و شمشير يافتند.و سراويل آن حضرت را ابحر بن كعب تميمي ربود و گويند كه او زمين‌گير شد و پاهايش خشك شد و از حركت بازماند.و عمامه‌ي او را اخنس بن مرثد، و بنابر قول ديگري جابر بن يزيد برداشت و بر سر بست و ديوانه شد؛ و نعلين او را اسود بن خالد برگرفت؛ و انگشتري آن حضرت را بجدل بن سليم برگرفت و گويند براي ربودن آن انگشتر انگشت آن حضرت را نيز بريد. در تاريخ آمده كه مختار او را دستگير كرد و دستور داد دستها و پاهاي او را قطع كردند و همچنان رهايش كردند تا جان بداد و به درك واصل شد.زره آن حضرت (ع) را نيز عمر بن سعد برداشت، و چون به دستور مختار عمر بن سعد را كشتند آن زره را به قاتل او أبوعمرو بخشيد.و شمشير او را جميع بن خلق يا اسود بن حنظلة برداشت (و البته اين شمشير غير از ذوالفقار است چنانچه آن انگشتر هم كه بجدل بربود انگشتر مخصوص رسول خدا (ص) و جزء مواريث انبياء و ائمه (ع) نبوده چنانچه امام صادق (ع) در حديثي به اين مطلب تصريح فرموده است.)از برخي روايات و زيارتنامه‌ها نيز استفاده مي‌شود كه بدن مطهر آن بزرگوار را برهنه كرده و هر چه بود بردند كه از آن جمله است آنچه در ضمن فرازهاي زيارت ناحيه‌ي مقدسه آمده است: «... السلام علي المقطوع الوتين، السلام علي المحامي بلا معين، السلام علي الشيب الخضيب، السلام علي الخد التريب، السلام علي البدن السليب، السلام علي الثغر المقروع بالقضيب...».



از ابوريحان بيروني نقل شده كه در كتاب آثار الباقية گفته است: آن مردم با حسين (ع) كاري كردند كه هيچ ملتي با اشرار مردم چنان نكردند از كشتن و به كار بردن شمشير و نيزه و سنگ و پايمال كردن بدنها با سم اسبان و غارتگري و غيره. و براستي كه انسان هنگامي كه تاريخ كربلا را مي‌خواند به خوبي به اين گفتار ابوريحان پي مي‌برد كه شمه‌اي از آن را در ذيل مي‌خوانيد:ارباب مقاتل نوشته‌اند: «پس از اينكه امام (ع) را سر بريدند در آغاز دست به تاراج و غارت حرم آن حضرت زده و سپس خيمه‌ها را آتش زدند.»هر چه در خيمه‌ها بود به غارت بردند و لباس و چادر و زيور زنان و جامه‌ي كودكان را به زور و خشونت مي‌ربودند. و گوشواره از گوش زنان و دختران و خلخال از پاي ايشان بيرون كرده و مي‌بردند، و از حميد بن مسلم نقل شده كه گفته است: مي‌ديدم زني از زنهاي مكرمه و دختران طاهره را كه با آن بيشرمان بر سر جامه در كشمكش بودند و عاقبت آن جامه را از او مي‌ربودند. .در مقتل مقرم آمده كه مردي گوشواره‌هاي گوش ام‌كلثوم را چنان كشيد كه لاله‌ي گوش را پاره كرد؛ و آن ديگري نزد فاطمه دختر امام حسين (ع) آمد و خلخال پاي او را بيرون آورد و در آن حال مي‌گريست، فاطمه گفت: «چرا گريه مي‌كني؟» گفت: «براي اين كاري كه مي‌كنم و اموال دختر رسول خدا (ص) را به غارت مي‌برم،» فاطمه گفت: «اگر چنين است پس مرا رها كن!» گفت: «مي‌ترسم ديگري آن را ببرد!»در اين حال مردي را ديدم كه زنان را با كعب نيزه مي‌زند و آنان به يكديگر پناه مي‌برند و هر چه لباس و چادر و روپوش داشتند همه را آن مرد گرفته، و چون چشم آن مرد به فاطمه افتاد قصد او كرد، فاطمه گريخت و آن مرد نيز با نيزه خود حمله كرد، فاطمه روي زمين افتاد و بيهوش شد و چون به هوش آمد ام‌كلثوم را بر بالاي سر خود ديد كه مي‌گريست .كار به جايي رسيد كه زني از قبيله‌ي بكر بن وايل كه به همراه شوهرش در لشكر عمر سعد بود وقتي آن منظره‌هاي دلخراش و جنايتها را مشاهده كرد فرياد زد: «يا آل بكر بن وائل أتسلب بنات رسول الله! لا حكم الا لله يا لثارات رسول الله».
يعني؛ اي خاندان بكر بن وائل آيا دختران رسول خدا (ص) را غارت مي‌كنند؟ حكمي جز حكم خدا نيست، اي خونخواهان رسول خدا (ص)!كه شوهرش نزديك آمد و او را به خيمه‌ي خويش بازگرداند.و تنها خدا مي‌داند كه در آن ساعت بر سر آن بانوان عفيفه و كودكان معصوم چه آمد و قافله‌سالار اين زنان و كودكان يعني زينب كبري چه ديد و چه كشيده است؟ وگرنه هيچ قلم و بياني نمي‌تواند آن منظره‌ي خونبار را به رشته‌ي تحرير يا تبيين و ترسيم درآورد.و آن شاعر دل سوخته در اين‌باره چه نيكو گفته است: چو كار شاه و لشكر بر سر آمد سوي خرگه سپه غارتگر آمدبه دست آن گروه بي‌مروت به يغما رفت ميراث نبوت‌هر آن چيزي كه بد در خرگه شاه فتاد اندر كف آن قوم گمراه‌زدند آتش همه آن خيمه‌گه را كه سوزانيد دودش مهر و مه رابه خرگه شد محيط آن شعله‌ي نار همي شد تا به خيمه شاه بيماربتول دومين شه در تلاطم نمودي دست و پاي خويشتن گم‌گهي در خيمه و گاهي برون شد دل از آن غصه‌اش درياي خون شدمن از تحرير اين غم ناتوانم كه تصويرش زده آتش به جانم‌مگر آن عارف پاكيزه نيرو در اين معني بگفت آن شعر نيكواگر دردم يكي بودي چه بودي وگر غم اندكي بودي چه بودي‌از حميد بن مسلم و ديگران نقل شده كه آن بي‌شرمان پست‌تر از هر حيوان همچنان كه به غارتگري و پرده‌دري مشغول بودند و خيمه‌ها را از جا كنده و آتش مي‌زدند به حضرت علي بن الحسين (ع) كه سخت بيمار بود، رسيدند، در اين وقت شمر بن ذي‌الجوشن يا زنازاده‌ي ديگري پيش آمد و خواست تا آن حضرت (ع) را بكشد...حميد بن مسلم گويد من گفتم: «سبحان الله آيا بيمار را هم خواهي كشت «و انه لما به» يعني؛ همان بيماري او را بس است و او را از پاي درخواهد آورد و بدين وسيله مانع قتل او شدم.»از اخبار الدول قرماني نقل شده كه شمر خواست علي اصغر يعني امام زين‌العابدين (ع) را بكشد كه زينب دختر علي (ع) بيرون آمد و گفت؛ او كشته نخواهد شد مگر آنكه من هم با او كشته شوم، شمر كه چنان ديد دست از آن حضرت (ع) برداشت.در نقل روضة الصفا است كه عمر بن سعد دست شمر را بگرفت و مانع قتل امام زين‌العابدين گرديد.در ارشاد مفيد (ره) آمده كه عمر بن سعد بر در خيمه‌ها آمد و زنها كه او را ديدند پيش او آمده و گريستند، پس عمر سعد دستور داد كسي داخل خيمه زنان نشود و متعرض آن كودك بيمار نشود، زنان كه چنان ديدند از او خواستند دستور دهد آنچه را از آنها ربوده و برده‌اند بازگردانند تا خود را با آنها بپوشانند، عمر سعد فرياد زد: «هر كس چيزي از اين زنان برده به آنها بازگرداند!».حميد بن مسلم گويد: «به خدا سوگند هيچ كس چيزي پس نياورد (و به سخن او وقعي ننهاد) پس گروهي را بر خيمه‌ها و سراپرده‌ي زنان و علي بن الحسين (ع) گماشت كه كسي از آنها از خميه‌ها بيرون نرود و كسي هم متعرض آنها نشود.»باري اين فصل جانگداز را با چند بيت پايان مي‌دهيم:گيرم حسين سبط رسول خدا نبود گيرم كه نور ديده‌ي خيرالنساء نبودگيرم نبود سينه‌ي او مخزن علوم آخر ز مهر بوسه‌گه مصطفي نبودگيرم به زعم نسل زنا، بود كافري بر هيچ كافر اين همه عدوان روا نبودگيرم كه خون حلق شريفش مباح بود شرط بريدن سر كس از قفا نبودگيرم نبود عترت او عترت رسول گيرم حريم او حرم كبريا نبودآتش بر آشيانه‌ي مرغي نمي‌زنند گيرم كه خيمه خيمه‌ي آل عبا نبود
طبري و ديگران نقل كرده‌اند كه عمر بن سعد پس از اينكه از نزد خيمه‌هاي زنان بازگشت ميان همراهان خود فرياد زد: «من ينتدب للحسين فيوطي الخيل صدره و ظهره»؟يعني؛ كيست كه دستور ما را درباره‌ي حسين (ع) انجام دهد؟ و با اسبان سينه و پشتش را لگدكوب كند؟».پس ده نفر از آن فرومايگان پست، آمادگي خود را براي انجام آن دستور دلخراش و جنايت‌بار اعلام كردند كه نام ننگينشان را تاريخ اين گونه ضبط كرده است: اسحق بن حيوة (و او همان جنايتكاري است كه پيراهن امام (ع) را نيز برده بود)، اخنس بن مرثد، حكيم بن طفيل، عمرو بن صبيح صيداوي، رجاء بن منقذ عبدي، سالم بن خيثمه‌ي جعفي، واخط بن ناعم، صالح بن وهب جعفي، هاني بن ثبيت حضرمي، اسيد بن مالك - لعنهم الله في الدارين - و اينان بر اسبان خود سوار شده و بدن مطهر امام (ع) و سينه و پشت آن حضرت (ع) را لگدكوب كردند.راوي گفت اين ده نفر به كوفه آمدند و اسيد بن مالك يكي از آن ده نفر ايستاد و گفت:نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل يعبوب شديد الاسريعني؛ ماييم كه لگدكوب كرديم سينه و پشت را با اسبان سخت‌پيكر تيزپا.و عبيدالله هنگامي كه آنها را شناخت جايزه‌ي اندكي به آنها داد؛ و از ابوعمر زاهد نقل شده كه گفته است:ما نسب اين ده نفر را بررسي كرديم و ديديم همه‌ي آنها حرامزاده بودند.چون مختار خروج كرد اين ده نفر را گرفت و دست و پاي آنها را با زنجيرهاي آهنين بست و دستور داد اسب بر بدن آنها تاختند تا به درك واصل گشتند.وصال شيرازي گويد:لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش كه تا برون نكند خصم بدمنش ز تنش‌لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور تني نماند كه پوشند جامه يا كفنش‌نه جسم يوسف زهرا چنان لگدكوب است كزان توان به پدر برد بوي پيرهنش‌دهان كجا كه نمايد تلاوت قرآن مگر كه روح قدس ساخت حرفي از دهنش‌كه گفت از تن او خصم بركشيد لباس لباس كي بود او را كه پاره شد بدنش‌و آن شاعر عرب گويد:و أي شهيد اصلت الشمس جسمه و مشهدها من اصله متولدو اي ذبيح داست الخيل صدره و فرسانها من ذكره تتجمدألم تك تدري ان روح محمد كقرآنه في سبطه متجسدفلو علمت تلك الخيول كأهلها بأن الذي تحت السنابك أحمدلثارت علي فرسانها و تمردت كما انهم ثاروا بها و تمردواو از مصباح كفعمي روايت شده است كه سكينه دختر امام حسين (ع) گويد: «چون پدرم كشته شد من او را در آغوش گرفتم و بيهوش شدم و در آن حال شنيدم كه مي‌فرمود:شيعتي ما ان شربتم ري عذب فاذكروني او سمعتم بغريب او شهيد فاندبوني‌پس ترسان برخاسته و چشمم از گريه آزرده شده بود و مشت بر صورت مي‌زدم ناگهان هاتفي گفت: بكت الارض و السماء عليه بدموع غزيرة و دماءيبكيان المقتول في كربلاء بين غوغاء امة ادعياءمنع الماء و هو منع قريب عين ابكي الممنوع شرب الماء [ آسمان و زمين بر او گريستند اشك بسيار و خون. آن دو مي‌گريند بر آن كس كه در كربلا كشته شد ميان مردماني فرومايه و بي‌پدر. از آب او را منع كردند در حالي كه نزديك آب بود، اي ديده گريه كن بر آن كس كه او را از نوشيدن آب منع كردند.] .

عمر امام در وقت شهادت

چنانچه شيخ مفيد (ره) و علماي ديگر شيعه و اهل سنت گفته‌اند: مشهور آن است كه در وقت شهادت پنجاه و هشت سال از عمر شريف و پربركت آن حضرت (ع) گذشته بود. و اقوال ديگري نيز هست ولي مشهور همين قول است. و سال شهادت نيز همان گونه كه قبلا ذكر شد سال 61 هجري بود.



اين را هم بد نيست بدانيد كه چند نفر از ياران و همراهان امام (ع) زنده ماندند كه اينان بر طبق نقل اهل تاريخ عبارت بودند از:1. عقبة بن سمعان، كه غلام رباب دختر امري‌ءالقيس همسر امام (ع) بود كه او را به اسارت گرفتند و نزد عمر سعد بردند چون از او پرسيد: «تو كيستي؟» پاسخ داد: «برده‌اي هستم،» عمر سعد او را آزاد كرد؛2. مرقع بن قمامة، كه او را نيز به اسارت گرفتند و قبيله‌ي وي از عمر سعد براي او امان گرفته نزد عبيدالله زياد بردند و عمر سعد ماجراي او را بازگفت و پسر زياد او را به بحرين تبعيد كرد و در آنجا سكونت گزيد؛3. مسلم بن رباح، كه همراه امام (ع) بود و پرستاري آن حضرت (ع) را مي‌كرد و پس از شهادت آن حضرت (ع) زنده ماند و از كربلا گريخت، و هم او است كه قسمتهايي از ماجراي كربلا را نقل كرده است؛ 4. حسن بن الحسن، كه پيش از اين نيز در ضمن داستان روز عاشورا و شرح مبارزات فرزندان امام حسن (ع) گفته شد كه او را ميان زخمي‌ها يافتند و با وساطت اسماء بن خارجة فزاري كه در لشكر عمر سعد بود و با او خويشاوندي داشت از كشتن او صرفنظر كردند، و او را به كوفه آوردند و معالجه كردند، و پس از بهبودي به مدينه بازگشت؛5 الي 8. عمر بن الحسن، قاسم بن عبدالله، محمد بن عقيل، زيد بن الحسن،... كه اينان نيز به گفته‌ي برخي از اهل تاريخ در كربلا بودند ولي زنده مانده و به شهادت نرسيدند