بوی باران
7.39K subscribers
7.77K photos
255 videos
13 files
23 links
کانال نوشته‌های #فرشته_رضایی

Admin: @FereshtehRezayi

مَحض📚

لینک دانلود کتاب شعر«مَحض»به قلم
«فرشته رضایی»در سایت و اپلیکیشن«طاقچه»

https://taaghche.com/book/161171/%D9%85%D8%AD%D8%B6

وبسایت رسمی:
https://fereshteh-rezayi.com


@boyehbaran
Download Telegram
این دو چشمه
این دو چشمه‌ی جوشان
که دو ماهی کوچک در آنها بی‌تابی می‌کنند
گُل‌ها در کنارشان سیراب می‌شوند
و پرنده‌ها بر فرازشان آواز می‌خوانند
یک روز
چشم‌های من بودند
پیش از هجومِ عشق...

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
در زمستان خشک
در پاییز زرد
و در بهار سبز می‌شوند؟
تو باور نکن عشق من!
دوست‌داشتن اگر
به جانِ درخت‌ها هم بیفتد
چهار‌‌فصلشان شکوفه باران است…

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
بهار تویی...
باور کن!
می‌شود به شانه‌ات
تکیه داد و سبز شد…♥️

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
با خنده گفتم، قشنگ‌تر از بهار هم چیزی داریم؟می‌بینی! هنوز نیامده همه را به تکاپو انداخته…
باور کن حس این روزها، این حال و هوا، هیجانِ آدمها، شلوغیِ بازارها
حاجی فیروزها، ماهی‌های قرمزِ گیج
بوی سبزه، سمنو، عطر عید، که همه جا پیچیده اینها همه‌اش خریدنی‌ست…!
گفت، اما برای آدمِ تنها هیچ‌کدامشان مهم نیست…
گفتم تلخی‌ها، تنهایی‌ها، رفتن‌ها و نرسیدن‌ها قصه‌های جدیدی نیستند،
تمام شدنی هم نیستند!
اما میدانی بعضی روزها، بعضی فصل‌ها، یا تاریخ‌ها و مناسبت‌ها هستند که بخواهی یا نخواهی شادی‌ها بیشتر به چشم می‌آیند و ترازوی خوشی‌ها سنگین‌تر است،
بهار اینجور فصلی است…
بهار که می‌شود دلت می‌خواهد
قشنگ‌تر ببینی، قشنگ‌تر بشنوی،
قشنگ‌تر فکر کنی و خاطره‌های قشنگ‌ترت را به یادت بیاوری…
با تمام تنهایی‌ها و نرسیدن‌ها، اگر فقط دو تا عاشق در این شهر باشند که لحظه‌ی تحویل سال دستهایشان در هم گره بخورد و حَوِل حالَنای هم شوند بهترین اتفاق است…
اگر فقط دو تا عاشق، سال که نو میشود با بوسه و آغوش پیوندشان را محکم‌تر کنند،
از آن شادی‌هاست که انتها ندارد…!!♥️

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
بهار شو
بیا در آغوشم
بگذار تمام شکوفه‌ها
در دست‌های من برویند…♥️

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مثل بهار باش
که حتی سرسخت‌ترین درخت‌ها هم
در هوای تو
چاره‌ای به جز سبز شدن
نداشته باشند…💚

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
هزار بهار هم که بیاید...
من به بهاری عاشقم
که از گلوی تو می‌تراود
با هر "دوستت دارم"♥️

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
خدایا چه بگویم؟
بگویم خسته‌ام، خرابم، ویرانم؟
این انسانی که آفریده‌ای بعضی وقتها برای توصیف حالش واژه کم می‌آورد...
فقط میدانم اگر مثل فرشته‌هایت بال داشتم، یک لحظه تردید نمیکردم از این دنیا بیرون میزدم به آسمان می‌آمدم و دیگر هرگز رهایت نمی‌کردم.
اما... برای تو سخت نیست
یک بار آنقدر پایین بیا که گرمیِ آغوشت را حس کنم
که هر چه تا حالا درباره‌ات شنیدم را به چشمِ جان ببینم
مهربانی‌ات را، بخشندگی‌ات را، آرامش‌ات را، عاشقی‌ات را...
یک بار آنقدر پایین بیا که از نزدیک‌ترین فاصله صدایت را بشنوم که میگویی... نترس، من هستم
همه چیز درست می‌شود!

خدایا... من نمیتوانم
تو که میتوانی دریابم!

#فرشته_رضایی
#شب_قدر🖤
@fereshteh_rezayi
سیزده و سبزه‌ها را بی‌خیال…
هر روزی که تو
دلت را به دلم گره بزنی
من قول میدهم
تمام نحسی‌ها دور شوند…

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
غم‌انگیزترین نقطه دنیا
آغوش من است...
وقتی بی‌اندازه جای تو در آن خالیست!

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
گاهی فکر می کنم حرف‌ها هم
شبیه غذاها تاریخ انقضا دارند...
یعنی باید درست و به‌موقع مصرف شوند
یعنی اگر تاریخِ مصرفشان بگذرد،
به‌درد‌نخور می‌شوند، دور ریختنی می‌شوند!
فکر کن…
یک غذای تازه و گرم و داغ، چقدر به جانت می‌چسبد؟
حرف‌ها هم همین‌اند…
تا وقتی مزه دارند که گوشی برای شنیدن
در انتظارشان باشد
زمانش که بگذرد
سرد می‌شوند، از دهان می‌افتند!
گاهی به این فکر می‌کنم
که هیچ چیز در دنیا
به اندازه "دوستت دارمی"
که به موقع گفته نمی‌شود مسموم نیست!

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
از روزی
که گل‌های سرخ دوست‌داشتنت
بر سرزمین دلم روییده
دیگر هیچ باد و بارانی و هیچ پاییزی
غمگینم نمی‌کند…
و قسم، به تمام درخت‌های عاشقی
که یک روز بی‌صبرانه
پیشانی بهار را می‌بوسند
با چشم‌هایم به راهت
با قلبم به نامت
و با دست‌هایم
در انتظار به آغوش کشیدنت می‌مانم…

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
اردیبهشت هم آمد
اما تو نیامدی…
تو ترجیح دادی من بمانم
توی چشم انتظاری
توی خماری خاطره‌ها…
فکر کن!
حیف این همه شکوفه، که قرار نیست
با هم ببینیم…
این همه هوا، که نمی‌شود با هم
نفس بکشیم…
حیف این همه شعر که با هم
توی خیابان‌ها نمی‌خوانیم…
فکر کن!
حیف این همه شب که می‌توانستیم
تا خود صبح بیدار بمانیم
چه حرفها که من به تو می‌گفتم
چه حرفها که تو به من می‌گفتی…
اما نشد… تو نیامدی
تو اردیبهشت را حیف کردی عزیزم
حیف…!!!

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
آدمیزاد موجودی‌ست که به همه چیز، عادت می‌کند
از جای خالیِ دندانی در دهانش گرفته تا جای خالیِ کسی در جهانش.
آدمیزاد موجود عادت کُننده‌ایست
اما فراموش کننده هرگز!
نه جایِ خالی در دهانش را فراموش می‌کند،
نه جایِ خالیِ در جهانش و نه حفره‌ی خالی در قلبش را...
فقط عادت می‌کند با نبودنشان کنار بیاید...

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
از عشق برایم خانه‌ای بساز
آنقدر عزیز و اَمن
که حتی نخواهم به پنجره‌هایش نزدیک شوم برای نگاه کردن به آن سویشان...
و از آغوشت
حصاری آن‌چنان گرم و محکم
که نخواهم و نتوانم از آن بگذرم...

تو در راه عشق ثابت قدم باش
تا من هم در آن جان بدهم.
و باور کن
هیچ چیز پیچیده نیست!
قصه پیچیدگی زن‌ها، بهانه‌ی مردانی‌ست
که شامه‌ی تیز یک زن
در فهمیدن عشق
خواستن
و ماندن را
فراموش کرده‌اند...

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
راه گریزی نبود!
عشق مانند یک گیاه
در من ریشه دواند...
خیلی زود از دست‌هایم بالا رفت
و مانند پیچکی سبز
بر شانه‌هایم پیچید،
و حالا مثل درختی تنومند
از سرم بیرون زده است...
حتی اگر از تو چیزی نگویم
پرنده‌ها مرا می‌شناسند
هر روز می‌آیند، بر شاخه‌هایم می‌نشینند
و آواز می‌خوانند...

راه گریزی نیست!
عشق مُهری‌ست بر پیشانی آدم‌ها
عشق پیدا‌ترین اتفاق دنیاست
که اگر درباره‌اش هم نگویی
از چشم‌هایت، از لب‌هایت
از قلبت، از انگشت‌هایت
و از ذره ذره‌ی وجودت بیرون میزند...

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
تقصیر حرف‌هاست
اگر حرف‌ها قدرت پرواز داشتند
پر می‌کشیدند
و به گوشِ کسی که باید می‌رسیدند…
اگر صدا داشتند و از پشت سکوت یک نفر
می‌شد آنها را شنید،
خیلی احساس‌ها از دست نمی‌رفت
و این‌همه آدمِ دلتنگ نبود
لعنت به حرف‌ها
حرف‌های بی‌عرضه
حرف‌های بی دست و پا
که فقط بلدند بیخ گلوی آدم‌ها گیر کنند…

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
آدم‌ها بی‌خبر می‌روند، بی‌صدا، بدونِ هیاهو، طوری که آب در دلِ کسی تکان نمی‌خورد…
نه مثل قدیم جارچی‌ها در بوق و کرنا می‌کنند و بر طبل‌ها می‌کوبند که بدانید و آگاه باشید که کسی قصد رفتن دارد…
و نه مثل این روزها رسانه‌ها رفتن آدم‌ها را به چالش می‌کشند و از عواقبش به دیگران هشدار می‌دهند
فقط در یک صبح آفتابی یا شاید در غروبی که بارانِ دل‌انگیزی میبارد یا یک شب پرستاره، یکدفعه میفهمی که دیگر یک نفر را کنارت نداری…
از فردایش هم دوباره آفتاب می‌آید، باران‌های دل‌انگیز می‌بارند، شب‌های پرستاره
می‌آیند، درختها سرسبز می‌شوند، گل‌ها می‌رویند، فصل‌ها تغییر می‌کنند و هیچ اتفاقی در جهان متوقف نمی‌شود
فقط… تو تنهایی!
فقط تو، یک نفر را که فکر میکردی برای همیشه کنارت می‌ماند از دست داده‌ای …
راستش آنهایی که زیادی خاطر جمع‌اند
آنهایی که فکر می‌کنند داشته‌هایشان همیشگی‌ست و یادشان رفته عشق مراقبت می‌خواهد…
در دوئل با زندگی اولین تیر را می‌خورند!

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
شکستن صدا ندارد…
اینطور نیست که مثلا وقتی کنار یک نفر ایستادی، صدای پوکیدن قلبش را بتوانی بشنوی…
یا مثلا ببینی یکدفعه خرده‌های دل یک نفر می‌پاشد روی زمین…
شکستنِ یک آدم، بعضی وقت‌ها با چند قطره اشک همراه است
و خیلی وقت‌ها با بغض و در سکوت
اتفاق می‌افتد…
آدم‌‌های شکسته عجیب نیستند
بی‌آنکه بدانیم
خیلی‌هایشان را هر روز می‌بینیم
با ظاهری آرام
و حتی خنده‌ای بر لب…
اما
با باورهایی نابود شده
و امیدهایی به پایان رسیده!

#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi
می‌گوید از عشق بگو!
می‌گویم حس جذابی که برای ورود به جایی
از کسی اجازه نمی‌گیرد‌...
آزاد است و سرکش!
هر بار به آن فکر می‌کنم
یاد دسته‌ای از اسب‌های وحشی می‌افتم
که رها و مست و شیهه‌کشان
در راهی بی‌انتها می‌تازند
و هیچ‌کس جلودارشان نیست،
یاد گیاهان خودرویی می‌افتم
که نه دست باغبان بذرشان را کاشته
و نه به آن‌ها رسیدگی کرده
اما یک روز فهمیده
گوشه‌ای از باغش را احاطه کرده‌اند...
یاد طوفانی می‌افتم که ویران‌گر آمده،
درهم کوبیده و پیش رفته
یا رودخانه‌ای که طغیان کرده
و سدها را شکسته...

می‌گوید از عشق بگو!
می‌گویم چیزی که با خودش پشیمانی ندارد، چون آدم هیچ‌وقت نمی‌تواند یقه‌ی خودش را بابت احساسی بگیرد که به اختیارش نیست...
حسی که به تنفر نمی‌انجامد،
احساسی که شعله‌اش زیاد و کم نمی‌شود
از همان اول با بالاترین حرارت می‌آید
و می‌سوزاند...
احساسی که مشتاق به تجربه‌اش هستی
اما از عاقبتش می‌ترسی
تلفیقِ نیاز و پرهیز!
دوست‌داشتنی و دردسر ساز!
حسی که امید می‌بخشد و مأیوس می‌کند
حسی که آرامش می‌دهد
و آشوب به پا می‌کند
ضعیف می‌کند و قدرت می‌بخشد!

می‌گوید از عشق بگو!
می‌گویم تا آخرِ دنیا بخواه
تا برایت از عشق بگویم
اما برای دوست داشتنت دلیل نخواه،
چون نمی‌توانم برایش دلیل بیاورم
از دوست نداشتن نگو؛
چون نمی‌توانم از خواستنت دست بکشم
و از فراموش کردن؛
چون نمی‌توانم از حافظه‌ام بیرونت کنم...
و راستش من فکر می‌کنم
عشق...
مجموعه‌ی همین نتوانستن‌های آدم است!


#فرشته_رضایی
@fereshteh_rezayi