https://gowharin.ir/gowhar/96146
گرچه در آینه ممکن نبود جان دیدن صورت جان را در روی تو نتوان دیدن من کنم گریه و او خنده کند حاجت نیست روز باران به چمن رفتن و بستان دیدن زلف بردار ز رخساره که نیکو نبود کفر را این همه هم صحبت ایمان دیدن دیده را غرقه به خون گر نکنم پس چکنم او مرا دید پریشان ز پریشان دیدن هرکه در خواب سر زلف پریشان تو دید سیر هرگز نشد از خواب پریشان دیدن رخت آسان نتوان دید که آسان نبود چشم را چشمه خورشید درخشان دیدن ابوالحسن فراهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96146