https://gowharin.ir/gowhar/96736
دلم بی آن شکر لب ترک عیش خویشتن گیرد نه گل را بو کند نه ساغر می در دهن گیرد من از خون خوردن شبهای هجر افتاده ام بیخود صبوحی کرده او با دیگران راه چمن گیرد ز جور او کشم تیغ و کنم آهنگ قتل خود مگر رحمی کند آن بیوفا و دست من گیرد فغان از طبع شوخ او که چون در دلی گویم مرا در پیچد و صد نکته بر هر یک سخن گیرد نسمی گر وزد در کوی او سوزم من بیدل زرشک آنکه ناگه بوی آن گل پیرهن گیرد رود با مطرب و می هر شب آن گل در گلستانی فغانی با دل سوزان ره بیت الحزن گیرد بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96736