https://gowharin.ir/gowhar/99539
پند بیهوده مگو ناصح بیهوش را آتشی هست که می آرد در جوش مرا ضیمران رویدم از گلشن خاطر همه شب در ضمیراست چه آنزلف بناگوش مرا همه شب دست در آغوش رقیبان تا صبح وه که یکشب نشدی دست در آغوش مرا روزگاریست که چون خاک نشینم برهت کردی از صحبت اغیار فراموش مرا نه پس از هجر بود وصلی و نوش از پس نیش خورده ام نیش بسی لطف کن آن نوش مرا گفت آشفته تو با من چکنی حور طمع یوسفم من بزر ناسره مفروش مرا رحمی ای ساقی میخانه وحدت رحمی بیکی ساغر مستانه ببر هوشمرا سرو گو جامه سبز چمنی را برکن که چمد در چمن آن سرو قباپوش مرا دوش بود آن بر دوشم همه شب در آغوش کی رود از نظر آن لطف بر دوش مرا آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99539