https://gowharin.ir/gowhar/90988
تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت آتش بجان جمله ذرات درگرفت بگشا نظر که نور تجلی حسن یار تابنده گشت و کون ومکان سربسر گرفت رخسار او بناز و کرشمه هزار بار صد نکته روبرو برخ ماه و خور گرفت تا یک نظر جمال تو بیند اسیر عشق دنیا و دین فدای همان یک نظر گرفت زاهد که توبه کرد ز اطوار عاشقی رویت چو دید، عشق دگر ره ز سر گرفت حسنت ز بهرجلوه همی جست آینه هر سو نظاره کرد، سخن در بشر گرفت شهباز وصل او که نیامد بدام کس بنگر اسیریش چو ز روی هنر گرفت اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90988