https://gowharin.ir/gowhar/99776
بلای جان من خسته سرو بالائیست زخوان عشق مرا نعمتی والائیست مراد دل طلبیدن زدوست خودکامیست نه عاشقست که جز دوستش تمنائیست مرو تو از پی دل گر چه طالب وصلست که رفتن از پی دل منتهای خود رائیست چو شمع انجمن افروز خاص و عام مباش که قدر خود شکند شاهدی که هر جائیست مرا زصحبت تنها چو جان و تن فرسود کنون بگوشه عزلت هوای تنهائیست بگوش تو نرسید ار فغان من شب هجر زضعف بود مپندار کز شکیبائیست چو دید دیده زلف و رخت بدل میگفت محیط مرکز خورشید شام یلدائیست ببخش بار خدایا بجرم آشفته که گرچه زشت ولی مدح خوان زیبائیست زشور عشق علی شهره ام بشیدائی چو عندلیب که مشهور گل بشیدائیست بر آستان تو با سر مگر طواف کنم چرا که وادی ایمن نه جای هر پائیست آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۲۷۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99776