پندار نو
114 subscribers
160 photos
9 videos
28 files
40 links
فرخ فتحی زاده ناصری
کارشناسی ارشد روانشناسی صنعتی و سازمانی از دانشگاه بهشتی
کوچ و منتور با رویکرد معنانگر
لطفا، جهت رزرو جلسه مشاوره آنلاین دایرکت پیام بگذارید.
@Pendar_no
Download Telegram
گذشته تجربه است. مهم نیست چه اشتباهاتی مرتکب شدیم، مهم اینه چی ازشون یاد گرفتیم.
آینده پیشبینی و انتظار ماست. مهم اینه چه تدارکی براش می بینیم.
حال زندگی واقعی ماست. با خودمان، عزیزانمان، دیگران و محیط چه داریم می کنیم.
در ما، همه، یک جوهره واحد است. در جانهای ما و در جسمهای ما.
در کلوخکی که کودکان بران لگد میزنند، آن جوهره مینا نهفته است. چه دوست دارانه به ما می نگرند، چوبهای نیمه سوخته آتش شامگاهی! همه هستی، دستهامان و جامه هایمان با ما سخن می گویند و ما در غفلتیم....
کافر طرار را حادثه از پای درآورده بود. پیر بر گونه بادکرده او دست نوازش می کشید. جمع متحیر بر این معنا می نگریستند. پیر برخاست تا ابزاری برای دفن طرار طلب کند. جوانکی متغیر پیش آمد. این ملعون مادر باردارم را سینه شکافته است؟!
پیر تبسمی کرد: درون دلش خدایی زندان بود. با اوش باید بدرود گفت.
انقلاب هوش مصنوعی به معنای پایان دو قرن سلطه شبکه های نخبگان و آغاز عصر هسته های ابرنخبگان است.
مادرم سه روز قبل خواب دیده که از زیر بغل دست چپ و از وسط بازوی دست چپ کلی مورچه سیاه ریز بیرون میاد و مادرشون که فوت شدن هم اونجا بوده و هر دو با تعجب نگاه میکنن که چرا مورچه داره در میاد . در اتاق خالی‌ای بودن که پنجره‌ای هم دیده می‌شد، ولی پرده نداشت. تحلیل در فایل پایین👇
استرس حاصل از تکالیف مدیریت سازمان می‌تواند فرسودگی شغلی، پریشانی و گسیختگی عاطفی/هیجانی را در فرد ایجاد کرده و باعث تضعیف عملکرد او شود. البته استرس یک تجربه هیجانی کاملا طبیعی است. همان قدر که رانندگی پرخطر راننده می‌تواند در ما ایجاد ترس کند، همان قدر که از دست دادن یک دوست احساس غم را به ارمغان می‌آورد، همسان با همه احساسات بشری، استرس نوعی تجربه هیجانی وابسته به وظایف کاری است.
از رنج گریزی نیست، اما مسئله نه رنج، بلکه نحوه‌ای است که ما رنج را تفسیر می‌کنیم. مدیریت سازمان اگر در برابر چالش‌های حرفه‌ای و تکالیف مدیریتی خود استرس نداشته باشد، یعنی فاقد تعهد و تعلق سازمانی است. مشکل نه استرس، بلکه شکلی است که استرس در ذهن ما رمزگشایی شده و به آن واکنش نشان می‌دهیم.
مدیرانی که به استرس می‌چسبند، آن را بزرگ می‌کنند و پیرامون آن چرخه افکار منفی را راه می‌اندازند، درون خود آتشفشانی پدید می‌آورند که نتیجه فوران آن، رفتار پرخاشگرانه‌ای است که نسبت به کارکنان روا می‌دارند. این دست مدیران آکنده از خطاهای ذهنی‌ای چون بزرگنمایی و حساسیت مخرب نسبت به کوچکترین قصور زیر دستان هستند. چسبیدن به محرک‌های پدیدآورنده استرس از آن هیولایی ویرانگر می‌سازد. در این مدیران، استرس غریزه شکار را بر می‌انگیزد و در آن‌ها هیجاناتی چون خشم، نفرت، حمله و میل به گزند پدید می‌آید که در کنشورزی مدیریت مچ‌گیری و مدیران مستبد واضح ترین جلوه آن را می‌توان یافت.
گروه دیگری از مدیران در برابر استرس درگیر غریزه گریز می‌شوند. استرس را علامتی ناگوار تعبیر کرده و به دنبال رهایی از آن می‌گردند. انرژی‌گذاری عظیم روانی آن‌ها جهت حذف استرس از فضای روانی ذهنشان است و طبیعی است که ذهن زمانی که چیزی را می‌خواهد کتمان کند، بر آتش آن سوخت می‌پاشد. استرس در برابر کنش ورزی شبه فوبی این مدیران مانند بادکنکی بزرگ و بزرگتر شده و اضطرابی پایدار را در آن ها پدید می‌آورد. در مسیر گریز از استرس، مدیریت سازمان در چاه رنج روانی فرو می‌افتد.
گروه سوم مدیرانی هستند که با طبیعت سازگار هستند. آن‌ها می‌دانند که استرس واقعیت گریزناپذیر همراه با تکلیف است. هیچ وظیفه‌ای بدون استرس آغاز نمی‌شود و بدون همراهی استرس به انجام نمی‌رسد. ذهن‌آگاهی به این مدیران کمک می‌کند تا پذیرای استرس با تمام ابعاد واقعی آن شوند. در نتیجه نه با آن مبارزه می‌کنند و نه از آن می‌گریزند. بلکه آن را همراهی طبیعی در مسیر می‌بینند. بدین‌ ترتیب استرس انرژی ویرانگر حاصل از مبارزه ذهن با خود را از دست داده و نقش مخرب آن در جریان برنامه‌های کاری مدیریت بی‌رنگ شده و در نقطه مقابل، به او انرژی محرکی برای هوشیاری و طراوت می‌بخشد.
استرس آنگاه کشنده است که منفی ارزیابی شود؛ و آنگاه زندگی بخش است که بدانیم بدون استرس راهی برای دست‌یابی به هیچ هدفی نیست.
هنگامی که اپ تمرینات روزانه‌ را باز کرده و شروع به ورزش می‌کنیم، هنگامی که به سالن ورزشی می‌رویم و تحت نظر مربی تمرینات سخت را پشت سر می‌گذاریم، آنچه در عمل رخ می‌دهد، بهبودی است که در عملکردها و سلامت بدنی‌مان تجربه می‌کنیم. پس همه چیز اوکی است. حالمان خوب می‌شود، زیرا می‌بینیم بدنمان شاداب‌تر و احساساتمان رفرش شده است.
اما، چه می‌شود که تمرینات معنوی، مدیتیشن کردن و راز و نیاز با خالق در ما چنین تجربه شفابخشی را به ارمغان نمی‌آورد؟ چرا بعد از چند ماه تمرین معنوی، احساس می‌کنیم گرفتار چرخه‌ای پوچ و بی‌ارزش شده‌ایم و همه چیز را رها می‌کنیم؟ چرا رابطه ما با خالق چنین زود سست و گسسته می‌شود و دلمان می‌خواهد فقط همه چیز را رها کنیم و به زندگی خسته کننده روزانه بر گردیم و زمان را بگذرانیم؟ چرا رابطه با خدا این قدر به نظرمان تهی می‌آید؟
تصور کنید دمبلی را به دست گرفته‌اید و دارید حرکت جلوبازو کار می‌کنید. در این حالت عضلات بازو شما با بالا آوردن دمبل فشرده شده و شما تجربه کشش و رهایش عضلانی را به خوبی احساس می‌کنید. خستگی بعد از حرکت به شما می‌گوید همه چیز خوب است. کارها دارد خوب پیش می‌رود و عضلات بازوی شما نه تنها فرم بهتری پیدا کرده‌اند، بلکه قوی‌تر و کارآمدتر هم شده‌اند.
تمرینات معنوی هم همین کار را می‌کنند. زمانی که با زبان خودمان و به نحوی که دوست داریم، به عبادت خدا می‌پردازیم، زمانی که ذکر او را بر زبان جاری می‌سازیم، امری معنوی در مسیر زندگی محقق می‌شود. خدا می‌آید و در زندگی‌مان دخل و تصرف می‌کند. متوجه می‌شویم اتفاقات در زمان و مکان و در موقعیت منحصر به فردی رخ می‌دهد، درست سر بزنگاه کلید در قفل می‌چرخد، متوجه می‌شویم تاب‌آوریمان در برابر مسائل بیشتر شده است و متوجه می‌شویم، کم کم داریم پوست می‌اندازیم و بالغ‌تر رفتار می‌کنیم؛ اما این تجارب آنچنان زیر جلدی هستند که بین آن‌ها و نیایش‌هایمان ربط مستقیمی نمی‌بینیم.
فریب بزرگ نیروی تاریکی همین است. فریب آنجاست که ما در نمازهایمان انتظار معجزات و تحقق تجارب مابعدالطبیعه داریم، ما عاشق افسانه‌ها و قصه‌های شاه و پریان هستیم. می‌خواهیم هنگام ذکر گفتن، وارد کشف و شهود شویم و یا حداقل چیزی عجیب و خارق العاده رخ دهد؛ اما خدا حضور خود را نه در عجبیت، بلکه در اتفاقات روزانه نشان می‌دهد. خدا با تغییر دادن شرایط، ما را در مسیر درست زندگی قرار می‌دهد تا بتوانیم طریقت زیبای زندگی‌مان را بسازیم و پیش ببریم.
مشکل اینجاست، ما معجزه می‌خواهیم، اما خدا به ما نیرو و جهت می‌دهد. پس، چون معجزات بزرگ رخ نمی‌دهد، ما آیینه حضور خالق را با سنگ جهلمان می‌شکنیم. تابوت ما درون تنوره دیو زندگی فرو می‌افتد و ما به تجربه تکراری زندگی در تاریکی خوگیر می‌شویم. آیا می‌دانیم، با خود چه داریم می‌کنیم؟!
#زبان‌ـخدا #روانکاوی #معناگرایی #نماز #نیایش #خالق
چرخه هم‌نوسانی عملکردهای موفق
آیا تا کنون از خود پرسیده‌ایم، چه تصور واقع‌گرایانه‌ای از آینده بیزنسمان داریم؟ روانشناسی به نام داگ نیوبرگ می‌گوید تصویری که ما از آینده حرفه‌ای خود می‌سازیم بسیار قدرتمند است. این که خود را طی ژرف اندیشی عمیق، در بهترین حالت خود ببینیم، «هم‌نوسانی عملکردهای موفق» را در قالب مارپیچ رشد یابنده‌ای ایجاد می‌کند. در واقع، تصویرسازی نسخه آرمانی خود باعث شکل‌گیری رویایی درونی می‌شود که انگیزه را زنده نگه داشته، احساسات مثبت را بر می‌انگیزد و موجب توانمندی فرد برای غلبه بر مشکلات می‌شود.
رویای درونی را می‌توان نقشه ذهنی الهام بخش نامید. شکل‌گیری این نقشه ذهنی باعث پیوند میان خود و خودایده‌ال می‌شود، گفتگوی درونی را سازمان داده و احساسی از اعتماد به نفس را ایجاد می‌کند. طبیعی است که رویای درون بدین طریق می‌تواند هم‌نوسانی میان عملکردهای مطلوب را بر انگیزد؛ زیرا هر عملکرد موفق در مسیر تحقق رویای درون دیده شده و محرک عملکرد موفق بعدی خواهد بود. به جای تمرکز بر مشکلات، چرخاندن زاویه دید به سمت اهداف و چشم‌اندازهای پیش رو شفابخش است.
در کوچینگ مبتنی بر روانشناسی مثبت، از مشتریان خواسته می‌شود سفر معنوی برای تصویر کشیدن بهترین خود در آینده را آغاز کنند. در جریان چنین سفر معنوی‌ای، سوالهایی درباره آینده پرسیده می‌شود، مشتری که در جهان آینده سیر می‌کند، به تدریج مایه‌هایی از امید را در خویش باز می‌یابد. اکنون امید گشاینده فصل نو در حیات حرفه‌ای مشتری است. از درون تمرکز بر آینده، ایده‌های نو و احساسات مثبت جوانه می‌زنند و چرخه هم‌نوسانی عملکردهای موفق راه‌اندازی می‌شود.
#کوچینگ #روانشناسی #مثبت #عملکرد #مدیریت #رهبری #سازمان
معناشناسی رخدادها در فضای زندگی
جهان پیرامون، در سطوح هوشیار و ناهوشیار، مطابق با ویژگی هایی که هر کداممان داریم با ما ارتباط منحصر به فردی بر قرار می‌کند. به همین دلیل، یک حادثه به اندازه آدمهایی که در صحنه حاضر هستند، معانی متفاوتی دارد، یعنی حادثه در تار و پود ساختار روانی و فضای زندگی هر فرد باید رمزگشایی شود.
در واقع، وظیفه یک منتور کوچ همراهی با مشتری برای یافتن رابطه اصیل معنایی است که محیط با فرد برقرار می‌کند. در فضای زندگی انسان، حوادث به شکل معناداری با هم مرتبط هستند و درک ارتباط آن‌ها می‌تواند به مشتری کمک کند در موقعیت‌های حرفه‌ای/شخصی راه صحیح ورود به مسائل و حرکت به سمت بهزیستی را بیابد. برای مثال، حادثه ای که شاید در ظاهر کابوس بی معنایی باشد، در بطن زندگی فرد رنگ پذیرفته و راهبردهایی حیات بخش برای انسجام شخصی و توانمندسازی فرد مهیا می‌کند.
یکی از مشتریان نقل می‌کرد، نیمه شب میان خواب و بیداری با صدای مهیب صاعقه‌ای متوحش از خواب پریده و ناخواسته چنان دست همسرش را می‌فشرد که مرد بیدار شده، اما به جای آرام بخشی او به سمت پنجره می‌رود تا نگاهی به موتور سیکلت خود بیاندازد.
در گفتگو با آن زن دریافتم، روز قبل عملکرد دو نفر از کارکنان در برابر ارباب رجوع را بد ارزیابی کرده و بر آشفته است. او قصد داشت، روز بعد نقدی تند و تیز در تیم از آنها داشته باشد.
در شبکه عصبی فضای زندگی، رخدادها به نحو معنادای با هم مرتبط هستند. کارکنانی که حواسشان به مشتری نیست، همسان با همسری هستند که به جای نگرانی بابت زن، حواسش به موتور خود است. دستی که ناگهان فشرده می‌شود و همسر را از خواب می‌پراند، شبیه همان صاعقه‌ای است که صدای ناگهانی آن زن را به وحشت می‌اندازد. آیا رفتار برنامه‌ریزی شده زن برای نقد تند پرسنل باعث ترسیدن آن‌ها نخواهد شد؟ ترس در خود نیروی عجیبی برای فرسودن و ناتوان‌سازیمان دارد.
در برابر خطای دیگران، به جای صاعقه‌وار ترساندن آن‌ها، بسیار بهتر است اندکی تامل کنیم و به این تشخیص برسیم که شاید آن‌ها اساسا خوب آموزش ندیده‌اند و نمی‌دانند چه تکلیفی دارند. روانشناسی مثبت به جای انگشت گذاشتن روی خطاها، مسیرهای بهبود و رشد را نشان افراد می‌دهد تا بتوانند برای بهتر شدن، انگیزه‌دار شوند.
#روانشناسی‌ـمثبت #کوچینگ #منتورینگ #فضای‌ـزندگی
انسانهای عصر پارینه سنگی از انسان قرن بیست و یکم در بعد انسان بودگی پیشرفته تر بودند؛ زیرا چیزی را بلد بودند که ما بلد نیستیم. آنها در مسائل ساده زندگیشان مداخلات هوش هستی را می دیدند و عمق ادراکی مطابق با هستی داشتند. انسان قرن بیستم در عصر انقلاب هوش مصنوعی فهمی از حرکت پروانه ندارد و اولیه ترین مسئله بلوغ یعنی هویت جنسی برایش معما شده است. در عصر جدید، ریشه های فهم سمبلیک مداخلات خدا بریده شده و ما در کپسول جهان اگزیستانسیالیسم گرفتار شده ایم. فرقی ندارد مذهبمان چیست. ما در عصر بی یقینی، به پوسیده های یقین ساز خود آویخته ایم و خدا را که در قامت نگاه نگران سگی برای عبور از پهنای پیچ جاده است، سخت خوخواهانه نادیده می گیریم.
#انسان #خدا #هستی #معنانگری
خدا با زبان خودش حرف می‌زند‌. زبانی که از نشانه‌ها بهره می‌برد. شتابزدگی کودکی را نشانمان می‌دهد تا بیاموزاند لازم است خویشتن‌داری پیشه کنیم و رفتاری بالغ در پیش بگیریم. نگاه هراسان سگی در پیچ جاده را به چشم مان می‌آورد تا هنگام رانندگی سپر به سپر ماشین بانوی سالمندی که راهش را می‌رود نچسبانیم و مراقب حال همشهریانمان باشیم که با رانندگی خطربار ما، مضطرب و ترسان می‌شوند.
خدا با زبان استعاره حرف می‌زند. گناه او نیست که ما نمی‌خواهیم زبان او را بیاموزیم. ورزشکار جوانی که مربی با او رفتار بسیار توهین آمیزی داشت و طبق مشورتمان مربی‌اش را عوض کرده بود، برایم نوشت: امروز استراحت کردم تا بتوانم تمرینات را از فردا دوباره شروع کنم. با خانواده بیرون رفتم، دوستان را دیدم و جالب بود بارها و بارها چشمم به قلب‌هایی افتاد که اینجا و آنجا بر دیوار کشیده شده بود. در یکی از قلب‌ها عشق نوشته شده بود. می‌دانم مربی ام متوجه شده است که به خاطر رفتارش امروز سر کلاس نرفته‌ام و... چندباری هم هست خواب‌هایی می‌بینم چیزهایی مثل هتل که خانه مان هم هست یا مغازه دارد.
گزارش روزانه او دارای نمادهایی حک شده از جانب هوش هستی است. قسمت اول از استراحت، با خانواده بودن و دیدار دوستان حرف می‌زند که بیانگر نیاز به آرامش و کسب انرژی مثبت است. بخوانید بازیابی امنیت روانی که مهمترین نیاز زیرساخت بشر است. در قسمت دوم قلب‌ها و عشق و دیوار تاکید دوباره بر همین مراقبت و کسب انرژی مثبت دارد. در قسمت سوم، خطر خود را نشان می‌دهد. مربی پیشین بیانگر رابطه‌ای سمی است که به نیاز اساسی برای امنیت آسیب می‌زند. و اما در خواب‌هایی که دیده، خانه نماد امنیت، هتل نماد تامین کننده نیاز و مغازه نماد انتخاب است. خواب‌های او تصریح کننده دیگر نمادها هستند: دست به انتخابی بزن که تامین کننده نیاز اساسی تو یعنی امنیت روانی است. خدا با زبان ظریف استعاره فرد را هدایت می‌کند تا عاری از دلبستگی به مربی سابق، خود را از آسیب رابطه سمی ایمن نگهدارد و توجه‌اش را بر احیاء روانی و کسب انرژی مثبت متمرکز کند تا بتواند اعتماد به نفس از دست رفته را باز یافته و در مسیر حرفه‌ای خود به موفقیت دست یابد.
چیزی میان حادثه‌های پیش پا افتاده روزانه هر روز با ما زبان به مهربانی می‌گشاید. چیزی از جنس خدا که جز نیکی و سعادت ما را نمی‌خواهد؛ ولی ما راهمان از او بس دور است.
#سمبل #تمثیل #خدا #معناشناسی
سالی خشک بود. نزدیکای عید که شد، آسمان به ما نگریست. رنجمان را دید، مهربانی آغاز کرد تا بگوید هنوز هستم؛ و می توانیم روی بودنش حساب باز کنیم. شاید داشت درسمان می داد. شاید داشت می گفت از گرگ هم بودن دست برداریم. مدتهاست از خود بیگانه شده ایم، قلبهایمان خشک و چشمهایمان پر از حرص و آز به داشته ههای هم دوخته شده: گرگی دندان بر گلوی گرگی دیگر... شاید آسمان دارد به ما می گوید وقتش است ضحاک را به غار تنهایی اش واگذاریم و فریدون محبت را در خویش باز شناسیم. بارانی باشیم در سال جدید برای دلهای تفتیده هم. شاید بتوانیم از آسمان یاد بگیریم...
نوروزتان مبارک 🌷🌷🌷
مگست را پاک کن
(راهکاری برای رهایی از چرخه افکار مخرب)
بدگمانی عجیبی نسبت به همکارم ذهنم را اشغال کرده است. رفتار او را زیر ذره‌بین گرفته‌ام و درگیر افکار پارانویدی، به دنبال دسیسه‌هایی هستم که او احتمالا برایم تدارک دیده است.
همه ما صبحگاهی را به خاطر می‌آوریم که مگس سمجی گرد تختمان می‌چرخد و تا بیدارمان نکند، ول کن نیست! هرچه تلاش می‌کنیم او را برانیم‌ـ همانند براده‌های آهن که مجذوب آهنربا می‌شوند‌ـ باز به سراغمان می‌آید. آیا این پدیده‌ای آشنا نیست؟ آیا افکار مخرب درباره فردی (افرادی) یا چیزی (چیزهایی) مرتب ذهن ما را به خود مشغول نمی‌کند. برای کسانی که با آزمون خرس سفید آشنا هستند، این امر پدیده غریبی نیست. فکری که تعمدا آن را می‌خواهیم سرکوب کنیم، برجسته شده و از سدهای دفاعی‌مان عبور کرده و وارد هوشیاری می‌شود.
در کنار راهکارهایی که بک و سایر روانشناسان ارائه داده‌اند، راه حل دیگر می‌تواند چیزی باشد که آن را تکنیک پاک کردن مگس می‌نامم. اساس این تکنیک یافتن قرینه‌های خنثی و تعمیم وضعیت خنثی آن‌ها به فکر مزاحم است. در واقع، به جای آن که مگس را برانیم، از طریق مقایسه آن با افکار مشابه و فاقد انرژی، هیجان انباشته شده در فکر مخرب را رقیق و بی‌اثر می‌کنیم. برای مثال، فردی که زیبایی یا جذابت یک همکار ذهنش را اشغال کرده است، می‌تواند شروع بکند به فکر کردن درباره افراد زیبا یا جذاب دیگری که در پیرامون خود می‌شناسد و الزاما ذهن او را درگیر نکرده‌اند. این تمرین ذهنی ساده با تغییر تمرکز از سوژه باعث رهایی از آن می‌شود.