Forwarded from Sadegh Sahebi
□در نهایت آنچه در گزینش اطلاعات مهم است تصمیمگیری با آگاهی کامل و از روی اندیشه است. بهویژه زمانیکه درباره ورود به موقعیتی ناراحتکننده میاندیشیم؛ آیا اجتناب از آن موقعیت به نفع ما و اطرافیان است یا صرفا ریشه در ترس از مواجهه با واقعیت دارد؟ اندیشیدن به چنین پرسشهایی تاثیر منفی اثر شترمرغ را کاهش میدهد.
*۵. سوگیری شناختی انگ بیدرنگ(خطای بنیادبن انتساب)*
fundamental attribution error
• معرفی توسط لی دیوید راس، استاد دانشگاه استنفورد و با همکارانش ادوارد جونز و ویکتور هریس
■انگ بیدرنگ نوعی سوگیری شناختیست که: فرد در توضیح و قضاوت رفتار دیگران بر شخصیت و ویژگیهای ذاتی بیش از اندازه تاکید میکند و عوامل محیطی و شرایطی را که آن فرد در آن قرار دارد نادیده میگیرد.
□پیشفرض در این سوگیری اینست که:
«اعمال انسانها شخصیتشان را بازتاب میدهد.» (در حالیکه الزامن اینگونه نیست).
●انگ بیدرنگ در رانندگی خیلی رخ میدهد. اگر کسی ناگهان جلوی ما بپیچد، اولین فکری که ممکن است به ذهن برسد این است که "او چقدر عوضی است". بعید است در وهله نخست اینکه شاید آن راننده باید به سرعت خودش را به پرواز بسیار مهمی برساند به ذهنمان خطور کند.
○از آنطرف اگر خودمان ناگهانی جلوی کسی بپیچیم، تمایل داریم خودمان را قانع کنیم که چاره دیگری نداشتیم. در یک پژوهش، شرکت کنندگان باید مقصر یک اتفاق بد را مشخص میکردند. نتایج نشان میدهد: هر گاه اتفاق بدی برای دیگران میافتد، افراد حدود ۶۵% مواقع، خود آن شخص و رفتارش را مقصر میدانند. اما هر گاه اتفاق بدی برای خود فرد میافتد، فقط ۴۴% مواقع خودشان را مقصر میدانند و بقیه مواقع هم تقصیر را میاندازند گردن شرایطی که در آن گرفتار بودند.
*۵. سوگیری شناختی انگ بیدرنگ(خطای بنیادبن انتساب)*
fundamental attribution error
• معرفی توسط لی دیوید راس، استاد دانشگاه استنفورد و با همکارانش ادوارد جونز و ویکتور هریس
■انگ بیدرنگ نوعی سوگیری شناختیست که: فرد در توضیح و قضاوت رفتار دیگران بر شخصیت و ویژگیهای ذاتی بیش از اندازه تاکید میکند و عوامل محیطی و شرایطی را که آن فرد در آن قرار دارد نادیده میگیرد.
□پیشفرض در این سوگیری اینست که:
«اعمال انسانها شخصیتشان را بازتاب میدهد.» (در حالیکه الزامن اینگونه نیست).
●انگ بیدرنگ در رانندگی خیلی رخ میدهد. اگر کسی ناگهان جلوی ما بپیچد، اولین فکری که ممکن است به ذهن برسد این است که "او چقدر عوضی است". بعید است در وهله نخست اینکه شاید آن راننده باید به سرعت خودش را به پرواز بسیار مهمی برساند به ذهنمان خطور کند.
○از آنطرف اگر خودمان ناگهانی جلوی کسی بپیچیم، تمایل داریم خودمان را قانع کنیم که چاره دیگری نداشتیم. در یک پژوهش، شرکت کنندگان باید مقصر یک اتفاق بد را مشخص میکردند. نتایج نشان میدهد: هر گاه اتفاق بدی برای دیگران میافتد، افراد حدود ۶۵% مواقع، خود آن شخص و رفتارش را مقصر میدانند. اما هر گاه اتفاق بدی برای خود فرد میافتد، فقط ۴۴% مواقع خودشان را مقصر میدانند و بقیه مواقع هم تقصیر را میاندازند گردن شرایطی که در آن گرفتار بودند.
Forwarded from Sadegh Sahebi
فیلم سینمایی *Mine* داستان سربازی است که حین بازگشت از مأموریت در بیابانی برهوت، یکی از پاهایش روی مین میرود، اما او بلافاصله متوجه شده و پایش را از روی مین برنمی دارد، اگر پا را بلند کند مین فوراً منفجر میشود و مرگ او حتمی است. با توجه به این شرایط خودش نمی تواند مین را خنثی کند، پس مجبورست چندین روز در انتظار نیروی کمکی بماند. خستگی بیش از حد، گرمای روز، سرمای شب، بی خوابی و ایستادنِ مداوم، تشنگی و گرسنگی میتواند او را از پا دربیاورد. در این حال و روز، او به حالتی نیمه هوشیار فرو می رود و مدام خاطرات گذشته اش را مرور می کند. مینِ رابطه عاطفی با همسرش، مینِ دعوا و نزاع با دوستان و همکارانش، مینِ درگیری در کافه با غریبه ها و... این مین در حقیقت، استعاره از مین هاییست که او در روابط عاطفی، خانوادگی، اجتماعی و شغلی خود منهدم کرده است و او را وادار می کند تا کاری را انجام دهد که قبل از این هرگز انجام نداده بود، *مکث کردن و اندیشیدن به کارنامه اعمالش.*
عاقبت نیروهای کمکی میرسند ولی پایان داستان اتفاق جالبی رقم میخورد!!!
✅ *مکث آگاهانه*، چیزیست که در زندگی پرتلاطم به آن نیاز داریم. ما به رویدادهای امروزِ زندگیمان همان واکنشی را نشان می دهیم که تجربه کرده ایم و به ناشناخته های امروز بر اساس شناخته های دیروز عکس العمل نشان می دهیم. حال اگر فوراً و با عجله به آن حوادث و اتفاقات واکنش نشان ندهیم، زندگی بهتری را تجربه خواهیم کرد. مکث کردن موقع کنش ها و واکنش ها میتواند افقی از انتخاب های جدید را به روی ما باز کند.
و اما آخر فیلم جالب تر است...
در آخر متوجه میشویم پای سرباز روی هیچ مینی نبوده و فقط یک سر عروسک زیر پایش قرار داشته است.
در زندگی نیز مینهای خودساختهی زیادی برای خودمان میتراشیم و گام بعدی را از دست میدهیم. خیلی از مینهایی که ما را فلج کردهاند وجود خارجی ندارند و فقط زادهی خیالات ما هستند و ما آنقدر آنها را باور داریم که حاضر نیستیم قدم بعدی را برداریم.
*موفقیت و پیشرفت در زندگی، به «نوع نگرش و احساس خودمان» بستگی دارد.*
سه شنبه ۱۴۰۳/۰۱/۱۴
عاقبت نیروهای کمکی میرسند ولی پایان داستان اتفاق جالبی رقم میخورد!!!
✅ *مکث آگاهانه*، چیزیست که در زندگی پرتلاطم به آن نیاز داریم. ما به رویدادهای امروزِ زندگیمان همان واکنشی را نشان می دهیم که تجربه کرده ایم و به ناشناخته های امروز بر اساس شناخته های دیروز عکس العمل نشان می دهیم. حال اگر فوراً و با عجله به آن حوادث و اتفاقات واکنش نشان ندهیم، زندگی بهتری را تجربه خواهیم کرد. مکث کردن موقع کنش ها و واکنش ها میتواند افقی از انتخاب های جدید را به روی ما باز کند.
و اما آخر فیلم جالب تر است...
در آخر متوجه میشویم پای سرباز روی هیچ مینی نبوده و فقط یک سر عروسک زیر پایش قرار داشته است.
در زندگی نیز مینهای خودساختهی زیادی برای خودمان میتراشیم و گام بعدی را از دست میدهیم. خیلی از مینهایی که ما را فلج کردهاند وجود خارجی ندارند و فقط زادهی خیالات ما هستند و ما آنقدر آنها را باور داریم که حاضر نیستیم قدم بعدی را برداریم.
*موفقیت و پیشرفت در زندگی، به «نوع نگرش و احساس خودمان» بستگی دارد.*
سه شنبه ۱۴۰۳/۰۱/۱۴
Forwarded from Sadegh Sahebi
رئیس جدید، چالش جدید!
🔸سالها در یک شرکت کار کردهاید و همیشه عاشق شغلتان بودهاید، اما همه چیز با ورود رئیس جدید تغییر میکند. دلخوری و کلافگی از اینکه باید یک بار دیگر خود را ثابت کنید، قابل درک است؛ اما بسیار مهم است که از خشم و رنجش خود عبور کنید.
🔸کانی نونن هدلی، روانشناس سازمانی و استاد دانشکده کسب و کار دانشگاه بوستون میگوید: «احتمالا این تغییر آن چیزی نباشد که دلتان بخواهد با آن مواجه شوید. اما برای موفقیت در شرایط جدید، باید خود را وفق دهید. اولین گام بازنگری در افکارتان است. سعی کنید به این موقعیت به چشم فرصتی برای یادگیری نگاه کنید. یادتان باشد که یک رئیس جدید اساسا به این معنی است که شما یک شغل کاملا جدید دارید.»
🔸پس حالا که به نظر میرسد رئیس جدیدتان همهچیز را سختتر میکند، چگونه به مسیر خود بازگردید و حس موفقیتتان را به دست آورید؟
1⃣ مثبت فکر کنید. طبیعی است که دلتان برای رئیس قدیمی و روش کار او تنگ شود. اما واقعیت این است که تغییر در کار اجتنابناپذیر است. به خودتان یادآوری کنید: «من شغلم را دوست دارم و دوباره آن را دوست خواهم داشت. فقط باید از این گذار موقت عبور کنم.» درهای قلبتان را هم باز نگه دارید؛ ممکن است با گذشت زمان متوجه شوید که مدیر جدید را دوست دارید!
2⃣ کمی همدلی داشته باشید. گاهی اوقات روسای جدید بیش از حد کنترلگرند و با همهچیز کار دارند یا تغییرات غیرضروری ایجاد میکنند که خود را برجسته کنند. قابل درک است که این رفتار برای کارمندان باسابقه آزاردهنده باشد. اما به او زمان دهید تا با نقش خود سازگاری پیدا کند. این فرد به دلیلی برای این کار انتخاب شده است. وقتی به درک بهتری از اهداف سازمان و دلایل انتخاب مدیر جدید برسید، راحتتر میتوانید راههایی برای همکاری پیدا کنید.
3⃣ یافتن راهی برای همکاری خوب با رئیس جدید نیازمند مهارت تیزبینی و پژوهش است. تلاش کنید اولویتها و ترجیحات رئیس جدید خود را درک کنید و در مورد انتظارات مربوط به تصمیمگیری با او صحبت کنید. این به شما کمک میکند تا همصدا و همسو شوید.
4⃣ رویکرد همراه و سازندهای داشته باشید. برخی افراد با آمدن رئیس جدید، حالتی تدافعی به خود میگیرند و در برابر تغییر مقاومت میکنند. دسته دیگر ممکن است بیشازحد چاپلوس و متملق شوند. حد وسط را در پیش بگیرید؛ یعنی در عین اینکه از رئیس خود حمایت میکنید، بازخورد صادقانهای ارائه دهید.
همچنین در برابر میل به غیبت در مورد رئیس جدید هم مقاومت کنید. تلاشهای رئیس را تخریب نکنید. بهجای آن سعی کنید متحد او باشید. یادتان باشد که اگر افراد بیشتری از رئیس حمایت کنند، به احتمال زیاد عملکرد او بهتر خواهد شد.
5⃣ در کار خود بدرخشید. قابلدرک است که از اینکه مجبورید دوباره خود را به رئیس جدید ثابت کنید، عصبانی باشید، اما به خاطر داشته باشید که رئیس جدید شما باید شما را بشناسد و ببیند چه توانمندیهایی دارید. سعی کنید در برجستهترین پروژهای که میتواند رئیستان را برجسته کند، بدرخشید. شما باید کمی بیشتر از حد معمول کار کنید تا فرد قابل اعتمادی دیده شوید.
6⃣ اگر رئیس جدیدتان به حدی شغل شما را غیرقابل تحمل کرده که به فکر استعفا افتادهاید، از خودتان بپرسید آیا شرکت، مزایا، همکاران و ماهیت اصلی کارتان را دوست دارید؟ اگر پاسخ بیشتر این موارد مثبت است، احتمالا ارزشش را داشته باشد که بمانید و راهی برای کنار آمدن با شرایط تازه پیدا کنید.
عجله نکنید. تا وقتی رئیستان روان پریش نیست، شش ماه به او فرصت دهید. ممکن است اولش بیکفایت به نظر برسد، اما در حال یادگیری است. با این حال اگر مدتی صبر کردید و دیدید رئیستان همچنان رضایت شغلی شما را کاهش میدهد، به دنبال فرصتهایی درون یا بیرون سازمان باشید. اگر گزینه بهتری پیدا شد، میتوانید آنجا را ترک کنید.
منبع: HBR
کانال آموزه های سازمانی
🔸سالها در یک شرکت کار کردهاید و همیشه عاشق شغلتان بودهاید، اما همه چیز با ورود رئیس جدید تغییر میکند. دلخوری و کلافگی از اینکه باید یک بار دیگر خود را ثابت کنید، قابل درک است؛ اما بسیار مهم است که از خشم و رنجش خود عبور کنید.
🔸کانی نونن هدلی، روانشناس سازمانی و استاد دانشکده کسب و کار دانشگاه بوستون میگوید: «احتمالا این تغییر آن چیزی نباشد که دلتان بخواهد با آن مواجه شوید. اما برای موفقیت در شرایط جدید، باید خود را وفق دهید. اولین گام بازنگری در افکارتان است. سعی کنید به این موقعیت به چشم فرصتی برای یادگیری نگاه کنید. یادتان باشد که یک رئیس جدید اساسا به این معنی است که شما یک شغل کاملا جدید دارید.»
🔸پس حالا که به نظر میرسد رئیس جدیدتان همهچیز را سختتر میکند، چگونه به مسیر خود بازگردید و حس موفقیتتان را به دست آورید؟
1⃣ مثبت فکر کنید. طبیعی است که دلتان برای رئیس قدیمی و روش کار او تنگ شود. اما واقعیت این است که تغییر در کار اجتنابناپذیر است. به خودتان یادآوری کنید: «من شغلم را دوست دارم و دوباره آن را دوست خواهم داشت. فقط باید از این گذار موقت عبور کنم.» درهای قلبتان را هم باز نگه دارید؛ ممکن است با گذشت زمان متوجه شوید که مدیر جدید را دوست دارید!
2⃣ کمی همدلی داشته باشید. گاهی اوقات روسای جدید بیش از حد کنترلگرند و با همهچیز کار دارند یا تغییرات غیرضروری ایجاد میکنند که خود را برجسته کنند. قابل درک است که این رفتار برای کارمندان باسابقه آزاردهنده باشد. اما به او زمان دهید تا با نقش خود سازگاری پیدا کند. این فرد به دلیلی برای این کار انتخاب شده است. وقتی به درک بهتری از اهداف سازمان و دلایل انتخاب مدیر جدید برسید، راحتتر میتوانید راههایی برای همکاری پیدا کنید.
3⃣ یافتن راهی برای همکاری خوب با رئیس جدید نیازمند مهارت تیزبینی و پژوهش است. تلاش کنید اولویتها و ترجیحات رئیس جدید خود را درک کنید و در مورد انتظارات مربوط به تصمیمگیری با او صحبت کنید. این به شما کمک میکند تا همصدا و همسو شوید.
4⃣ رویکرد همراه و سازندهای داشته باشید. برخی افراد با آمدن رئیس جدید، حالتی تدافعی به خود میگیرند و در برابر تغییر مقاومت میکنند. دسته دیگر ممکن است بیشازحد چاپلوس و متملق شوند. حد وسط را در پیش بگیرید؛ یعنی در عین اینکه از رئیس خود حمایت میکنید، بازخورد صادقانهای ارائه دهید.
همچنین در برابر میل به غیبت در مورد رئیس جدید هم مقاومت کنید. تلاشهای رئیس را تخریب نکنید. بهجای آن سعی کنید متحد او باشید. یادتان باشد که اگر افراد بیشتری از رئیس حمایت کنند، به احتمال زیاد عملکرد او بهتر خواهد شد.
5⃣ در کار خود بدرخشید. قابلدرک است که از اینکه مجبورید دوباره خود را به رئیس جدید ثابت کنید، عصبانی باشید، اما به خاطر داشته باشید که رئیس جدید شما باید شما را بشناسد و ببیند چه توانمندیهایی دارید. سعی کنید در برجستهترین پروژهای که میتواند رئیستان را برجسته کند، بدرخشید. شما باید کمی بیشتر از حد معمول کار کنید تا فرد قابل اعتمادی دیده شوید.
6⃣ اگر رئیس جدیدتان به حدی شغل شما را غیرقابل تحمل کرده که به فکر استعفا افتادهاید، از خودتان بپرسید آیا شرکت، مزایا، همکاران و ماهیت اصلی کارتان را دوست دارید؟ اگر پاسخ بیشتر این موارد مثبت است، احتمالا ارزشش را داشته باشد که بمانید و راهی برای کنار آمدن با شرایط تازه پیدا کنید.
عجله نکنید. تا وقتی رئیستان روان پریش نیست، شش ماه به او فرصت دهید. ممکن است اولش بیکفایت به نظر برسد، اما در حال یادگیری است. با این حال اگر مدتی صبر کردید و دیدید رئیستان همچنان رضایت شغلی شما را کاهش میدهد، به دنبال فرصتهایی درون یا بیرون سازمان باشید. اگر گزینه بهتری پیدا شد، میتوانید آنجا را ترک کنید.
منبع: HBR
کانال آموزه های سازمانی
Forwarded from Sadegh Sahebi
4_5789758537987003741.pdf
286.4 KB
Brought to you by OfficeSuite: Word, Excel, PDF
Download and try it now -> https://officesuite.com/download-app
Download and try it now -> https://officesuite.com/download-app
Forwarded from Sadegh Sahebi
خلاصه کتاب نابخردیهای پیش بینی پذیر
Forwarded from Sadegh Sahebi
پنج انقلاب صنعتی در یک نگاه و رویکرد انسانی_شناختی انقلاب پنجم صنعتی
انقلاب صنعتی ۵.۰ به عنوان تکامل صنعتی آینده در نظر گرفته می شود که هدف آن استفاده از خلاقیت متخصصان انسانی در همکاری با ماشین های کارآمد، هوشمند و دقیق، به منظور دستیابی به راه حل های تولیدی با منابع کارآمد و ترجیحی کاربر در مقایسه با صنعت چهارم است.
دنیا و استراتژیستها به سمت انسانی تر شدن در حرکتند.
انقلاب صنعتی ۵.۰ به عنوان تکامل صنعتی آینده در نظر گرفته می شود که هدف آن استفاده از خلاقیت متخصصان انسانی در همکاری با ماشین های کارآمد، هوشمند و دقیق، به منظور دستیابی به راه حل های تولیدی با منابع کارآمد و ترجیحی کاربر در مقایسه با صنعت چهارم است.
دنیا و استراتژیستها به سمت انسانی تر شدن در حرکتند.
Forwarded from Sadegh Sahebi
.
در شمال اروپا منطقهای وجود دارد به نام اسکاندیناوی. کشورهای این منطقه عبارتند از سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند، ایسلند و جزایر فارو. زبان مردم این سرزمینها از ریشه زبان آلمانی است. مردم اسکاندیناوی از نسل جنگجویان وایکینگ هستند که در زمانهای قدیم، با کشتی به سرزمینهای مختلف حمله میکردند و مایملک آنها را غارت میکردند
گنده لات های شمال اروپا بسیار خرافاتی بودند و خدایان وایکینگی نظیر اودین و گرگ غول آسا فنریر را ستایش میکردند. وایکینگها اعتقاد داشتند که اگر در جنگ کشته میشدند روحشان به والهالا (بهشت وایکینگها) وارد میشد و همراه با سایر جنگجویان افسانهای بر سر یک میز بزرگ چوبی مینشستند و شراب ناب والهالایی مینوشیدند و میخندیدند
بعداز جنگ جهانی دوم که اروپا تقریباً کامل ویران شده بود
صندوق جهانی پول اقدام به پرداخت وام به کشور های اروپایی کرد تا کشور های خود را بازسازی کنند
در این میان کشورهای اسکاندیناوی با این پول اقدام به ساخت کتابخانه و ترویج فرهنگ کتابخوانی بین مردم پرداختند
تا جایی که چندین بار باعث اعتراض و تذکر صندوق بینالمللی پول به این کشور ها شد
اما اسکاندیناوی ها اطمینان خاطر دادند که از این وام برای توسعه زیرساخت های فرهنگی اجتماعی استفاده میکنند
حالا نوادگان آنان تفاوتهای فاحشی با پدربزرگانشان دارند
که به نوردیکها معروف هستند
به عنوان آدمهایی آرام و صلح طلب و در عین حال متفکر شناخته میشوند که نه تنها مثل وایکینگها نان کسی را از چنگش در نمیآورند، بلکه با تکیه بر نظام اقتصادی منحصر به فردشان کاری کردهاند که تمام اتباع آنها بدون چشمداشت به مال بقیه، در رفاه کامل زندگی کنند
مؤسسه لگاتوم هر سال با بررسی عواملی مانند اقتصاد، کارآفرینی، سیستم حکومتی، تحصیلات، بهداشت و سلامت، امنیت فردی و اجتماعی، آزادیهای فردی و سرمایه اجتماعی در بین تمام کشورهای دنیا، لیستی منتشر میکند که خوشحالترین کشورهای دنیا را به ترتیب معرفی میکند. با نگاهی به این لیست متوجه میشویم از ۶ کشور دنوردیک که نام بردیم، در سال ۲۰۱۴، نروژ عنوان اول را دارد، دانمارک چهارم است، سوئد ششم، فنلاند هشتم و ایسلند یازدهم است
چگونه مردمی که گرز و شمشیر به دست بودند، به سطحی رسیدهاند که میتوانند کشورهای سردسیر خود را به این خوبی اداره کنند؟
اگر بخواهید کشوری داشته باشید که فقر، تبعیض و جهل باعث نشود مردمش دائم به جان هم بیفتند، باید در تمام سطوح اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عدالت برقرار کنید، اگر میخواهید اندیشههای پوسیده از سر مردم کشورتان بپرد باید به تقویت علم روز و دانشگاهها بپردازید، اگر میخواهید شیوع یک بیماری مردم را به وحشت نیندازد باید زیر ساختهای نظام سلامت و بهداشت را به خوبی در کشور پیاده کنید، اگر میخواهید مردم کشورتان رفتار بالغانهای داشته باشند باید به آزادیهای فردی بها بدهید و در نهایت اداره تمام این امور نیازمند دولتی با ثبات است که بدون شعار دادن، به مردم کشورش خدمت کند
سیستمی که دولتهای اسکاندیناوی برای اداره کشورهایشان به کار میبرند چیزی است که به “مدل نوردیک” معروف است که خودشان از آن به عنوان ”سیستم رفاقتی” نام میبرند. بارزترین خصوصیتی که در این سیستم وجود دارد این است که نفع عمومی بر نفع فردی ترجیح داده میشود
در این کشورها، دولت ۴۰ درصد تا ۶۰ درصد از درآمد شما را مشمول مالیات میکند و البته مردم این کشورها بدون هیچ گونه کارشکنی و اعتراضی این مبلغ را دو دستی به دولت تقدیم میکنند، چون میدانند که اگر کارشان به بیمارستان کشید یا به دانشگاه رفتند نیازی نیست پول پرداخت کنند
اگر شما پول بیشتری در بیاورید باید مالیات بیشتری هم بدهید، بنابراین در این نظام فاصله طبقاتی ایجاد نمیشود و اگر امشب شام مرغ دارید، خیالتان راحت است که بقیه هموطنانتان مثل گربه تا کمر در سطل آشغال فرو نرفتهاند. فقر که نباشد و هر کسی دستش در جیب خودش باشد، بخش بسیار زیادی از جرم و جنایت هم خود به خود محو میشود و جامعه به امنیت میرسد و مردم فرصت میکنند وقتشان را صرف کارهای مهمتری کنند
آگاهی یک شبه اتفاق نمیافتد، یا باید تجربه کرد و درونی بشود یا با تفکر عمیق و برنامه ریزی حادث میشود
وقتی یکی در بانک سپرده میذاره یعنی توانمنده و کسی که از بانک وام میگیره محتاجه
در سوئیس،
بانك ها ماهيانه یک درصد جهت حق نگهدارى پول از مشتری می گیرد، ولی سود بانکی از وام گیرنده ها نمی گیرد
اما در بانکهای ايران ،ماهيانه سودى حدود ٢٠درصد به سپرده ثروتمندان اضافه ميكند،در عوض ٢٨ درصد بهره از وام گیرندگان (افراد محتاج)ميگيرد
چه خوب است که "خودمان با مطالعه و دانش و مدیریت خالق بهشت باشیم .- کتاب بخوانیم - کتاب بخوانیم - کمتر نصیحت کنیم بیشتر عمل کنیم - درست عمل کنیم و بازهم کتاب بخوانیم ........
دکتر نعمت الله فاضلی
.
در شمال اروپا منطقهای وجود دارد به نام اسکاندیناوی. کشورهای این منطقه عبارتند از سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند، ایسلند و جزایر فارو. زبان مردم این سرزمینها از ریشه زبان آلمانی است. مردم اسکاندیناوی از نسل جنگجویان وایکینگ هستند که در زمانهای قدیم، با کشتی به سرزمینهای مختلف حمله میکردند و مایملک آنها را غارت میکردند
گنده لات های شمال اروپا بسیار خرافاتی بودند و خدایان وایکینگی نظیر اودین و گرگ غول آسا فنریر را ستایش میکردند. وایکینگها اعتقاد داشتند که اگر در جنگ کشته میشدند روحشان به والهالا (بهشت وایکینگها) وارد میشد و همراه با سایر جنگجویان افسانهای بر سر یک میز بزرگ چوبی مینشستند و شراب ناب والهالایی مینوشیدند و میخندیدند
بعداز جنگ جهانی دوم که اروپا تقریباً کامل ویران شده بود
صندوق جهانی پول اقدام به پرداخت وام به کشور های اروپایی کرد تا کشور های خود را بازسازی کنند
در این میان کشورهای اسکاندیناوی با این پول اقدام به ساخت کتابخانه و ترویج فرهنگ کتابخوانی بین مردم پرداختند
تا جایی که چندین بار باعث اعتراض و تذکر صندوق بینالمللی پول به این کشور ها شد
اما اسکاندیناوی ها اطمینان خاطر دادند که از این وام برای توسعه زیرساخت های فرهنگی اجتماعی استفاده میکنند
حالا نوادگان آنان تفاوتهای فاحشی با پدربزرگانشان دارند
که به نوردیکها معروف هستند
به عنوان آدمهایی آرام و صلح طلب و در عین حال متفکر شناخته میشوند که نه تنها مثل وایکینگها نان کسی را از چنگش در نمیآورند، بلکه با تکیه بر نظام اقتصادی منحصر به فردشان کاری کردهاند که تمام اتباع آنها بدون چشمداشت به مال بقیه، در رفاه کامل زندگی کنند
مؤسسه لگاتوم هر سال با بررسی عواملی مانند اقتصاد، کارآفرینی، سیستم حکومتی، تحصیلات، بهداشت و سلامت، امنیت فردی و اجتماعی، آزادیهای فردی و سرمایه اجتماعی در بین تمام کشورهای دنیا، لیستی منتشر میکند که خوشحالترین کشورهای دنیا را به ترتیب معرفی میکند. با نگاهی به این لیست متوجه میشویم از ۶ کشور دنوردیک که نام بردیم، در سال ۲۰۱۴، نروژ عنوان اول را دارد، دانمارک چهارم است، سوئد ششم، فنلاند هشتم و ایسلند یازدهم است
چگونه مردمی که گرز و شمشیر به دست بودند، به سطحی رسیدهاند که میتوانند کشورهای سردسیر خود را به این خوبی اداره کنند؟
اگر بخواهید کشوری داشته باشید که فقر، تبعیض و جهل باعث نشود مردمش دائم به جان هم بیفتند، باید در تمام سطوح اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عدالت برقرار کنید، اگر میخواهید اندیشههای پوسیده از سر مردم کشورتان بپرد باید به تقویت علم روز و دانشگاهها بپردازید، اگر میخواهید شیوع یک بیماری مردم را به وحشت نیندازد باید زیر ساختهای نظام سلامت و بهداشت را به خوبی در کشور پیاده کنید، اگر میخواهید مردم کشورتان رفتار بالغانهای داشته باشند باید به آزادیهای فردی بها بدهید و در نهایت اداره تمام این امور نیازمند دولتی با ثبات است که بدون شعار دادن، به مردم کشورش خدمت کند
سیستمی که دولتهای اسکاندیناوی برای اداره کشورهایشان به کار میبرند چیزی است که به “مدل نوردیک” معروف است که خودشان از آن به عنوان ”سیستم رفاقتی” نام میبرند. بارزترین خصوصیتی که در این سیستم وجود دارد این است که نفع عمومی بر نفع فردی ترجیح داده میشود
در این کشورها، دولت ۴۰ درصد تا ۶۰ درصد از درآمد شما را مشمول مالیات میکند و البته مردم این کشورها بدون هیچ گونه کارشکنی و اعتراضی این مبلغ را دو دستی به دولت تقدیم میکنند، چون میدانند که اگر کارشان به بیمارستان کشید یا به دانشگاه رفتند نیازی نیست پول پرداخت کنند
اگر شما پول بیشتری در بیاورید باید مالیات بیشتری هم بدهید، بنابراین در این نظام فاصله طبقاتی ایجاد نمیشود و اگر امشب شام مرغ دارید، خیالتان راحت است که بقیه هموطنانتان مثل گربه تا کمر در سطل آشغال فرو نرفتهاند. فقر که نباشد و هر کسی دستش در جیب خودش باشد، بخش بسیار زیادی از جرم و جنایت هم خود به خود محو میشود و جامعه به امنیت میرسد و مردم فرصت میکنند وقتشان را صرف کارهای مهمتری کنند
آگاهی یک شبه اتفاق نمیافتد، یا باید تجربه کرد و درونی بشود یا با تفکر عمیق و برنامه ریزی حادث میشود
وقتی یکی در بانک سپرده میذاره یعنی توانمنده و کسی که از بانک وام میگیره محتاجه
در سوئیس،
بانك ها ماهيانه یک درصد جهت حق نگهدارى پول از مشتری می گیرد، ولی سود بانکی از وام گیرنده ها نمی گیرد
اما در بانکهای ايران ،ماهيانه سودى حدود ٢٠درصد به سپرده ثروتمندان اضافه ميكند،در عوض ٢٨ درصد بهره از وام گیرندگان (افراد محتاج)ميگيرد
چه خوب است که "خودمان با مطالعه و دانش و مدیریت خالق بهشت باشیم .- کتاب بخوانیم - کتاب بخوانیم - کمتر نصیحت کنیم بیشتر عمل کنیم - درست عمل کنیم و بازهم کتاب بخوانیم ........
دکتر نعمت الله فاضلی
.
Forwarded from Sadegh Sahebi
💢 آیا رشد ایران امکان پذیر است؟
✍️دکتر محمود سریع القلم
اگر کشوری درآمد نداشته باشد، نه از نظر فرهنگی و نه از نظر اجتماعی رشد نمیکند؛ همچنین از اعتبار بینالمللی لازم نیز برخوردار نخواهد بود.
رشد و توسعه اقتصادی، علم است مانند علم پزشکی. اگر پزشکانی از کشورهای نیجریه، کانادا، بنگلادش یا فنلاند در یک جا جمع شوند، و در رابطه با بنیان های سلامت انسان صحبت کنند، احتمالا 90 درصد صحبتهای آنها یکی است. چرا؟ چون پزشکی علم است. توسعه و حکمرانی نیز علم هستند. به همین دلیل، توسعه پیدا کردن یک تصمیم است؛ زیرا کشوری، یا جامعه ای که تصمیم به توسعه بگیرد، باید کارهایی را انجام دهد. اگر آن کارها را انجام داد توسعه پیدا می کند
چگونه درآمد سرانه چین از 200 دلار در عرض 25 سال به 10 هزار دلار افزایش یافت، اقتصاد دوم جهان شد و GDP 18 تریلیون دلاری را به خود اختصاص داد؟ هیچ کشوری در دنیا نیست که حداقل 20 درصد از تجارت خارجیاش با چین نباشد؛ این رقم در ارتباط با برخی کشورها تا 85 درصد هم می رسد.
رویداد بسیار مهمی که در چین و همچنین ترکیه و مکزیک شاهد بودیم این بود که حاکمیت، مدیریت را از مالکیت جدا کرد. امروز در چین 82 درصد مالکیت اقتصادی نزد افراد و بنگاههاست، این را مقایسه کنید با زمان مائو که همه امور در اختیار حکومت بود
در مقایسه با چین، در روسیه فردی به نام «خدورکوفسکی» بعد از فروپاشی شوروی با ابداعات خود در صنعت نفت، شرکتی را با گردش مالی 2 میلیارد دلاری تاسیس کرد. حکومت به او گفت بدون اجازهاش، ثروتمند شده است. پرداختن مالیات جای خود دارد، باید با کرملین شریک شود. این شخص قبول نکرد و پیامدش، به عنوان فاسد دستگیر شد، مدت ها در زندان بود و در آخر تبعید شد.
آخرین باری که یک کالای روسی مصرف کردید کی بود و آخرین باری که کالای چینی مصرف کردید کی بود؟ روسیه علیرغم اینکه 150 سال است برای رشد و توسعه اقتصادی تلاش می کند اما به دلیل عدم تصمیم گیری در باره جدا سازی دولت از مالکیت، به همین میزان عقب هستند. انگلیس 350 سال پیش، ژاپنیها 170 سال پیش، چینیها و هندیها 25 سال پیش این تصمیم را گرفتند.
سال 1985 در عربستان، مرکزی به نام مرکز پادشاه عبدالله در تکنولوژی و علم تاسیس شد. طی سالها، 6600 نفر در STEM (Science, Technology, Engineering and Mathematics) نیرو تربیت کردند. 3 نفر از روسای موسسه مذکور، یکی رئیس دانشگاه سنگاپور بوده است. او کیست؟ دانشگاه ملی سنگاپور رتبه 44 جهان را دارد؛ بهترین رتبه های جهانی دانشگاههای ایران در حدود 500 یا 600 است. نفر بعدی رئیس دانشگاه Caltech آمریکا و از بزرگترین مراکز تکنولوژی جهان است. ریاست او، به معنای آورده ای متراکم از شبکه ای سرشار از تجربه و مناسبات است. رئیس سوم کیست؟ رئیس دانشگاه علم و تکنولوژی هنگ کنگ. او با اغلب اشخاص و همه موسسات آی تی و هوش مصنوعی شرق آسیا ارتباط دارد. مشاهده میکنیم که نظام نخبگانی عربستان، آمادگی استفاده از تخصص را داشتند. این موضوع در مورد امارات و قطر هم صدق می کند. آنان نیز بهترینها را آوردند. به خاطر دارم زمانی با رئیس دانشگاه عبدالعزیز عربستان صحبت می کردم. به او گفتم چرا دانشگاه شما مقطع دکترا ندارد؟ گفت برای برگزاری مقطع دکترا هنوز آمادگی ندارند زیرا دکترا فقط کتاب خواندن نیست. گفت وقتی شما در دانشگاهی مثل کمبریج راه می روید، احساس می کنید 800 سال سابقه دارد. استادان چنین دانشگاهی، در مقطع تحصیلی دکترا، در 20 دانشگاه مختلف دنیا تدریس کرده، 7هزار کتاب خوانده، تجربه در صنعت دارد، و مشاور 50 نفر آدم بزرگ در دنیا بوده است؛ چنین متخصصانی را ما نداریم. ما در بهترین شرایط کنونی، میتوانیم در مقطع لیسانس دانشجو بپذیریم، و بعد از فارغ التحصیلی آنان را به بهترین دانشگاه های دنیا می فرستیم. کما اینکه عربستان الان 60 هزار نفر دانشجو در بهترین دانشگاههای آمریکا دارد از جمله 10 هزار نفر در انگلستان، و مابقی در فرانسه، آلمان و چند کشور دیگر هستند. یکی از شکافهایی که بین ما و اعراب خلیج فارس در بیست سال آینده وجود خواهد داشت، شکاف عمیق تخصصی خواهد بود. حوزۀ علم در ایران در حداقل ارتباطات جهانی خود است.
ویتنام یک کشور کمونیستی، امارات یک کشور پادشاهی، اندونزی نیمه دمکراتیک، و سنگاپور اقتدارگراست، اما همه دارند پیشرفت میکنند. در نهایت در مییابیم، از نظر علمی، رشد و توسعه اقتصادی خیلی ارتباطی با ماهیت یک نظام سیاسی ندارد، ماهیت نظام سیاسی، هر حالتی می تواند داشته باشد، اما آنچه مهم است باید بررسی شود آیا تصمیم گیریهای نخبگان یک کشور در راستای افزایش ثروت ملی هست یا نه...؟
✍️دکتر محمود سریع القلم
اگر کشوری درآمد نداشته باشد، نه از نظر فرهنگی و نه از نظر اجتماعی رشد نمیکند؛ همچنین از اعتبار بینالمللی لازم نیز برخوردار نخواهد بود.
رشد و توسعه اقتصادی، علم است مانند علم پزشکی. اگر پزشکانی از کشورهای نیجریه، کانادا، بنگلادش یا فنلاند در یک جا جمع شوند، و در رابطه با بنیان های سلامت انسان صحبت کنند، احتمالا 90 درصد صحبتهای آنها یکی است. چرا؟ چون پزشکی علم است. توسعه و حکمرانی نیز علم هستند. به همین دلیل، توسعه پیدا کردن یک تصمیم است؛ زیرا کشوری، یا جامعه ای که تصمیم به توسعه بگیرد، باید کارهایی را انجام دهد. اگر آن کارها را انجام داد توسعه پیدا می کند
چگونه درآمد سرانه چین از 200 دلار در عرض 25 سال به 10 هزار دلار افزایش یافت، اقتصاد دوم جهان شد و GDP 18 تریلیون دلاری را به خود اختصاص داد؟ هیچ کشوری در دنیا نیست که حداقل 20 درصد از تجارت خارجیاش با چین نباشد؛ این رقم در ارتباط با برخی کشورها تا 85 درصد هم می رسد.
رویداد بسیار مهمی که در چین و همچنین ترکیه و مکزیک شاهد بودیم این بود که حاکمیت، مدیریت را از مالکیت جدا کرد. امروز در چین 82 درصد مالکیت اقتصادی نزد افراد و بنگاههاست، این را مقایسه کنید با زمان مائو که همه امور در اختیار حکومت بود
در مقایسه با چین، در روسیه فردی به نام «خدورکوفسکی» بعد از فروپاشی شوروی با ابداعات خود در صنعت نفت، شرکتی را با گردش مالی 2 میلیارد دلاری تاسیس کرد. حکومت به او گفت بدون اجازهاش، ثروتمند شده است. پرداختن مالیات جای خود دارد، باید با کرملین شریک شود. این شخص قبول نکرد و پیامدش، به عنوان فاسد دستگیر شد، مدت ها در زندان بود و در آخر تبعید شد.
آخرین باری که یک کالای روسی مصرف کردید کی بود و آخرین باری که کالای چینی مصرف کردید کی بود؟ روسیه علیرغم اینکه 150 سال است برای رشد و توسعه اقتصادی تلاش می کند اما به دلیل عدم تصمیم گیری در باره جدا سازی دولت از مالکیت، به همین میزان عقب هستند. انگلیس 350 سال پیش، ژاپنیها 170 سال پیش، چینیها و هندیها 25 سال پیش این تصمیم را گرفتند.
سال 1985 در عربستان، مرکزی به نام مرکز پادشاه عبدالله در تکنولوژی و علم تاسیس شد. طی سالها، 6600 نفر در STEM (Science, Technology, Engineering and Mathematics) نیرو تربیت کردند. 3 نفر از روسای موسسه مذکور، یکی رئیس دانشگاه سنگاپور بوده است. او کیست؟ دانشگاه ملی سنگاپور رتبه 44 جهان را دارد؛ بهترین رتبه های جهانی دانشگاههای ایران در حدود 500 یا 600 است. نفر بعدی رئیس دانشگاه Caltech آمریکا و از بزرگترین مراکز تکنولوژی جهان است. ریاست او، به معنای آورده ای متراکم از شبکه ای سرشار از تجربه و مناسبات است. رئیس سوم کیست؟ رئیس دانشگاه علم و تکنولوژی هنگ کنگ. او با اغلب اشخاص و همه موسسات آی تی و هوش مصنوعی شرق آسیا ارتباط دارد. مشاهده میکنیم که نظام نخبگانی عربستان، آمادگی استفاده از تخصص را داشتند. این موضوع در مورد امارات و قطر هم صدق می کند. آنان نیز بهترینها را آوردند. به خاطر دارم زمانی با رئیس دانشگاه عبدالعزیز عربستان صحبت می کردم. به او گفتم چرا دانشگاه شما مقطع دکترا ندارد؟ گفت برای برگزاری مقطع دکترا هنوز آمادگی ندارند زیرا دکترا فقط کتاب خواندن نیست. گفت وقتی شما در دانشگاهی مثل کمبریج راه می روید، احساس می کنید 800 سال سابقه دارد. استادان چنین دانشگاهی، در مقطع تحصیلی دکترا، در 20 دانشگاه مختلف دنیا تدریس کرده، 7هزار کتاب خوانده، تجربه در صنعت دارد، و مشاور 50 نفر آدم بزرگ در دنیا بوده است؛ چنین متخصصانی را ما نداریم. ما در بهترین شرایط کنونی، میتوانیم در مقطع لیسانس دانشجو بپذیریم، و بعد از فارغ التحصیلی آنان را به بهترین دانشگاه های دنیا می فرستیم. کما اینکه عربستان الان 60 هزار نفر دانشجو در بهترین دانشگاههای آمریکا دارد از جمله 10 هزار نفر در انگلستان، و مابقی در فرانسه، آلمان و چند کشور دیگر هستند. یکی از شکافهایی که بین ما و اعراب خلیج فارس در بیست سال آینده وجود خواهد داشت، شکاف عمیق تخصصی خواهد بود. حوزۀ علم در ایران در حداقل ارتباطات جهانی خود است.
ویتنام یک کشور کمونیستی، امارات یک کشور پادشاهی، اندونزی نیمه دمکراتیک، و سنگاپور اقتدارگراست، اما همه دارند پیشرفت میکنند. در نهایت در مییابیم، از نظر علمی، رشد و توسعه اقتصادی خیلی ارتباطی با ماهیت یک نظام سیاسی ندارد، ماهیت نظام سیاسی، هر حالتی می تواند داشته باشد، اما آنچه مهم است باید بررسی شود آیا تصمیم گیریهای نخبگان یک کشور در راستای افزایش ثروت ملی هست یا نه...؟
Forwarded from Sadegh Sahebi
*♦️کلاس اول یزد بودم. سال 1340. وسطای سال اومدیم تهران یه مدرسه اسممو نوشتند.*
🔺شهرستانی بودم، لهجه ی غلیظ یزدی و گیج از شهری
غریب ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا معضلی بود برای من، هیچی نمیفهمیدم البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود، ولی با سختی و رنج درسکی می خواندم. توی تهران شدم شاگرد تنبل کلاس.
🔺معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من، هر کسی درس نمی خواند می گفت: می خوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم.با هزار زحمت رفتم کلاس دوم، آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان. همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم! دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد....
🔺کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان، لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند.من خودم از اول رفتم به ته کلاس نشستم. می دانستم جام اون جاست.درس داد، مشق گفت که برا فردا بیاریم. آنقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم.ولی می دانستم نتیجه ی تنبل کلاس چیست. فردا که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشقها. همگی شاخ درآورده بودیم، آخه مشقامون را یا خط می زدند یا پاره می کردند. وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم، دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد. زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت.خدایا برای من چی می نویسه؟
🔺با خطی زیبا نوشت: *"عالی"*
باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود . لبخندی زد و رد شد. سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم، به خودم گفتم که هرگز نمی گذارم بفهمد که من تنبل کلاسم. به خودم قول دادم بهترین باشم...آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد همیشه شاگرد اول بودم. وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم.
*یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد.*
چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم به ویژه ما مادران، معلمان، استادان، مربیان، رئیسان و ....
"*🔺خاطره ای از پروفسور علیرضا شاه محمدی استاد روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه کنت انگلستان.*
🔺شهرستانی بودم، لهجه ی غلیظ یزدی و گیج از شهری
غریب ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا معضلی بود برای من، هیچی نمیفهمیدم البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود، ولی با سختی و رنج درسکی می خواندم. توی تهران شدم شاگرد تنبل کلاس.
🔺معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من، هر کسی درس نمی خواند می گفت: می خوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم.با هزار زحمت رفتم کلاس دوم، آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان. همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم! دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد....
🔺کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان، لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند.من خودم از اول رفتم به ته کلاس نشستم. می دانستم جام اون جاست.درس داد، مشق گفت که برا فردا بیاریم. آنقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم.ولی می دانستم نتیجه ی تنبل کلاس چیست. فردا که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشقها. همگی شاخ درآورده بودیم، آخه مشقامون را یا خط می زدند یا پاره می کردند. وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم، دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد. زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت.خدایا برای من چی می نویسه؟
🔺با خطی زیبا نوشت: *"عالی"*
باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود . لبخندی زد و رد شد. سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم، به خودم گفتم که هرگز نمی گذارم بفهمد که من تنبل کلاسم. به خودم قول دادم بهترین باشم...آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد همیشه شاگرد اول بودم. وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم.
*یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد.*
چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم به ویژه ما مادران، معلمان، استادان، مربیان، رئیسان و ....
"*🔺خاطره ای از پروفسور علیرضا شاه محمدی استاد روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه کنت انگلستان.*
Forwarded from Sadegh Sahebi
*♦️داستایفسکی ایران در یکصدمین سال زندگیاش*
✍ گودرز صادقی هشجین
وقتی که *علیمحمد افغانی* در سال ۱۳۳۳ در حالی که تنها ۳۰ سال داشت و به جرم عضویت در سازمان نظامی حزب توده به اعدام محکوم میشد کسی فکر نمیکرد که ۷۰ سال بعد در سال ۱۴۰۳ همچنان زنده باشد! به دستور شاه قرار بود ۱۵۰ نفر از افسران ایرانی عضو حزب اعدام شوند تا زهرچشمی از ارتشیهای سیاسیشده گرفته شود ولی به دلیل فشارهای بینالمللی به اعدام ۳۶ نفر قناعت شد.
*افغانی به مدت ۵ سال (تا ۱۳۳۸) در زندان ماند و سپس آزاد شد.*
او در آن ۵ سال بزرگترین رمان تاریخ ادبیات ایران را در حدود یکهزار صفحه به نگارش درآورد، یعنی شوهر آهو خانم را. وقتی در سال ۱۳۴۰ خواست آن را به دست نشر بسپارد، هیچ ناشری جرات سرمایهگذاری نداشت چون در جامعهی فقیر و کمسواد آن زمان کتابهایی با حجمی به مراتب کمتر هم فروش نداشتند تا چه برسد به کار اول و حجیم یک نویسندهی ناشناس… او با هزینهی شخصی کتاب را در ۲ هزار جلد منتشر کرد که با استقبال عموم مواجه شد و تا به امروز همچنان از پرتیراژترین کتابهای ایران محسوب میشود.
پس از انتشار نخستین اثرش، نجف دریابندری اثر و سبک کار او را با انوره دوبالزاک و تولستوی قابل مقایسه دانست. من ترجیح دادم در عنوان مطلب از او به عنوان داستایفسکی ایران نام ببرم، به این دلیل که داستایفسکی نیز از اعدام جسته بود! او را به جرم براندازی در سال ۱۸۴۹ همراه با تعدادی دیگر تا چوبهی دار بردند و در آخرین لحظات نامه عفوشان توسط تزار وقت رسید و از مرگ جستند. داستایفسکی تا سال ۱۸۸۱ به مدت ۳۲ سال نوشت و نوشت و نویسندهی پر افتخار ما نیز ۷۰ سال است که همچنان زنده است و فعال. آخرین اثر او به نام سنگی بر روی بافه در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات نگاه در تهران چاپ شده است (در ۹۴ سالگی نویسنده و ۶۴ سال پس از رستنش از اعدام).
علیمحمد افغانی در امریکا زندگی میکند و حیف است که نسل جدید ما از آثار او اطلاع چندانی ندارد. آثار او، بخصوص شوهر آهوخانم، آنچنان بدیع و دلچسب و زیباست که شایسته نیست ایرانی باشی و آنها را نخوانده باشی. چرا که این همه سال زیستیم و از خواندنش غفلت کردیم! حال که یاد چندانی از طرف مراجع مرتبط از چنین ذخایر علم و ادب نمیشود، جا دارد ما خوانندگان آثار آنان دیگران را به مطالعه و شناخت بیشترشان دعوت کنیم.
*🔺عناوین کتابهای علی محمد افغان عبارتند از:*
۱-شوهر آهو خانم، تهران: چاپ اتحاد، ۱۳۴۰؛ تهران: امیرکبیر ، ۱۳۴۵
۲-شادکامان درهی قرهسو، تهران: امیرکبیر ، ۱۳۴۵.
۳-سیندخت، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۰.
۴-بافتههای رنج، تهران: امیرکبیر ، ۱۳۶۱.
۵-دکتر بکتاش، تهران: نگاه ، ۱۳۶۴.
۶-شلغم میوهٔ بهشته، تهران: نگاه ، ۱۳۶۴.
۷-همسفرها، تهران: نگاه، ۱۳۶۷.
۸-محکوم به اعدام، تهران: نگاه، ۱۳۷۰.
۹-بوتهزار (رمان)، تهران: نگاه، ۱۳۷۲.
۱۰-حاجاللهباشی: نمایشنامه منظوم و فصل خوب سال: داستان، تهران: مؤسسۀ انتشارات نگاه، ۱۳۷۷.
۱۱-خداحافظ دخترم، تهران: جاویدان، ۱۳۷۷.
۱۲-دختردایی پروین، تهران: جاویدان، ۱۳۷۷.
۱۳-دنیای پدران و دنیای فرزندان، تهران: دنیای دانش، ۱۳۸۸.
۱۴-صوفی صحنه، دزد کنگاور، تهران: دنیای دانش، ۱۳۸۸.
۱۵-پیمان، بییاد تو هرگز (خاطرات)، تهران : نگاه، ۱۳۸۸.
۱۶-سنگی بر روی بافه، تهران: نگاه ، ۱۳۹۷.
✍ گودرز صادقی هشجین
وقتی که *علیمحمد افغانی* در سال ۱۳۳۳ در حالی که تنها ۳۰ سال داشت و به جرم عضویت در سازمان نظامی حزب توده به اعدام محکوم میشد کسی فکر نمیکرد که ۷۰ سال بعد در سال ۱۴۰۳ همچنان زنده باشد! به دستور شاه قرار بود ۱۵۰ نفر از افسران ایرانی عضو حزب اعدام شوند تا زهرچشمی از ارتشیهای سیاسیشده گرفته شود ولی به دلیل فشارهای بینالمللی به اعدام ۳۶ نفر قناعت شد.
*افغانی به مدت ۵ سال (تا ۱۳۳۸) در زندان ماند و سپس آزاد شد.*
او در آن ۵ سال بزرگترین رمان تاریخ ادبیات ایران را در حدود یکهزار صفحه به نگارش درآورد، یعنی شوهر آهو خانم را. وقتی در سال ۱۳۴۰ خواست آن را به دست نشر بسپارد، هیچ ناشری جرات سرمایهگذاری نداشت چون در جامعهی فقیر و کمسواد آن زمان کتابهایی با حجمی به مراتب کمتر هم فروش نداشتند تا چه برسد به کار اول و حجیم یک نویسندهی ناشناس… او با هزینهی شخصی کتاب را در ۲ هزار جلد منتشر کرد که با استقبال عموم مواجه شد و تا به امروز همچنان از پرتیراژترین کتابهای ایران محسوب میشود.
پس از انتشار نخستین اثرش، نجف دریابندری اثر و سبک کار او را با انوره دوبالزاک و تولستوی قابل مقایسه دانست. من ترجیح دادم در عنوان مطلب از او به عنوان داستایفسکی ایران نام ببرم، به این دلیل که داستایفسکی نیز از اعدام جسته بود! او را به جرم براندازی در سال ۱۸۴۹ همراه با تعدادی دیگر تا چوبهی دار بردند و در آخرین لحظات نامه عفوشان توسط تزار وقت رسید و از مرگ جستند. داستایفسکی تا سال ۱۸۸۱ به مدت ۳۲ سال نوشت و نوشت و نویسندهی پر افتخار ما نیز ۷۰ سال است که همچنان زنده است و فعال. آخرین اثر او به نام سنگی بر روی بافه در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات نگاه در تهران چاپ شده است (در ۹۴ سالگی نویسنده و ۶۴ سال پس از رستنش از اعدام).
علیمحمد افغانی در امریکا زندگی میکند و حیف است که نسل جدید ما از آثار او اطلاع چندانی ندارد. آثار او، بخصوص شوهر آهوخانم، آنچنان بدیع و دلچسب و زیباست که شایسته نیست ایرانی باشی و آنها را نخوانده باشی. چرا که این همه سال زیستیم و از خواندنش غفلت کردیم! حال که یاد چندانی از طرف مراجع مرتبط از چنین ذخایر علم و ادب نمیشود، جا دارد ما خوانندگان آثار آنان دیگران را به مطالعه و شناخت بیشترشان دعوت کنیم.
*🔺عناوین کتابهای علی محمد افغان عبارتند از:*
۱-شوهر آهو خانم، تهران: چاپ اتحاد، ۱۳۴۰؛ تهران: امیرکبیر ، ۱۳۴۵
۲-شادکامان درهی قرهسو، تهران: امیرکبیر ، ۱۳۴۵.
۳-سیندخت، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۰.
۴-بافتههای رنج، تهران: امیرکبیر ، ۱۳۶۱.
۵-دکتر بکتاش، تهران: نگاه ، ۱۳۶۴.
۶-شلغم میوهٔ بهشته، تهران: نگاه ، ۱۳۶۴.
۷-همسفرها، تهران: نگاه، ۱۳۶۷.
۸-محکوم به اعدام، تهران: نگاه، ۱۳۷۰.
۹-بوتهزار (رمان)، تهران: نگاه، ۱۳۷۲.
۱۰-حاجاللهباشی: نمایشنامه منظوم و فصل خوب سال: داستان، تهران: مؤسسۀ انتشارات نگاه، ۱۳۷۷.
۱۱-خداحافظ دخترم، تهران: جاویدان، ۱۳۷۷.
۱۲-دختردایی پروین، تهران: جاویدان، ۱۳۷۷.
۱۳-دنیای پدران و دنیای فرزندان، تهران: دنیای دانش، ۱۳۸۸.
۱۴-صوفی صحنه، دزد کنگاور، تهران: دنیای دانش، ۱۳۸۸.
۱۵-پیمان، بییاد تو هرگز (خاطرات)، تهران : نگاه، ۱۳۸۸.
۱۶-سنگی بر روی بافه، تهران: نگاه ، ۱۳۹۷.
Forwarded from Sadegh Sahebi
*❤️این متن را بخوانید.*
♦️ماهیتابه حاوی صبحانه ای که سفارش داده بودم تازه روی میز گذاشته شده بود و داشتم اولین لقمه های صبحانه رو سر صبر میجویدم و قورت میدادم. پیرمرد وارد قهوه خانه شد و رو به عباس کرد و گفت:
خونه اجاره ای چی دارید؟
عباس نگاهی بهش کرد و گفت: اینجا قهوه خانه است پدر جان، مشاور املاکی دو تا کوچه آنورتره. پیرمرد پرسید: اینجا چی میفروشید؟
گفت: صبحانه و ناهار و قلیان
پیرمرد گفت: یک قلیان به من بده.
عباس به قصد دک کردن پیرمرد گفت: صاحبش نیست. برو بعدا بیا
از رفتار و گفتار پیرمرد میشد تشخیص داد که دچار آلزایمراست.
صداش کردم پیش خودم و گفتم بیا بشین اینجا پدر جان. اومد نشست کنارم و گفت : سلام.
به زور جلوی بغضم رو گرفتم و جواب سلام دادم. گفتم: گرسنه نیستی؟ صبحانه میخوری؟
گفت: آره میخورم.
به عباس اشاره کردم یک پرس چرخکرده بیاره. با پیرمرد مشغول صحبت شدم. از چند سالته و چند تا بچه داری و شغلت چیه بگیر تا خونه ات کجاست و کدام محله میشینید؟
میگفت: دنبال خونه اجاره ای میگردم برای رفیقم. صاحبخونه جوابش کرده. گفتم رفیقت الان کجاست؟
نمیدونست. اصلا اسم رفیقش رو هم یادش نبود.
عباس صبحانه رو با کمی خشم گذاشت روی میز و رفت. به پیرمرد گفتم بخور سرد نشه.
صبحانه خودم تمام شد و رفتم پیش عباس. گفتم چرا ناراحت شدی گفت:
تو الان این آدم رو مهمان کردی و این الان یاد میگیره هر روز بیاد اینجا و صبحانه طلب کنه. گفتم خاک بر سرت.
این آدم الان از در مغازه تو بره بیرون یادش میره که اینجا کجا بوده و اصلا چی خورده یا نخورده.
در ثانی هر وقت اومد اینجا و صبحانه خواست بهش بده از حسابمون کم کن. شرمنده شد و سرش رو انداخت پائین. برگشتم سمت پیرمرد و گفتم: حاجی چیزی لازم نداری؟
گفت قلیان میخوام. اشک چشمانم رو تار کرده بود. یاد پدر افتادم که همیشه خوانسار میکشید و عاشق قلیان بود.
به عباس گفتم یک خوانسار براش بزنه. نشستم به نگاه کردن پیرمرد. پدرم رو در وجود اون جستجو میکردم. پدری که دیگه ندارمش.
بهش گفتم خونه اتون رو بلدی؟ گفت همین دور و برهاست. ازش اجازه گرفتم و جیبهاش رو گشتم. خوشبختانه شماره تماسی داخل جیبش بود. زنگ زدم و پسر جوانی جواب داد. بهش داستان رو گفتم و گفت سریع خودش رو میرسونه.
نفهمیدیم کی از خونه زده بیرون، اما از خونه و زندگیش خیلی دور شده بود. یاد اون شبی افتادم که تهران رو در جستجوی پدر زیر و رو کردیم. ساعتها گشتیم و نگاه نگرانمون همه کوچه ها رو زیر و رو کرده بود. یاد اون شبی افتادم که با همه خستگی که داشتم رفتم اسلامشهر تا پدر رو از مرکزی که کلانتری ابوسعید تحویلش داده بود به اونجا تحویل بگیرم.
یاد صدای لرزانش افتادم که بدون اینکه من رو بشناسه ازم تشکر کرد و گفت: ببخشید اذیت کردم. یاد آخرین کله پاچه ای افتادم که همون صبح زود و بعد از تحویل گرفتنش از مرکز مربوطه با هم خوردیم. یاد روزهای آخر پدر افتادم که هیچکس و هیچ چیز یادش نبود.
نه غذا میخواست و نه آب یاد شبهای خوفناک بیمارستان افتادم که تا صبح به پدر نگاه میکردم. یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم کم کم باید خودمون رو برای یک مصیبت آماده کنیم.
پیرمرد رو به پسرش سپردم و خداحافظی کردم. تا یکساعت تمام بغضهای این سالها اشک شدند و از چشم من باریدند.اشکی که بر سر مزار پدر نریختم. من به خودم یک سوگواری تمام عیار بابت این سالها که بغضم رو فرو خوردم، بدهکارم.
*🔺آلزایمر تمام ماهیت آدمی رو به تاراج میبره.*
*🔺در مواجهه با اشخاصی که دچار آلزایمرهستند، صبور و باشید و مهربان.*
*🔺اونها قطعا شما و رفتارتون رو فراموش می کنند اما شما این اشخاص رو هرگز فراموش نخواهید کرد.*
♦️ماهیتابه حاوی صبحانه ای که سفارش داده بودم تازه روی میز گذاشته شده بود و داشتم اولین لقمه های صبحانه رو سر صبر میجویدم و قورت میدادم. پیرمرد وارد قهوه خانه شد و رو به عباس کرد و گفت:
خونه اجاره ای چی دارید؟
عباس نگاهی بهش کرد و گفت: اینجا قهوه خانه است پدر جان، مشاور املاکی دو تا کوچه آنورتره. پیرمرد پرسید: اینجا چی میفروشید؟
گفت: صبحانه و ناهار و قلیان
پیرمرد گفت: یک قلیان به من بده.
عباس به قصد دک کردن پیرمرد گفت: صاحبش نیست. برو بعدا بیا
از رفتار و گفتار پیرمرد میشد تشخیص داد که دچار آلزایمراست.
صداش کردم پیش خودم و گفتم بیا بشین اینجا پدر جان. اومد نشست کنارم و گفت : سلام.
به زور جلوی بغضم رو گرفتم و جواب سلام دادم. گفتم: گرسنه نیستی؟ صبحانه میخوری؟
گفت: آره میخورم.
به عباس اشاره کردم یک پرس چرخکرده بیاره. با پیرمرد مشغول صحبت شدم. از چند سالته و چند تا بچه داری و شغلت چیه بگیر تا خونه ات کجاست و کدام محله میشینید؟
میگفت: دنبال خونه اجاره ای میگردم برای رفیقم. صاحبخونه جوابش کرده. گفتم رفیقت الان کجاست؟
نمیدونست. اصلا اسم رفیقش رو هم یادش نبود.
عباس صبحانه رو با کمی خشم گذاشت روی میز و رفت. به پیرمرد گفتم بخور سرد نشه.
صبحانه خودم تمام شد و رفتم پیش عباس. گفتم چرا ناراحت شدی گفت:
تو الان این آدم رو مهمان کردی و این الان یاد میگیره هر روز بیاد اینجا و صبحانه طلب کنه. گفتم خاک بر سرت.
این آدم الان از در مغازه تو بره بیرون یادش میره که اینجا کجا بوده و اصلا چی خورده یا نخورده.
در ثانی هر وقت اومد اینجا و صبحانه خواست بهش بده از حسابمون کم کن. شرمنده شد و سرش رو انداخت پائین. برگشتم سمت پیرمرد و گفتم: حاجی چیزی لازم نداری؟
گفت قلیان میخوام. اشک چشمانم رو تار کرده بود. یاد پدر افتادم که همیشه خوانسار میکشید و عاشق قلیان بود.
به عباس گفتم یک خوانسار براش بزنه. نشستم به نگاه کردن پیرمرد. پدرم رو در وجود اون جستجو میکردم. پدری که دیگه ندارمش.
بهش گفتم خونه اتون رو بلدی؟ گفت همین دور و برهاست. ازش اجازه گرفتم و جیبهاش رو گشتم. خوشبختانه شماره تماسی داخل جیبش بود. زنگ زدم و پسر جوانی جواب داد. بهش داستان رو گفتم و گفت سریع خودش رو میرسونه.
نفهمیدیم کی از خونه زده بیرون، اما از خونه و زندگیش خیلی دور شده بود. یاد اون شبی افتادم که تهران رو در جستجوی پدر زیر و رو کردیم. ساعتها گشتیم و نگاه نگرانمون همه کوچه ها رو زیر و رو کرده بود. یاد اون شبی افتادم که با همه خستگی که داشتم رفتم اسلامشهر تا پدر رو از مرکزی که کلانتری ابوسعید تحویلش داده بود به اونجا تحویل بگیرم.
یاد صدای لرزانش افتادم که بدون اینکه من رو بشناسه ازم تشکر کرد و گفت: ببخشید اذیت کردم. یاد آخرین کله پاچه ای افتادم که همون صبح زود و بعد از تحویل گرفتنش از مرکز مربوطه با هم خوردیم. یاد روزهای آخر پدر افتادم که هیچکس و هیچ چیز یادش نبود.
نه غذا میخواست و نه آب یاد شبهای خوفناک بیمارستان افتادم که تا صبح به پدر نگاه میکردم. یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم کم کم باید خودمون رو برای یک مصیبت آماده کنیم.
پیرمرد رو به پسرش سپردم و خداحافظی کردم. تا یکساعت تمام بغضهای این سالها اشک شدند و از چشم من باریدند.اشکی که بر سر مزار پدر نریختم. من به خودم یک سوگواری تمام عیار بابت این سالها که بغضم رو فرو خوردم، بدهکارم.
*🔺آلزایمر تمام ماهیت آدمی رو به تاراج میبره.*
*🔺در مواجهه با اشخاصی که دچار آلزایمرهستند، صبور و باشید و مهربان.*
*🔺اونها قطعا شما و رفتارتون رو فراموش می کنند اما شما این اشخاص رو هرگز فراموش نخواهید کرد.*
Forwarded from Sadegh Sahebi
به خدایی که جانم در اختیار اوست، وارد بهشت نمی شوید مگر مومن شوید؛ و مومن نمی شوید مگر این که یکدیگر را دوست بدارید.
حضرت محمد (ص)
درود و صبح شما به خیر و برکت 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
حضرت محمد (ص)
درود و صبح شما به خیر و برکت 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Forwarded from Sadegh Sahebi
Photo from Sدقیقترین تصویر سه بعدی تاریخ از ۱ میلیمتر مکعب از مغز انسان
با بیش از ۱.۴ پتابایت داده تصویربرداری میکروسکوپ الکترونی، تیمی از دانشمندان یک بخش کوچک مکعبی مغز انسان را بازسازی کردند.
همین ۱ میلیمتر مکعب شامل ۵۷۰۰۰ سلول، ۱۵۰ میلیون سیناپس و ۲۳۰ میلی متر ورید بسیار ظریف، در این فضای میکروسکوپی است.
برای دستیابی به همین تصویر ۱ دهه تلاش شده است.
این بزرگترین و دقیقترین بازتولید مغز انسان است که به سطح وضوح سیناپسها میرسد، ساختارهایی که به نورونها اجازه میدهند سیگنالها را بین آنها منتقل کنند.
۱ ترابایت را بهتر میشناسید؛ این تصویر از ۱ میلی مترمکعب از مغز انسان، هزاران ترابایت داده است.
اطلاعات بیشتر: sciencealert
مقاله اصلی: Scienceadsah
با بیش از ۱.۴ پتابایت داده تصویربرداری میکروسکوپ الکترونی، تیمی از دانشمندان یک بخش کوچک مکعبی مغز انسان را بازسازی کردند.
همین ۱ میلیمتر مکعب شامل ۵۷۰۰۰ سلول، ۱۵۰ میلیون سیناپس و ۲۳۰ میلی متر ورید بسیار ظریف، در این فضای میکروسکوپی است.
برای دستیابی به همین تصویر ۱ دهه تلاش شده است.
این بزرگترین و دقیقترین بازتولید مغز انسان است که به سطح وضوح سیناپسها میرسد، ساختارهایی که به نورونها اجازه میدهند سیگنالها را بین آنها منتقل کنند.
۱ ترابایت را بهتر میشناسید؛ این تصویر از ۱ میلی مترمکعب از مغز انسان، هزاران ترابایت داده است.
اطلاعات بیشتر: sciencealert
مقاله اصلی: Scienceadsah
Forwarded from Sadegh Sahebi
گزیده ای از کتاب :
دکتر فیلیکس روانشناس معروف آمریکایی عقیده دارد: "هنگامی که دیگران نسبت به شما دشمنی و بدرفتاری می کنند، بکوشید که این قضیه را بعنوان یک لطیفه یا (جوک) تلقی کنید، زیرا اگر در آن هنگام بخواهید از خود دفاع کنید و در مقابل این قضیه شدیداً مقاومت نمائید، نتیجه اش این خواهد بود که در شما کینه و خشم پدید آید و بدنبال این کینه و خشم، فشار روانی و روحی برای شما ایجاد خواهد شد. اما اگر توانستید به این قضایا بخندید، خویشتن را از بار فشار آن نجات داده اید."
آبراهام لینکلن رئیس جمهور آمریکا در زمان جنگ های داخلی همین گونه رفتار می کرد. نبردی که او در راه آزادی و حریت بردگان آمریکا به راه انداخت، اعصاب و روان او را خسته و کوفته میکرد، و اگر او قادر نبود در سخت ترین لحظات زندگی شادی و آرامش خود را حفظ نماید، به احتمال زیاد در اثنای مبارزات سیاسی و اجتماعی جان خود را از دست می داد.
لینکلن عادت داشت که آخر هر شب، هنگامی که به بستر خواب می رفت، یک کتاب فکاهی به دست می گرفت و به مطالعه مشغول می شد، هر گاه به نکته ای بر می خورد که به نظرش جالب و قابل توجه می آمد، به طبقه زیرین کاخ سفید، که محل کار کارمندان و نگهبانان بود می رفت و شادی خود را با آنها تقسبم می کرد و خود نیز با آنها می خندید.
📕 آیین زندگی
🖋 دیل کارنگی
شنبه ۱۴۰۳/۰۲/۲۹
دکتر فیلیکس روانشناس معروف آمریکایی عقیده دارد: "هنگامی که دیگران نسبت به شما دشمنی و بدرفتاری می کنند، بکوشید که این قضیه را بعنوان یک لطیفه یا (جوک) تلقی کنید، زیرا اگر در آن هنگام بخواهید از خود دفاع کنید و در مقابل این قضیه شدیداً مقاومت نمائید، نتیجه اش این خواهد بود که در شما کینه و خشم پدید آید و بدنبال این کینه و خشم، فشار روانی و روحی برای شما ایجاد خواهد شد. اما اگر توانستید به این قضایا بخندید، خویشتن را از بار فشار آن نجات داده اید."
آبراهام لینکلن رئیس جمهور آمریکا در زمان جنگ های داخلی همین گونه رفتار می کرد. نبردی که او در راه آزادی و حریت بردگان آمریکا به راه انداخت، اعصاب و روان او را خسته و کوفته میکرد، و اگر او قادر نبود در سخت ترین لحظات زندگی شادی و آرامش خود را حفظ نماید، به احتمال زیاد در اثنای مبارزات سیاسی و اجتماعی جان خود را از دست می داد.
لینکلن عادت داشت که آخر هر شب، هنگامی که به بستر خواب می رفت، یک کتاب فکاهی به دست می گرفت و به مطالعه مشغول می شد، هر گاه به نکته ای بر می خورد که به نظرش جالب و قابل توجه می آمد، به طبقه زیرین کاخ سفید، که محل کار کارمندان و نگهبانان بود می رفت و شادی خود را با آنها تقسبم می کرد و خود نیز با آنها می خندید.
📕 آیین زندگی
🖋 دیل کارنگی
شنبه ۱۴۰۳/۰۲/۲۹