كانال اشعار فريبا صفري نژاد
1.27K subscribers
190 photos
107 videos
180 links
Download Telegram
« تلخند ۴۷»

کسی در به روی از جهان بسته بود
بُتی را به خدمت میان بسته بود

به تخمِ بُت اندر گلاویز شد
چو آونگ و از فخر لبریز شد

بپرسید از بُت، چطو بُت شدی؟!
بگفتا: همینطوری و بیخودی

ژنم خوب بود و پدر نامدار
بشد نطفه ام بسته با اقتدار

ز بَدوِ ورودم هزاران لقب
گرفتم همی چون قطار از عقب

چو بودم من از نسلِ فرمانروا
پرستیدنم شد به مردم روا

کنند افتخار از پرستیدنم
سر و دست افشان پی دیدنم

که در محضرم چاپلوسی کنند
به شوق و شعف دستبوسی کنند

رسیدم به این شأن بی حرص و جوش
نه با سعیِ علم و عمل یا به هوش

بپرسید عبد از بتِ خودپرست
به جز تو بُتِ دیگری نیز هست؟

بفرمود: آری خود بنده نیز
ببندم دخیل و بگویم مجیز

بَرَم سر به دیوار بَهرِ دعا
که شاید کنم حاجتِ خود روا

بتی اهل ایمان و خوش باورم
مسلمانم و عبدِ پیغمبرم

بتِ خاندانم امامِ رضاست
اگرچه ز نسلش دلم نارضاست

از این تخمه سر زد بتی بدسرشت
به صوتِ کریه و به سیمای زشت

چنان کرد بر مُلک و ملت جفا
که جویند از درگهِ من شفا

شده قسمت من درود و سپاس
ازین بدتر و بد، به لطف قیاس

به هر عضوِ من بسته امّت دخيل
به اميدِ خُرماست از اين نخيل

خدا گر بخواهد خدايی كنم
بر این مُلک فرمانروایی كنم

شود دردِ من بی دوایی علاج
از این قهرِ عمامه و مِهرِ تاج

به بت گفت آن بنده ی بینوا
به راهت روا باد هر ناروا!

از این خیل مُشرک در آرم دمار
کنم منکران تو را تار و مار

چه دارم که ریزم به پایت صنم!
فدای ره تو بابا و‌ ننه م

——————
«از کتاب در دست انتشار "گلستان بعدی " با استقبال از گلستان
سعدی»

#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«دادنامه»
(خان پنجم: محمد حسینی_فرامرز)

اجرا: فریدون فرح اندوز
با طرحی از : رضا نجات
شاعر : فریبا صفری نژاد

#محمد_حسینی
#محمد_مهدی_کرمی
#دادنامه #شاهنامه
@fereidounfarahandouz
Forwarded from Hadigram
عاشقی بی دست و پا هستم

———————
میان عاشقان من عاشقی بی دست و پا هستم
بنابراین بطور کلی از دلبر جدا هستم

اگر از کوچه معشوقه من رد شود شخصی
من آنجا پشت دیواری بحال اختفا هستم

گهی مانند یک فرهاد هستم فکر یک شیرین
ولی از ترس یک خسرو به او بی اعتنا هستم

که عشق آسان نِمود اول؟ خدا او را نیامرزد!
بیا حافظ که من دنبال یک مشکل گشا هستم

نمی‌دانم اصول مخ-زنی را و سیاست را
قَر و قاطی، پریشان، ساده، یُخلا، بی ریا هستم

هرآنچه دلبر نازم ز من پرسیده، سه کردم
برای اینکه از قید زبانبازی رها هستم

ز من پرسید دلبر خوانده‌ای اشعار لامارتین
بگفتم من طرفدار الکساندِر دوما هستم

بگفتا شعر سهراب سپهری دوست می‌داری؟
بگفتم دوستدار شعر ایرج میرزا هستم

ز من پرسید دلبر می‌شناسی «چه گوارا» را؟
بگفتم من ز عشّاق شهید کربلا هستم

بگفتا کیست ورزشکار محبوبت در این دنیا؟
بگفتم عاشق یک گاو در اسپانیا هستم

به او گفتم که یک شب در هتل مهمان من باشد
قمیش آمد: فقط اهل تآتر و سینما هستم

بگفتا روز جمعه می‌روم پیک نیک، میآئی؟
بگفتم جمعه‌ها درگیر خانم بچه‌ها هستم

بگفتا پس تو همسر داری و فرزند هم بعله؟
بگفتم بعله اما یک کمی اهل صفا هستم

بگفتا خاک عالم بر سرت، لطفاً برو گمشو
بگفتم حیف من که اینهمه فکر شما هستم!
***
به شعر عاشقانه کرده‌ام رو آخر عمری
برای اینکه با وضع جهان ناآشنا هستم

منِ «پنجاه و هفتی» در جوانی بر خطا رفتم
و حالا سخت در وحشت ز تکرار خطا هستم

نه بودم بین چپ‌ها و نه بین راست‌ها بودم
ولی فرزند دردم، مستقلاً چپگرا هستم

و حالا با دمکراسی خردمندانه همراهم
وزان نابخردی‌های جوانانه جدا هستم

فوراگزامپل: به هرکس می‌دهم حق سخن گفتن
به همراه مبارزهای بی عور و ادا هستم

ز هر سو دوست می‌دارم صداهای مخالف را
اگرچه واقف از فرق صدائی با صدا هستم

نه نفی تاجزاده می‌کنم نه نفی شهزاده
طرفدار تز ضد رژیم هر دو تا هستم

براندازم، براندازم، براندازم، براندازم
گریزان از رژیم نکبت آل عبا هستم

دلم تنگ است و خلقم تنگ و جانم خسته، البته
همینطوری ولی زنده بَلا، مرده بَلا، هستم

وطن را و زبان فارسی را دوست می‌دارم
بله هم-میهنان در خدمتم، البته تا هستم!
---------------
هادی - لندن
نوروزتان پيروز!
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
«زنان زندانی»
با صدای : استاد فریدون فرح اندوز
شعر: فریبا صفری نژاد
بر اساس طرحی از : رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
«مأموران سرکوب»

با صدای: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد

بر اساس طرحی از :رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
«دختران دانش آموز»

با صدای: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد

بر اساس طرحی از :رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
« معترضان آسیب دیده چشمی»

با صدای: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد

بر اساس طرحی از :رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
« ضحاک»

با صدای: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد

بر اساس طرحی از :رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
«معترضان اعدام شده»

با صدای: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد

بر اساس طرحی از :رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
هشتاد و پنج سال ز عمر شپش گذشت
زان شهوتی که شد سببِ آن کُنش گذشت

گفتا پدر به مادرِ وی: وا کن ای *خدیج!
هشتاد و پنج سال از آن واکنش گذشت

ای کاش خفته بود و به او نفس سرکش اش
می گفت بهتر است که از این کشش گذشت

می گفت تا ابد همه بدنام میشویم
باید ز خیرِ نطفه ی این ددمنش گذشت

ای کاش خانه خالی و جای طرب نبود
می شد ز کِشتِ تخمه ی این جایْ کش گذشت

بعد از کِش و مکِش که بر آن زوج چیره شد
هشتاد و پنج سال پر از کشمکش گذشت

آن طفل شد معظّم و حمامِ موطنش
گفتا ز شرحِ آنچه به خُردی بهِش گذشت:

ذکر مصیبتی که ز دلاک ها کشید
زانچه بر او ز سِفتیِ هر کیسه کِش گذشت

آن تن تنیده گشت و به شیطان سپرد روح
هشتاد و پنج سال به جنگ و تنش گذشت

هشتاد و پنج سال ز خون ارتزاق کرد
زالو صفت که زندگی اش با گزش گذشت

یارب روا مدار که گوییم سال بعد
زین عمرِ پُر مقاتله هشتاد و شش گذشت!
———

*خدیج:
مخفف خدیجه نام مادر علی خامنه ای

https://t.me/faribasafarinejad
«تقدیم به شیخ اجل»

در من نفسی زنده کن آن روح روان را
تا مرده شمارم نفحاتِ دگران را !

جان و تن و چشم و دل من در دل این دشت
یک گله نیاز است که گم کرده شبان را

یک دم بفکن پرده از آن روی زمینی
تا هیچ ببینم همه ی کون ومکان را

در هیبت شیراز و جهانی که در او هست
حق دارم اگر خوار کنم نصف جهان را!

من با توام از قرن کنون تا سده ی هفت
این قدرت عشق است که پیموده زمان را !

*در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بسته ست زبان را

زخمی که من از عشق تو دارم ازلی بود
زخمی که برد تا به ابد تاب و توان را

ور جای جراحت به دوا باز هم آید*
از جای جراحت نتوان برد نشان را!

❤️

*پ ن : بیتی از سعدی

https://t.me/faribasafarinejad
«اندر حکایت خایه مالان»

از برای لقمه نانی، خایه مالی می کنند
در عجب مانی کزین مالِش چه حالی می کنند!

قاریان و والیان این دسته ی پاکار را
دوست می دارند و دائم دستمالی میکنند

کون گشادی شد دلیلی که در این شغل شریف
با فروشِ خویشتن،خودْاِشتغالی میکنند

همرهِ بزم اند و تقسیم غنائم، غالبا
قالبِ خود را به وقتِ رزم خالی میکنند

چون کلاغان، قار قارِ خویش، چهچه دیده اند
شرحِ عالی از شبِ آشفته حالی میکنند

از وفور نعمت و از حالِ خوش دم میزنند
حرفهای مفت خرجِ بیتِ والی میکنند

از گل و بلبل، وَز اوضاعی که شد وفقِ مراد
گفته و تطهیرِ ننگ و خشکسالی میکنند

دَم زدن از دین و آن را صَرفِ دنیا کردن اش
کار‌ِ پر خیری که با شغلِ شغالی میکنند

اندر این راهِ عبث در حسرتِ مال و جلال
رهبرِ بی مایه یی را ذوالجلالی میکنند

چون رسد از خوانِ آن خان، استخوانی، دُم تکان
بنده می گردند و وی را حق تعالي میکنند

کوله باری که برای آخرت اندوختند
در همین دنيای دونِ خویش خالی میکنند

اینچنین انسان ز راهِ دین به شیطان میرسد
آنچه این خیلِ زبون و لاابالی میکنند
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کو شاعری که در وطن خویش خانه داشت؟
رویای روز بود و به شب آشیانه داشت

آتشفشان روشنِ من رو به خامشی
میرفت، گرچه سرخی داغش زبانه داشت

مویی که بند شد ،که فقط مویه سر دهد
بر گردنی که حسرت ماندن به شانه داشت

کَندند ؛ ریشه ای که از آن خاک سر کشید
-
-در جستجوی نور و امیدِ جوانه داشت

اعجازِ آن خزان که زوال بهاربود
جز برگهای زرد چه اندر خزانه داشت ؟!

گفتند: آنکه تیغ کشید ،آفتاب بود
دیدیم ظلمت است و شبی بیکرانه داشت

تازی شدیم در عطش مهر و رحمت اش
پیغمبری که در کف خود تازیانه داشت !

جادوگری که آینه ها را طلسم کرد
بیگانگی ز خویش ،رخی چندگانه داشت

رو بر کدام فرقه ؟چه فرقی ست در هدف؟!
تیری که چشم روشن ما را نشانه داشت


شد هر درخت ،دار ،چو ماری به گردنی
با کنده ای که لشگری از موریانه داشت

کو آن دلی که خوش به تسلای عشق بود
در امتداد هر طپش خود بهانه داشت ؟

تنها کف اند و موج به ساحل رسیدگان
دریا نمیتوان شد و رو بر کرانه داشت !

یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین ،نمی شود اندر میانه داشت


https://t.me/faribasafarinejad
گشت این خاکِ خوبِ خوشنامی
خشک با گفتمانِ اسلامی

متنفّع: فقیه و شیخ و مُحِب
متضرّر: جماعتِ عامی

متهوّع: تملق و تزویر
متشکّر به مزدِ انعامی

متکلّف: تمامی اقشار
متخلف: جوان اعدامی

متعلق به قشر پایین شهر
متنبّه به مرگ و ناکامی

متصدّی: “ولی” به اِذنِ خدا
متفرعن به حکمِ اعلامی

متوهّم به حالِ استعمال
متبرّک به وحیِ الهامی

متقلّب به ریش و عمامه
متولیِّ مردمِ عامی

متبحّر به جنگ و خونریزی
متلاطم به صلح و آرامی

متلاشی نموده خاکِ وطن
مترصّد به خاکِ اسلامی

متجاوز به چشمِ لبنانی
متعفن به شامه ی شامی

متقاضیِ جنگ در غزه
متکدّیِ ننگ و نارامی

متناسب به میلِ اسراییل
متناقض به وقتِ ناکامی

متجدّد به سازمان ملل
مجمعی بی لزوم و الزامی:
متوسل به پایه ی قدرت
با سران، حشر و نشر و همگامی
متظاهر به حلِ مشکلِ خلق
متشخص به کِسوتِ حامی
متشابه به شیخ های خودی
گه کشیشی و گاه خاخامی

عاجزم از نگارشِ این درد
این زبانِ زبونِ ناکامی

متصور نمی شود در ذهن
گلّه را تا کجا بَرَد رامی

متنفر شدم از این گویش
متواری از این همه خامی

https://t.me/faribasafarinejad
پیِ غارتِ خاکِ ایران شدند
زمین خورده ، یکباره ویران شدند

رییسی و هیئت، نخورده ناهار
غذای پلنگان و شیران شدند

—————————
دریغا اوستادِ انگلیسی
دریغا آن سگِ چوپان: رییسی

چه مانده در تهِ این کاسه جز هیچ
پس از یک عمر ننگ و کاسه لیسی

—————————-
خبر آمد ،شد از این غم فسرده
جمیله آن عروسِ شوی مرده

کَنَد موی و زنَد بر روی و گوید:
ابی جانم ناهارش را نخورده!


______



https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۴۸»

(اندر حکایت سَقَطُ الْإسلام ابراهیم رئیسی)

حکایت کنند که در دیار پارس، یکی از اولادِ پیغمبر بر مرکبی سوار شد با بالی چرخنده؛ و چون “عفیر” الاغِ پیغمبر به آسمان عروج کرد.
لکن به شهادتِ شاهدان، نارسیده به معراج، در حال هبوط، سقوط کرد و سقط شد!
______

خیری نداشت زندگیِ پُرپَکانی ات !
دیدی چه گشت عاقبتِ دُم تکانی ات!؟

رفت این لوکوموتیر به اعماقِ ننگ و مرگ
حالی، خوش است حالتِ آنگوزمانی ات!
———

الاغِ ما که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به حکمِ گرگ در این باغ وحش، دکتر شد

چه بود واکنشِ جدّیِ صغیر و کبیر
جز اینکه مایه ی خندیدن و تمسخر شد؟

بنام خالقِ روزی دِهی در این شب تار
به کامِ منجیِ وی، نانِ خلق، آجر شد

به جویِ پَستِ حقیری که روُ به گنداب است
به وَهمِ دیده ی صیاد، سنگ ها دُرّ شد

نهال خواست کتابی شود به شرحِ بهار
درختِ خشکِ خزان، دارِ این تفکّر شد

طویله پر شده از گاو و گوسفند و الاغ
که با تخیّلِ نشخوار ، جذبِ آخور
شد

اگر چه اهل حرم بودی و ز جمع ِ خودی
ببین که عاقبت ات خارج از تصور شد

فدا شدی چو صَلاحِ نظامشان این بود
که چوب خطِ تو در التزامشان پر شد
———

«گلستان بعدی»
#گلستان_سعدی