🌴 فرهنگ مهدویت 🌴
4.5K subscribers
8.76K photos
2.38K videos
298 files
2.26K links
📚مطالب تخصصی در حوزه مهدویت و آخرالزمان

ارتباط با ما👇
@a_yamahdi

ادمین تب👇
@

کد شامد👇
yon.ir/mi53

🆔 ایتا 👇
eitaa.com/Farhange_Mahdaviat
🆔 سروش 👇
sapp.ir/Farhange_Mahdaviat
Download Telegram
🔅 #امام_رضا علیه السلام:

✍️ الْمُؤْمِنُ إِذَا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ غَضَبُهُ عَنْ حَقٍّ وَ إِذَا رَضِيَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي بَاطِلٍ وَ إِذَا قَدَرَ لَمْ يَأْخُذْ أَكْثَرَ مِنْ حَقِّهِ.

🔴 مؤمن هرگاه خشمگین شود، غضبش او را از حق بیرون نمی‌برد. و هرگاه خرسند و راضی شود، خوشنودی‌اش او را به باطل نمی‌کشاند. و هرگاه قدرت یابد، بیش از حق خودش بر نمی‌دارد.

📚بحارالانوار،جلد ۷۵ صفحه ۳۵۲

#حدیث
ا___________________
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
غریب‌‌الغربا، معین‌الضعفا
حاج‌میثم مطیعی
🔊 #صوتی | سبک زمینه

📝 غریب‌‌الغربا، معین‌الضعفا
👤 حاج‌میثم مطیعی

▪️ویژه شهادت #امام_رضا «ع»
#مناسبتی
ا___________________
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 #کلیپ «ویژگی مهم امام رضا»

👤 استاد #رائفی_پور

◽️ اونایی که امام رضایی هستند قطعا امام زمانی هم هستند...

🔘 #امام_رضا


#کلیپ_صوت_مهدوی
ا___________________
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📱 ویژه #استوری

📌 تو همین حرم...

▪️ #امام_رضا

#کلیپ_صوت
ا___________________
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
▫️من کیستم؟ گدای تو یا ثامن الحجج‏
شرمنده‌‏ی عطای تو یا ثامن الحجج‏

از کار من گره نگشاید کسی مگر
دست گره گشای تو یا ثامن الحجج‏

تا آخرین نفس نکشم دست التجا
از دامن ولای تو یا ثامن الحجج‏

" بی دوست زندگی پر از دردِ بی‌دواست "
درد من و دوای تو یا ثامن الحجج‏

💐 بحقّ ثامن الحجج، اللهم عجّل لولیک الفرج 🤲


#گرافیک_مهدوی
#امام_رضا_علیه_السلام
ا___________________
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
▫️به مناسبت ایام زیارت مخصوص امام رضا علیه السلام (بیست و سوم ذی القعده)؛

امام رضا علیه السلام می‌فرمایند:

...هرکس مرا در غربتم زیارت کند واجب می‌شود که روز قیامت ملاقاتش کنم.

قسم بر کسی که محمد صلی الله علیه وآله را به نبوت انتخاب کرد و بر همه خلق برگزید، هرکس نزد قبرم نماز بخواند مستحق مغفرت خدا در روز قیامت می‌شود.

قسم بر کسی که بعد از پیامبر، ما را به امامت گرامی داشت و به جانشینی مخصوص کرد،

ِإنَّ زُوَّارَ قَبْرِي لَأَكْرَمُ الْوُفُودِ عَلَى اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ...

زائران قبر من، گرامی‌ترین کسانی هستند که روز قیامت بر خداوند وارد می‌شوند...

📚 عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج2، ص227.

🙏🏼سلامتی زائران این روزهای مشهد، خصوصا امام عصر علیه السلام صلوات...

#حدیث_گرافی
#سبک_زندگی_مهدوی
#امام_رضا_علیه_السلام
ا_______
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرچی که دارمو امام رضا بهم داد...💛🌹
.
👤 #کلیپ سرود زیبای «امام رضا خیلی دوستت دارم» با نوای گروه سرود نجم‌الثاقب تقدیم نگاهتان

📥 دانلود با کیفیت بالا

🌺 ایام ولادت #امام_رضا
ا_______
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
📌 از تهران تا بهشت

🔸 از تصمیم عجولانه‌ای که گرفته بود پشیمان بود، اما نه جرئت بیرون آمدن از پشت صندلی راننده و نشان‌دادن خودش به پدر احسان را داشت و نه تحمل دل‌آشوبه و تهوعی که هر لحظه بیشتر می‌شد. یاد مادرش افتاد. مادر اگر بود، حتماً قرص ضد‌تهوع همراه داشت. مثل همه سفرهایی که با هم رفته بودند.

🔹 دلش برای روزهای گذشته تنگ شد. روزهایی که نه مادر بلاگر و فعال فضای مجازی و مُد بود و نه پدر پُر‌مشغله و درگیر تجارت. آن روزها سالی دوبار با ماشین خودشان سفر می‌رفتند. تعطیلات نوروز می‌رفتند شمال، خانه آقاجان و دیدن اقوام پدری. تعطیلات تابستان می‌رفتند مشهد، دیدن خاله‌مهین که حق مادری به گردن مادرش داشت و بعد از فوت مادر‌بزرگش همه‌کس مادرش بود.

🔸 یاد گذشته و دلتنگی و حسرت، دل‌آشوبه‌اش را بیشتر کرد. طاقتش تمام شد. از کف ماشین بلند شد و روی صندلی نشست و با عجله کلید پایین‌بر شیشه را چند بار فشار داد، اما کلید روی قفل کودک بود. ناچار با صدایی گرفته از درد و بریده‌بریده گفت:
می‌شه شیشه رو بدید پایین، خیلی حالم بده.
پدر احسان، شوکه شد. وسط جاده ترمز کرد. سر پارسا به پنجره خورد. گوسفند نذری مادر احسان، به شیشه پشت مزدا وانت برخورد کرد و مراتب اعتراضش را بع‌بع‌کنان اعلام کرد.

🔹 راننده ماشین پشت سر که به زحمت ماشینش را کنترل کرده بود، دستش را روی بوق گذاشت و با نثار چند فحش آبدار از کنار ماشین احمد‌آقا گذشت.
احمدآقا به خودش مسلط شد. ماشین را کنار جاده کشید تا کمتر فحش بخورد و بفهمد ماجرا چیست.
پارسا به سرعت از ماشین پیاده شد و خودش را به کنار جاده رساند. معده‌اش که سبک و دل‌آشوبه‌اش کمتر شد، سرش را بالا آورد. احمدآقا با بطری آب معدنی بالای سرش ایستاده بود.
- لا اله الا الله. پسر جون تو اینجا چیکار می‌کنی؟! نزدیک بود هر دومون رو به کشتن بدی.
پارسا با شرمندگی آبی به صورتش زد و جرعه‌ای آب نوشید.
- تو رو خدا بذارید من باهاتون بیام. قول می‌دم تو مسیر حرف نزنم و فقط تا حرم مزاحمتون باشم.

🔸 احمد‌آقا با کلافگی دستی بر سر کم‌مویش کشید و گفت: امان از دست این احسان که هرچی تو خونه و ذهن ما می‌گذره رو به تو می‌گه. مگه شهر هرته؟! می‌دونی الان پدر و مادرت چه حالی دارن؟ با خودت چی فکر کردی که بی‌اجازه و یواشکی سوار ماشین شدی؟ اصلاً مگه تو درس و مدرسه نداری پسرجون؟
پارسا جرئت نگاه کردن به صورت برافروخته و رگ‌های برآمده پیشانی و گردن احمد‌آقا را نداشت. سرش را پایین انداخت و سعی کرد بغضش را قورت دهد، اما زور غمش بیشتر بود.
خودش هم نفهمید چه شد که خودش را در آغوش احمد‌‌آقا انداخت.

🔹 - تو رو خداااا. بذارین باهاتون بیام. به خدا هیچ‌کس نگران و منتظر من نیست. این‌جوری مامان و بابام هم راحت و بدون دردسر از هم جدا می‌شن. شایدم امام رضا دلش به حال من بسوزه و یه کاری واسم بکنه. دیگه از این همه تنهایی خسته شدم.
احمد‌آقا، پارسا را پدرانه در آغوش گرفته بود و موهای مجعد خرمایی‌اش را نوازش می‌کرد.
گریه پارسا که بند آمد، احمد‌آقا مهربان، اما جدی توی چشمان عسلی‌اش زل زد. قلبش از دیدن غم چشمان پارسا- که تازه وارد ۱۴ سالگی شده بود- فشرده شد.

🔸 - پارسا! من همسایه دیوار به دیوار شمام. پدر و مادرت رو می‌شناسم. می‌دونم این روزا خیلی شرایط خونه‌تون روبه‌راه نیست، اما مطمئنم پدر و مادرت چند ساعت دیگه کل شهر رو واسه پیدا کردنت زیر پا می‌ذارن. اصلاً شاید همین الان فهمیدن که خونه نیستی و دارن دنبالت می‌گردن.

📖 #داستان_کوتاه ؛ قسمت اول
ویژه ولادت #امام_رضا علیه‌السلام
ا_______
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
▫️امام رضا علیه‌السلام به شخصی که والدینش از دنیا رفته بودند، فرمود:

🔸️به فرزندت نیکی کن،
برایت ثواب نیکی به پدر و مادر می‌نویسند.

🔹️بَرَّ وَلَدَكَ يُحْسَبْ لَكَ بِرُّ وَالِدَيْكَ.


📚فقه الرضا علیه‌السلام، ص۳۳۶‌.


#امام_رضا_علیه_السلام
#سبک_زندگی_مهدوی
#حدیث_گرافی
ا_______
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
📌 از تهران تا بهشت

🔸 پارسا حرف‌های احمد‌آقا را قبول نداشت، با این حال چیزی نگفت. در عوض به گوسفند سفید و قهوه‌ای پشت ماشین که بی‌تفاوت به آن‌ها زل زده بود، نگاه کرد.
احمد‌آقا نگاه پارسا را دنبال کرد و به سراغ گوسفند رفت. پایش را روی رکاب عقب گذاشت و محکم‌بودن گرهٔ طناب کنفی دور پای گوسفند و میله محافظ پشت شیشه عقب را چک کرد. دستی بر سر حیوان کشید و آب باقیمانده در بطری را به او خوراند. بعد نگاهی به آسمان و ساعتش کرد.

🔹 - این زبون‌بسته باید امشب به مشهد برسه. لابد می‌دونی، فاطمه‌خانم نذر کرده که روز تولد امام رضا یه گوسفند برای سلامتی امام زمان قربونی کنه و تحویل آشپزخونه حضرت بده. اگه بخوام این دو ساعتی که اومدم رو برگردم تا تو رو تحویل پدر و مادرت بدم، دیر می‌شه و به موقع نمی‌رسم.
احمد‌آقا، جفت‌پا پایین پرید. کلافه و مستأصل پشت فرمان نشست و به جاده زل زد.
پارسا روی رکاب عقب ماشین نشست. از شکست و بازگشت به خانه وحشت داشت. چشمانش را بست. خودش را پشت پنجره فولاد تصور کرد و مشغول حرف‌زدن با امام رضا شد.

🔸 - یا امام رضا! تو رو خدا احمد‌آقا رو راضی کن که منو برنگردونه. منم قول می‌دم که...
با صدای بلندِ احمدآقا حرفش ناتمام ماند.
- پارسا! بیا جلو بشین.
نیم‌ساعت از حرکتشان گذشته بود، اما پارسا هنوز تصمیم احمد‌آقا را نمی‌دانست. اولین دور‌برگردان را که رد کردند، چشمانش از خوشحالی برق زد.
احمد‌آقا گفت: فعلاً مجبورم با خودم ببرمت تا ببینم باید چیکار بکنم.
پارسا چیزی نگفت و به جاده و افق زرد و نارنجی و دلگیر غروب چشم دوخت. در ذهنش دنبال قول و قراری مناسب بین خودش و امام رضا می‌گشت، اما چیزهایی که به ذهنش می‌رسید قانعش نمی‌کرد. برای همین از احمد‌آقا که هنوز توی فکر بود، پرسید: اگر شما بخواید یه قول خوب به امام رضا بدید، چه قولی می‌دید؟

🔹 احمد‌آقا دستش را از روی دنده برداشت و با حالتی متفکرانه چانه‌اش را خاراند.
- نمی‌دونم، اما به‌نظرم باید چیزی باشه که امام رضا رو خیلی خوشحال می‌کنه.
کمی فکر کرد. بعد با هیجان گفت: آهااا. حاج‌آقا محمدی می‌گفت، هیچی به اندازه کار برای امام زمان، اهل بیت رو خوشحال نمی‌کنه.
پارسا گفت: چه جالب! اما کار برای امام زمان یعنی چی؟
- یعنی هر کار خوبی که دیگران رو به یاد امام زمان بندازه یا ظهور رو نزدیک کنه. هر کاری‌هاااا. حالا این به خود فرد بستگی داره. یکی پولداره می‌تونه به اسم امام زمان به فقرا کمک کنه. یکی اهل مطالعه است و می‌تونه مردم رو با امام زمان آشنا کنه. یکی با هنرش برای امام زمان کار می‌کنه، یکی با خدمت‌کردن به خانواده‌اش و مدارای با مردم، یکی با درس‌خوندن، یکی هم با ترک گناه…

🔸 پارسا صدایش را برای تقلید صدا تغییر داد و گفت: پس به عدد آدمای روی زمین، راه هست برای کار برای امام زمان.
احمد‌آقا از ته دل خندید و به پلاک برنجی منقوش به عبارت «یا مهدی ادرکنی» که به آینه جلوی ماشین آویزان بود، ضربه‌ای زد. پارسا با شادی به چرخش پلاک به دور خودش، نگاه می‌کرد. با خودش فکر کرد: چرا احسان هیچ‌وقت از امام زمانی‌بودن پدرش چیزی نگفته بود…

📖 #داستان_کوتاه ؛ قسمت دوم
ویژه ولادت #امام_رضا علیه‌السلام
ا_______
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
📌 از تهران تا بهشت

🔸 هوا کاملاً تاریک شده بود. احمد‌آقا تابلوی کنار جاده را به پارسا- که پشت سر هم خمیازه می‌کشید- نشان داد و گفت: نیم‌ساعت دیگه به مجتمع بین راهی دامغان می‌رسیم. یه آبی که به‌ صورتت بزنی و یه چیزی که بخوری، خوابت می‌پره. احمد‌آقا مقابل مجتمعی بزرگ با نمای آجر سفال توقف کرد. پارسا نوشتهٔ روی کاشی آبی سر‌در مجتمع را بلند برای خودش خواند: نمازخانه و مجتمع رفاهی امام رضا علیه‌السلام.
احمد‌آقا، گوسفند را پیاده کرد و نخ دور پای حیوان را به دور گردنش بست. گوسفند با آرامش و وقار پشت سرشان راه آمد تا به ورودی ساختمان رسیدند. احمد‌آقا به اطراف نگاه کرد. مانده بود با این حیوان چه‌ کار کند که جوان آشنایی را دید و صدایش کرد.

🔹 - شاگرد مغازه ساندویچیه. پسر خوبیه.
گوسفند را به سعید سپردند و وارد مجتمع شدند. احمد‌آقا گفت: من کلی خاطره خوش اینجا دارم. اینجا توقفگاه همیشگی سفرامون به مشهده.
داغ دل پارسا تازه شد. آخرین سفرش به مشهد حدود چهار سال پیش بود. موقع مراسم تدفین خاله‌مهین. با هواپیما رفتند و روز بعد از خاکسپاری با عجله برگشتند. سال‌های قبل هم از مسیری دیگر می‌رفتند مشهد. مادر، جاده سر‌سبز شمال را ترجیح می‌داد.

🔸 همیشه می‌گفت: «مسیر هم جزئی از سفره و به اندازه مقصد مهمه.» پدر هم برای سر نرفتن حوصله پارسا هر کاری می‌کرد. گاهی او را به حرف می‌کشید. گاهی روی فرمان ضرب می‌گرفت و آواز می‌خواند، گاهی هم با ویراژ دادن سر به سر مادر می‌گذاشت و جیغ مادر و خنده پارسا را در‌می‌آورد. آنقدر در خاطرات گذشته غرق شده بود که چند متری از احمد‌آقا که داشت با تلفن صحبت می‌کرد، عقب مانده بود. جا ماندنش را با دویدن جبران کرد. احمد‌آقا تلفن را قطع کرد. لبخندی زد و گفت: اگه از نقشه‌ات خبر داشتم، احسان رو هم با خودم می‌آوردم.

🔹 پارسا خندید. غم دلش کمتر شده بود و دیگر مثل ظهر احساس بدبختی نمی‌کرد. یاد دعوتنامه جشن تجلیل از دانش‌آموزان نخبه مدرسه افتاد. فکر کرد شاید کمی عجولانه رفتار کرده است. سعی کرد با نگاهی منصفانه اتفاقات ظهر را مرور کند. یاد رفتار بی‌تفاوت پدر و مادرش در مواجهه با دعوتنامه و ذوق‌زدگی خودش افتاد. مادر مثل دیروز و همه روزهای ماه‌های گذشته، مشغول برنامه‌ریزی برای تولید محتوای لایک‌خور برای پیجش بود و پدر مشغول چک‌کردن نوسانات بازار سکه و ارز! آنقدر از دستشان عصبانی بود که نهار نخورده به اتاقش رفت و دعوتنامه را مچاله کرد و داخل سطل زباله کنار میز تحریرش انداخت.

🔸 حالا که آرام‌تر شده بود، با خودش فکر می‌کرد: کاش کمی صبورتر بود و به پدر و مادرش فرصت می‌داد. اما صدایی در درونش می‌گفت: دیگه برای یک خانوادهٔ واقعی‌شدن دیره.
بعد از خواندن نماز و خوردن شام دوباره حرکت کردند. احمد‌آقا رادیوی ماشین را روشن کرد تا هوشیار بماند.
- اگه خسته‌ای، برو صندلی عقب بخواب. مشهد که رسیدیم، بیدارت می‌کنم.
- نه، بیدار می‌مونم. کلی سوال دارم.
- سوال؟ در مورد چی؟
- در مورد امام رضا یا حتی امام زمان. واقعاً نسبت ما با امام چیه؟

🔹 احمد‌آقا شیشه را پایین‌تر کشید، تا اکسیژن بیشتری به مغزش برسد. با خودش فکر کرد: یعنی احسان هم به این چیزا فکر می‌کنه؟
- موبایل همراهت داری؟
- خاموشه.
- روشنش کن.
پارسا تلفن همراهش را روشن کرد. صدای اعلان پیام‌های در انتظار ارسال که حالا به مقصد رسیده بودند، هر دویشان را متعجب کرد. احمدآقا خندید و گفت: به نظرم اول پیاماتو چک کن.
پارسا گفت: الان نه. خب چیکار کنم؟
- تعریف امام در کلام امام رضا رو جست‌و‌جو کن. مکثی کرد و پرسید: چی شد؟ پیداش کردی؟!
- به نظرم. اما این خیلی طولانیه.
- طولانی، اما کامل. بعداً حتماً بخونش اما فعلاً دنبال بخشی که می‌گه امام مثل رفیق و برادره، بگرد.
- پیداش کردم.
- بلند بخونش.

🔸 پارسا سینه‌اش را صاف کرد.
- «امام آب گواراى زمان تشنگى و رهبر به سوى هدايت و نجات‌بخش از هلاكت‌گاه‌هاست؛ هر كه از او جدا شود، هلاك شود. امام ابری بارنده و بارانی شتابنده و خورشيدی فروزنده است. امام سقفى سايه‌دهنده است، زمينى گسترده است. چشمه‌ای جوشنده و بركه و گلستان است. امام همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك، پناه بندگان خطاکار در گرفتارى سخت است… »
- هر کدوم از این تعاریف کلی حرف و نکته با خودش داره‌هاااا. مثلاً تشبیه رابطه امام به رابطه پدر و مادر با بچه‌شون.
صورت پارسا دوباره پژمرده شد.
- رابطه من و پدر و مادرم که تعریفی نداره.
احمدآقا گفت: مطمئنی؟ پیام‌هاتو چک کن، ببین چندتاشون از پدر و مادرت بوده.

📖 #داستان_کوتاه ؛ قسمت سوم
ویژه ولادت #امام_رضا علیه‌السلام
ا_______
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
🏴 #امام_رضا (علیه‌السلام):
چون ماه محرم می‌رسید، کسی پدرم را خندان نمی‌دید...
وسائل‌الشیعه، ج۱۰، ص۵۵۰


ماتم برای شما،
از اول محرم شروع می‌شود
نه روز عاشورا...

#محرم
ا___
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میخوای دلِ کسیو بدست بیاری؟!
راهش اینه!

#امام_رضا علیه السلام
#استوری_مهدوی
ا_______
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
🔻فرازی از دعای امام رضا برای حضرت مهدی علیهماالسلام

هشت روز مانده تا ولادت امام رئوف علیه السلام 💐


#جرعه_های_انتظار
#امام_رضا_علیه_السلام
ا___
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
Doaye Emam Reza baraye H Mahdi-PDF.pdf
2.5 MB
🔘 توصیه ی همیشگی امام رضا علیه السلام
دعای امام رضا برای امام زمان علیهما السلام...

>> فایل PDF متن دعا.

📚 مفاتیح الجنان.

#توسلات_مهدوی
#امام_رضا_علیه_السلام
ا___
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
📌 صدایت را می‌شنود...

💛 حرم یعنی یک جای امن؛ جایی که دلت آرام می‌گیرد. وقتی از شلوغی‌های دنیا به گوشه‌ای از حرم پناه می‌بری، مطمئنی که اینجا قدمگاه امام‌زمانت هم هست؛ وقتی به زیارت جدّش رضا می‌آید.

💚 و می‌دانی در این حرم، یک نفر هست که تو را می‌بیند و صدایت را می‌شنود و جوابت را می‌دهد.
فقط کافیست او را خالصانه صدا بزنی و دستِ ادب بر سینه گذاری. آنگاه می‌بینی صدایی در گوشَت می‌پیچد که می‌گوید: خوش آمدی.

📖 #دلنوشته_مهدوی ؛ ویژه ولادت #امام_رضا علیه‌السلام
ا___
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
🔸امام مهربان من!
من یقین دارم آرزوی همه کبوترهای دنیا آسمان توست…

#گرافیک_مهدوی
#امام_رضا_علیه_السلام
#ولادت
ا___
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹 آهنگ «رضا جان»

🎙 شاعر، آهنگساز و خواننده: پویا بیاتی
🎛 تنظيم: آرش آزاد
🎼 تولید واحد موسیقی مؤسسه مصاف


#کلیپ_استوری
#ولادت
#امام_رضا_علیه_السلام
ا___
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
‍ ﷽

🌹توسل به حضرت نجمه مادر بزرگوار امام رضا علیهما السلام؛

🔸یکی از بانوان جلیل‌القدر خاندان پیامبر، حضرت نجمه خاتون، مادر امام رضا و حضرت معصومه علیهم السلام است.

▪️در مورد اصالت حضرت نجمه سلام الله علیها میان محققان اختلاف نظر هست.
برخی محققان ایشان را اهل شهر مُرسیه (ایالت مورسیا در اسپانیای امروز) می‌دانند و برخی دیگر ایشان را اهل بندر مارسی (جنوب فرانسه امروز) می‌دانند.
به هر حال دست عنایت خداوند، معجزه‌وار ایشان را از آن سوی جهان به خانه امام کاظم علیه‌السلام آورد تا در آینده مادر امام رضا علیه‌السلام شود.

حضرت نجمه سلام الله علیها نقل می‌کند:
"وقتی فرزندم (امام رضا علیه السلام) را باردار بودم سنگینی حمل را احسـاس نمی‌کردم و در خـواب از درونم صـدای  لااله‌الاالله و سبحان‌الله و الحمدلله می‌شنیدم، ترس مرا می‌گرفت وقتی بیدار می‌شدم دیگر چیزی نمی‌شنیدم..."

🌸هنگامی که امام رضا متولد شد امام کاظم به حضرت نجمه تبریک گفت و فرمود:
" هَنِيئاً لَكِ يَا نَجْمَةُ كَرَامَةُ رَبِّك "
ای نجمه، این کرامت و لطف پروردگار گوارای تو باد!
و بعد از آن، لقب «طاهره» را به او دادند.

🔸طریقه توسل به حضرت نجمه سلام الله علیها:

توسل به مادران ائمه علیهم‌السلام، همیشه یکی از کارگشاترین توسلات بوده است.
برای توسل به روح مقدس حضرت نجمه سلام الله علیها راه‌های مختلفی هست از جمله:

🔻هدیه کردن صلوات (با عجّل فرجهم) به روح ایشان
🔻هدیه کردن سوره یس به ایشان
🔻زیارت مشهد و قم به نیابت از ایشان (از راه دور یا نزدیک)
🔻پهن کردن سفره اطعام به نام و یاد ایشان

🤲 هنگام دعا حاجت مولایمان را فراموش نکنیم.

#توسلات_مهدوی
#امام_رضا_علیه_السلام
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
ا___
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امام رضا یه نگاهیم بکن به‌ زیر پات… 💛

👤 #کلیپ زیبای «من اومدم» با نوای کربلایی‌محمدحسین #پویانفر تقدیم نگاهتان

📥 دانلود با کیفیت بالا

📥 دانلود صوت کامل

▪️ ایام زیارتی #امام_رضا


#کلیپ_استوری
ا___
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
@Farhange_Mahdaviat